![]() |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است |
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی |
مرغ دل باز هوادار کمان ابروییست
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد |
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه غزل است |
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد |
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است |
تا چه کند با رخ تو دود دل من
آینه دانی که تاب آه ندارد |
دلی ده کو یقینت را بشاید
زبانی کافرینت را سراید |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند
عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست |
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
میبینمت عیان و دعا میفرستمت |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
ترک درویش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمارا شک و رخش را زر گیر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی |
یکی پند آن شاه یاد آوریم
ز کژی روان سوی داد آوریم |
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت |
تو نیز آفرین کن که گویندهای
بدو نام جاوید جویندهای |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
آن کس که به دست جام دارد
سلطانی جم مدام دارد |
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش |
شد یار به اغیار دل آزار مصاحب
دیدی که چه شد با چه کسان یار مصاحب |
به فردا دم مده زاهد مرا کافسانه میخواهی تو با او تا به کی سلمان بدین افسانه بنشینی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تن و جان را چه کنم مصلحت آن است که من ترک این هر دو کنم طالب جانانه شوم |
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد |
در ازل، با تو مرا، شرط و قراری بودست با سر زلف تو نیزم، سرو کاری بودست |
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش
به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج |
جمال خود منما، جز به دیده پر آب روا مدار، تیمم به خاک، در لب آب |
به چشم عقل در این رهگذر پر آشوب
جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است |
تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
ماهی که شد به طلعتش افروخته زمین
شاهی که شد به همتش افراخته زمان |
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند تا همه صومعه داران پی کاری گیرند |
اکنون ساعت 01:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)