![]() |
من نمی دانم چرا پابند این زندان شدم
طعمه جور فلک بیگانه از سامان شدم در جوانی قسمتم شد کنج این محنت سرا یا رب ازادی رسان پیر غم دوران شدم |
به روی سنگ مزارم، بنویس یه دل شکسته بنویس که قلب تنهاش، به غریبه دل نبسته بنویس که آرزوهاش، زیر این مزار سرده رفته دنبال نیازش، رفته و بر نمی گرده به روی سنگ مزارم، بنویس یه بی ستاره اونیکه سکوت تلخش، تا همیشه موندگاره بگو تا دنیا بدونه که من از بی کسی مردم همه ی آرزوهامو، به یه خاک دیگه بردم |
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را آن راه زن دل را آن راه بر دین را زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را آن باده انگوری مر امت عیسی را و این باده منصوری مر امت یاسین را خمها است از آن باده خمها است از این باده تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را آن باده بجز یک دم دل را نکند بیغم هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر جانم به فدا باشد این ساغر زرین را این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد آن را که براندازد او بستر و بالین را زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر میجو رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را {پپوله} جلالالدین محمد بلخی |
صبح است ساقيا قدحي پرشراب كن دور فلك درنگ ندارد شتاب كن زان پيشتر كه عالم فاني خراب شود ما را ز جام باده گلگون خراب كن ... |
بلبل شیدا در آمد مست مست وز کمال عشق، نَه نی و نه هست گفت: بر من ختم شد اسرار عشق جمله شب میکنم تکرار عشق گلستانها پرخروش از من بود در دل عشاق، جوش از من بود من چنان در عشق گل مستغرقم کز وجود خویش محو مطلقم ... |
می خواهم با کسی رهسپار شوم که دوستش می دارم نمی خواهم بهای این همراهی را با حساب و کتاب بسنجَم یا در اندیشه خوب و بَدَش باشم. نمی خواهم بدانم دوستم می دارد یا نه. می خواهم بروم با آنکه دوستش می دارم. |
بارانی باید...
همه چیز گاه اگر تیره می نماید ... باز روشن می شود زود تنها فراموش مکن این حقیقتی ست ... بارانی باید ، تا که رنگین کمانی بر آید و لیموهایی ترش ، تا که شربتی گوارا فراهم شود . و گاه روزهایی در زحمت تا که از ما ، انسانهایی تواناتر بسازد . خورشید دوباره خواهد درخشید زود خواهی دید . |
آن شب فقط غم را به نامم کرده بودند... یک سینه ماتم را به نامم کرده بودند... حاصل من از عشق و احساسم این بود... یک درد مبهم را به نامم کرده بودند... گفتند که تو لایق ترین فرد بهشتی... اما نصف جهنم را به نامم کرده بودند... :rolleyes:_چپله:rolleyes: |
نيست ساقي در خيال بيش و کم صاف لوح خاطر او چون عدم رسم جان بازي متاع جان اوست مستي و ديوانگي برهان اوست عشق آتش بر جانش سوخته اين فنا ز استاد عشق آموخته کفر و ايمان در رسوم عشق نيست پيش او ميخانه و مسجد يکيست پاک بازي شيوه اهل دل است سر به راه عشق دادن مشکل است باز در جان آتش عشق اوفتاد تابم ا ز کف برد عشق اوستاد خسته شد جانم از اين رسم و قيود باز گره عشق هوشم در ربود در لقاي دوست جان را سوختيم اين چنين اسرار عشق آموختيم عشق باشد من نباشم باک نيست زر ز آتش تا نخيزد پاک نيست پاي تا سر مظهر عشقيم ما راستي پيغام بر عشقيم ما من چو کاهم کوه عشق بار ماست پس به مژگان کوه کندن کار ماست مرمرا ديگر مجال حرف نيست چون تورا در خورد معني ظرف نيست بگذر از اين گفتگو بار دگر گوش بگشا بهر اسرار دگر شاعر نامعلوم;) {پپوله}{پپوله}{پپوله} |
موبایل مشکیه من از غم نیست
sms های ارسالی من کم نیست من واسه خودم یه قانونی دارم هرکی جواب sms هامو نده آدم نیست |
اکنون ساعت 08:59 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)