پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   درد و دل هاي شبانه تنهاترین تنها (http://p30city.net/showthread.php?t=12761)

ابریشم 12-27-2010 09:31 PM

امشب به ياد تک تک ِ شب ها دلم گرفت
در اضطراب کهنه ي غم ها ، دلم گرفت
انگار بغض تازه اي از نو شکسته شد
در التهاب ِ خيس ِ ورق ها ، دلم گرفت !
از خواندن تمام خبر ها تنم بسوخت ...
از گفتن تمام غزل ها دلم گرفت ...
در انتظار تا که بگيرم خبر ز تو ...
در آتش ِ گرفته سراپا... دلم گرفت !
متروکه نيست خلوتِ سرد دلم ولي
از ارتباطِ مردم ِدنيا دلم گرفت !!
يک رد ِ پا که سهم ِ من از بي نشاني است!
از رد ِ خون که مانده به هر جا ، دلم گرفت
اينجا منم و خاطره هايي تمام تلخ
اقرار ميکنم درآمدم از پا ... دلم گرفت ...
مي خواستم ببوسمت از اين ديار دور
مي خواستم ببوسمت اما دلم گرفت
نه اينکه فکر کني دل ، از تو کنده ام !
يا اينکه از محال ِ تمنا دلم گرفت !
از لحظه اي که هق هق ِ هر روزه ي مرا
بگذاشتي به روي دو لب ها ، دلم گرفت
از لحظه اي که هر دو نگاهم اسير شد
در امتداد هيچ ِ قدم ها دلم گرفت
از لحظه اي که خيس شدم در خيال تو
آن دم که تنگ شدند نفس ها دلم گرفت
ازين که باز تو نيستي کنار من
ازين که باز خسته و تنها ... دلم گرفت
مي خواهمت که بار ِ دگر گرم تر ز پيش
مي خواهمت ببوسمت اما دلم گرفت !
تکرار مي کنم اين سطرهاي کهنه را ...
تکرار مي کنم که خدايا !! دلم گرفت ! ,..

adigoli 12-28-2010 11:10 AM

بي تو طوفانزده دشت جنونم
صيد افتاده به خونم
تو چسان ميگذري غافل از اندوه درونم
بي من از شهر سفر كردي و رفتي
بي من از كوچه گذر كردي و رفتي
قطره اي اشك فرو ريخت ز چشمان سياهم
تا خم كوچه به دنبال تو لغزيد نگاهم ( تو نديدي)
نگهت هيچ نيفتاد به راهي كه گذشتم
چون در خانه ببستم دگر از پاي نشستم
گوييا زلزله آمد
گوييا خانه فروريخت سر من
بي تو من در همه شهر غريبم
بي تو كس نشنود از اين دل بشكسته صدايي
برنخيزد دگر از مرغك پربسته نوايي
تو همه بود و نبودي تو همه شعر و سرودي
چه گريزي ز بر من كه ز كويت نگريزم
گر بميرم ز غم دل به تو هرگز نستيزم
من و يك لحظه جدايي ،
نتوانم ، نتوانم
بي تو من زنده نمانم ...

ابریشم 12-28-2010 06:13 PM

شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می کند
و هنگام که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می کند
آدمی را توانایی
عشق نیست
در عشق می شکند و می میرد

محسن جون 12-28-2010 10:10 PM

نفرين به ساعتي كه خبرداد ناگهان

وقت سفر رسيده عزيزم برو نمان
بگذار تا بهار تو را جستجو كنم
در قحطي سال عاطفه ها در دامن خزان
نفرين به ساعتي كه نشستي در دلم
نفرين به ساعتي كه ببري زعهدمان:rolleyes:

ابریشم 12-29-2010 05:02 PM


فراموشی می آید
مثل همین پاییز
با ابرهای سهمگینش
دیروز برگ خشکی دیدم
که نمی دانست
از کدام شاخه جدا شده ...

در رویاهایت جایی برایم باز کن

جایی که عشق را بشود
مثل بازی های کودکی
باور کرد
خسته شدم از بی جایی ...

ابریشم 12-30-2010 09:50 PM

می توانم ببویمت و بگویم هنوز عطر تنت آشناست
می توانم دست به پیشانی ات بکشم و سر انگشتان را سرمه چشم هایت کنم

می توانم به تو نگاه کنم و بگویم دوستت دارم

می توانم همه این ها را داشته باشم

ای جان آشنای منhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gifhttp://forum.hammihan.com/images/smilies/new/53.gif...


کدامین حرف را پیدا نمایم


چه ظرفی را پر از دریا نمایم


کدامین واژه جز زینب بیابم


که عشق و صبر را معنا نمایم؟

ابریشم 01-02-2011 07:50 PM

دلم گرفته از اين روزگارِ دلتنگي، گرفته اند دلم را به کارِ دلتنگي.
دلم دوباره در انبوه خستگي ها ماند، گرفت آينه ام را غبارِ دلتنگي.
شکست پشتِ من از داغِ بي تو بودنها ؛ به روي شانه دل ماند بارِ دلتنگي.
درون هاله اي از اشک مانده سرگردان؛ نگاه خسته من در مدار دلتنگي.
از آن زمان که تو از پيش من رفتي
، نشسته ام من و دل کنارِ دلتنگي.
ديگر پرنده احساس من نمي خواند. مگر سرود غم از شاخسارِ دلتنگي.
بيا که ثانيه ها بي تو کُند مي گذرد. بيا که بگذرد اين روزگارِ دلتنگي.

ابریشم 01-03-2011 10:24 PM

با حسرتی کبود در اینجا نشسته ام
چون بغض های کهنه ی در خود شکسته ام
رفتند صبح زود مرا جا گذاشتند
تنها به جرم این که پرو بال بسته ام
پرواز آرزوی تمام پرنده ها ست
در تنگنای این قفس ناخجسته ام
دست مرا بگیر و ببر پشت ابر ها
تنها به آسمان تو امید بسته ام
چونان غریبه ای که به آبادی شما
بعد از غروب آمده بسیار خسته ام
من آن کتاب کهنه ی اجدادی تو ام
آهسته تر ورق بزن از هم گسسته ام
از من مگیر بافه گیسوی خویش را
با چتر گیسوان تو از بند رسته ام
تنگ غروب شهر برایم جهنم است
در گیر و دار این«چمدان نبسته ام»

ابریشم 01-03-2011 10:25 PM

روش معلم های سخت گیر را تقلید میکنم
هی تند تند مشق شب می دهم
به خود
که
بنویس:
- صدبار-
- از روی هرکلمه -
دلتنگی ممنوع!
دوست داشتن ممنوع!
خاطره ممنوع...
خاطره بازی هم!
مشق کن هر غروب تمام اینها را..
تا که باورت شود
دوره ی خوشی های دلت گذشته!
اما..
چه فایده
که
طفلی بازیگوش شده ام و سربه هوا!!!

ابریشم 01-07-2011 03:49 PM


میدانم که می دانی!



برای این همه دلتنگی دیواری کوتاه‌تر از "نبودنت" نیافتم
تو که خوب می‌دانی سهم قناری دلم دیدن میله‌های قفس تنها با پس زمینه‌ی این آبی‌ بی‌کران نبود... آسمان
و خوب‌تر می‌دانی حجم این همه دلتنگی از مرکز ثقل زمین تا آسمان هفتم نیز تجاوز می‌کند...!!
و باز هم می‌دانی که این دست های بی‌تو ...........
در هجوم این گریه‌های طوفانی در خوش‌بینانه‌ترین حالت نابود می شود!!
اما چه فایده؟؟
که از تمام عطرهای دنیا تنها لحظه‌ای بویی شبیه آغوشت می خواهم...!
تا هوش از سر این همه دلتنگی ببرد



اکنون ساعت 04:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)