![]() |
دولت از مرغ همایون طلب و سایه او
زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود |
درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار
خراب میشوی، آباد میکنیم ترا |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
تا چو مجنون شدم بیابانگرد
میگزد همچو مار، جاده مرا |
از همچو تو دلداری دل برنکنم آری
چون تاب کشم باری زان زلف به تاب اولی |
بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است |
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود |
دریاب که مبتلای عشقم
آزاد کن از بلای عشقم |
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا |
از عشق تاجداران در چرخ او چو باران
آنجا قبا چه باشد ای خوش کمر به رقص آ |
آتشست این بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد نیست باد |
دیدم به خواب دوش که ماهی برآمدی
کز عکس روی او شب هجران سرآمدی |
یار با او غار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود |
در زیر بار منت پرتو نمیرویم
دانستهایم قدر شب تار خویش را |
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود |
در پاکی گهر ز صدف دست بردهایم
آبی که میخوریم گهر میکنیم ما |
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست |
تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم
که خرج آه سحر میشود نفس ما را |
اگر بدان صنم ماهروی بر گذری
یکی ز حزن من آگه کنش به صوت حزن |
یاس
سحری بود و هنوز ، گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود! من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس درآمیخته بود. |
در سایه امنش نرسد بار به تیهو
در ساحت عدلش ندرد گرگ غنم را |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
ابر و باد ار نبود توسن فرخ پی شه
از چه پیماید کوه و کند از بحر گذر |
رسم عاشق کشی و شیوه شهر اشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود |
دید شخصی فاضلی پر مایهای
آفتابی درمیان سایهای |
یا رب اندر دل ان خسرو شیرین انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند |
دوستان و شهر او را برشمرد
بعد از آن شهری دگر را نام برد |
دانست که دل اسیر دارد
دردی نه دوا پذیر دارد |
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد |
دائم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یارب سببی ساز که یارم به سلامت
باز اید و برهاندم از بند ملامت |
تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد
بر سر خفته بریزد نقل و زاد |
دل صنوبری ام همچو بید لرزان است
ز حسرت قد وبالای چون صنوبر دوست |
ترسم آن روز که گویند بدان روز جزا
تو به تاوان پریشانی من برخیزی |
یاد باد آنکه رخت شمع طرب می افروخت
وین دل سوخته پروانه ناپروا بود |
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود |
در ازل هرکاو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود |
در شان من به دردکشی ظن بد مبر
کالوده گشت جامه ولی پاکدامنم |
من گدا هوس سرو قامتی دارم
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود |
دزد بر این خانه از آنرو گذشت
تا بشناسد در و دیوار را |
اکنون ساعت 11:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)