![]() |
|
عشق به پوکه و فشنگ .......چهار راه جعفر آبادو فروشنده های اسلحه و تریاک! |
كانادا دراي!!! |
علی آقا خاطرات جالب و شیرینی دارید |
ممنونم اناهيتا جان
راستش هدفم از اينهمه وقت گذاشتن و تايپ اين مطالب اينه كه اتفاقات و خاطراتي كه عنوان كردم ديگه شايد هيچوقت در اين شهر تكرار نشه! شرايط عوض شده و امكان وقوع هيچكدوم ديگه ميسر نيست !هر چي هم سرچ ميدم هيچكس از هم سن هام حوصله نگارش اين مطالب رو نداره و شايد در دل تاريخ دفن بشه خودمم يه روزي به علت پير شدن همه رو فراموش ميكنم دلم نميخواد اين خاطرات شيرين (و گاهي تلخ) از ياد ها بره ...ممنونم كه با حوصله مطالب رو خوندي خيلي دلم ميخواست كساني پيدا ميشدن كه مثل من به جزئيات زندگي گذشته توجه داشته باشن مخصوصاً گذشته هاي دور در زمان كودكي هاي من!! راجع به بازي با قاپ گفتي !البته من با خواهر هام(قديما يكله!!! (تك پسر)بودم )قمچان بازي ميكرديم ولي با سنگ!.... نشنيده بودم كسي با قاپ قمچان بازي كنه!! توي بعضي از محله ها يه بازي با قاپ ميكردن اسمش قاپان بود! البته يه جورايي بيشتر يه بازي روستايي بود و توي زمان ما و شايد توي محله ما رواج نداشت !من هم هيچوقت ياد نگرفتم!:) |
آلسكاي اسكيمو آلسكاي!!!.....كريه بهاره بستني!!
آلسكاي اسكيمو آلسكاي!!!...اين آوايي بود كه در روزهاي گرم تابستان بسيار شنيده ميشد !و با خودش نويد حضور پسر بچه يخدان به شونه اي رو ميداد كه يخدانش پر از بستني يخي هاي رنگارنگ و شيرين بود!...بله اون ايام پسربچه هايي از خانواده هاي ضعيف بودن كه تابستونها به صورت دورگردي بستني يخي هايي به سبك اون زمان ميفروختن! چوب بستنيش اغلب از تخته پاره هاي جعبه ميوه بود و خيلي درشت و ضمخت !خود بستني هم كه بستني نبود! يه مقدار رنگ غذايي(شايدم صنعتي) اون موقع ها ميگفتن دختر خواب!!!! ميريختن توي آب با كمي شكر قاطي ميكردن و همراه اون چوبه توي يه ليوان و ميگذاشتن توي فريزر تا يخ بزنه! به قول امروزي ها آخر بهداشت بود !!!خيلي هم براي دهن ما بچه ها بزرگ بود! لامصب مگه به اين سادگي ها آب ميشد! اون وقتا مثل حالا اينقدر بستني هاي رنگ به رنگ صنعتي وجود نداشت فقط يادمه شركت پاك كيم و بستني قيفي صنعتي داشت اونم معمولاً توي طاق بستان ميفروختن! و كمي هم نسبت به خرجي بچه ها گرون بود !بستني اغلب توي مغازه هاي بستني فروشي(كافه بستني) فروخته ميشد كه از دسترس بچه ها دور بود البته بستني فروشهاي دوره گرد هم بودن! كه توي فلاسكهاي فلزي كه داخلش شيشه اي بود بستني فله اي ميفروختن و كنار ظرف بستني يه ستون از نون بستني هاي مختلف بود كه با قاشق روي نون بستني ها بستني ميگذاشتن! من اغلب موقع خريدن بستني توي ظرف بستني رو نگاه ميكردم از طرز بسني برداشتنشون خوشم ميومد احساس ميكردم داخل ظرف چقدر سرده !عين زمستونهاي قديم كه كلي برف از آسمون پايين ميومد!يادمه سه جور نون بستني داشتن يكيش گرد و دوتيكه بود! و ارزونتر از همه و دو جور قيفي!درب اون ظرف هم میشد دخل اون بستنی فروش! هرکی از اون ظرفا دیده باشه میدونه چی میگم چون یه جای خالی توی دربشون بود......و آواي بستنی فروشها اغلب اين بود:كريه بهاره بستني!!" .....البته اين اوخر (نزديكاي انقلاب) بستني يخي هاي واقعي هم ميفروختن! ....خلاصه اين صدا هنوزم توي گوشمه! آلسكاي اسكيمو آلسكاي!..کریه بهاره بستنی ..نوبر بهاره بستنی! حالا چرا بهار ! اینو نمیدونم! شاید چون اواسط بهار این ماجرا شروع میشد اینجوری میگفتن! خدا بهتر داند! http://blogfa.com/images/smileys/01.gif داشتم اولش راجع به آلسکا میگفتم رفتم توی کار بستنی!! http://blogfa.com/images/smileys/03.gif آره داشتم میگفتم وقتي ميايستادند تا آلسكا(اسم بستني يخي) بفروشن نگاه ميكرديم توي يخدان يونوليتيشون كه با بندهاي پلاستيكي بسته شده بود!پر از آلسكاهاي رنگ به رنگ بود !من اغلب يا قرمزشو ميخريدم يا نارنجي!! http://blogfa.com/images/smileys/01.gif اون بچه ها اغلب دستهاي كبره زده (ما میگفتیم گَمره!)داشتن و ناخن هاي بلند و سياه !نميدونم چطور حاضر ميشديم از دستشون اون تيكه يخ رو بگيريم و بخوريم !تازه آخرش كلي اون چوب كثيفش رو ميك ميزديم! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif اين خاطره به اين علت يادم افتاد چون ديروز يكي از همكارا اومد پيشم گفت فريزر كهنه نداري؟ گفتم برا چي؟گفت براي يه خانواده ضعيف ميخوام! گفتم به حق چيزاي نشنيده! من با كلي سابقه لوتي گري فريزر خونم خاليه! خانواده بد بخت بيچاره فريزر ميخواد چيكار! گفت برا مرغ و گوشت نيست! ميخواد برا ايام گرم سال بستني يخي درست كنه و بفروشه!...با اين حرفش ياد قديما افتام ديدم انگاري داره تاريخ تكرار ميشه!...البته ایده اقتصادي جالبي بود با اين قيمتهاي افسار گسيخته جديد شايد فروش مجدد السكا بازم توجيه اقتصادي داشته باشه!!! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif آلسکای اسکیمو آلسکای!!!!!(آخه یعنی چه !!! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif ) |
شربتی ....شت و پتی!!!
این کلمه رو فکر کنم معدودی از انسانهای نخستین فقط به یاد داشته باشن!!!. http://blogfa.com/images/smileys/03.gif ..این اسم یه شیرینی مخصوصی بود که توسط بچه های دوره گرد توی کوچه ها و در مدرسه ها فروخته می شد ! کف سینی پر از آرد بود و شیرینی اشکال متفاوتی داشت قیچی و آدمک رو یادمه شکلهای دیگه هم بود! این شیرینی مثل آب نبات بود ولی داخلش یه مایه شیرین بود که وقتی به اون شیرینی گاز میزدی باید اون مایع شیرین رو میک میزدی و میخوردی! رنگهای متفاوتی داشت مثل سبز و زردو قرمز! البته قبل از اینکه اونو بخری احتمالاً بارها توسط بچه های دیگه دستکاری شده! بود! فکر میکنم اون موقع های یا هیچ میکروبی به دنیا نیومده بود! و یا هنوز اختراع نشده بود وگرنه ما باید هفت دفعه تا الان دار فانی رو وداع کرده بودیم!! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif فروشنده اینجور شیرینی با فریاد:"شربتی.... شت و پتی" مخاطب رو از حضورش آگاه میکرد! )شت = شهد و پتی =کاملاً)ااین نوع فروشندگی حاشیه هایی هم داشت! واون این بود که گاهی طفلی ها گیر بچه های شیطونی مثل خواهر بزرگه ما می افتادن http://blogfa.com/images/smileys/32.gif و با یه ضربه زیر سینی شیرینی هاشون نقش زمین میشد! خدا بیامرزه خواهرمو خودش تعریف میکرد که بارها اینکار رو کرده ! و همیشه هم شیرینی فروش خسارتش رو می آمده از مادرم میگرفته! |
دوله مه دوله خدا دوله زمین کربلا!!!...بی دوله بی دوله!....دردو بلایی!!!!
اسم این پست شاید برای خیلی عجیب و غریب باشه! ولی جملاتی بود که توسط یچه های زمان ما در طول روز بارها و بارها استفاده میشد! نمیدونم حالا هست یا نه ولی من از بچه های خودم تا حالا نشنیدم! توی بازی ها و کارهای روزمره گاهی شرایطی پیش میومد که یکی از بچه ها از دیگران میخواست کاری را انجام ندن! و اگر انجام بدن یه نفرینی یا فحشی میداد که برای انجام دهنده اون کار بود به عنوان مثال :هرکی دست به این دوچرخه من بزنه خدا از هستی ساقطش کنه!( این که گفتم سوسولیش بود بیشتر وقتا فحش ناموسی بود!) بعضی ها همون لحظه میگفتن :دوله مه دوله خدا دوله زمین کربلا!! یعنی این نفرین شامل اونها نمیشد و به نوعی در مقابل اون نفرین واکسینه میشدن http://blogfa.com/images/smileys/05.gif اما اگه نفرین کننده خیلی سریع بعد از نفرینش میگفت :بی دوله بی دوله! یعنی حق واکسینه شدن در مقابل این نفرین رو منتفی میکرد! و دیگران اگه اون کار رو انجام میدادن نفرین یا فحش به اونها برمیگشت!!! الان که دارم فکر میکنم از اینهمه حماقت بچگی خندم گرفته!!!!!http://blogfa.com/images/smileys/05.gif عجیب اینکه همه پایبند به این اصول بودن و ازش تبعیت میکردن!!!! ..نفرین دیگه ای که رایج بود و قدرتش از نفرین فراعنه مصر کاری تر بود! نفرین دردو بلایی کردن اجسام با تف کردن روی اون بود!.... http://blogfa.com/images/smileys/03.gif به این شکل که گاهی یه نفر یه اسباب بازی یا وسیله ای رو که خودش نمیخواستش و قصد داشت که اونو دور بندازه !از حسادت اینکه بچه دیگری اون برداره یه تف روی اون مینداخت و با صدای بلند اعلام میکرد اونو درد و بلائیش کرده و پرتش میکرد !اینجوری خیالش راحت میشد که دیگه کسی برش نمیداره! البته بستگی به ارزش اون وسیله داشت !اغلب اگه باارزش بود بعداْ توسط کسی برداشته میشد! حالا اینکه این نفرین دردو بلایی چقدر روش اثر میکرد بنده بی خبرم! http://blogfa.com/images/smileys/05.gif |
دنیای معصومیت...
کودکی واقعاْ دنیای معصومیته!همه احساسات پاک و خالصه... غم و شادی همه از یه جنس دیگس. پاک و بی آلایش.. یه روز توی کوچه با خواهرهام مشغول بازی بودیم که ناگهان یه سنگ از روی یکی از پشت بام ها اومد و خورد به پیشونی خواهر بزرگم!....قدیما کفتر بازی خیلی مد بود و گاهی برای پروندن کفتر سنگ مینداختن حداقل خانواده عبدلی(چهار تا همسایه پایین تر اهل محل میگفتن خانواده عبدلی شایدم پدر خونواده عبدالعلی بود توی عالم بچگی نفهمیدم) اینجوری بودن !...همه گفتن که یکی از پسر های عبدلی بوده!... آخرشم معلوم نشد کی بود!...خلاصه خون از پیشونی خواهرم جاری شد و برای پانسمان رفتیم تو خونه .....مادرم خونه نبود! همه دورش جمع شده بودیم و براش گریه میکردیم! اونم اشک میریخت و برامون روضه میخوند و دل ما رو بیشتر ریش میکرد! یادمه با گریه میگفت من از این زخم جون در نمیبرم و میمیرم اگه مردم و بعد از من یه برادر و یا خواهر دیگه ای داشتین راجع به من بهش بگین ! بگین که یه خواهر دیگه داشتید و اون مرد! و میزد زیر گریه http://blogfa.com/images/smileys/06.gif ما هم مثل ابر بهار گریه میکردیم!http://blogfa.com/images/smileys/06.gif ....فردا صبح زودتر از ما توکوچه مشغول بازی بود!http://blogfa.com/images/smileys/05.gif .....ولی خوب دست اجل ۲۸ سال بعد اونو از ما گرفت و کابوس بچگی حقیقت پیدا کرد..خدا رحمتش کنه ..http://blogfa.com/images/smileys/02.gif |
روز طوفانی!
همینطور که گفتم هدفم مرور خاطرات بچگیه ..شاید خواندن بعضی مطالب برای شما خواننده گرامی خیلی جالب نباشه و فقط مروریه بر خاطرات گذشته! ...........امروز باد شدی می آمد......... یکی از همکارها میگفت توی کوچه شون باد یه درخت رو انداخته! یهو یاد گذشته ها افتادم! یه همچین روزی فکر کنم سوم یا چهارم بودم زنگ آخر سر کلاس نشسته بودیم که باد شدیدی شروع به وزیدن کرد توی حیاط نزدیک ساختمان کلاس اولی ها یه ردیف درخت بلند بود!(الان که با گوگل ارت دیدم دیگه خبری از اون درختها نیست همه باغچه روبروی اون ساختمان رو آسفالتش کردن !) از اونهایی که برگش مثل عدد ۵ هست اسمشو نمیدونم! http://blogfa.com/images/smileys/10.gif یهو یکیشون زیادی کج شد و به نظر داشت می افتاد ! وقوع همچین اتفاقی برامون خیلی جالب بود ! دیگه هواسها همه رفته بود سمت اون درخته! همه منتظر بودیم هر لحظه بیفته! ...ولی اصلاْ نیفتاد همینجوری کج موند! زنگ آخر خورد و ما رفتیم خونه! ..فردا صبح که برگشتیم درخت نبود!...آره برای اینکه ممکن بود بیفته اونو بریده بودن!.... |
اکنون ساعت 10:04 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)