![]() |
تنها نگاه بود و تبسم میان ما
تنها نگاه بود و تبسم اما نه گاهی که از تب هیجان ها بی تاب می شدیم گاهی که قلبهامان می کوفت سهمگین گاهی که سینه هامان چون کوره میگداخت دست تو بود و دست من این دوستان پاک کز شوق سر به دامن هم میگذاشتند |
|
در ساغر ما گل شرابی نشکفت
در این شب تیره ماهتابی نشکفت گفتم به ستاره خانه صبح کجاست افسوس که بر لبش جوابی نشکفت |
|
ریشه در خون دلم برده درختی که من است من که صد زخمم از این دست و تبرها به تن است ای غریبان سفر کرده ! کدامین غربت بدتر از غربت مردان وطن دروطن است؟ |
تاريخ تولد تو توي دفتر حسابم
شب كه چشمامو ميبندم باز نمي زاري بخوابم عكس تو جور عجيبي توي چشمام مي درخشه ديوونم خدا ميدونه...كاش خودش منو ببخشه توي تابستون نسيمي... آفتابي توي زمستون تو هموني كه گرونه نمياد به دستم آسون وقتي من تو آسمونم تو توي راه زميني مشكل اينه چون عزيزي هر جا باشي نازنيني سفر دور و درازت بي ختر باشه الهي بيخبر منو گذاشتي اما... نه تو بيگناهي |
یه بار بذار حرف بزنم ، دیگه نه حرف سفره
نه حرف تیر تو قلب یه دیوونه ی در به دره نه صحت پرسیدن لحظه و روز و حالته نه قصه ی عاشقیه ، نه پاسخ سؤالته نه اشکی ریختم لا به لاش ، نه پر شده از عطر یاس نه توش غرور پیدا می شه ، نه اعتماد ، نه التماس این دفه حرف قصه نیست ، خاکستر حقیقته ... |
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای {پپوله} منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد |
دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت آید؟ فکر نان باید کرد و هوایی که در آن نفسی تازه کنیم گل گندم خوب است گل خوبی زیباست ای دریغا که همه مزرعه دلها را علف هرزه کین پوشانده ست هیچکس فکر نکرد که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست و همه مردم شهر بانگ برداشته اند که چرا سیمان نیست و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست و زمانی شده است که به غیر از انسان هیچ چیز ارزان نیست ... |
تجسم کن زمانی را ... که با ابریشمین نقش خیالت صُفه ی ایوان قلبم را به دستان نیایش فرش می کردم تجسم کن زمانی را ... که با بال و پر سیمرغ گونِ نام تو هردم تمام هستی ناقابلم را من نثار عرش می کردم تجسم کن زمانی را ... که با جاروب مژگانم تمام گردهای دوری از یاد عزیزت را زجان خسته ام رُفتم تجسم کن زمانی را ... که با آئینه های انتظار تو تمام پرده های شام غیبت را به خورشید ظهورت ، نقش می کردم سعید پونکی |
اکنون ساعت 12:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)