![]() |
http://www.firooz.com/upload/images/...6ju4upyrp1.jpg دعوت ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم چرا بيهوده مي گويي دل چون اهني دارم نمي داني نمي داني که من جز چشم افسونگر در اين جام لبانم باده ي مرد افکني دارم. چرا بيهوده مي کوشي که بگريزي ز اغوشم از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت اغوشي نمي ترسي؟که بنويسند نامت را به سنگ تيره ي گوري شب غمناک خاموشي بيا دنيا نمي ارزد به اين پرهيز و اين دوري فداي لحظه اي شادي کن اين روياي هستي را لبت را بر لبم بگذار کز اين ساغر پر مي چنان مستت کنم تا خود بداني قدر مستي را تو را افسون چشمانم ز ره برده ست و مي دانم که سر تا پا به سوز خواهشي بيمار مي سوزي دروغ است اين اگر پس ان دو چشم راز گويت را چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي؟ |
مهمان امشب آن حسرت ديرينه من در بر دوست به سر مي آيد در فروبند و بگو خانه تهي است زين سپس هر كه به در مي آيد شانه كو تا كه سر و زلفم را در هم و وحشي و زيبا سازم بايد از تازگي و نرمي و لطف گونه را چون گل رويا سازم سرمه كو تا كه چو بر ديده كشم راز و نازي به نگاهم بخشد بايد اين شوق كه دردل دارم جلوه بر چشم سياهم بخشد چه بپوشم كه چو از راه آيد عطشش مفرط و افزون گردد چه بگويم كه ز سحر سخنم دل به من بازد و افسون گردد آه اي دخترك خدمتكار گل بزن بر سر و سينه من تا كه حيران شود از جلوه گل امشب آن عاشق ديرينه من چو ز در آمد و بنشست خموش زخمه بر جان و دل و چنگ زنم با لب تشنه دو صد بوسه شوق بر لب باده گلرنگ زنم ماه اگر خواست كه از پنجره ها بيندم در بر او مست و پريش آنچنان جلوه كنم كو ز حسد پرده ابر كشد بر رخ خويش تا چو رويا شود اين صحنه عشق كندر و عود در آتش ريزم ز آن سپس همچو يكي كولي مست نرم و پيچنده ز جا برخيزم همه شب شعله صفت رقص كنم تا ز پا افتم و مدهوش شوم چو مرا تنگ در آغوش كشد مست آن گرمي آغوش شوم آه گويي ز پس پنجره ها بانگ آهسته پا مي آيد اي خدا اوست كه آرام و خموش بسوي خانه ما مي آيد |
ابتنی
لخت شدم درتا در ان هواي دل انگيز پيکر خود را به اب چشمه بشويم وسوسه مي ريخت بر دلم شب خاموش تا غم دل را به گوش چشمه بگويم اب خنک بود و موجهاي در خشان ناله کنان گرد من به شوق خزيدند گويي با دستهاي نرم بلورين جان وتنم را به سوي خويش کشيدند بادي از ان دورها وزيد و شتابان دامني از گل به روي گيسوي من ريخت عطر دل اويز و تند پونه وحشي از نفس باد در مشام من اويخت چشم فرو بستم و خموش و سبک روح تن به علفهاي نرم و تازه فشردم همچو زني کو غنوده در بر معشوق يکسره خود را به دست چشمه سپردم |
تو آمدی |
| اکنون ساعت 01:56 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)