![]() |
دلی کز معرفت نورو صفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید |
در خرابات مغان نور خدا میبینم
این عجب بین که چه نوری زکجا میبینم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم |
ما زیاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم |
مبند دل به حیاتی که جاودانی نیست
که زندگانی ده روزه زندگانی نیست |
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
گر نه عاشق و معشوق رازدارانند |
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش |
شرح دشت دلگشای عشق را از ما مپرس
میشوی دیوانه، از دامان آن صحرا مپرس |
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وانچه خود داشت زبیگانه تماشا می کرد |
درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حد خویش، سلطان باش |
شهریارا دم رفتن همه را حرف اینست
که دگر باره نزایاد و نمیراد ای کاش |
شمع حریم عشقم، پروای کشتنم نیست
بسیار دیدهام من، در زیر پا سر خویش |
شهراراگودل ازمامهربانان نشکنید
چونکه قاضی درقضانامهربانی میکند |
در حفظ آبرو ز گهر باش سختتر
کاین آب رفته باز نیاید به جوی خویش |
شمع را باید از این خانه برون کردن و کشتن
تاکه همسایه نداند که تو در خانه مایی |
یا رب چه چشمه ای ست محبت که من از آن
یک قطره آب خوردم و دریا گریستم |
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوشست |
تا توانی دلی بدست آور
که دل شکستن هنر نمی باشد |
دور کردن منزل نزدیک را از عقل نیست
چون سکندر درتلاش آب حیوان نیستم |
من آن درویش شبگردم
شراب تلخ می نوشم لباس کهنه می پوشم به ظاهر گرچه می خندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم تا دلش چندان نگیرد هرکه را با ما نشست... |
تو مرا سوزی و من سوزم از این غم که مباد.
بـاد بیرون بَرَد از کـوی تـو خـاکستر مـن ... |
نه به خود میرود گرفته ی عشق
دیگری میبرد به قلابش |
شبنم خود را به همت میبرم بر آسمان
در کمین جذبهٔ خورشید تابان نیستم |
منم که شهره شهرم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالوده ام به بد ديدن |
ظلم ماریست که هر که پروردش ازدهایی شد و فرو بردش |
شهری عشقم، چو مجنون در بیابان نیستم
اخگر دلزندهام، محتاج دامان نیستم |
موی سپید را فلکم آسان نداد
این رشته را به نقد جوانی داده ام |
می دو ساله دم روحپروری دارد
که میتوان ز صلاح هزار ساله گذشت |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یکی آتشی برشده تابناک
میان آب و باد از بر تیره خاک |
کنون که بر کف گل جام باده صاف است
به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است |
ترا دانش و دین رهاند درست
در رستگاری ببایدت جست |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت |
تعظیم تو بر جان و خرد واجب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
به هرزه بی می و معشوق عمر میگذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
آقا سهراب اول شعرتون باید آخرشعر قبلی باشه
یعنی شعر شما باید با د شروع میشد |
در این چمن چو درآید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد اینم د اون یکی اشتب شد |
:)مرسی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ون در آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
اکنون ساعت 04:03 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)