![]() |
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گودش به نادان کردم |
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست |
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد |
من که نفهمیدم چرا ولی به پستها دقت کنید
مهدی همه پستهاش با د تموم شده ، رزیتا با م خودم با ت |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
جالبه
من تغییرش میدم تا چند همچو شمع زبان آوری کنی پروانه مراد رسید ای محب خموش |
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد کاین معامل به همه عیب نهان بینا بود |
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش |
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد |
دل و دینم دل و دینم ببرده ست
برو دوشش برودوشش برو دوش |
شمهای از داستان عشق شورانگیز ماست این حکایتها که از فرهاد و شیرین کردهاند هیچ مژگان دراز و عشوهٔ جادو نکرد آنچه آن زلف دراز و خال مشکین کردهاند |
دوای درد بی درمان تویی تو
همه وصل و همه هجران تویی تو |
ور در خور وصال نیم مرهمی فرست از درد خویشتن، که دلافگار ماندهام |
من گدا هوس سرو قامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود |
در راه باز ماندهام، ار یار دیدمی با او بگفتمی که: من از یار ماندهام |
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود |
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با سینه ای شرحه شرحه و با دلی کباب |
بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو: تا باز پرسدم، که جگرخوار ماندهام |
ما نوشتیم و گریستیم
ما خنده کنان به رقص بر خاستیم ما نعره زنان از سر جان گذشتیم |
مست خراب یابد هر لحظه در خرابات گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات |
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم خوردیم می و جام شکستیم دگربار |
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد |
در من نگرد یار دگربار که داند زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟ |
دل فرات داد می زنه که ای تشنه لب تر کن لبهات رو
شدم شبیه شوره زار دارم می نوشم اشک چشمات رو |
وعدهای میده، اگر چه کج بود کز بهانه در گمانی ساقیا |
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است |
تا گم نگردی از خود گنجی چنین نیابی حالی چنین نیابد گم گشته از ملاقات |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرینکار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست |
تا کی از ما یار ما پنهان بود؟ چشم ما تا کی چنین گریان بود؟ تا کی از وصلش نصیب بخت ما محنت و درد دل و هجران بود؟ |
دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال
بی تکلف بشنود دولت درویشان است |
تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد تا روی تو نبینم جان سوکوار باشد |
دوری از تو قسمت ما شد خدا داند چرا
اشک و آه و ناله و ماتم یار ما شد خدا داند چرا |
آن دم که عاشقان را نزد تو بار باشد مسکین کسی که آنجا در آستان نگنجد |
دختری خورد شکایت می کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد |
درین دریا گلیمت شسته گردد اگر یک بار دست از خود بشویی |
یک شب به شتاب رفتنم را دیدی
دل را به افق سپردنم را دیدی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شکر آن را که دگربار رسيدی به بهار
بيخ نيکی بنشان و ره تحقيق بجوی |
اکنون ساعت 03:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)