![]() |
شاعر دنيا، من اگه بودم آغاز شعرم، با کلام پدرم بود تشنه تو صحرا، من اگه بودم آب حياتم توي دست پدرم بود واي اگه گندم،پوست تنم بود اون که با دستاش، منو مي کاشت پدرم بود ريشمو تو خاک اگه مي ذاشت پدرم بود پدر جونه، پدر روحه، پدر دينه و ايمونه پدر خسته، پدر بيزار،از اين دنياي ديوونه از اين دنياي ديوونه از اين دنياي ديوونه پدر نوره، پدر امّيد، پدر عشقه که مي مونه پدر خندون، ولي گريون، از اين دنياي ديوونه از اين دنياي ديوونه از اين دنياي ديوونه |
آقارسول دلم خون شد...._:2:_:2:
|
پدرم!
ای الگوی کردار نیک وای زردشت من به پاکی اتش میستایمت پدرم! ای خاطره ساز خاطرم وای اتشکده من، به صفایی نور میجویمت پدرم ! ای روح القدس من وای رمز وجودی وجود من بسان عیسی با نخست سخنم میگویمت که مولای منـــــی تو اول و انتهای منی پدرم ای محور ثبات من وای خورشید ذات من ، هردم چون قمر میپویمت |
همه جمع بودن... |
این بار با - ستاره و شب - جمله ای بساز! دختر اشاره کرد به آن دور دست ها : چند سال میشود پدرم رفته آسمان خانوم اجازه ولی بر نگشته است خانوم خنده ای زد و پرسید :دخترم ! در جمله های ناقص ات اصلا ستاره هست؟ ترسیده بود ،نمره اش این بار کم شود خانوم... شب... دوباره بالا گرفته است خانوم اجازه!صبح و شب ما یکی شده خانوم اجازه !خانه ما بی ستاره است |
شب بودوماه واختر و شمع ومن وخیال------ خواب از سرم به نغمه مرغی پریده بود در گوشه اتاق فرو رفته در سکوت------- رویای عمر رفته مرا پیش دیده بود درعالم خیال به چشم آمدم پدر-------- کز رنج چون کمان قد سروش خمیده بود موی سیاه او شده بود اندکی سپید ------------گویی سپیده از افق شب دمیده بود یاد آمدم که در دل شبها هزار بار--------- دست نوازشم به سر و رو کشیده بود از خود برون شدم به تماشای روی او-------- کی لذت وصال بدین حد رسیده بود چون محو شد خیال پدر از نظر مرا ----------اشکی به روی گونه زردم چکیده بود |
پدر! گرچه خانه ما از آینه نبود؛ اما خستهترین مهربانی عالم، در آینه چشمان مردانهات، کودکیهایم را بدرقه کرد، تا امروز به معنای تو برسم. |
نامه دختری برای پدر |
بابا غم مرگ تو زد آتش جگرم را بشكست پدر بار فراقت كمرم را تنها نه قدم از غم مرگ تو شكسته داغ تو شكسته كمر و بال و پرم را غصب فدك و حق علي والد سبطين آوخ كه شب تيره نموده سحرم را پهلوي من از ضرب در اي باب شكسته كشتند ز بيداد و عداوت پسرم را ديدم بسر جاي تو چون دشمن دين را بگداخت ز غم آتش حسرت جگرم را غمهاي دلم قاتل جانم بود آخر آماده اجل ساخته بار سفرم را از جور عدو رفت زكف عز و جلالم چون برد فلك سايه لطف پدرم را از مهر مرا نزد خود اي باب طلب كن تا شرح دهم درد و غم بيشترم را (سيفي) ز وفا شرح غمم ساخته تحرير من شافعه ام نزد خدا نوحه گرم را شاعر: سيفي شيرازي (سيفي) |
پدرم دیده به سویت نگران است هنوز غم نا دیدن تو بار گران است هنوز آنقدر مهر و وفا بر همگان کردی تو نام نیکت همه جا ورد زبان است هنوز |
اکنون ساعت 04:03 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)