![]() |
داستان عشق استاد شهریار
و بدین ترتیب، شهریار که کمتر از یک سال به پایان پزشکی اش مانده بود در سن بیست و شش سالگی عازم تبعیدگاهش، خراسان شد و در اداره ی ثبت احوال نیشابور استخدام گردید او با استاد کمال الملک که او هم در تبعید به سر می برد، آشنا شد و از محضر او بهره های فراوان گرفت.... در نیشابور ایام شاعر دل شکسته به تلخ کامی و تیره روزی سپری می شد و روزی که به زیارت مزار حکیم عمر خیام رفت دیدن وضع اسف بار آرامگاه این رادمرد بزرگ ایران او را بسیار متاثر کرد و در قطعه ی «غروب نیشابور» تاثرات خویش را در غزلی انتقادی می سراید... ☼☼☼ قبر خیام به حالی مفلوک افتاده است به کنجی متروک خشت آن مهد غم و حسرت من بس بود آیینه ی عبرت من جا که خیام چنین مظلوم است حال این بنده دگر معلوم است ☼☼☼ شهریار بیش از چهار سال در تبعید بود ولی هیچوقت یاد تهران و خاطراتش را فراموش نکرد و خود را غریب و بی کسی می دید که از یار و دیار دور افتاده باشد ☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼ خوشا تهران و طرف لاله زارش خرامان شاهدان گلعذارش دیار عشق و شهر آشنایی است خدای عشق دارد پایدارش خوشا نزهت گه شمران که خیزد خروش بلبل از هر شاخسارش به کوی بهجت آبادم سلامی است صبا گر افتد از آن سو گزارش دلم دارد هوای کوی یاران اگر فرصت بود از روزگارش ... |
داستان عشق استاد شهریار
شهریار در نیشابور با استاد کمال الملک که او نیز در تبعید بود، آشنا گردید و اکثر اوقات خویش را در محضر استاد می گذرانید و سروده های خویش را برای او می خواند.. در سال 1313 خبر فوت پدرش به او رسید و چون اجازه ی برگشت نداشت در غربت دچار افسردگی شد که نهایتا منجر به بیماری سخت شهریار شد .. و چون درمانهای محلی موثر نیفتاد به او اجازه دادند که برای معالجه به تهران برگردد و از آنجاییکه تیمورتاش دو سال پیش در زندان رضاشاه مرده بود مانعی نیز برای برگشت او وجود نداشت.. پری که از جریان مریضی و بازگشت او خبردار می شود برای عیادتش به بیمارستان می رود و عشاق دیرینه یکدیگر را در آغوش کشیده و اشک می ریزند خلق سروده ی بی نظیر «حالا چرا» یادگاری ماندنی از این دیدار است: ☼☼☼☼ آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر مى خواستی، حالا چرا؟ عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان تو ام، فردا چرا؟ نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟ وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟ شور فرهادم به پرسش سر به زیر افکنده بود ای لب ِشیرین، جواب تلخ سر بالا چرا؟ ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت این قدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا؟ آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند در شگفتم من، نمى پاشد ز هم دنیا چرا؟ در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزین خامُشی شرط وفاداری بُود، غوغا چرا؟ شهریارا» بی حبیب خود نمى کردی سفر» این سفر راه قیامت مى روی، تنها چرا؟ {پپوله} |
داستان عشق استاد شهریار
با برگشتن شهریار به تهران و عیادت های متعدد پری از او در بیمارستان شور و شوق جوانی و عاشقی در سروده های شهریار دوباره خودنمایی می کنند و چنان می نماید که دوستی این دو یار قدیمی از سر گرفته شده است مشخص نیست که این دوران خوشی چقدر طول کشیده است ولی شاعر جوان تدریجا متوجه تغییراتی در رفتار پری می شود و نهایتا در می یابد که از پری خواستگاری شده است و این حریف پُر زور سرتیپ چراغعلی خان معروف به امیر اکرم یکی از پسرعمو های رضاشاه می باشد اهالی تهران می دانند که چهار راه امیر اکرم به نام این حریف تازه نفس نامگذاری شده است پری تمایل مثبت به این ازدواج از خود نشان می دهد و مجددا باعث بروز احساسات آتش افروزی در شاعر جوان و عاشق پیشه می شود در این دوران شهریار غزلهای فراوانی سروده است که دیوان او را پُر بارتر و مزیّن تر کرده اند.. و قطعه ی « ناله ی ناکامی» از آن جمله می باشد... {پپوله} بُرو ، ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم حیف از آن عمر که در پای تو من سر کردم عهد و پیمان تو با ما و وفا با دیگران ساده دل من که قسم های تو باور کردم به خدا کافر اگر بود به رحم آمده بود زان همه ناله که من پیش تو کافر کردم تو شدی همسر اغیار و من از یار و دیار گشتم آواره و ترک سَر و همسر کردم زیر سر بالش دیباست تو را، کی دانی؟ که من از خار و خس بادیه، بستر کردم در و دیوار به حال دل من زار گریست هر کجا ناله ی ناکامی خود سر کردم پس از این، گوش فلک نشنود افغان کسی که من این گوش، ز فریاد و فغان کر کردم ای بسا شب به امیدی که زنی حلقه به در دیده را حلقه صفت، دوخته بر در کردم شهریارا» به جفا کرد چو خاکم پامال» آنکه من خاک رهش را به سر افسر کردم ... |
داستان عشق استاد شهریار
پایان این داستان زیبا و جانسوز شب عروسی پری با تیمسار امیر اکرم برای شهریار یکی از تلخ ترین شبهای زندگیش بود ☼☼☼ بنال ای نی که من غم دارم امشب نه دلسوز و نه همدم دارم امشب به دل جشن و عروسی وعده کردم ندانستم که ماتم دارم امشب به امیدی که گل تا صبحدم هست به ﻣﮋگان اشک شبنم دارم امشب ☼☼☼ و با شوهر کردن پری، دوباره غم و غصه و تلخ کامی ها به شاعر جوان روی آوردند و شهریار بدین ترتیب چند سالی در عُزلت تنهایی به سر بُرد و در همین زمان در تهران به استخدام بانک کشاورزی در آمد تیمسار امیراکرم نیز مثل سایر اطرافیان رضاشاه نهایتا در زندان او به هلاکت می رسد و پری دوباره از قید وابستگی آزاد می شود و با دخترش به خانه ی پدر برمی گردد پس از چندی که از تنهایی و ناراحتی های زندگی کردن در خانه ی پدرش به تنگ می آید یک روز با دلی محزون و پُر از اندوه و ندامت به سراغ شهریار می رود ولی شاعر جوان چنان دلشکسته شده بود که با چشمانی گریان، به درخواست های پری جواب مثبت نمی دهد و پری با دلی پر از حسرت و اندوه از پیش او می رود.... منظومه ی بی همتای «گوهر فروش» شهریار احساس شاعر را از درخواست پری به نمایش می گذارد ... .... |
داستان عشق استاد شهریار
{پپوله} یار و همسر نگرفتم، که گرو بود سرم تو شدی مادر و من، با همه پیری پسرم تو جگر گوشه هم از شیر بُریدی و هنوز من بیچاره همان عاشق خونین جگرم خون دل می خورم و چشم نظربازم جام جُرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم من که با عشق نراندم به جوانی هوسی هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم عشق و آزادگی و حُسن و جوانی و هنر عجبا ! هیچ نیرزید که بی سیم و زرم هنرم، کاش گره بند زر و سیمم بود !که به بازار تو کاری نگشود از هنرم سیزده را همه عالم بدَر امروز از شهر من خود آن سیزدهم، کز همه عالم بدرم تا به دیوار و دَرش تازه کنم عهد قدیم گاهی از کوچه ی معشوقه ی خود می گذرم تو از آنِ دگری، رُو، که مرا یاد تو بَس خود تو دانی که من از کانِ جهانی دگرم از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت شهریارا» چه کنم، لعلم و والا گُهرم» ☼☼ و بدین ترتیب، داستان عشق شهریار و پری با سرودن این غزل به پایان می رسد شهریار پس از بازگشت به تبریز، با یکی از بستگان خویش که شغل معلمی داشت، ازدواج می کند ولی پری تا مدتها برای او نامه می فرستد و پری که خود صاحب ذوق بود در نامه ای می نویسد که عزیز من، مگر از یاد من توانی رفت که یاد تُوست مرا یادگار عُمر عزیز پایان قصه ی عشق با سپاس از استاد کمال دستیاری:53:{پپوله} |
اکنون ساعت 11:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)