![]() |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
واله وشیداست،دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی |
یا رب تو ان جوان دلاور نگه دار
کز تیر اه گوشه نشینان حذر نکرد |
دوش از جانب آصف پیک بشارت آمد
کز حضرت سلیمان عشرت اشارت آمد |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
شراب و عیش نهان چیست کار بیبنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد |
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
گر چه پریوش است ولیکن فرشته خوست |
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیاراید |
دوتا شد قامتم همچون کمانی
ز غم پیوسته چون ابروی فرخ |
خدا را از طبیب من بپرسید
که آخر کی شود این ناتوان به |
هجرت ز وصل غیر خبر میدهد مرا
مرگی نوید مرگ دگر میدهد مرا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک بر کنم |
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را |
از آن هجران کند با من مدارا
که بی او زیستن کم مردنی نیست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد |
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را |
امروز ما را گر کشی بیجرم از ما بگذرد
اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد |
در چین طره تو دل بی حفاظ من
هرگز نگفت مسکن مالوف یاد باد |
در شب قدر ار صبوحی کرده ایم عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید |
دست از طلب ندارم تا کام من برآید یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید |
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیکنامی نیز می باید درید |
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد |
دل بر گرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار |
رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد |
دردم از يار است و درمان نيز هم
دل فداي او شد و جان نيز هم |
می خور به شعر بنده که زیبی دگر دهد
جام مرصع تو بدین در شاهوار |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید |
دلبر از ما به صد امید ستد اول دل
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کریم |
من اندر آن که دم کیست این مبارک دم که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد |
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتکارش |
اکنون ساعت 07:44 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)