-
شعر
(
http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
- -
امیر بخشایی
(
http://p30city.net/showthread.php?t=38497)
افسون 13 |
11-02-2012 03:13 PM |
هجوم
در هجوم شاهپركها ، زندگي را خواهم ديد
و در هجوم باد ، ويراني را
در سبزي آب روييدن را
از طوطي خواهم پرسيد
جاي انديشيدن كجاست ؟
رستن را خواهم جست
و از اونشاني حيات را خواهم پرسيد
مي دانم مي داند
هر گاه به آهن رسيدن را تجربه كنم
خواهم پرسيد خانه ي خشت كجاست ؟
مي دانم ، مي داند
و هرگاه به فرزندم تجربه را آموختم
از او خواهم پرسيد :
پدر كجاست ؟
|
افسون 13 |
11-02-2012 03:17 PM |
دریا
دريا را با موجش به تو مي سپارم
و در اندوهي پُر از ياد
قطعه اي گمشده را به تو هديه مي كنم
تا در گذار صدف هاي موج ديده
تو را به اوج فراموشي ببرد
تا دريا را به خواب دعوت كنند
تو آتش را به ميهماني مي خواني تا
در چشمانش خيره بماني
در گذار صدف ها
با موجي ، در اوج ياد
گ
ا
ه
ي
موج تا نگاه ات مي رسد
و گاهي تا پايت
چه مي دانم ؟
شايد
گاهي تا لب
ا
ن
د
ي
ش
ه
شايد به تو خواهد گفت
خيس شدم
پاكم كن
پاک
تو آنگاه چه خواهي گفت ؟
نمي دانم ...
|
افسون 13 |
11-06-2012 08:13 AM |
تمشک
پرسيدم :
تمشک كجاست ؟
گفت :
در انتهاي خراشم ، بوته اي خواهي يافت
چون غروب
سبز
تمشک آنجاست
قطره خوني گفت :
آرام
تمشک خواب است
بغضش ترک بر مي دارد
آرام بود
مثال كودكي در دامان مادر
خواب مي بافت
و چه كودكانه طرحي از لي لي مي كشيد
شايد مي شد با ديدني سير شد
اما ...
|
افسون 13 |
11-06-2012 08:16 AM |
تخته سیاه
جلوي چشمانم تخته سياهي ست
گچ
تخته پاک كن
گچ را بر مي دارم و خواهم نوشت
زندگي
انشايم شروع شد
مي نويسم ، مي نويسم ، مي نويسم
پُر شد
پاک مي كنم
ناگفته ها بسيار
مي نويسم ، مي نويسم ، مي نويسم
پُر شد
پاک مي كنم
ناگفته ها بسيار
مي نويسم ، مي نويسم ، مي نويسم
پُر شد
خسته شدم
پاک مي كنم
مي نويسم ؛ مرگ
نگاه مي كنم
زير مرگ جاي نوشته هايم باقي ست
كاش چيزهاي بهتري مي نوشتم
حيف دير است
ديگر ايوانم آبي ست
|
افسون 13 |
11-09-2012 07:53 AM |
پایت را آرام بگذار
هنگاميكه شب پاورچين ، پاورچين قدم بر روي چشم ها مي گذارد
و برگها بدون هيچ ناظري تا صبح كوچه ها را مي روبند
و با همهمه ي خود آواز پيروزي بر بهار سر مي دهند
تو با خيالي آسوده درون ننو در فكر زمستاني
و سردي آن را به باور مي رساني
شايد در آن موقع افكارت پريشان در بزنند
و با گذشته ات به ميهماني سردي تو بيايند
و تو سكوت و بهت را نثارشان خواهي كرد
با دستاني گرم و رويي شسته
در آن هنگام ديوار تو را به گذشته اي دور خواهد برد
و صداي هوهوي قطار را نخواهي شنيد
و غرق خواهي شد در افكاري سيال
چون حباب
پايت را آرام بگذار
شايد موري خواب آشفته ي تو را به نظاره نشسته باشد
و شايد صداي پايش اكنون را به تو برگرداند
پايت را آرام بگذارد
آرام
|
افسون 13 |
11-09-2012 07:56 AM |
گلهای پونه
از تو ديگر هيچ
نخواهم گفت
راز نو شكفته ي لاله ها را نخواهم گفت ، به تو
ديگر بار
گلهاي پونه بي تو خواهند روييد
چه حاجتي است ميان من و تو
كه چنين استواري در من
كدام تيشه بر بن زده ام
كه چنين ي ؟
كدام عاطفه كودكانه را خنديدم
كه مست ي ؟
گل هاي پونه بي تو هم خواهند روييد
چه حاجتي است ميان من وتو
رُستن از خاک است
آب بهانه است
گلهاي پونه بي تو خواهند روييد
رُستن از خاک است
آب بهانه است
|
افسون 13 |
11-10-2012 12:54 PM |
ماندن
آفتاب خود را مي بست تا براي فردا گم نشود
درخت خوابيده بود
قناري برايش لالايي مي خواند
و دريا ترانه هايي از قايقرانان
ناله ي ماهيها از لاي ترانه ها پيدا بود
آهشان تر
دهاشنان خشک
خشک و تر با هم مي سوخت
هنگاميكه امواج كفهاي هرزه گرد را گوش مالي مي داد
شنها كفها را باسلام و صلوات راهي مي كردند
صدفها را بچه ها جمع مي كردند
تا رعنا بر قامتشان رقاصي كند
ولي كف تنها آرزويش ماندن بود ، ماندن
|
افسون 13 |
11-10-2012 01:07 PM |
قبل از آنکه سبزم کنید
خانه اي خواهم ساخت
كه هيچ يک از ديوارهايش با هم تلاقي نداشته باشند
و عزلت را چون كلوني بر در خواهم كوفت
در وسط حياطم بيد مجنوني خواهم كاشت
تا ليلي در زير آن آهسته و نرم بخوابد
و با شربتي شيرين ، شيرين تر از شيرين ، فرهاد را پذيرايي خواهم كرد
تا در راستاي نگاهم بداند فلق را
و بر در خواهم نوشت
قبل از آنكه سبزم كنيد
در را نوازش و كلون را كمي خواهش كنيد
|
افسون 13 |
11-12-2012 08:57 AM |
ریشه در خاک ماندنی ست
چه مي دانست درخت
روزي كلاف خواهد شد
چه مي دانست گوسفند
روزي لباسش پوست خواهد شد
و اين دو چه مي دانستند
عارف و درويش خواهند شد
گذر مي دانست
اگر مي دانستند
حتماً گوسفند درخت را
و من ، من را رها نمي كرد
چه فرق دارد
پوست روي گوشت باشد يا كلاف
موج باشيم يا اوج
درخت نگاه كرد و گفت
چه فرق دارد
ريشه در خاک ماندني است
|
افسون 13 |
11-12-2012 08:59 AM |
اخبار ناشنوایان
من شاعر نيستن
اخبار ناشنوايان را مي گويم
شعرم با خط بريل است
با دست بخوانيد
با نگاهم سخن مي گويم
ناشنوايان مي شنوند
با دستانم مي بينم
نابينايان مي بينند
هيچ ناشنوايي كر و هيچ نابينايي كور نيست
مي دانم
دلم مي گويد
كور خواهم شد اگر دستانم به ميهماني رفته باشند
و لال اگر ، چشمانم رخت عزا پوشيده باشند
مي دانم
روزي كه به ميهماني عزا رفته باشم ، مرده ام
دلم مي گويد
دلم
|
اکنون ساعت 03:52 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
|
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)