![]() |
تا تواني دلي بدست آور
دل شكستن آسان نيست |
تا عهد تودربستم، عهد همه بشکستم —— بعد از تو رواباشد، نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن —— کوته نظری باشد، رفتن بهگلستانها |
این جهان کوه ست و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا ... |
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
وای از آن مست که با مردم هوشیار چه کرد |
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو و باده و دفتر جایی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده
دل سودا زده از غصه، دو نیم افتاده |
هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت
عیبت آنست که با ما به ارادت نه چنانی رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی :):):):) سعدی..... عجب شعری شد عجب عجب...... یه جا دیگه میگه جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید و جای دیگر باز میگه که با آن همه جلوه ی طاووس و خرامیدن کبک عیب آن است که بی مهتر از فاخته ای جای دیگر عجب جایی میگه که سر از کمند تو سعدی به هیچ روی نتابد اسیر خویش گرفتی بکش چنان که توانی و خیام در جای دیگه میگه از من رمقی به سعی ساقی مانده است وز صحبت خلق بی وفایی مانده است از باده دوشین قدحی بیش نماند از عمر ندانم که چه باقی مانده است چی شد .... |
یار دلدار من ار قلب بدین سان شکند
ببرد زود به جانداری خود پادشهش |
شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه باداباد |
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملوملو انسانم آرزوست |
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست |
تیر از کمان چو رفت نیاید به شست باز
پس واجبست در همه کاری تأملی |
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست |
تو اين شب هاي تو در تو . خداحافظ گل شب بو هنوز آوار تنهايي داره مي باره از هر سو |
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید
من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود |
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست |
توانی نمانده است از داغ عشقت فتادم
ببین همسفر ناتوانم برایم دعا کن |
نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست
که جان سپر نکنی پیش تیربارانش |
شبانگه کهش خيال خواب بودي
ز روز و رنج او بيتاب بودي، |
يا رب نظری بر من سر گردان كن
لطفی به من دلشده حيران كن |
نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست |
تيز نظر كن تو نيز در رخ خورشيد جان
وز نظر من نگر تا تو ببيني جمال |
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند |
دلیل اینکه آرومم ، امید لمس دستاته
همین لبخند پنهانی ، کنار لحن گیراته دلیل اینکه تنهایی ، همین دست های تنهامه همین دنیای تاریکم ، همین تردید چشمامه |
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محملها |
اي خاک نشين درگه قدر تو ماه
دست هوس از دامن وصلت کوتاه |
هنگام اجل چو جان بپردازد تن
مانند قبای کهنه اندازد تن تن را که ز خاکست دهد باز به خاک وز نور قدیم خویش برسازد تن (حضرت مولانا) |
نطق سفيه گفت تو را بارگه نشين
دل بر دهن زدش که بگو پادشه نشان |
نصیحت نیکبختان گوش گیرند
حکیمان پند درویشان پذیرند |
درشمار ارچه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بیرون زشمار آخر شد |
دانم سر آرد غصه را رنگین برارد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی میزنم |
من همان به که از او نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیدست و ندارد نگهش |
این یکی رو داشته باشین :
شبها گذرد بر من از اندیشه رویت تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم |
مرهم ريش سينه و داروي درد ميشود
خنجر «لا» که ميزني، ناز «نعم» که ميکني |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دارم اميد بر اين اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد |
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع |
عيب مي جمله چو گفتي هنرش نيز بگو
نفي حکمت مکن از بهر دل عامي چند |
اکنون ساعت 02:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)