![]() |
خانم امین زاده عزیز
در گذشت مادر گرامیتون تسلیت میگم روحشون شاد باشه امیدوارم خدا بهتون صبر بده |
تسلیت میگم،انشالله که غم آخرت باشه.
|
با سلام به همه ی عزیزان واقعا جای تاسف و تاثر داره من هم از صمیم قلب برای ایشون طلب مغفرت میکنم و برای خانم امین زاده صبر جمیل رو خواهانم نایب الزیاره خواهم بود... |
خانم امین زاده و آقای انصاری تسلیت میگم...روحشون شاد
|
سلام
لازم دونستم در نبود ادمین عزیز به دلیل امتحاناتشون از طرف خانم امین زاده و جناب انصاری از این حس همدردی و ابراز لطف شما عزیزان تشکر کنم. خدا تمام رفتگان مارو قرین رحمت خودش قرار بده یادمون باشه اون ها منتظر یک فاتحه و یک خیرات هر چند کوچک از طرف ما هستند. خدا مادر مهربان لیلای عزیز رو از بهترین های بهشت خود قرار بده و این دو همکار گرامی بعد از اتمام مراسم عزاداری این مرحومه بین دوستانشون برگردند و غم کم کم از دل مهربونشون دور شه. انشالله... |
سرکار خانم امین زاده و آقای انصاری تسلیت میگم خداوند به بازماندگان آن مرحومه صبر بده ما را در غم خود شریک بدانید روحشان شاد. |
خانم امین زاده و آقای انصاری تسلیت میگم
خدا رحمتشون کنه و به شما صبر بده خیلی سخته... ما رو هم در غم خودتون شریک بدونید |
|
سركار خانم امين زاده و جناب آقاي انصاري ،مصيبت وارده را تسليت عرض ميكنم و از خداوند ، براي بازماندگان صبر خواستارم . روحشان شاد و يادشان گرامي باد.
|
به نام خدا و با سلام خدمت همه شما عزیزان
از همه شما دوستان و بزرگوارانی که این مصیبت را به بنده و همسرم و خانوادهایمان تسلیت گفته اید کمال تشکر را دارم امید است که بتوانم در شادیهایتان لطفتان را جبران نمایم. با سپاس از یکایک شما عزیزان در بیابانی دور که نروید جز خار که نتوفد جز باد که نخیزد جز مرگ که نجنبد نفسی از نفسی خفته در خاک کسی زیر یک سنگ کبود در دل خاک سیاه میدرخشد دو نگاه که بناکامی ازین محنت گاه کرده افسانه هستی کوتاه باز می خندد مهر باز می تابد ماه باز هم قافله سالار وجود سوی صحرای عدم پوید راه با دلی خسته و غمگین -همه سال- دور ازین جوش و خروش میروم جانب آن دشت خموش تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود تا کشم چهره بر آن خاک سیاه وندر این راه دراز میچکد بر رخ من اشک نیاز میدود در رگ من زهر ملال منم امروز و همان و راه دراز منم اکنون و همان دشت خموش من و آن زهر ملال من و آن اشک نیاز بینم از دور،در آن خلوت سرد -در دیاری که نجنبد نفسی از نفسی-ایستادست کسی! "روح آواره کیست؟پای آن سنگ کبود که در آن تنگ غروب پر زنان آمده از ابر فرود؟" ی تپد سینه ام از وحشت مرگ می رمد روحم از آن سایه دور می شکافد دلم از زهر سکوت! مانده ام خیره براه نه مرا پای گریز نه مرا تاب نگاه! شرمگین میشوم از وحشت بیهوده خویش سرو نازی است که شادابتر از صبح بهار قد برافراشته از سینه دشت سر خوش از باده تنهائی خویش! "شاید این شاهد غمگین غروب چشم در راه من است؟ شاید این بندی صحرای عدم با منش یک سخن است؟" من،در اندیشه که :این سرو بلند وینهمه تازگی و شادابی در بیابانی دورکه نروید جز خار که نتوفد جز بادکه نخیزد جز مرگ که نجنبد نفسی از نفسی... غرق در ظلمت این راز شگفتم ناگاه: خنده ای میرسد از سنگ بگوش! سایه ای میشور از سرو جدا! در گذرگاه غروب در غم آویز افق لحظه ای چند بهم می نگریم سایه میخندد و میبینم : وای... مادرم می خندد!... "مادر ،ای مادر خوب این چه روحی است عظیم؟ وین چه عشقی است بزرگ؟ که پس از مرگ نگیری آرام؟ تن بیجان تو،در سینه خاک به نهالی که در این غمکده تنها ماندست باز جان میبخشد!قطره خونی که بجا مانده در آن پیکر سرد سرو را تاب و توان می بخشد! شب،هم آغوش سکوت میرسد نرم ز راه من از آن دشت خموش باز رو کرده باین شهر پر از جوش و خروش میروم خوش به سبکبالی بادهمه ذرات وجودم آزاد همه ذرات وجودم فریاد «فریدون مشیری» |
اکنون ساعت 10:35 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)