![]() |
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد |
دانم سر آرد غصه راز نگین بر آرد قصه را
این آه خون افشان که من هر صبح و شامی می زنم |
ما و می و زاهدان و تقوا
تا یار سر کدام دارد |
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم |
مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را |
از هر طرفی که گوش کردم
آواز سوال حیرت آمد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد |
دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را
شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا |
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند |
دل دادمش به مژده و خجلت همیبرم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است |
ترسم این قوم که بر دردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرکه خاک در میخانه به رخساره نرُفت |
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به درنرود |
درد عشق ار چه دل از خلق نهان میدارد
حافظ این دیده گریان تو بی چیزی نیست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دوش در خیل غلامان درش می رفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی |
یاد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و یار نبودیم و خدا با ما بود |
دوش باد از سر کویش به گلستان بگذشت
ای گل این چاک گریبان تو بی چیزی نیست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است |
تا توانی دلی به دست آور
که دل شکستن هنر نمیباشد |
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود سیل و از مژه روانه |
هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را ایینه عبرت دان |
نابرده رنج گنج میسر نمی شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد |
در پلهٔ غرور تو دل گر چه بی بهاست ارزان مده ز دست، که یوسف خریدهای |
یاد یاران قدیمم نرود از دل تنگ
چون هوای چمن از یاداسیران قفس |
سودا به کوه و دشت صلا میدهد مرا
هر لالهای پیاله جدا میدهد مرا |
الهی باشی و بسیار باشی
به شرط انکه با ما یار باشی |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
تن و خواسته زیر فرمان تست
سر ارجمندان و جان آن تست |
اکنون ساعت 04:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)