![]() |
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی |
یاد ایامی که در گلشن ففانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم |
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد |
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه ترياک انداز |
زاهد خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت با سر پیمانه شد |
درون پردهٔ گل غنچه بین که میسازد
ز بهر دیدهٔ خصم تو لعل پیکانی |
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامه کرمش کار ساز من |
نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی
نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند |
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور |
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود |
دارم من از فراقش در دیده صد علامت // لیست دموع عینی هذالناالعلامه
|
هر که در بند زلف یار بود
در جهانش کجا قرار بود؟ |
در بيابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنشها گر کند خار مغيلان غم مخور |
راز درون پرنده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
آن میوهٔ بهشتی کآمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی |
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
در سفالین کاسهٔ رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهانبین کردهاند |
آقا حسين ما هي داريم دال جواب ميديم به خدا دالمون ته كشيد :d
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند وندران ظلمت شب آب حياتم دادند |
دلم ز حلقه زلفش به جان خرید آشوب
چه سود دید ندانم که این تجارت کرد |
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست |
نقل قول:
:24: دلا دیدی که آن فرزانه فرزند چه دید اندر خم این طاق رنگین |
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم |
ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آنجاست |
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست |
تمام فکر من تویی تو کسی شبیه تو
که ریشخنده می کنی ب ماجرای مستی ام |
ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد |
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشــت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
دل را به زلف پرچین، تسخیر میتوان کرد
این شیر را به مویی، زنجیر میتوان کرد |
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
يوسف گم گشته باز آيد به كنعان غم مخور
كلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور |
رقصیدن سرود حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد |
دل عالمي بسوزي چو عذا برفروزي
تو از اين چه سود داري كه نمي كني مدارا |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده بشتاب |
با لب او چه خوش بود گفت و شنید و ماجرا خاصه که در گشاید و گوید خواجه اندرآ با لب خشک گوید او قصه چشمه خضر بر قد مرد میبرد درزی عشق او قبا |
ای شاهد قدسی که کشد بند نقابت
وی مرغ بهشتی که دهد دانه و آبت |
تو از خواری همینالی نمیبینی عنایتها مخواه از حق عنایتها و یا کم کن شکایتها |
این قصه عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار به انفاس عیسوی |
يارب اين شهر چه شهري است
كه صد يوسف دل به كلافي بخرند و به متاعي ببرند |
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
بر میشکند گوشه محراب امامت |
تا كي به تمناي وصال تو يگانه
اشكم شود از هر مژه چون سيل روانه |
اکنون ساعت 07:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)