![]() |
قرآن که مهین کلام خوانند آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را بر گرد پیاله آیتی هست مقیم کاندر همه جا مدام خوانند آن را ف |
فکر فردای خود امروز ،کن ای مرد خدا |
ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی نمیبینم نشاط عیش در کس نه درمان دلی نه درد دینی ب |
باتو حکایتی دگر ،این دل ما به سر کند شب سیاه قصه را هوای تو سحر کند و |
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی |
گرفتم زتو ناتوانتر کسی |
خدا آن ملتی را سروری داد |
قامت سرو تو ترسم که کند فتنه به پای |
ضیافتی که در آنجا توانگران باشند |
ساقیا می ده که در میخانه دلدادگی |
به خوان کسان بر منه نان خویش |
شکسته تر از آن ساغر بلورینم |
نقل قول:
حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد صلحی کن و بازآ که خرابم ز عتابت ج |
جز راست مگوی گاه و بیگاه |
هر که آمد عمارتی نوساخت |
اکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است می خور که زمانه دشمنی غدّار است دریافتن روز چنین دشوار است ب |
بدو گفتم که مشکی یا عبیری |
پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است گردنده فلک نیز به کاری بوده است هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین آن مردمک چشم نگاری بوده است خ |
خدا را گر که می جویی دل غمدیده شادان کن |
ذات عالی اوست باقی جمله پست |
ز روشنایی روی تو در شب تاریک |
ژنده پوشانی که آنجا زندگان حضرتند تا نداری خوارشان از روی نخوت زینهار و آن سیاهی کز پی ناموس حق ناقوس زد در عرب بواللیل بود اندر قیامت بونهار ق |
قامت سرو تو ترسم که کند فتنه به پای |
فصل گل و طرف جویبار و لب کشت با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت پیش آر قدح که باده نوشان صبوح آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت ل |
لب شیرین گشود و با من گفت |
ثوابت باشد ای دارای خرمن اگر رحمی کنی بر خوشه چینی و |
وصلش ز دست رفت کسیکه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت |
با ت ادامه میدم |
فقر و شاهی هر دو در بازار عشق افسانه است
چیست رطل آنجا که دریا را نباشد قیمتی |
حرف انتخابی ؟! با "ی" ادامه میدم... |
صحرا چو بهشت است ز کوثر کم گوی بنشین به بهشت با بهشتی رویی ع |
|
غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب |
|
گر می نخوری طعنه مزن مستان را |
ضایع مکن این دم ار دلت شیدا نیست کاین باقی عمر را بها پیدا نیست ف |
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش ق |
قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود |
عشق آمد و گرد فتنه بر جانم بیخت عقلم شد و هوش رفت و دانش بگریخت زین واقعه هیچ دوست دستم نگرفت جز دیده که هر چه داشت بر پایم ریخت غ |
غم زمانه که هیچش کران نمیبینم |
اکنون ساعت 01:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)