![]() |
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمیدهد |
دل فارغ ز درد عشق، دل نیست
تن بیدرد دل جز آب و گل نیست |
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن می وزد باد یمن |
نازنینی چو تو پاکیزه دل و پاک نهاد
بهتر آن است که با مردم بد ننشینی |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
در نو بهار باده ننوشد کسی چرا
می در پیاله زهد فروشد کسی چرا |
ایام گل چو عمر به رفتن شتاب کرد
ساقی به دور باده گلگون شتاب کن |
نثار بوسهٔ او نقد جان چرا نکنم؟
که تا رسیده به لب، جان به لب رسیده مرا |
این تقوی ام تمام که با شاهدان شهر
ناز و کرشمه بر سر منبر نمی کنم |
میر من خوش میروی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت |
تشویش وقت پیر مغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
تا چو مجمر نفس دامن جانان گیرم
جان نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی |
یمین دولت شاه زمانه با دل شاد
به فال نیک کنون سوی خانه روی نهاد |
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دلا همیشه مزن لاف زلف دلبندان
چو تیره رای شوی کی گشایدت کاری |
یعنی لیلی که مست اویی
اینجا شده پایبست اویی» |
یا مبسما یحاکی درجا من اللالی
یا رب چه درخور آمد گردش خط هلالی |
یک زنده، غذا چو من نخورده
یک مرده، به روز من نمرده |
هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بیقرار من باشی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رسمی که هیچ اه نگویند و جان دهند
مادرمیان مردم عالم گذاشتیم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیهٔ عشق مجاز است |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در این قفس که از او نیست ممکن ازادی
بما شکستگی بال و پر چه خواهد کرد |
در عشق اگر بادیهای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است |
ترک می کرده ام اما ز خمار لب او
حال میخواره از توبه پشیمانم |
من و سفینه حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن درفشان نمی بینم |
مزد ان شب زنده داریهای عهد عاشقی است
این دل روشن که در پایان کارم داده اند |
در خرابات مغان نور خدا می بینم
این عجب که چه نوری ز کجا می بینم |
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست |
تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست
عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده ای معتقد و چاکر دولتخواهم |
متقلب درون جامه ناز
چه خبر دارد از شبان دراز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
در بارگه جلالت ای عذر پذیر
دریاب که من آمدهام زار و حقیر |
اکنون ساعت 12:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)