![]() |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
تو را چنان که توی هر نظر کجا بیند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
کنجی و فراغتی و یک شیشهٔ می چون گرم شود ز باده ما را رگ و پی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
الا ای پیر فرزانه مکن منعم زمیخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
ایا عظیم وقاری که هر که بندهٔ توست
ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد |
دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند
گل آدم بسرشتندو به پيمانه زدند |
در دل آهن کند فریاد مظلومان اثر ناله از زندانیان افزون بود زنجیر را |
آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا |
اگرآن ترک تبریزی بدست آرد دل مارا |
از خاک تیره لاله برون کردن
دشوار نیست ابر گهر زا را |
ای در رخ تو پيدا انوار پادشاهی
در فکرت تو پنهان صد حکمت الهی |
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را |
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشيم از بی نصيبان |
نمیروم قدمی راه بی اشارهٔ دل که خضر راه نجات است استخارهٔ دل |
لحظهاي در ديدگانم خيره شد
گفت:« اين انديشهها بس نارساست » |
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم |
مه دوهفته ندارد فروغ چندانی
که آفتاب که میتابد از گریبانت |
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من |
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تو برون خبر نداری که چه میرود ز عشقت
به درآی اگر نه آتش بزنیم در حجیبت |
تا نگرید طفلک حلوا فروش
دیگ بخشایش کجا آید به جوش |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست |
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید |
درد عشقی کشیده ام که مپرس زجر هجری کشیده ام که مپرس |
سه یاقوت رخشان به سه مهره زر
از ایران فرستاده بودش پدر بدو گفت افراسیاب این سخن نبایدکه داند ز سر تا به بن |
نومید نیستم ز ترازوی عدل حق زان سر دهند هر چه ازین سر ندادهاند |
دلی کز معرفت نور و صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید |
دل عاشق ز گلگشت چمن آزردهتر گردد که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته برپا را |
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست |
تا ترا از دور دیدم، رفت عقل و هوش من میشود نزدیک منزل کاروان از هم جدا |
ای نسیم سحر آرامگاه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست |
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شب فراغ نداند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است |
تمام از گردش چشم تو شد کار من ای ساقی ز دست من بگیر این جام را کز خویشتن رفتم |
میروی و گریه میآید مرا
ساعتی بنشین که باران بگذرد |
اکنون ساعت 09:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)