![]() |
کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره تو پي کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردي رفتي و چيزي نگفتي گريه رو بهونه کردي من سوال ساده ي تو تو جواب مشکل من ردپاي رفتن تو روي صحراي دل من کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره وقتي آسمون شبهام زير سايه ي چشاته وقتي حتي اين ترانه رنگ غربت صداته نمي ذارم اين دو راهي سر راه ما بشينه نمي ذارم اين جدايي رنگ فردا رو ببينه کوچه وقتي که نباشي رگ خشکيده ي شهره ماه تو گوش خونه گفته ديگه با پنجره قهره سقف دلبستگي بي تو واسه من سايه نداره دلم از روزي که رفتي ديگه همسايه نداره شبو با فانوس اشکت مي برم به روشنايي با تو ميرسم دوباره به طلوع آشنايي مي دونم هر جا که باشي دل تو اهل همين جاست واسـه ي من تو اينجا اول و آخر دنياست هر چي آرزوي خوبه مال تو هرچي که خاطره داري مال من اون روزاي عاشقونه مال تو اين شبهاي بيقراري مال من منم و حسرت با تو ما شدن تويي و بدون من رها شدن آخر غربت دنياست مگه نه اول دو راهي آشنا شدن تو نگاه آخر تو آسمون خونه نشين بود دلتو شکسته بودم همه ي قصه همين بود مي تونستم با تو باشم مثل سايه مثل رويا اما بيدارمو بي تو مثل تو تنهاي تنها |
وقت رفتن رسيده ولي رفتني که برگشتن آن نزديک است يک کمي خنده واسه روزاي باروني دارم که مي خوام توي جيبم نزديک قلبم بذارم يه بغل خاطره از تو توي کوله بارمه يک کمي اشک و گلايه لاي دستمال پيچيدم وقتي دلم تنگ تو شد غم تو توشه ي راهمه |
دخترم با تو سخن مي گويم
دخترم با تو سخن مي گويم
گوش کن با تو سخن مي گويم زندگي در نگهم گلزاري است و تو با قامت چون نيلوفر شاخه ي پر گل اين گلزاري من در اندام تو يک خرمن گل مي بينم گل گيسو، گل لبها، گل ِ لبخند شباب من به چشمان تو گل هاي فراوان ديدم گل عفت، گل صد رنگِ اميد گل فرداي سپيد مي خرامي و تو را مي نگرم چشم تو آينه ي روشن دنياي من است تو همان خُرد نهالي که چنين باليدي راست چون شاخه ي سرسبز و برومند شدي همچو غنچه درختي همه لبخند شدي ديده بگشاي و در انديشه ي گل چينان باش همه گلچين ِ گل امروزند همه هستي سوزند کس به فرداي گل باغ نمي انديشد آنکه گرد ِ همه گل ها به هوس مي چرخد بلبل عاشق نيست بلکه گلچين سيه کرداري است که سراسيمه دَوَد در پي گل هاي لطيف تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابي به ره باد مرو غافل از باغ مشو اي گل صد پر من با تو در پرده سخن مي گويم گل چو پژمرده شود جاي ندارد در باغ گل پژمرده نخندد بر شاخ کس نگيرد زگل مُرده سراغ! دخترم با تو سخن مي گويم عشق ديدار تو بر گردن من زنجيري است و تو چون قطعه ي الماس درشتي کميابي گردن آويز بر اين زنجيري تا نگهبان تو باشم ز حرامي در شب بر خود از رنج بپيچم همه روز ديده از خواب بپوشم همه شام دخترم، گوهر من، تو که تگ گوهر دنياي مني دل به لبخند حرامي مسپار دزد را دوست مخوان چشم امّيد بر ابليس مدار ديو خويان پليدي که سليمان رويند همه گوهر شکنند ديو، کي ارزش گوهر داند! نه خردمند بُود آنکه اهريمن را از سر جهل سليمان خواند دخترم، اي همه ي هستي من! تو چراغي تو چراغ همه شب هاي مني به ره باد مرو تو گلي، دسته گلي، صد رنگي پيش گلچين منشين تو يکي گوهر تابنده ي بي مانندي خويش را خوار نبين اي سراپا الماس از حرامي بهراس قيمت خود مشکن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس ... |
از دلم نگفته ام اما پنجره هایش می لرزد آنگاه که دیوانه ای به کوچه پرسه می زند با پاره سنگی در دست... ... .. . |
کجایید ای شهیدان خدایی بلاجویان دشت کربلایی مولانا |
شیشه ای می شکند ...
یک نفر پرسید چرا شیشه شکست؟؟ مادر میگوید : شاید رفع بلاست ... یک نفر زمزمه کرد : باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه پنجره را زد و شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ي مغرور شکست، عابری خنده کنان می آمد تکه ای از آن را بر میداشت ... مرهمی بر دل تنگم میشد ... اما امشب دیدم، هیچ کس هیچ نگفت! غصه ام را نشنید! از خودم می پرسم : آیا ارزش این دل من از شیشه ی پنجره هم کمتر است ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دل من سخت شکست ... اما ... هیچ کس هیچ نگفت ... و نپرسید چرا ...؟ |
زندگي چيست ؟ اگر خنده است چرا گريه مي کنيم ؟ اگر گریه است چرا خنده مي کنيم ؟ اگر مرگ است چرا زندگي مي کنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگر عشق است چرا به آن نمي رسيم ؟ اگر عشق نيست چرا عاشقيم ؟ |
شکسته جلوهي گلبرگ،از بر و دوشت
دميده پرتو مهتاب،از بنا گوشت مگر به دامن گل،سر نهاده اي شب دوش؟ که آيد از نفس غنچه،بوي آغوشت ميان آن همه ساغر که بوسه مي افشاند بر آتشين لب جان پرور قدح نوشت شراب بوسه ي من،رنگ و بوي ديگر داشت مباد گرمي آن بوسه ها،فراموشت ترا چه نکهت گل،تاب آرميدن نيست نسيم غير ندانم چه گفت در گوشت؟ رهي،اگرچه لب از گفگو فرو بستي هزار شکوه سرآيد نگاه خاموشت شراب بوسه - رهي معيري |
زندگي قصه مرد يخ فروشي است که از او پرسيدند: فروختي؟ گفت: نخريدند ، تمام |
گفته بودی فردا، پشت این پنجره ها،
غنچه ای می روید، و کسی می آید، روشنی می آرد ... دیرگاهیست که من، پشت این پنجره ها منتظرم، ولی اینجا حتی، رد پایی هم نیست... |
اکنون ساعت 09:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)