![]() |
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام |
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست |
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود |
درین شهر ما نیکخواه توایم
ستاده بفرمان و راه توایم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با ما هرچه کرد آن آشنا کرد |
دوروزه حبس قفس سهل باشد ای بلبل
از این بترس که دیگر به بوستان نرسی |
یه غزل کم داره چشمات، یه نگاه بی اجازه
اون نگاهی که بتونه قصه ای تازه بسازه |
هر کجا غم نیست انجا زندگی مشکل بود
زین سبب ادم به تعجیل از بهشت امد برون |
نقش کاشیای نقاشی شدی سنگ مسجدای بی نام و نشان
عطر سجاده نخ نمای من شمع سقا خونه های این و اون |
نیست ما را غم دل هیچ که از دولت عشق
هست غم نعمت ما،عشق ولی نعمت ما |
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد |
دادهاند اندرین هوا جانها
چون شکستند از آن هوا عشاق |
قسم به حشمت و جاه و جلال شاه شجاع
که نیست با کسم از بهر مال و جاه نزاع |
عید است و آخر گل و یاران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار |
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم
گونهام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر |
رسم به عهدی ایام چو دید ابر بهار
گریه اش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دل من در هوس روی تو ای مونس جان
خاک راهیست که در دست نسیم افتادست |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت |
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع
شب نشین کوی سربازان و رندام چو شمع |
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار میماند به جا |
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و نا ولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها |
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبکرفتار میماند به جا |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
آنکه روشن بد جهانبینش بدو
میل در چشم جهانبینش کشید |
در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
آنچنان کز رفتن گل خار میماند به جا
از جوانی حسرت بسیار میماند به جا |
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آبست |
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر میشود نفس ما را |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
از پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش
که دست دادش و یاری ناتوانی داد |
اکنون ساعت 01:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)