![]() |
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی |
یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد |
دیریست که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت کلامی و سلامی نفرستاد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
دارم صنمی چهره برافروخته ای
وزخرمن دهر دیده بر دوخته ای |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
دل می رود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را |
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد. |
|
دوش با من گفت کاردانی تیزهوش
وزشما پنهان نشاید کرد سر می فروش |
شناسا کن به حکمتهای خویشم
برافکن برقع غفلت ز پیشم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
تا دراین خرقه ندانی که چه نادرویشیم |
مرحبا طایر فرخ پی فرخنده پیام
خیر مقدم چه خبر دوست کجا راه کدام |
من که خواهم که ننوشم بجز از راوق خم
چه کنم گر سخن پیرمغان ننیوشم |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه میپنداشتیم |
ما عیب کس به مستی و رندی نمی کنیم
لعل بتان خوش است و می خوشگوار هم |
معنی آب زندگی و روضه ارم
جز طرف جویبار و می خوشگوار چیست |
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم |
مست ميخواهم تو را من مست ميخواهم تو را |
از ثبات خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سر کوی تو از پای طلب ننشستم |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از مژه چون سیل روانه |
هر روز دلم به زیر باری دگر است در دیدهٔ من ز هجر خاری دگر است |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
تا چراگاه فلک هست و غزالان نجوم
دختر ماه بر این گله شبان خواهد بود |
در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهانبین کردهاند |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
مشاعره سنتی
تو نیک و بد خود از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب ؟ |
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست |
بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است |
تا توانی می گریز از یار بد |
اکنون ساعت 12:00 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)