![]() |
ای خوشا سودای دل از دیده پنهان داشتن
مبحث تحقیق را در دفتر جان داشتن |
ای خوشا خاطر ز نور علم مشحون داشتن
تیرگیها را ازین اقلیم بیرون داشتن |
از این آرامگه وقتی کنی یاد
که آبش برده خاک و باد بنیاد |
اگر برقی بما زین آذر افتد
حساب ما برون زین دفتر افتد |
دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست |
تمنای من از عمر و جوانی
وصال توست و آنگه زندگانی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد یک مونس نامزد ندارم جز غم |
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیرمقدم چه خبر؟ یار کجا؟ راه کدام؟ |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
ای بسا ناورده استثنا بگفت
جان او با جان استثناست جفت |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم بتو از چشم حسود چمنش |
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش آتش طور کجا موعد دیدار کجاست |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
دستارچهای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آمده ام كه سر نهم عشق تو را به سر برم
ور تو بگوئيم كه ني نيشكرم شكر برم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
الهي سينه اي ده آتش افروز
درآن سينه دلي وان دل همه سوز |
ز رقیب دیوسیرت به خدای خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را |
امروز حالی غرقهام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را |
ای نفس خرم باد صبا
از بر یار آمدهای مرحبا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
از پای تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی |
یاوه شد همیان زر، او خفته بود
جمله را جستند و او را هم نمود |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را |
آرزوی خم گیسوی تو خم کرد قدم
باز انگـشت نمای سر بـازار شدم |
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید
هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند |
در دفتر همیشه ی من ثبت می شود
این لحظه ها عزیز ترین یادگار تو |
وفایی نیست در گلها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها |
اگر چه عمر رفته و جوانی ام پیر شده
به تو در این جهان نشد در آن جهان که می رسم |
من چه میدانستم
دل هر کس دل نیست قلبها ، ز آهن و سنگ قلبها ، بی خبر از عاطفه اند .. |
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
آن درختی کاو شود با یار جفت
از هوای خوش ز سر تا پا شکُفت |
ترا پرواز بس زودست و دشوار
ز نو کاران که خواهد کار بسیار |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تو را می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من ایدپن کنج قفس مرغی اسیرم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
اکنون ساعت 12:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)