![]() |
رضوان امامدادی:
سکوت> گفتی چرا؟سکوت من اما چرا نداشت مانند بغض من که شکست و صدا نداشت دیدم که واژه ها همه در انحصار توست گشتم تمام حافظه را یک هجا نداشت می خواستی تمام دلم را بیان کنم می خواستم ولی نفسم اتکا نداشت انگونه مات و مسخ تو بودم که ساعتم حتی خبر ز کم شدن لحظه ها نداشت گفتی تمام شد و نشد باورم شود اخر دلت خبر ز دلم داشت یا نداشت فرق سکوت و حرف همین است خوب من حرف تو ته کشید و سکوت انتها نداشت. |
اگه تو شعرونوم بل بل نکردم
نه شعرن ای که درد دل نکردم به امید بهار ای نازنینم یه تا بذرن که زیر گل نکردم صالح سنگبر شاعر با چند کتاب شعر رحمت الله علیه |
چه غوغایی دگه بر پا نبودن
سر یک تکه نن دعوا نبودن مسلمن کافرو کافر مسلمن بشکل دیگری معنا نبودن |
رضوان امامدادی با تشکر از ایشان بخاطر گرداوری این مجموعه:
:پنجره: باز یادم رفت پنجره با باد رفته است هرگاه پنجره را باز می کنم تا باغچه قاب عکس کهنه هوا بخورد و چشمان سرخوشی را می بندم همینطور است هرگاه یادم می رود چشمانم را باز می گدارم پنجره می رود. از فصل سپید این مجموعه. |
رعنا روحانی:
مثل تمام قفس ها: پیچیده اواز رفتن بر شانه سجده گاهت گل کرده تسبیح باران در جانماز نگاهت زندانی بی گناهم با من مدارا ندارد مثل تمام قفسها پیراهن راه راهت یخ بسته اینجا دوباره هفت اسمان بی حضورت با من بگو از رسیدن تا استوای نگاهت پای ضریح نگاهت دستم به دامان نور است چشمک بزن ای ستاره با زائری بی پناهت این کوچه خو می کند باز با یاد تنها مسافر پیچیده اواز رفتن ای اسمان سرپناهت. |
در ساحل احساس به کوشش حسین فریدونی فداغی و با تشکر از زحماتش.
کلثوم معماری: ابی همیشه مهربان: جاودانی تو عشق جاودان ماست قرنهاست ما توایم و تو جهان ماست نام تو فرق می کند که موج تو قطره قطره اشکهای مادران ماست نام ما چه فرق می کند خلیج اشک انچه با دروغ می برند نان ماست لخته لخته خون ما رسوب کرده است خاک تو ودیعه گران ماست صلح را شعله شعله دود می کند با شعار صلح /صلح ارمان ماست انچه توی دامن تو زنگ می زند تکه تکه های زرد اسمان ماست ناوها لکه های زشت تهمتند روی پهنه ای که مال دودمان ماست ابی همیشه مهربان بخند دور نیست دستهای سبز منتظر میان ماست. |
فریبرز نظری:
همه سهم من: کشتی کاغذیش را روی شب تا زده بود مثل هرشب دلش از هر که و هرجا زده بود مرد بیچاره که از عرشه به دریا افتاد جرمش این بود که بیش از همه دریازده بود انقدر منتظرت رو به افق خیره نشست جسدش از دل یک پنجره بالا زده بود همه سهم من از کشتی و دریاچه فقط طرح جان دادن یک کودک سرمازده بود. |
حسین فریدونی:
باغی پر از پروانه: عشق امد در دل من لانه ساخت از دلم باغی پر از پروانه ساخت دوست بودم با نگاه کوچه ها او مرا با دوستان بیگانه ساخت ماهرانه شعرهایم را ربود امدو قلب مرا دیوانه ساخت قصه هایی می نوشتم مثل ابر در جوابم قابی از افسانه ساخت کلبه ای نزدیک دریا داشتم ناگهان با دست خود ویرانه ساخت اشکهای بی ریایم را که دید از برایم در دلش یک خانه ساخت. |
مرتضی نصیری:
پرواز: خوش به حال من پیر تا سرانجام سفر راهی نیست بد به حال تو جوان ای که زندانی این توسعه ای صنعت و توسعه ها زنجیرند گفته های من پیر ایژند کاش پرواز تو روئیا نشود |
از گپ گنوغ مرتضی نصیری:
دانی تو که ما بند هواییم ای دوست سر تا به قدم کفرو گناهیم ای دوست با دیده مرحمت نظر می فرمای امروز هوا خواه شماییم ای دوست |
اکنون ساعت 10:12 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)