![]() |
مثنوی معنوی مولانا حکایت مژده دادن ابویزید از زادن ابوالحسن خرقانی قدس الله روحهما پیش از سالها و نشان صورت او سیرت او یک به یک و نوشتن تاریخنویسان آن در جهت رصد آن شنیدی داستان بایزید که ز حال بوالحسن پیشین چه دید روزی آن سلطان تقوی میگذشت با مریدان جانب صحرا و دشت بوی خوش آمد مر او را ناگهان در سواد ری ز سوی خارقان هم بدانجا نالهی مشتاق کرد بوی را از باد استنشاق کرد بوی خوش را عاشقانه میکشید جان او از باد باده میچشید کوزهای کو از یخابه پر بود چون عرق بر ظاهرش پیدا شود آن ز سردی هوا آبی شدست از درون کوزه نم بیرون نجست باد بویآور مر او را آب گشت آب هم او را شراب ناب گشت چون درو آثار مستی شد پدید یک مرید او را از آن دم بر رسید پس بپرسیدش که این احوال خوش که برونست از حجاب پنج و شش گاه سرخ و گاه زرد و گه سپید میشود رویت چه حالست و نوید میکشی بوی و به ظاهر نیست گل بیشک از غیبست و از گلزار کل ای تو کام جان هر خودکامهای هر دم از غیبت پیام و نامهای هر دمی یعقوبوار از یوسفی میرسد اندر مشام تو شفا قطرهای بر ریز بر ما زان سبو شمهای زان گلستان با ما بگو خو نداریم ای جمال مهتری که لب ما خشک و تو تنها خوری ای فلکپیمای چست چستخیز زانچ خوردی جرعهای بر ما بریز میر مجلس نیست در دوران دگر جز تو ای شه در حریفان در نگر کی توان نوشید این می زیردست می یقین مر مرد را رسواگرست بوی را پوشیده و مکنون کند چشم مست خویشتن را چون کند |
اکنون ساعت 10:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)