![]() |
مرغ دل در قفس دیده ی من می نالد
بلبلی ساز ترا دیده هم آواز شب |
به تیغم گر کشد دستش نگیرم
وگر تیرم زند منت پذیرم |
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چون یار نار نماید شما نیاز کنید |
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم |
تو رفتي وگذشتي از من وبر من جفا كردي جفا كردي ولي من تا توانستم بتو اي بي وفا مهر و ...وفا كردم وفا كردم تمام هستيم اين دل بدون لحظه اي ترديد نثار پاي تو كردم وفا كردم وفا كردم
|
من تکيه داده ام به دري تاريک پيشاني فشرده ز دردم را ميسايم از اميد بر اين در باز انگشتهاي نازک و سردم را |
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
دیشب به سیل اشک ره خواب می زدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم |
میگفت سحر گهی که یا رب
در دولت و حشمت مخلد |
دور از خس وخاكم كن، موجي زن و پاكم كن
وين قصه مگو با كس، كي بود و كجا ؟ دريا ! |
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست |
تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت |
تو، مادر بي خوابي. من كودك بي آرام
لالائي خود سر كن از بهر خدا دريا . |
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت |
تن از نامهرباني ها فسرده
ز حسرت پاي در دامن كشيده به خلوت، سر به زير بال برده |
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من |
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
گفتمش بیهوده گو که چه هنر بهتر از عشق |
قدحی درکش و سرخوش به تماشا بخرام
تا ببینی که نگارت به چه آیین آمد |
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند
چرا به گوشه چشمی به ما نمی نگری |
یاد باد آن که چو یاقوت قدح خنده زدی در میان من و لعل تو حکایتها بود |
دو تنها و دو سرگردان دو بیکس
دد و دامت کمین از پیش و از پس |
سوی من لب چه می گزی که مگوی
لب لعلی گزیده ام که مپرس |
سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
چه سود چون دل دانا و چشم بینا نیست |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت |
تا دل هرزه گرد من رفت بچین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا |
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به جان دوست دارمت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر ناله و فریاد که کردم نشنیدی
پیداست نگارا که بلنداست جنابت |
تا تواني ميگريز از يار بد
يار بد بدتر بود از مار بد مار بد تنها همي بر جان زند يار بد بر جان و بر ايمان زند |
دانم سر آرد غصه را رنگین برارد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم |
معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبي خوش است بدين خلوتش دراز كنيد |
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم |
میوزد از چمن نسیم بهشت
هان بنوشید دم به دم می ناب |
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افکار چه کرد |
بر لب تشنه ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته خویش آی و ز خاکش برگیر |
روزها گر رفت گو رو باك نيست
تو بمان اي عشق جز تو پاك نيست |
اکنون ساعت 05:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)