![]() |
شوق را بر صبر قوت غالبست
عقل را با عشق دعوی باطلست |
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
مردی ز کنندهٔ در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجهٔ قنبر پرس |
سخت خوشی چشم بدت دورباد
سال و مه و روز و شبت سور باد |
در سینه دلش ز نازکی بتوان دید
مانندهٔ سنگ خاره در آب زلال |
لعلی از کان مروت برنیامد سالهاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد |
دل ترا دادم وگر جان بایدت
هم فدای لعل شکربار تست |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود به نوا می فرستمت |
تو مپندار که خاموشی من
هست برهان فراموشی من حمید مصدق با تشکر فریبا |
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد
که گوش و هوش به مرغان هرزه گو داری |
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایی. |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه ی کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است |
تا غنچه ی خندانت دولت به که خواهد داد
ای شاخه گل رعنا از بهر که میرویی. |
یکی را دوست میدارم ولی افسوس که او هرگز نمیداند.
نگاهش می کنم شاید بخواند در نگاه من که او را دوست می دارم |
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو |
وحشی ز آستانهی او بار بست و رفت
از ضعف چون تحمل بار جفا نماند وحشی |
دانم سر آرد غصه را رنگین برآرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم |
مشو، مشو، ز من خستهدل جدا ای دوست مکن، مکن، به کفاند هم رها ای دوست |
تا بو که یابم آگهی از سایه سرو سهی
گلبانگ عشق از هر طرف بر خوش خرامی میزنم |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان |
نه هر درخت تحمل کند جفای خزان غلام همت سروم که این قدم دارد |
دارای دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شهنشاه نوجوان |
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و آیین سروری داند |
در آن شهری که مردانش عصا از کور می دزدند
من از نا باوری آنجا محبت آرزو کردم |
مقام اصلی ما گوشه خرابات است خداش خیر دهاد آن که این عمارت کرد |
دلا غافل ز سبحاني چه حاصل
اسير نفس شيطاني چه حاصل |
لب شیرین تو گفتا: ز من پرس که من با تو بگویم: کان که دارد؟ |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است |
تا صبا زان چمن گل افشان شد چون من از ضعف بیقرار آمد |
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورنه سخن این بود و ما گفتیم |
مرا یاری است کز من یاد نارد که دارد این چنین یاری؟ دریغا |
اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ |
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم |
محنت آباد دل پر درد ما تا کی از هجران او ویران بود؟ |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد دل و هجران بود؟ |
اکنون ساعت 06:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)