![]() |
یقین
چشمانت را پُر از بهانه ی زیستن خواهم کرد با شکوفه های تک درخت خانه ام در هر بهار و برایت خواهم گفت که یقین راه درازی است و گاه به کوتاهی یک آه |
یگانه
دستت سایبان چشمم شد در این کویر سوزان زمانیکه چشمهایم عاشقانه ترکهای زمین را می نگرد و با این نظم که تکرار پیوستگی است یگانه می شود |
پنجره ی خلقت
به مارای خود پرتاب شدن احساس مقدسی است که روح می نشیند پای پنجره ی خلقت و عاشقانه می نگرد بارش باران را بر ریشه ی درخت تا در اجبار سبز حیات بر تنه اش قارچها بی ریشه برویند |
ادامه
و زندگی ادامه می یابد در حنجره ی مردی که عشق را فریاد می کند در کوه تنهایی و دست زنی که چراغ یادی را می برد به تالار آینه ها تا بیاویزد چلچراغی |
اشراق
دشتی فراخ آسمانی پر ستاره و سوسوی احساسی ازلی بسان درخشش چشمان گرگی گرسنه می کشاند مرا به سوی باور شفاف معجزه آنجا که حقانیت رسولی در پناه تارهای تنیده بر غاری روح را بر فراز پلی از اشراق پرواز می دهد |
اکنون
دیروزها را باد برده است و فرداها آمیزه ای است از امید و تصور مبهم یک خوشبختی کاش در این دایره ابر بطالت نقطه ی روشن اکنون را پنهان نکند |
انتظار
کدام راه است که پای خسته را نشناسد کدام کوچه خالی از خاطره است و کدام دل هرگز نتپیده به شوق دیدار بیا تا برایت بگویم از سختی انتظار که چگونه در دیده های بارانی رنگ هذیان به خود می گیرد |
|
باور فراق
دستهایم را از اشک برکه ای ساخته ام و در آینه اش چشمانم را آماده ی تسلیم دیدم بی باوری مرگ بود که جای خود را به باور فراق می داد در حُزن تفته ی غروب تابستان و زندگی به خاطر چشمانی عزیزتر از زندگی ادامه می یافت |
|
اکنون ساعت 09:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)