پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   وصف حال خودتان با زبان شعر (http://p30city.net/showthread.php?t=3983)

constantine726 10-06-2009 08:11 AM

مرا دردي است اندر دل اگر گويم زبان سوزد

اگر پنهان كنم ترسم كه مغز استخوان سوزد

منجم كوكب بخت مرا از برج بيرون كن

كه من كم طالعم ترسم ز آهم آسمان سوزد

آريانا 10-07-2009 02:20 AM

در بحر ناامیدی از خود طمع بریدی زین بحر سر برآری مرجان من گرفته
.................
من دامنش کشیده کای نوح روح دیده از گریه عالمی بین طوفان من گرفته
..............
گوید ز گریه بگذر زان سوی گریه بنگر عشاق روح گشته ریحان من گرفته
............
این جا کسی است پنهان همچون خیال در دل اما فروغ رویش ارکان من گرفته

sheida.m 10-09-2009 02:29 PM

هر چه هستم لطف دادار است و یار
نـعـمـتاسـت و بخشش آنکـردگـار
آنـکهجان جمله عـالم دسـت اوست
شــکــر بـــر درگــاه تــ‌و پــــروردگـــار

mehraveh 10-11-2009 11:01 AM

من در اين گوشه که از دنيا بيرون است اسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،
انچه مي بينم ديوار است،
اه اين سخت سياه انچنان نزديک است،که نفس چون ميرود از سينه برون،نفسم را برميگرداند!

فرگل 10-11-2009 11:16 AM

دلیل اینكه آرومم امید لمس دستاته
همین لبخند پنهانی كنار لحن گیراته

دلیل اینكه تنهایی همین دستای تنهامه
همین دنیای تاریكم همین تردید چشمامه

شبیه حس پژمردن دچار شك وبی رنگی
من آرومم تو تنهایی حقیقت داره دلتنگی

هنوزم میشه عاشق شد هنوزم حال من خوبه
ببین دنیا پر از رنگه هنوزم عشق محبوبه

تو دلگیری نمیدونی، چه رویایی به من دادی
اگه فكر میكنی سردم برو رد شو تو آزادی

نمیدونی چقدر سخته تو پشت نبض دیواری
نمیدونم تو این روزا چه احساسی به من داری

نه اینكه سرد ومغرورم نه اینكه دور از احساسم
بذاردست دلم رو شه بذار رویا رو بشناسم

تموم شهر خوابیدند من از فكر تو بیدارم
یه روز میفهمی از چشمام چه احساسی به تو دارم

dear59 10-15-2009 07:24 PM

میروم این بار دیگر٫ بودنی در کار نیست
خسته ام دیگر توان گفتن و تکرار نیست

گفته بودم میروم٬اما نکردی باورم....
دیگر اکنون که زمان خواهش و اصرار نیست
گر چه میدانم که دل بر باز گشتم بسته ایی
خوش خیالی های تو مختص این یک بار نیست
دل به یار دیگری بستن اگر چه مشکل است....
میزنم دل را به دریا٬ دل سپردن عار نیست
تا به کی باید غم عشق تباهی را کشید؟

dear59 10-16-2009 09:06 AM

احساس ميكنم
سرشار زندگي شده ام
باز عقل من
ميگويد اين پياله هنوز خالي است

abadani 10-16-2009 10:10 AM

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو
گر روی پاک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو

آناهیتا الهه آبها 10-16-2009 02:37 PM

آه آه از دل من
که ازو نیست بجز خون چگر حاصل من
زانکه هر دم فکند جان مرا در تشویش
چه کنم با دل خویش؟

چه دل مسکینی!
که غمین می شود اندر غم هر غمگینی
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه ی میش
چه کنم با دل خویش؟

گر در افتم با مار
نیست راضی دل من تا کشد از مار دمار
لیک راضی است که از او بخورم صدها نیش
چه کنم با دل خویش؟

...

Nur3 10-16-2009 03:40 PM


سیب سرخی را به من بخشید و رفت
ساقه سبز مرا او چید و رفت

عاشقیهای مرا باور نکرد
عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان گرمم حلقه زد
بی مروت گریه ام را دید و رفت

چشم از من کند و از من دل برید
حال بیمار مرا فهمید و رفت

با غم هجرش مدارا می کنم



اکنون ساعت 05:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)