پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   شعر جهان (http://p30city.net/showthread.php?t=29688)

gothicnew 05-16-2011 12:58 AM

دلتنگ روزای آفتابی نباش
خیلی وقته تو شهر شبه!
سخت تر اینه که عاشق رشته ت نباشی و مجبور!!!!!! شی ادامه بدی.

KHatun 05-26-2011 08:40 PM

ترجمه ای از شعر کوتاه ویلیام باتلر یتس
 
He wishes for the cloths of heaven


Had I the heavens' embroidered cloths,
Enwrought with golden and silver light,
The blue and the dim and the dark cloths
Of night and light and the half-light,
I would spread the cloths under your feet:
But I, being poor, have only my dreams;
I have spread my dreams under your feet;
Tread softly because you tread on my dreams.

او در آرزویِ جامه ی هستی است

اگر
از آنم بود
جامه ی آراسته ی هستی،
مزین به نورِ طلایی خورشید
و تلالو نقره ای ماه
اگر
از آنم بود
جامه ی رنگارنگِ آسمان
در تناوبِ
شب ها
و
روزها
آن را زیرِ پایِ تو می گسترانیدم
حالا
که فقر بر من چیره شده
تنها رویاهایم را دارم؛
می گسترانم
تمام شان را
زیرِ پایت
به نرمی گام بردار
چراکه
بر رویاهایِ من گام می نهی.




ترجمه از: (خودم)audrey

نکته: این ترجمه ای لفظ به لفظ نیست.

seifi1 07-17-2011 06:24 PM

شعر در سبک زلال از جناب آقای اعظم خواجه اف خجسته از شاعران تاجیکستانی:




جناب اعظم اف خجسته:

این سعادت نصیب بنده شد که جناب ابوالفضل عظیمی بیلوردی (دادا) - پایه گذار شعر زلال را از نزدیک زیارت کنم. بر منطقه "کوه سنگی" مشهد صحبتی صمیمی با ایشان داشتم که برای همیشه در اعماق قلبم نقش بست.
ضمن یاداوری از دوستان همقلم، چند زلال خواندیم از خود از دوستان. زلال "در کنار رود سیر را برای جناب دادا خواندم . با دقت تام گوش کردند و فرمودند: عجب لهجه زیبا است این زبان تاجیکی. ...چه زود گذشت زمان و دوست من عاذم تبریز شدند.
این زلال را تقدیم عزیزان می کنم:



در کنار رود *سیر*
بانویی در بند تنهایی اسیر
خاطراتش در کویر رفته ها پر می زند
چشم هایش خیره بر تنهایی زیبای مَهتاب منیر
ماه تنها رَهنمایی می کند این بانو را: تنهایی خود مکتب است
در یم تنهایی خود را از خودی خود تو بشناس و بگیر
یک دمی در خود فنا شو خویش را قربان نما
تا شوی در زندگانی بی نظیر
بخت بادت دستگیر

منبع: http://zolal-khojasta.blogfa.com/






دوباره آمدی، سلام
به مثل یک ستاره آمدی، سلام
اگرچه دیرِ دیر، ولی چه پاک و خوب و باصفا
دلِ به پنجه های غم اسیر را چو چاره آمدی، سلام
کلام عاشقانه را، نگاه شاعرانه را، صدای چون ترانه را
تجّسم و طراوتی ز باغ استخاره آمدی، سلام
ز روزهای نارسیده ی گذشته از سرم
چو پرتوِ اشاره آمدی، سلام
دوباره آمدی؟ سلام!



سیگار می کشم
ببین چه با وقار می کشم
و با طنابِ حلقه حلقه دود تلخ آن
غم و کدورت درون سینه را به دار می کشم
چو غم مرا به چاه خود کشید و غمگسار من کنار من نبود
خودم تمام این علم به دوش چون قطار می کشم
عزیز مصر من به دست گرگ ها اسیر
که آه غمگسار می کشم
غبار می کشم

KHatun 08-18-2011 09:17 PM

ترجمه اثری از "پرسی شلی" شاعرِ رمانتیکِ انگلستان
 
The Indian Girl's Song


by Percy Shelley

I arise from dreams of thee
In the first sleep of night --
The winds are breathing low
And the stars are burning bright.
I arise from dreams of thee --


And a spirit in my feet
Has borne me -- Who knows how?
To thy chamber window, sweet! --

The wandering airs they faint
On the dark silent stream --


The champak odours fail
Like sweet thoughts in a dream;
The nightingale's complaint --
It dies upon her heart --
As I must die on thine


O beloved as thou art!
O lift me from the grass!
I die, I faint, I fail!
Let thy love in kisses rain
On my lips and eyelids pale


My cheek is cold and white, alas!
My heart beats loud and fast.
Oh press it close to thine again
Where it will break at last







آوازِ دخترِ سرخ پوست

من از خواب هایِ تو برمی خیزم
در آن دم که نخستین خوابِ شب
بر چشمانت سنگینی می کند_
باد نفسش را در ارتفاعِ کم رها می کند
و ستاره ها سوزان می درخشند.
من از خواب هایِ تو برمی خیزم_
روحِ مقدسی در پاهایم
مرا به پنجره ی خوابگه ت
می رساند،
چگونه؟
نمی دانم!
وه که چه دل انگیز است!


هواهایِ سرگردان
بر نهرِ تاریک و آرام
رنگ می بازند_
و نیز
عطر درخت ماگنولیا
چنان افکار شیرین در خواب.
شِکوِه ی بلبل
در قلبش فرو می نشیند
آنچنان که مقدر است
من در قلبِ تو به خواب روم
آه
در قلبِ معشوقی چون تو!

محبوبم!
مرا از میانِ علف ها بلند کن
به خواب می روم
رنگ می بازم
می میرم
بگذار عشقِ تو چنان بارانِ بوسه
بر لبها و مژگانِ بی جانم ببارد
دریغا!
گونه هایم سفید و سرد است
قلبم دیوانه وار
بر سینه مشت می کوبد
آه!
آن را بارِ دیگر
بر سینه ات بفشار؛
آنجا که سرانجام
قطره قطره
از شیشه ی قلبت
فرو خواهد چکید.


ترجمه از : (خودم audrey)




KHatun 09-16-2011 06:53 PM

شعری از فدریکو گارسیا لورکا با ترجمه احمد شاملو
 


درانارِ عطرآگینِ
آسمانی متبلور هست.
هر دانه
ستاره‌ ای است
هر پرده
غروبی.
آسمانی خشک و
گرفتار در چنگ سالیان.
انار پستانی را ماند
که زمانش پوستواری کرده است
تا نوکش به ستاره‌ ای مبدل شود
که باغستان‌ها را
روشنی بخشد.
کندویی‌ست خُرد
که شان‌ش از ارغوان است:
مگسان عسل آن را
از دهان زنان پرداخته‌اند.
چون بترکد خنده‌ی هزاران لب را
رها خواهد کرد!
انار دلی را ماند
که بر کشتزارها می‌تپد،
دلی شریف و خوار شمار
که در آن، پرندگان به خطر نمی‌افتند.
دلی که پوست‌ش
به سختی، همچون دل ماست،
اما به آن که سوراخ‌ش کند
عطر و خون فروردین را هبِه می‌کند.
انار
گنج جن سالخورده‌ی چمنزاران سرسبز است
که در جنگلی پرت‌افتاده
با پریزادی از آن نگهبانی می‌کند.
جنِ سپید ریش
جامه‌ای عقیقی دارد.
انار گنجی است
که برگهای سبز درخت نگهبانی می‌کنند:
در اعماق، احجار گران‌بها
و در دل و اندرون، طلایی مبهم.
سنبله، نان است:
مسیح متجسد، زنده و مرده.
درخت زیتون
شور کار است و توانایی‌ست.
سیب میوه‌ی شهوت است
میوه ــ ابوالهول گناه.
چکاله‌ی قرن‌هاست
که تماس با شیطان را حفظ می‌کند.
نارنج
از اندوه پلید گل‌ها سخنی می‌گوید،
طلا و آتشی است که در پاکیِ سپید خویش
جانشین یکدیگر می‌شوند.
تاک پرستش شهوات است
که به تابستان منجمد می‌شود
و کلیسایش تعمید می‌دهد
تا از آن شراب مقدس بسازد.
شابلوط‌ها آرامش خانواده‌اند.
به چیزهای گذشته می‌مانند.
هیمه‌های پیرند که ترک برمی‌دارند
و زائرانی را مانند
که راه گم کرده باشند.
بلوط شعر است،
صفای زمانهای از کار رفته.
و به ــ پریده رنگ طلایی ــ
آرامش سازگاری‌ست.
انار اما، خون است
خون قدسی ملکوت،
خون زمین است
مجروح از سوزن سیلاب‌ها،
خون تند بادهاست که می‌آیند
از قله‌ی سختی که بر آن چنگ درافکنده‌اند،
خون اقیانوس برآسوده و
خون دریاچه‌ی خفته.
ماقبل تاریخ خونی که در رگ ما جاری‌ست
در آن است.
انگاره‌ی خون است
محبوس در حبابی سخت و ترش
که به شکلی مبهم
طرح دلی را دارد و هیئت جمجمه‌ی انسانی را.
انار شکسته!
تو یکی شعله‌ ای در دل شاخ و برگ،
خواهر جسمانی ونوسی
و خنده‌ی باغچه در باد!
پروانه‌گان به گرد تو جمع می‌آیند
چرا که آفتابت می‌پندارند،
و از هراس آن که بسوزند
کرمکان حقیر از تو دوری می‌گزینند.
تو نور حیاتی و
ماده‌گی، میان میوه‌ها.
ستاره‌ ای روشن، که برق می‌زند
بر کناره‌ی جویبار عاشق.


چه قدر بی‌شباهتم به تو من
ای شهوت شراره افکن بر چمن!




Red 10-18-2011 06:42 PM

He told me to write him a poem
To dedicate it to him
But here I am
Trying to find the right words
But my mind seems empty
My once emotional thoughts
Seems so bleak and plain
I wish I can write to him
To tell him that I love him
But do I love him?

We share everything together
He makes me my coffee the way I love it
He reads me books while I doze off
And sometimes he washes my hair for me
Even sometimes he massages my back
He gives me tissues when I cry
Hugs me when I feel down


Do I love him?

He always stood next to me
Always gave me his shoulder to lean on
Seemed to enjoy the effect he had on me
The way he teases me
The way he calls me names
The way he makes me smile when I want to cry

I love it that he's there
To help me pass my days
Lifting me up to higher expectations
Letting me be more than just an emotional poet

He urges me to write novels
He urges me to dream


Do I love him?

They ask me about him
What does he do?
But does that matter
I really don't care
For I have him not his work or status
I don't want his money only his time

He's true to me
While others weren't
He chose to be with me
While other chose to leave
He never seems to complain
While others did

Do I love him?
It seems that I do…

KHatun 10-22-2011 12:45 AM

شعر رویا در رویا اثر ادگار آلن پو
 
a dream within a dream

Take this kiss upon the brow!

And, in parting from you now,
Thus much let me avow-
You are not wrong, who deem
That my days have been a dream;
Yet if hope has flown away
In a night, or in a day,
In a vision, or in none,
Is it therefore the less gone?
All that we see or seem
Is but a dream within a dream.

I stand amid the roar
Of a surf-tormented shore,
And I hold within my hand
Grains of the golden sand-
How few! yet how they creep
Through my fingers to the deep,
While I weep- while I weep!
O God! can I not grasp
Them with a tighter clasp?
O God! can I not save
One from the pitiless wave?
Is all that we see or seem

but a dream within a dream?





این بوسه بر پیشانی ات را بپذیر!

بگذار در این وداع

همین قدر اعتراف کنم:

اشتباه نمی کنی

که روزهایِ من خواب و خیال است

پس

اگر امید

در شبی یا روزی

در خیالی، یا در هیچ

به دوردست پرکشید،

کمترین چیزی نخواهد بود

که از دست داده ایم؟

هرچه هست

و می پنداریم هست

رویاست در رویا

ایستاده ام

میان غرش امواجی

که بر ساحل می تازند

و کمی شنِ طلایی

در مشتم دارم

وه که چه اندک است!

با این حال

تا عمقِ انگشتانم می خزد،

هر دانه اش

و من دیوانه وار می گریم و

می گریم

آه خدایا!

آیا نمی توانم آنها را با مشتِ محکمتر ی نگه دارم؟

آیا نمی توانم یک دانه شن را از شر امواج بی رحم نجات دهم؟

آیا هرچه هست

و می پنداریم هست

رویاست در رویا؟


ترجمه: خودم
اثر : ادگار آلن پو


اکنون ساعت 02:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)