پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   كلامي از سعدي شيرين سخن (http://p30city.net/showthread.php?t=15187)

MAHDI 01-01-2010 02:07 PM

منجمی به خانه آمد، یکی مرد بیگانه را دید با زن او بهم نشسته.
دشنام گفت و در هم افتادند و فتنه و آشوب خاست.
صاحبدلی که بر این واقف بود گفت :
تو بر اوج فلک چه دانی چیست *** که ندانی که در سرایت کیست

Afshin_m05 01-01-2010 02:11 PM

همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبله ایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران


MAHDI 01-01-2010 02:27 PM

یکی دوستی را که زمانها ندیده بود گفت کجایی که مشتاق بوده ام،
گفت مشتاقی به که ملولی.
دیر آمده ای ای نگار سر مست***زودت ندهیم دامن از دست
معشوقه که دیر دیر ببینند***آخر کم از آنکه سیر ببینند
شاهد که با رفیقان آید،بجفا کردن آمده است، بحکم آنکه از غیرت و مضادت خالی نباشد.
به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار
بسی نماند که غیرت وجود من بکشد
بخنده گفت که من شمع جمعم ای سعدی
مرا از آن چه که پروانه خویشتن بکشد

مهسا69 01-01-2010 03:05 PM

اي لعبت خندان لب لعلت كه مزيدست
وي باغ لطافت به رويت كه گزيدست
زيباتر از اين صيد همه عمر نكردست
شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريدست
اي خضر حلالت نكنم چشمه حيوان
داني كه سكندر به چه محنت طلبيدست
آن خون كسي ريخته‌اي يا مي سرخست
يا توت سياهست كه بر جامه چكيدست
با جمله برآميزي و از ما بگريزي
جرم از تو نباشد گنه از بخت رميدست
نيكست كه ديوار به يك بار بيفتاد
تا هيچ كس اين باغ نگويي كه نديدست
بسيار توقف نكند ميوه بر بار
چون عام بدانست كه شيرين و رسيدست
گل نيز در آن هفته دهن باز نمي‌كرد
و امروز نسيم سحرش پرده دريدست
در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي
كشتي رود اكنون كه تتر جسر بريدست
رفت آن كه فقاع از تو گشايند دگربار
ما را بس از اين كوزه كه بيگانه مكيدست
سعدي در بستان هواي دگري زن
وين كشته رها كن كه در او گله چريدست

مهسا69 01-01-2010 03:06 PM


اي لعبت خندان لب لعلت كه مزيدست


وي باغ لطافت به رويت كه گزيدست



زيباتر از اين صيد همه عمر نكردست


شيرينتر از اين خربزه هرگز نبريدست



اي خضر حلالت نكنم چشمه حيوان


داني كه سكندر به چه محنت طلبيدست



آن خون كسي ريخته‌اي يا مي سرخست


يا توت سياهست كه بر جامه چكيدست



با جمله برآميزي و از ما بگريزي


جرم از تو نباشد گنه از بخت رميدست



نيكست كه ديوار به يك بار بيفتاد


تا هيچ كس اين باغ نگويي كه نديدست



بسيار توقف نكند ميوه بر بار


چون عام بدانست كه شيرين و رسيدست



گل نيز در آن هفته دهن باز نمي‌كرد


و امروز نسيم سحرش پرده دريدست



در دجله كه مرغابي از انديشه نرفتي


كشتي رود اكنون كه تتر جسر بريدست



رفت آن كه فقاع از تو گشايند دگربار


ما را بس از اين كوزه كه بيگانه مكيدست



سعدي در بستان هواي دگري زن


وين كشته رها كن كه در او گله چريدست



MAHDI 01-01-2010 03:21 PM

یکی را از وزرا پسری کودن بود. پیش یکی از دانشمندان فرستاد که مر این را تربیتی کن مگر که عاقل شود.
روزگاری تعلیم کردش و موثر نبود. پیش پدرش فرستاد که این عاقل نمیباشد و مرا دیوانه کرد.
چون بود اصل گوهری قابل***تربیت را در او اثر باشد
هیچ صیقل نکو نداند کرد***آهنی را که بد گهر باشد
سگ بدریای هفتگانه بشوی***که چو تر شد،پلیدتر شد
خر عیسی گرش بمکه برند***چون بیاید، هنوز خر باشد

MAHDI 01-01-2010 06:00 PM

دیدم گل تازه چند دسته***بر گنبدی از گیاه رسته
گفتم چه بود گیاه ناچیز***تا در صف گل نشیند او نیز
بگریست گیاه و گفت خاموش***صحبت نکند کرم فراموش
گر نیست جمال و رنگ و بویم***آخر نه گیاه باغ اویم؟
من بنده حضرت کریمم***پرورده نعمت قدیمم
گر بی هنرم و گر هنرمند***لطفست امیدم از خداوند
با آنکه بضاعتی ندارم***سرمایه طاعتی ندارم
او چاره کار بنده داند***چون هیچ وسیلتش نماند
رسمست که مالکان تحریر***آزاد کنند بنده پیر
ای بار خدای عالم آرای***بر بنده پیر خود ببخشای
سعدی ره کعبه رضا گیر***ای مرد خدا ره خدا گیر
بدبخت کسی که سر بتابد***زین در، که دری دگر بیابد

MAHDI 01-01-2010 06:06 PM

حکیمی را پرسیدند از سخاوت و شجاعت کدام بهتر است؟
گفت:آنکه را سخاوتست،بشجاعت حاجت نیست.
نماند حاتم طائی، ولیک تا باید *** بماند نام بلندش بنیکوی مشهور
نبشته است بر گور بهرام گور *** که دست کرم به ز بازوی زور

مهسا69 01-01-2010 10:10 PM

دوش مرغي به صبح مي ناليد
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
يکي از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسيد به گوش
گفت باور نداشتم که تو را
بانگ مرغي چنين کند مدهوش
گفتم اين رسم آدميت نيست
مرغ تسبيح خوان و من خاموش

Afshin_m05 01-01-2010 10:58 PM

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم
صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
دیدم که خلاف طبع موزون من است
توبت کردم که توبه دیگر نکنم


اکنون ساعت 11:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)