![]() |
در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد |
دیده ای نیست که نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آواز تو را |
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما |
الا ای همنشینِ دل، که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم، که بی یاد تو بنشینم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
ای صبا نکهتی از خاک ره بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دشمنت را همچو میخ خیمه میخواهم مدام
سر به سنگ و تن به خاک و ریسمان بر گردنش |
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است |
تا خار غم عشقت آويخته در دامن / کوته نظري باشد رفتن به گلستان ها
|
از این خانه از این خاک
از این مزرعه ی پاک بجز مهر بجز عشق دگر هیچ ندیدیم |
من همینقدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب |
برو ای گدای مسکین در خانه علی(ع) زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
اسیر بند شکم را دوشب نگیرد خواب
شبی به معده سنگی شبی زدل تنگی |
یافتم روشندلی از گریه های نیمه شب
خاطری چون صبح دارم از صفای نیمه شب |
به سز سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سایه بر آن خاک انداز |
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت |
تا تو مراد من دهی،کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی،من به خدا رسیده ام |
مگر گشایش حافظ در این خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد |
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست |
تورا می خواهم و دانم که هرگز
به کام دل در آغوشت نگیرم |
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است. |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هزاران نرگس از چرخ جهانگرد
فرو شد تا بر آمد یک گل زرد |
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی |
یک خشت مي افتد از اين ديوار.
رنج بيهوده نگهبانش برد. دست بايد نرود سوي كلنگ، سيل اگر آمد آسانش برد. سهراب سپهری |
درین درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
به امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه |
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شد که هیچ معلوم نشد |
دلا از دست تنهایی به جونم
ز آه و ناله ی خود در فغونم شوان تار از درد جدایی کنه فریاد مغز استخونم <بابا طاهر> |
مو آن رندم که نامم بیقلندر
نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر چو روج آیو بگردم گرد گیتی چو شو آیو به خشتی وانهم سر <باباطاهر> |
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم |
محبت آتشی در جانم افروخت
که تا دامان محشر بایدم سوخت عجب پیراهنی بهرم بریدی که خیاط اجل میبایدش دوخت |
تو کمان کشیده و در کمین
که زنی به تیرم و من غمین همه ی غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی |
اکنون ساعت 01:42 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)