![]() |
من هدف والاي ديگري از زدن اين تاپيك داشتم ....:5:
|
چون کلی نوشته بودی منم همه جور مطلبی رو قرار دادم حالا هر جور که شما امر کنید ویرایش می کنیم :)
|
معشوق واقعی
معشوق واقعی
خصوصا شباهنگام خیالت میکنم در خیالاتم یک آدمک خیالی هر آنچه را دوست دارم داراست من و تو ... مهر همیشه در سینه ی ماست و در خیال عشق می ورزم تو را بیش از تو به من حال آنکه ... آنقدر دوستم داری که خیالم حتی خیالش را هم نمیکند ای عشق جاودانه در خیال مبادا خیالت بردارد روزی را که دگر خیالت نکنم آخر مگر میشود ؟ این چنین همدمی را از دست داد حال آنکه انسم با آن بیش از چیزیست که خیال میکنی خودت را نمیگویم خیال کردن به تو ... مقصود است معشوق است و ماءنوس معلوم است که خواهی ماند جاوید ای آدمک تا به حال یارای نداشتم چهره ای برایت نقاشی کنم با بومرنگ خیال که به پاکیت بیاد از ما روی مگردان بی خیال ... |
عشق واقعی عشق به خداست
اون عاشقايي که خالص و واقعي هستند، دم به دم و لحظه به لحظه به ياد معشوق خودشون هستند.http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/269.gif
تمام فکر و ذهنشون اينه که چه جوري خوشحالش کنه. يکي دم به دم براش گل مي بره ، يکي دم به دم براش نامه مي نويسه. http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/311.gifولي خوش به حال اوني که بهترين معشوق رو انتخاب مي کنه. بهترين معشوق کسيه که اگه تو اون رو دوست داري، اون تو رو بيشhttp://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/rahesabs/56039.JPGتر دوست داشته باشه. يه کم فکر کنين اين چه معشوقيه؟ آره اين خداست که بنده هاش رو بيشتر از خودشون دوست داره. بهترين و نزديک ترين معشوق خداست. ديگه هم لازم نيست براي خوشحال کردنش تند و تند براش گل ببري، هر جا بخواي باهاش حرف مي زني؛ فقط کافيه يه سجاده پهن کني و کارش رديفه. مي توني تمام عقده ها و دردهات رو باهاش درميون بگذاري. براي خوشحال کردنش هم لازم نيست گل ببري ،http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/133.gif فقط کافيه واجباتت رو انجام بدي و محرمات رو ترک کني. اگه دوست داشتي بيشتر خوشحالش کني مي توني مستحبات رو انجام و مکروه ها رو هم ترک کني. اون وقته که ديگه خدا واقعا خودت رو از خودت بيشتر دوست داره. |
صداقت ومهرباني تو به ظرافت گلبرگي است كه براي پروانه بهترين جا براي ارامش است
|
انتظار
http://i10.tinypic.com/67evwxt.jpg
خورشيد ، هنوز هم مي خواهي پشت ابر بماني. همه مي گويند عيد آمده ، همه مي گويند بهار آمده. ولي من که مي دانم همه اش دروغ است . مگر نه اين است که تنها نشانه ي بهار تويي؟ مگر نه اين است که بهار فقط با وجود تو به حقيقت مي انجامد؟ در لحظه ي تحويل سال ، در اين روز جمعه ؛ باز هم نمي خواهي در کنار ما باشي؟ آخر تا کي بايد از پشت ابر به تو نگاه کنم؟ آخر تا کي بايد نور وجود تو از پشت ابر به من برسد؟ آخر تا کي بايد هر جمعه منتظر تو باشم؟ تا کي انتظار؟ گاهي ابر ها هم از اين که تو را از ما پنهان مي کنند شرمنده مي شوند و مي گريند آري اين تو هستي بهانه ي گريه ي آن ها. تويي بهانه ي آن ابرها که مي گريند بيا که صاف شود اين هواي باراني |
هشدار
هشدار : مواظب دل خودتون باشيد، يه دفعه اسير عشق دنيايي نشيد که خلاصي از اون خيلي سخته.http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/...لحسنى.gif «ارزش يک آدم،اون هم يه مسلمون خيلي بيشتر از اينه که به دنيا دل ببنده، از امروز به بعد بياييد که با خداي خود عهد ببنديم که جز عشق او و کسي که او مي خواد در دلمون راه نديم و عشق او به طور مداوم در دل ما باشه» |
از نواي تو بود زمزمه ي زير وبم
دم بود نایی من در دمِ دم هستم نی بند بندم همگی پر بود از نغمه وی هر دم از دم بزند آتشم اندر رگ و پی عشق دم گاه به رومم کشد و گاه به ری گاه اندر عرب اندازد و گاهی عجمم یا رب این نای و نی و ما و من و دمدمه چیست دم به دم می دمد و صاحب دم پیدا نیست پر صدا کرده جهان را ز منم این منم کیست منم این صاحب دم ،یا من او هر دو یکیست او منم یا منم او یا بود از او منمم" منم آن ذات که در عین صفات آمده ام از حضور شه شیرین حرکات آمده ام خضر راه حقم و از ظلمات آمده ام گمرهان را هله از بهر نجات آمده ام ای بسا مرده که یک دم شود احیا ز دمم من که از باده خم هو مخمورم نیست جز درد کشی چیز دگر منظورم من ز هفتاد و دو ملت به حقیقت دورم بر سر دار انا الحق زنم و منصورم خصم اگر سنگ ببارد به سرم نیست غمم مقدس فاني |
آخر اي مولاي من چنگي به درگاهت شدم در طريقت از دل و جان پيرو راهت شدم محو روي آن جمال پاک چون ماهت شدم ذره اي گشتم ز خاک و زير پاهايت شدم کي کني سوي گدايت يک نظر اي رازدار لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار |
رهگذر گفت اینجا چه میکنی ؟
گفتم عمل. گفت در این وادی دور چگونه رُسته ای؟ گفتم، گفت باش، پس پدیدار شدم. گفت به چه کار؟ گفتم تا در این کویر پریشانی، نشانی باشم. گفت راه بود و بی راه بود. حقا از دیدنت شادمانم. گفتم بسیار چون تو یک چند در این سایه نشستند و گذشتند. گفت از آنجا که می آیم درختی بود، سایه اش به طعم سایه ات. گفتم آنجا که می روی نیز چنین است. گفت با تو، کدامین رهگذر بیشتر ماند؟ گفتم او که طعم سایه ای مانده در دلش، توشه ای دارد به دوش و مرد تنها ماندن است. گفت من بسیار نزدیکم به تنهایی! به دوشم توشه ای دارم به دل هم خاطراتی چند. گفتم پیش من نمی مانی! من اینجا بر عمل بسیار نزدیکم. تو اما رهرویی یا رهنمایی، هرچه هستی پای در راهی. به روئیییییییییدن! گفت در پاهایم دردی هست. گفتم میدانم. گفت در شهد تو آیا مرهمی نیست؟ گفتم مرغک خانگی رو سوی خانه خدا کرد و گفت ای صاحب، در پای من دردی هست. در دست تو آیا درمانی نیست؟ صاحب پایش بیازمود و گفت آری هست. بر گردن تو پری بر رگی رویده، آن پر برکنم تا درد در پایت بمیرد. مرغک گفت چنین کن ای خانه خدا، تسلیمم. صاحب دست در گردن مرغ بگرفت و سرش به یکباره بکند و گفت آیا هنوز دردی هست؟ مرغک روی دو پا بلند بلند می پرید و می گفت نه خانه خدا دردی نیست.دردی نیست! این کدامین پر بود؟ کدامین رگ؟ صاحب گفت رگ اصلی! مرغک در خلسه بود. … .. . رهگذر هیچ نگفت و رفت. غلامرضا رشیدی شهریور۸۸ |
اکنون ساعت 03:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)