پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   فرهنگ و تاریخ (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=121)
-   -   ويژه نامه ماه محرم (http://p30city.net/showthread.php?t=29827)

ابریشم 12-11-2010 05:44 PM


مولانا محمد بن سليمان فضولي (متوفي 962 ه) ، شاعري كه به زبان هاي تركي ، عربي و فارسي مسلط بود ، روضةالشهدا را با همان سبك و سياق و افزودن تعليقاتي بر آن به زبان تركي درآورد ، كه به حديقة السعداء معروف است .
ملا آقاي دربندي مطالب روضةالشهدا را به انضمام مطالبي ديگر تدوين كرد و كتابي به زبان عربي با نام اسرارالشهادة نگاشت.شهيد مطهري مطالب اين اثر را جعلي مي داند و مي گويد:« واقعا مطالب اين کتاب انسان را وادار مي كند كه به [حال] اسلام بگريد ...». [50] به اعتقاد شهيد مطهري پديدآورنده اين اثر انسان خوبي بوده و نسبت به امام حسين (ع) اخلاص داشته و هر وقت نام آن امام را مي شنيده اشكش جاري مي گرديد ، اما به كتابش تحريف راه يافته است. حتي مرحوم محدث نوري در كتاب لؤلؤ و مرجان ضمن انتقاد از مضامين اسرارالشهادة مؤلفش را مورد تأييد قرار داده است. استاد شهيد مرتضي مطهري يادآور مي شود:« با اينكه [مرحوم دربندي] مرد عالمي است ولي اسرارالشهادة را نوشته كه به كلي حادثه كربلا را تحريف كرده است. كتابش مملو از دروغ است...». [51]
در ادامه به چهار مورد از معروف ترين تحريفات وارده به فرهنگ عاشورايي و تعزيه اشاره خواهد شد .

ابریشم 12-11-2010 05:44 PM


نتيجه گيري

كم كم به آخر اين نبشته نزديك مي شويم ليكن هنوز ناگفته هاي زيادي وجود دارد كه مجال بيان آن در اين نبشته ي اندك نيست .
همانطور كه در مطالب قبل مشاهده نموديد ، جرقه هاي تعزيه در عصر صفويه زده شد ، ولي اولين تعزيه بصورت نسبتاً مدون در دوران افشاريه و زنديه تجربه شد . در دوران قاجاريه تعزيه به اوج خود رسيد و پس از آن بخصوص در دوران رضاخان ، فراز و نشيب هاي فراواني را تجربه نمود ، تا پس از پيروزي انقلاب دوباره حيات مجددي يافت و بصورت امروزي در اختيار ما قرار گرفت .
تعزيه داراي انواع مختلفي از جمله : تعزيه دوره ، تعزيه زنانه ، تعزيه مضحك است .
تعزيه نامه ها هم كه در تعزيه از اهميت بسزايي برخوردارند ، چند نمونه اند كه از مجموعه نسخ معروف مي توان به مجموعه خوچكو ، مجموعه پلي ، مجموعه چرولي و مجموعه ليتين اشاره نمود .
تعزيه و شبيه خواني تنها به وقايع كربلا و عاشورا اشاره نمي كند ، ولي عاشورا و فرهنگ حسيني هسته ي اصلي اين نمايش را تشكيل مي دهد و حتي در تعزيه با موضوعات ديگر از جمله تعزيه هاي
مضحك گريزي به اين واقعه ي مهم زده مي شود .
شبيه خواني به عنوان يك نوع عزاداري نمايشي داراي مزايا و محاسني است . براي مثال مردم به خوبي با اين گونه ي نمايشي ارتباط برقرار مي نمايند ؛ آن را مقدس مي دانند ؛ در اين گونه دمراسم به راحتي ابراز احساسات نموده و از بعد نمايشي تعزيه خارج مي شوند ؛ صحنه ي موجود در تعزيه را صحنه ي واقعي كربلا و عاشورا دانسته و خود را عاشورايي جلوه مي دهند . در اين مراسم اين پيام کاملا نمود پيدا مي کند که:« كل يوم عاشورا ، كل ارض كربلا و كل شهر محرم ». ولي همين عزاداري مؤثر و مثبت گاه مخرب مي شود ؛ آن هنگام كه موجب ارتكاب به اعمال خلاف شرع شود . يكي از آفت هاي مهم تعزيه مسئله ي تحريفات وارده به اين گونه عزاداري است كه گاهي بصورت خواسته و گاه ناخواسته بوده است . ولي ما بايد آگاهانه با اين مراسم برخورد نماييم و در اجراي اين مراسم از متون معتبر و تأئيد شده توسط علما و پژوهشگران بزرگ و ارجمند شيعه استفاده ببريم و براي گرياندن مردم از هر كذب و دروغي استفاده نكنيم ،كه اين عمل كاملاًحرام تلقي مي شود .
البته نبايد از جنبه ي معنوي تعزيه و شبيه خواني گذشت ، كه اگر اين عمل با اخلاص كامل و بدون ريا انجام شود ، مي تواند منشأ بسياري از بركات باشد ؛ آنگونه كه اينجانب در يك مراسم تعزيه كه به نيت شفاي يك مريض و جهت بزرگداشت حضرت قمربني هاشم (ع) برگزار گرديد ، شاهد شفاي آن مريض بودم و اين مبين همان اخلاص است .
قاطبه ي مراجع معزز تقليد نيز اين گونه عزاداري را تأئيد مي كنند ، ولي به شرط آن كه در آن اعمال خلاف شرع و حرام انجام نشود .
به طور كل از مجموع اين نوشتار مي توان نتيجه گرفت كه تعزيه اگر حاوي امور حرام و خلاف شرع مقدس اسلام و تشيع نباشد ، نه تنها بدعت نيست بلكه يك سنت حسنه و پسنديده است ؛ ولي اگر با مبطلات و خرافات آميخته گرديد ، ديگر سنت نيست بلكه بدعت به حساب مي آيد .
خدايا ما را از گريه كنندگان بر سيدالشهدا (ع) و برپا دارندگان عزاداري سيد و سالار شهيدان حضرت حسين بن علي (ع) قرار ده .
انّك سميع مجيب
كليدواژه
- پيتر چلکوفسکي : شرق شناس، پژوهشگر تاريخ اسلام و ايران و تعزيه شناس معاصر لهستاني كه هم اكنون در نيويورك زندگي مي كند .
- سيد محسن امين : علامه سيد محسن امين ( 1371 - 1284 ه. ق) يكي از مصلحان بزرگ جهان اسلام به شمار مي رود كه روزگاري با رهبري خود، اصلاحات زيادي در انديشه و عمل مسلمانان به عمل آورد. نظريه اصلاحي او در عزاداري اباعبدالله عليه السلام يكي از اقدامات او به شمار مي رود .
- شهاب : از تعزيه نويسان مشهور عصر قاجاريه است كه به تاج الشعرا موسوم گشت. شرح حال وي در اغلب تذكره هاي اين عصر ديده مي شود. ديوان اشعاري دارد كه در سال 1319 هجري به اهتمام فرزند شاعرش ميرزا اسماعيل ثابت انتشار يافت .
- شهربانو : دختر يزدگرد و همسر امام حسين عليه السلام بود. شهربانو، مادر مكرمه ي حضرت زين العابدين عليه السلام است .
- صاحب بن عباد : ابوالقاسم كافي الكفاة اسماعيل بن ابي الحسن ديلمي اصفهاني قزويني طالقاني، وزير مويد الدوله و فخرالدوله ديلمي بود. وي به سال 326 ه. ق در اصطخر فارس متولد شده و به سال 385 ه. ق در ري درگذشت. جسدش را در اصفهان دفن كردند. او ده هزار بيت در مدح آل رسول صلي الله عليه و آله و سلم سروده است .
- عباس قمي : مرحوم شيخ عباس قمي، معروف به« محدث قمي» شاگرد مرحوم ميرزا حسين نوري و صاحب کتاب « منتهي الآمال » است.- علي کاشف الغطاء : شيخ علي بن شيخ جعفر صاحب كشف الغطاء بن شيخ خضر مالكي نجفي، از قبيله ي بني مالك در عراق است. او در نجف متولد شده و عالمي فقيه و اصولي بوده. پايان عمرش را در كربلا گذرانيده و به سال 1253 ه.ق. در كربلا وفات يافته است. او را در نجف دفن كردند .
- فتحعلي شاه : پسر حسينقلي خان و دومين پادشاه سلسله ي قاجار است كه به سال 1212 ه.ق. به سلطنت رسيده است .
- فضولي بغدادي : شاعر معروف قرن دهم است كه به سه زبان فارسي، تركي و عربي شعر سروده. كتاب حديقة السعدا كتاب مقتلي است (به زبان تركي) كه به تقليد از كتاب روضة الشهدا حسين واعظ كاشفي نوشته است. فضولي به سال 970 ه.ق. درگذشته است .
- فضه : فضه كنيز حضرت زينب عليهاالسلام بود. در« انوار الشهاده» آمده است که چون اهل و عيال امام حسين عليه السلام در آن حال نابسامان بماندند در شب يازدهم هيچكس بر ايشان رحم نكرد. حضرت زينب سلام الله عليها فضه را نزد عمر سعد فرستاد كه اي عمر، ما امشب لباس و خيمه و فرش نداريم، بر ما رحم كن و لباسي براي اطفال بفرست. آن ملعون نخست اعتنايي نكرد اما بعد خيمه ي نيم سوخته اي براي ايشان فرستاد .
- ليلي : مادر بزرگوار حضرت علي اكبر عليه السلام . ليلي دختر « ابومرة بن عروة بن مسعود ثقفي » بوده است .
- محتشم کاشاني : حسان العجم، مولانا سيد كمال الدين علي، فرزند خواجه مير احمد كاشاني،متخلص به محتشم، در حدود سال 905 ه.ق در كاشان متولد شد، نزديك به 91 سال زيست و به سال 966 ه در زادگاه خود، رخت به سراي باقي برد. محتشم، پس از تحصيل مقدمات علوم زمان خود، به « شعربافي » پرداخت، كه در اشعار عديده اي به اين حرفه ي خود اشاره كرده است .
- محدث نوري : او همان« ميرزا حسين نوري » مؤلف کتاب « لؤلؤ و مرجان » است.
- مرتضي مطهري : مرحوم شهيد استاد مطهري در سال 1298 ه.ش در شهر فريمان متولد شد .
- ملاحسين واعظ کاشفي : حسين بن علي بيهقي، مشهور به واعظ و متخلص به كاشفي، از علماي معروف ايران كه در فن خطابه تسلط داشته و شعر هم مي سروده است. كتاب« روضة الشهداء »، نخستين كتاب مقتل فارسي بود كه در سال 910 ميلادي توسط ملاحسين واعظ كاشفي به رشته ي تحرير در آمد .
- واعظ قزويني : ملا محمد رفيع يا رفيع الدين، به سال 1207 ه.ق. در صفي آباد قزوين متولد شد. او از علماي اماميه و در وعظ و خطابه سر آمد اقران روزگار خود بود. واعظ در خدمت عباسقلي خان پسر حسن خان شاملومي زيسته است. او منظومه اي به نام «يوسف و زليخا » دارد و ديوان شعرش مشتمل بر هفت هزار بيت به چاپ رسيده است. وفات واعظ را به سال 1089 يا 1099 ه.ق. نوشته اند.

ابریشم 12-11-2010 05:45 PM

سرانجام شهربانو همسر امام حسین(ع) در روز عاشورا چه شد؟سرانجام شهربانو همسر امام حسین(ع) در روز عاشورا چه شد؟
شیخ صدوق در «عیون اخبار الرضا» درباره مادر حضرت امام زین العابدین(ع) این حدیث را آورده است:
«سهل بن قاسم نوشجانی می گوید:امام رضا(ع) در خراسان به من فرمود:بین ما و شما خویشاوندی هست. گفتم:این خویشاوندی چیست؟فرمود:هنگامی که عبدالله بن عامر بن کریز خراسان را فتح کرد دو دختر از دختران یزدگرد پادشاه ایران را پیدا کرد و آنان را نزد عثمان بن عفان فرستاد. عثمان بن عفان یکی از آن دو را به امام حسن و یکی را به امام حسین(ع) بخشید. این دو دختر پس از زایمان، وفات کردند. همسر امام حسین(ع) امام سجاد را زایید. پس از درگذشت همسر امام حسین، یکی از کنیزان امام حسین(ع)، امام سجاد را سرپرستی کرد» (عیون اخبار الرضا، یک جلدی، جزء دوم، ص 128، ح 6 با تصحیح و تعلیق سید مهدی حسینی لاجوردی، چاپ 1377 هجری قمری، ناشر میرزا محمد رضا مهتدی، چاپ اول).
براساس این روایت، مادر امام زین العابدین(ع) بعد از تولد آن حضرت وفات کرده و در کربلا حضور نداشته است.
آقای دکتر سید جعفر شهیدی در «زندگانی علی بن الحسین(ع)» از طبقات نقل می کند که پس از شهادت امام حسین(ع)، خدمتگزار آن حضرت شهربانو را به همسری گرفت. نام این خدمتگزار زیید بود و از او پسری به دنبا آمد به نام عبدالله بن زیید(زندگانی علی بن الحسین(ع)، چاپ پنجم، ص 26، 1373).
ایشان در این کتاب می گوید:آمدن شهربانو به کربلا، فرار او از کربلا به ایران، غایب شدن او در کوه و نیز آمدن او به ایران به دستور امام حسین(ع) برای جمع آوری نیرو، همه اینها افسانه و ساخته داستان نویسان است(همان).
البته در کربلا بانویی به نام شهربانو بود و این شهربانو مادر آن طفلی است که از خیمه ها بیرون آمد و هانی بن ثبیت آن طفل را به شهادت رسانید. این شهربانو، مادر امام سجاد(ع) نبود و جزو اسیران کربلا بود (قصه کربلا، ص 406).
شیخ عباس قمی روایت عیون اخبار الرضا را نقد می کند و می گوید:این حدیث مخالف آن حدیث هایی است که آوردن دختر یزدگرد را به زمان عمر بن خطاب نسبت می دهند و این حدیث ها اشهر و اقوی است(منتهی الامال، ج 2، ص 30، چاپ هجرت).
ولکن به نظر می رسد که روایت «عیون اخبار الرضا» از روایات دیگر قوی تر است و علامه مجلسی روایت «عیون اخبار الرضا» را می پسندد (بحارالانوار، ج 46، ص 10).
و بر این اساس، در زمان عثمان، دختر یزدگرد به مدینه برده شده نه در زمان عمر بن خطاب.
در اصول کافی آمده است که وقتی که دختر یزدگرد را به مدینه آوردند و نزد عمر بردند، وقتی که عمر خواست به چهره او نگاه کند، او چهره اش را گرفت و به زبان فارسی گفت:«اف بیروج بادا هرمز» عمر گفت:این دختر مرا فحش می دهد و خواست که آن دختر را بزند، علی(ع) گفت:تو حق نداری او را بزنی، او را آزاد بگذار تا هر کسی را می خواهد به همسری انتخاب کند. عمر هم او را آزاد گذاشت و او هم حسین(ع) را انتخاب کرد. علی(ع) به او فرمود:اسم شما چیست؟گفت:جهان شاه. امام به او فرمود:نه اسم تو شهربانو است...(اصول کاف، عربی، چاپ آخوندی، ج 1، ص 466).
ولی این روایت قابل اعتماد نیست چون در سند آن شخصی به نام عمر و بن شمر آمده و او هم مورد اعتماد نیست.
علامه حلی در خلاصه الاقوال فی مفرقه الرجال، در بخش دوم، در کلمه عمرو درباره او می گوید:عمرو بن شمر بسیار ضعیف است. او روایاتی را به کتاب جابر جعفی اضافه کرده است. من به روایات او اعتماد نمی کنم(ص 241، باب 7).
بر این اساس می توان گفت که مادر امام زین العابدین(ع) پس از تولد آن حضرت، وفات کرد و در کربلا هم حضور نداشت.

ابریشم 12-12-2010 05:52 PM

امروز مائیم وحسینی دیگر
‍.::امروز مائیم و حسینی دیگر::.



http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gif

http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2831%29.gif


به خدا دوست دارم که کشته شوم سپس زنده شوم و تا هزاربار دیگر کشته و برانگیخته شوم تا بدین سبب از جان شما و جوانان اهل بیت دفاع کنم

این سخنان زهیر در شب عاشورا به امام زمانش بود

بیایید ما هم چون زهیر بگوییم یا صاحب الزمان به خدا دوست داریم .......



http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg



و امروز مائیم و حسینی دیگر و هل من ناصری به وسعت زمین و کربلایی به وسعت جهان آیا ما یکدیگر را به یاری امام عصر فرا میخوانیم؟

آیا کسی هست که صدای هل من ناصر امام زمان (عج)را نشنیده باشد؟


http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg


یا صاحب الزمان چطور محمدبن بشیر خزرمی به امام حسین (ع) فرمود :

درندگان بیابان زنده مرا بدرند اگر تو را تنها بگذارم...

و تو در میان هزار و صد و هفتادو اندی سال است که تنهایی


http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg


آیا آزاد مرد موحدی هست که همچون حربن یزید ریاحی دلش از خوف خدا و ترس قیامت بلرزد و امام مظلوم خویش را یاری کند

کیست که مهدی را یاری کند

شیعیان بس نیست غفلت هایمان



http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg



بیایید همچون حر شهامت عذر خواهی از امام زمانمان (عج) را داشته باشیم

آقا امام زمان کریم است

فرزند همان سیدالشهدا است


گذشته ی ما را میبخشد.


http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg



یا صاحب الزمان شرمنده ایم اگر سعیدبن عبدالله حنفی ظهر عاشورا خود را سپر حضرت اباعبدالله قرار داد تا آن حضرت نماز بخواند و زخم های نیزه را به جان خرید تا مولایش در امان باشد

و اما امروز ..... ما تیر به سمت شما پرتاب میکنیم.



http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg



نکند ما نیز همچون مردمان زمان سیدالشهدا به ظواهر دل خوش کنیم

و از باطن و اصل دین یعنی وجود مقدس امام زمان غافل شویم....

کیست که مهدی را یاری کند‍؟!!!...




http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%281%29.jpg



نکند هل من معین امام زمان در صحرای کربلای غیبت بی لبیک بماند

مبادا هلهله اهل کوفه صدای غربت مهدی زهرا را به گوش ما نرساند

نکند مهدی زهرا تنها بماند

بیاییم امام رمانمان را معصیت نکنیم.


http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2831%29.gif



http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2821%29.gif


التماس دعا

ابریشم 12-12-2010 05:53 PM

غروب عاشورا

و ماه امشب نظاره می کند یک قوم را در خون

وماه امشب تماشا میکند خورشید مجنون

وماه امشب تماما آیه ی اعجاب می خواند

و گویی راز عشق و مرگ می داند

بیابان بی قرار و باد و شن ها بی قرارند

تو گویی جز پریشان خاطری چیزی ندارند

صدای ناله می آید کم وبیش

وقلب ماه گردون میشود ریش ریش



ابریشم 12-12-2010 05:54 PM

نام كتاب : شهداى كربلا
مؤ لف :حجت الاسلام محمد باقر روشندل

با فرارسيدن ماه محرم ، جا دارد از فداكارى هاى سيدالشهدا عليه السلام و قربانى هايى كه در راه نهضت او بويژه در عاشوراى محرم 61 هجرى پيش ‍ آمد بهره بردارى بشود تا چراغى فرا راه بشريت بالعموم و ملت مسلمان ايران بالخصوص باشد، و به ما بياموزد تا از دين خود محافظت نموده و در برابر جريانها و افكار انحرافى ايستادگى كرده و ثابت قدم باشيم آنچنان كه حسين بن على عليه السلام و اصحاب برگزيده اش بخاطر دين و مقدساتشان در مقابل ارتش سهمگين يزيد بن معاويه ثابت قدم ايستادند.
مجموعه اى كه در معرض ديد شماست ، ويژه نامه اى است كه توسط معاونت فرهنگى سازمان عقيدتى سياسى و به منظور معرفى شهداى نهضت خونينن حسينى به چاپ رسيده است



قبل از مطالعه اشاره به نكات زير ضرورى است :

1 گرچه بعضى عدد شهداى كربلا را منحصر در 72 تن مى دانند (البته اين عدد، افراد شاخص و نام آور را تشكيل مى دهند) اما محققان بيش از اين عدد را ذكر نكرده اند.
2 عدد 115 تن از تحقيق مرحوم سماوى (ره ) در كتاب معروف ابصار العين فى انصار الحسين (ترجمه عقيقى بخشايشى ) استفاده گرديده است .
3 بعضى ديگر از منابع و ماخذ استفاده شده :
الف وقعه الطف لابى مخنف
(تحقيق : از محمد هادى يوسفى )
ب - قصه كربلا (تحقيق از: على نظرى منفرد)
ج فرهنگنامه عاشورا (تحقيق از جواد محدثى )
د چهره حقيقى قيام حسينى ...
( تحقيق از عبدالكريم قزوينى )
معاونت فرهنگى سازمانى عقيدتى سياسى




1- حسين بن على (ع )

پدرش : اميرالمومنين على عليه السلام و مادرش : فاطمه زهرا (س ) و كنيه او: ابو عبدالله .
رسول خدا (ص ) درباره وى مى فرمايد:
حسين منى و انا من حسين (حسين از من است و من از حسين )
از صفات برجسته آن حضرت : علم ، بخشش ، بزرگوارى ، فصاحت ، شجاعت ،تواضع ، حلم و...
با مرگ معاويه در سال 60، سيدالشهدا كه فساد و بى لياقتى يزيد را مى دانست از بيعت با او امتناع كرد.
حسين عليه السلام براى نجات اسلام از سلطه يزيد كه به محو دين مى انجاميد،راه جهاد و شهادت را پيش گرفت .
آن حضرت از مدينه به مكه هجرت كرده و پس از رسيدن نامه هاى كوفيان به دعوت از امام ، به سوى عراق حركت مى كند.
پيمان شكنى كوفيان و شهادت نماينده حضرت (مسلم بن عقيل ) باعث مى گردد كه سپاه حضرت در كربلا به محاصره سپاه كوفه در آيد.
حسين عليه السلام در روز عاشورا پس از به شهادت رسيدن يارانش و جوانان بنى هاشم ، يكه و تنها به دشمن حمله ور گرديد تا به شهادت رسيد.
سن 57 سال


2 -عباس بن على (ع )

پدرش : اميرالمومنين (ع ) و مادرش : فاطمه ام البنين ، كنيه او ابوالفضل
قامتى رشيد و شجاعتى كم نظير و بينش اعتقادى و علمى و فقهى روشنى داشت .
به خاطر سيماى جذابش او را ((قمر بنى هاشم )) مى خواندند.
امان نامه اى را كه شمر براى او از عمر بن سعد گرفته بود، رد كرد.
علمدار (پرچمدار) كربلا و مظهر ايثار و فداكارى بود.
به خاطر آوردن آب به خيمه ها سقا لقب يافت .
امام سجاد فرمود : تا اينكه دو دست عباس قطع شد، خداوند به او همانند جعفر طيار دو بال عطا فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز كند.
سن :34 سال
محل دفن : كنار نهر علقمه

3 -على بن الحسين عليه السلام

پدرش امام حسين عليه السلام ، و مادرش ليلى دختر ابى مره مى باشد
كنيه او ابوالحسن و به على اكبر معروف است .
در گفتار، اخلاق و اندام ظاهرى ، شبيه ترين مردم به رسول خدا (ص ) بود.
نخستين شهيد از بنى هاشم در روز عاشورا بود كه جسد مباركش مورد كينه دشمن قرار گرفته و قطعه قطعه گرديد.
نزديك ترين شهيدى است كه در كنار امام حسين عليه السلام دفن شده است
سن او را از 18 تا 27 سال ، مختلف نقل كرده اند.

4- مسلم بن عقيل

پدرش عقيل (برادر على ع و مادرش عليه مى باشد.پسر عموى امام حسين (ع ) و نماينده او به كوفه براى بررسى اوضاع و بيعت گرفتن از مردم بود.
در ابتداى ورود به شهر كوفه ، حدود 18000 تن با او بيعت كردند.
با ورود عبيدالله بن زياد به كوفه و تهديد نمودن بزرگان و اشراف ، مردم از گرداگرد مسلم متفرق شدند.
مسلم چنان يكه و تنها گشت كه يك نفر را هم در كنار خويش نيافت .
شب ميهمان طوعه بود. ولى فردايش كه منزل را در محاصره ماموران يافت ، خارج گرديد و پس از ساعتى جنگ دلاورانه ، دستگير و او را به دارالاماره آوردند.
مسلم بن عقيل را در روز 9 ذى الحجه به شهادت رسانده و بدن مطهر او را از بالاى دارالاماره به زير افكندند.
محل دفن مسلم در كنار مسجد كوفه است .
سن او 34 سال .

5 - عبدالله بن الحسين (ع )

پدرش امام حسين (ع )، مادرش رباب دختر امرءالقيس مى باشد.
او كه به (على اصغر) مشهور است ، كودكى شير خوار بيش نبود.
وى در حاليكه در بغل پدر بود، تيرى به گلويش اصابت كرد و به شهادت رسيد.
امام حسين (ع )دستش را از خون او پر كرده و بطرف آسمان پاشيد و قطره اى از خون به زمين بازنگشت .
حضرت با غلاف شمشير نزديك خيمه گودال كوچكى حفر كرد و او را به خاك سپرد.

6- عبدالله بن على (ع )

پدرش ، على عليه السلام و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد .
به توصيه و تشويق برادرش حضرت عباس به ميدان كارزار شتافت .
اولين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد .
سن او 25 سال بود .

7 - عثمان بن على (ع )

پدرش ، اميرالمومنين (ع ) و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد.
بخاطر علاقه شديدى كه على (ع ) به عثمان ابن مظعون (يكى از اصحاب رسول خدا) داشت نام فرزندش را عثمان گذاشت .
او به سفارش حضرت عباس ، پس از شهادت برادرش عبدالله به ميدان كارزار شتافت .
دومين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن او 23 سال بود.


8- جعفر بن على

پدرش ، على (عليه السلام )
و مادرش ، فاطمه ام البنين مى باشد.
على (ع ) به واسطه علاقه و محبتى كه به برادرش (جعفر طيار) داشت ، نام فرزندش را (جعفر) نهاد.
امام حسين (ع ) به وى فرمود: به كارزار بشتاب تا تو را مانند دو برادرم (عبدالله و عثمان ) شهيد ببينم .
سومين فرزند ام البنين است كه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن او 21 سال بود.

9- ابوبكر بن على (ع )

پدرش ، على (ع ) و مادرش ، ليلى دختر مسعود بن خالد مى باشد.
او را محمد اصغر و يا عبدالله مى خواندند.
او در روز عاشورا پس از كارزار با دشمن ، به محاصره آنها در آمده و به شهادت رسيد.
نوشته اند: جسد بى جان او را در آبراه خشكى در كربلا يافتند


10- قاسم بن الحسن (ع )

پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش (رمله ) مى باشد.
صورتش چون پاره ماه مى درخشيد.
بدليل كمى سن قاسم ، امام حسين (ع ) ابتدا اجازه ميدان رفتن را به او نداد، ولى قاسم پيوسته تقاضاى خود را تكرار كرد تا اجازه گرفت .
پس از كارزار با دشمن ، بر اثر ضربت شمشير نقش بر زمين گشت و عمويش ‍ حسين (ع )را صدا زد.
حضرت خود را بر بالين قاسم رساند و فرمود: چقدر بر عموى سخت است كه او را بخوانى و از دست او كارى بر نيايد.
سن او 13 سال بود.

11 - ابوبكر بن الحسن (ع )

پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش ، كنيز آن حضرت بود.
او از مدينه همراه امام حسين (ع ) به كربلا آمد.
او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش قاسم ، به ميدان كارزار رفته و جنگيد تا به شهادت رسيد.


12 - عبدالله بن الحسن (ع )

پدرش ، امام حسن مجتبى (ع ) و مادرش ، دختر شليل بن عبدالله مى باشد.
در كربلا نوجوانى بود كه به سن بلوغ نرسيده بود.
چون عمويش حسين (ع ) را زخمى و بى ياور ديد، خود را به آن حضرت رسانيد و گفت : به خدا سوگند از عمويم جدا نمى شوم .
ناگهان شمشيرى به طرف حسين (ع ) روانه شد، عبدالله دستش را سپر كرد.
شمشير دست او را قطع كرده و به پوست آويزان نمود.
گفته شده در حاليكه حضرت او را در آغوش گرفته بود، حرمله با تيرى او را به شهادت رساند.
سن او 11 سال بود.

13 - عون بن عبدالله

پدرش ، عبدالله (فرزند جعفر طيار) و مادرش حضرت زينب (س ) دختر على (ع ) مى باشد.
عون در اوائل راه مكه به كربلا، در وادى عقيق به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا به ميدان نبرد تاخت و شمشير زد تا به درجه شهادت رسيد.
مى نويسند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد، گفت : به خدا قسم ، شهادت پسرم در ركاب حسين (ع ) مصيبت مرا آسان مى كند...


14 - محمد بن عبدالله

پدرش ، عبدالله (فرزند جعفر طيار) و مادرش خوصاء مى باشد.
او همراه با برادرش عون در راه مكه به كربلا در وادى عقيق به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا قبل از برادرش عون به ميدان رفت و به شهادت رسيد.
نوشته اند: تا خبر شهادت او به پدرش عبدالله رسيد گفت : اگرچه من توفيق يارى حسين را نيافتم ، ولى با تقديم پسرانم او را يارى كردم .


15 - عبدالله بن مسلم

پدرش ، مسلم بن عقيل و مادرش ، رقيه دختر حضرت على (ع ) مى باشد.
وى (در ميدان جنگ ) در سه مرحله با دشمن كارزار نمود
دشمن به سوى او تيرى رها كرد و عبدالله دستش را روى صورت گذاشت تا از اصابت تير جلوگيرى كند. تير دستش را به پيشانى دوخت . تيرى ديگر، قلب او را نشانه رفت و اينگونه در روز عاشورا به شهادت رسيد.
سن : 14 سال .

16 - محمد بن مسلم

پدرش ، مسلم بن عقيل و مادرش از كنيزان بود.
امام حسين (ع ) فرياد زد: اى عموزاده ها براى نيل به شهادت شكيبا و صبور باشيد.
او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش عبدالله در حمله دسته جمعى فرزندان ابيطالب به دشمن شركت كرده ، سپس به شهادت رسيد.
سن : 13 سال .


17 - محمد بن ابى سعيد

پدرش ، ابوسعيد (فرزند عقيل ) و مادرش از كنيزان بود.
وى در روز عاشورا وقتى امام حسين (ع ) در قتلگاه افتاده بود، وحشت زده و هراسان از خيمه بيرون آمد.
در حالى كه دستش عمود خيمه اى گرفته بود و به راست و چپ نگاه مى كرد، ناگه دشمن به سرعت خود را به محمد رسانيد و با شمشير او را قطعه قطعه كرد.
او هنگام شهادت كودكى 7 ساله بود.


18 - عبدالرحمن بن عقيل

پدرش ، عقيل برادر على (ع ) و مادرش از كنيزان ميباشد.
وى عموزاده امام حسين (ع ) است .
امام حسين (ع ) فرياد زد: اى عموزادگان من ! صبر ومقاومت پيشه سازيد...
كه بعد از اين هرگز سختى و مصيبتى نخواهيد ديد.
وى در روز عاشورا در حمله دسته جمعى فرزندان ابيطالب به ، دشمن شركت كرده و در آن حمله به شهادت رسيد.


19 - جعفر بن عقيل

پدرش ، عقيل برادر على (ع ) و مادرش ، خوصاء دختر عمرو مى باشد.
وى عموزاده امام حسين (ع ) است .
برخى گفته اند: مادرش در واقعه كربلا حضور داشته است .
جعفر در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت و در حالى كه مادرش ‍ جلوى خيمه ايستاده بود و او را نظاره مى كرد، به شهادت رسيد.


20 - عبدالله بن بقطر (يقطر)

چون مادرش از امام حسين (ع ) در كودكى نگه دارى كرده ، او را برادر رضاعى امام حسين (ع ) مى خوانند.
او صحابى مى باشد (يعنى رسول خدا (ص ) را درك كرده است )
او فرستاده امام حسين (ع ) است به سوى مسلم بن عقيل كه در كوفه بود.
پس از دستگيرى عبدالله ، او را بالاى قصر دارالاماره مى برند تا در برابر مردم ، حسين (ع ) و پدرش را لعنت كند! ولى او بعكس ، مردم را به يارى حسين (ع ) فرا مى خواند.
او را از بالاى قصر به پايين انداختند، هنوز رمقى داشت كه سرش را از بدن جدا كردند.
عبدالله از شهداى نهضت حسينى در كوفه است .


21 - انس بن الحارث الاسدى

از اصحاب رسول خدا (ص ) است ، ودر جنگهاى بدر و حنين در خدمت پيامبر بوده است .
پير مردى سالخورده و از شيعيان كوفه است .
از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: اين فرزندم ( حسين ) در سرزمينى از عراق ( كربلا ) شهيد خواهد شد، هركس در آنجا باشد بايد او را يارى كند.
وى شبانه به لشكر حسين (ع )پيوست و در روز عاشورا به شهادت رسيد.


22 - حبيب بن مظاهر

از اصحاب رسول خدا (ص ) است . فقيهى بزرگوار و از خواص ياران امام على (ع ) بود و در تمام جنگها در خدمت آن حضرت شمشير زده است .
حبيب در شهر كوفه از مردم براى امام حسين (ع ) بيعت مى گرفت .
پس از شهادت مسلم بن عقيل در كوفه ، مخفيانه خود را به لشكر ابى عبدالله (ع ) رساند.
فرمانده جناح چپ سپاه امام حسين (ع )در كربلا بود.
وى در روز عاشورا عده اى از دشمن را كشت و سپس او را به شهادت رسانده سر مباركش به گردن اسبى آويختند و در ميان لشكر گرداندند.
سن او بيش از 70 سال بود.


23 - مسلم بن عوسجه

از اصحاب رسول خدا (ص ) مى باشد.
پير مردى عابد و زاهد و شجاعت او در فتوحات اسلامى زبانزد بوده است .
او در كوفه مسئوليت جمع آورى اموال و خريد سلاح و گرفتن بيعت براى امام حسين (ع ) را بر عهده داشت .
او پس از شهادت مسلم بن عقيل متوارى شد و سپس با خانواده اش به كاروان حسين (ع ) پيوست .
مسلم در روز عاشورا به دشمن حمله ور شد و سپس با ضربتى نقش بر زمين گشت ، هنوز رمقى داشت كه امام حسين (ع ) بر بالين او آمد و فرمود: اى مسلم بن عوسجه ! خدا تو را رحمت كند.
سن او بيش از 60 سال بود.


24 - قيس بن مسهر

مردى شريف و شجاع و از مخلصين در محبت اهل بيت (ع ) است .
او نامه مسلم را كه حاوى خبر بيعت كوفيان بود به مكه برد و تسليم امام حسين (ع ) كرد. حضرت نامه اى كه در آن خبر حركت خويش به سوى كوفه بود را توسط او براى كوفيان فرستاد.
او را در ميانه راه دستگير و به نزد ابن زياد بردند و از او خواستند كه بالاى منبر رفته و حسين را دشنام دهد. او در بالاى منبر گفت : اى مردم ! حسين بن على بهترين خلق خداست پس دعوت او را اجابت كنيد، و بر عبيدالله و پدرش لعنت فرستاد.
قيس را از بالاى دارالاماره كوفه به زمين پرتاپ كرده به شهادت رساندند.


25 - عمرو بن خالد الاسدى

26 - سعد

عمرو از بزرگان كوفه و شيعيان با اخلاص بود.
و پس از خيانت مردم كوفه و تنها گذاشتن مسلم بن عقيل ، مخفى گشت .
وى پس از به شهادت رسيدن قيس بن مسهر به همراه غلامش ‍ سعد از كوفه خارج شده و به سپاه امام حسين (ع ) پيوستند.
عمرو و سعد به همراه عده اى در روز عاشورا در اول جنگ به دشمن حمله كرده و به شهادت رسيدند.
وقتى خبر شهادت آنها به امام حسين (ع ) رسيد، آن حضرت به طور مكرر براى آنان رحمت مى فرستاد.


27 - ابو ثمامه عمرو الصائدى

او از چهره هاى سرشناس شيعه در كوفه بود.
از اصحاب على (ع ) و در جنگها در ركاب آن حضرت بود. از طرف مسلم بن عقيل مسئوليت جمع آورى كمكهاى مالى و خريد اسلحه را داشت .
پس از خيانت مردم كوفه ، به لشكر حسين (ع ) پيوست .
وى در روز عاشورا نزد حضرت آمده و گفت : ... دوست دارم در حالى با خدا ملاقات كنم كه نماز ظهر امروز را كه وقتش نزديك شده خوانده باشم .
حسين (ع ) در جوابش فرمود: نماز را به ياد آوردى ، خدا تو را از نماز گزاران قرار دهد.
ابو ثمامه پس از خواندن نماز ظهر به امامت حضرت ، به ميدان كارزار رفته و به شهادت رسيد.


28 - برير بن حضير(خضير)

شخصى عابد و زاهد و از اساتيد قرآن بود.
از اصحاب على (ع ) بود و از اشراف كوفه به شمار مى رفت .
وى از كوفه به مكه رفته و به امام حسين (ع ) پيوست و همراه حضرت به كربلا آمد.
در روز عاشورا با دشمن چنين سخن گفت : ... اين آب فرات است و حيوانات صحرا از آن استفاده مى كنند ولى پسر رسول خدا از آن محروم باشد، آيا پاداش خدمات محمد (ص ) اين است ؟
روز عاشورا با دشمن به كارزار پرداخت تا به شهادت رسيد.


29 - عابس بن ابى شبيب

از رجال برجسته شيعه ، عابد و شب زنده دار و سخنورى توانا بود.
او از قبيله بنى شاكر است . (اين قبيله از مخلصين در محبت على (ع ) بودند و آن حضرت در جنگ صفين درباره آنها فرمود: اگر تعدادشان به هزار نفر مى رسيد، خداوند به شايستگى عبادت مى شد.
او در روز عاشورا به حسين (ع ) گفت : اى حسين ! مطمئن باش ، به خدا در روى زمين كسى نزد من محبوب تر و عزيزتر از تو وجود ندارد.
از دلير مردان عرب بود و كسى ياراى جنگ تن به تن با او را نداشت ، لذا روز عاشورا از هر طرف به سوى او سنگ پرتاب كردند و او نيز سپر و نيزه را كنار گذاشت و با شمشير به جنگ دشمن رفت . او را محاصره كرده و به شهادت رساندند.


30 - شوذب بن عبدالله

او از بزرگان شيعه و از جنگجويان انگشت شمار بود.
حافظ و حامل حديث از على (ع ) بود و مردم شيعه براى اخذ حديث به وى مى رسيدند.
وى همراه مولايش عابس از مكه تا كربلا با سپاه حسين (ع ) بود.
(از او سئوال كردند كه چه خواهى كرد؟) گفت : در كنار پسر دختر رسول خدا مى جنگم تا كشته شوم .
وى در روز عاشورا به ميدان جنگ رفته و به شهادت رسيد.


31 - حنظله بن اسعد

او از شخصيتهاى شيعه ، شجاع ، فصيح و قارى قرآن بود.
حنظله موقع ورود امام حسين (ع ) به كربلا خدمت آن حضرت رسيد.
به لشكر ابن سعد گفت : اى مردم !... دست به قتل حسين (ع ) نزنيد كه مستحق عذاب الهى خواهيد شد.
حنظله روى به حضرت كرد و گفت : درود بر تو اى حسين ...
خداوند شناسايى برقرار كند ميان ما و شما در بهشتش . وى در روز عاشورا با شمشير آخته به دشمن حمله كرد و پس از مبارزه اى شجاعانه به درجه شهادت رسيد.


32 - عبدالرحمن الارحبى

او مردى بزرگوار، شجاع و دلاور بود.
وى به همراه قيس ، نامه هاى مردم كوفه را در مكه به خدمت حسين (ع ) رسانيد.
حسين (ع ) او را با مسلم بن عقيل به سوى كوفه فرستاد، ولى دوباره به خدمت آن حضرت بازگشت و تا كربلا همراه سپاه ايشان بود.
وى در روز عاشورا وقتى وضع را سخت ديد اجازه ميدان گرفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.


33 - سيف بن الحارث الهمدانى

34 - مالك بن عبدالله الهمدانى

35 - شبيب

سيف و مالك پسر عموى يكديگر بوده و به همراه غلامشان شبيب به سپاه حسين (ع ) پيوستند.
روز عاشورا آن دو در حالى كه مى گريستند به خدمت حضرت رسيدند. امام (ع ) فرمود: چرا گريه مى كنيد؟ آن دو گفتند: فدايت شويم ، براى خودمان گريه نمى كنيم ولى براى شما گريه مى كنيم كه در محاصره دشمن قرار گرفته ايد و ما بيش از جانمان چيزى نداريم تا با آن از تو حمايت كنيم . حضرت به آنها فرمود: خداوند از بابت علاقه و همدرديتان با من به شما پاداش دهد.
آن دو در حاليكه يكديگر را حمايت مى كردند به جنگ دشمن رفته و به شهادت رسيدند.


36 - هانى بن عروه

او از اصحاب رسول خدا (ص ) و رئيس قبيله مذحج بود.
وى و پدرش از خواص ياران على (ع ) بشمار مى رفتند و در جنگ جمل ، صفين و نهروان ملازم ركاب آن حضرت بودند. منزل هانى در كوفه مخفى گاه مسلم بن عقيل گشته بود.
ماموران دستگيرش كردند و به دارالاماره بردند. ابن زياد با عصايى كه داشت چنان به صورت هانى زد كه بينى او شكسته و خون از محاسنش فرو ريخت و لباسهايش خون آلود گشت .
به دستور عبيدالله او را به بازار برده و در مقابل چشم مردم گردن زدند.
وى از شهداى نهضت حسينى در كوفه است .
سن او بيش از 80 سال بود.


37 - جناده بن الحارث المذحجى

38 - واضح

جناده از بزرگان مشهور شيعه و از ياران على (ع ) بود.
او با مسلم بن عقيل در شهر كوفه بيعت كرد، ولى چون عهد شكنى مردم را ديد، همراه با غلام پدرش واضح تركى و جماعتى ديگر به سوى حسين (ع ) حركت كردند.
در روز عاشورا جناده و همراهانش به محاصره دشمن در آمدند، گرچه حضرت عباس آنها را نجات داد ولى حاضر نشدند كه سالم برگردند، لذا جنگيدند و يكجا به شهادت رسيدند.
هنگامى كه واضح هنگام جنگ با دشمن به زمين افتاد، حسين (ع ) بسوى او شتافت و صورت به صورت او گذاشت . واضح در حالى كه به اين رفتار امام مباهات مى كرد به شهادت رسيد.


39 - مجمع بن عبدالله

40 - عائذ بن مجمع

پدر مجمع از اصحاب رسول خدا (ص ) بوده و خودش از ياران على (ع ) است .
مجمع و پسرش عائذ همراه با تعدادى از كوفه خارج و به امام حسين (ع ) پيوستند.
امام حسين (ع ) از آنها درباره مردم كوفه پرسيد: آنها گفتند: بزرگان كوفه رشوه هاى كلانى گرفته و دوستدار حكومت شده اند، اما بقيه مردم دلهايشان به شما گرايش دارد، ولى فردا شمشيرهايشان بر عليه شما خواهد بود.
اين پدر و پسر در روز عاشورا با هم به شهادت رسيدند.


41 - نافع بن هلال

او مردى بزرگوار و شجاع و قارى قرآن و نويسنده حديث بود.
وى از ياران على (ع ) بوده و در جنگهاى جمل ، صفين و نهروان حضور داشت .
نافع در خطاب به حسين (ع ) گفت : ... به خدا سوگند از حكم خدا باكى ندارم و ملاقات با خدا براى ما ناپسند نيست ، زيرا ما با نيت و بصيرت خودمان دوستدار تو را دوست ، و دشمنت را دشمن مى داريم . او در روز عاشورا نامش را بر روى تيرهاى مسمومش نوشته و به سوى دشمن پرتاب نمود. وقتى تيرهايش تمام شد، با شمشير به دشمن حمله كرد.
دشمن اطراف نافع را گرفته با پرتاب سنگ بازوان او را شكسته و اسيرش كردند و به نزد ابن سعد آوردند، سپس شمر با ضربتى او را به شهادت رساند.


42 - الحجاج بن مسروق

او از ياران على (ع ) و از شيعيان كوفه است .
وى از كوفه خود را به امام حسين (ع ) در مكه رساند و همراه امام به كربلا آمد. موذن سيدالشهدا بود و در پنج وقت ، اذان مى گفت .
در روز عاشورا به ميدان رفت و در حالى كه غرقه در خون بود، برگشت . حضرت فرمود: من هم پشت سر تو به ملاقات جد و پدرم نايل خواهم شد.سپس حجاج دوباره به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسيد.


43 - عمرو بن قرظه

پدرش قرظه از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران على (ع ) بود.
عمرو قبل از شروع جنگ در كربلا، به امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا به ميدان رفت و جنگيد، ولى به سوى حسين (ع ) برگشت تا آن حضرت را از دشمن محافظت كند.
او خود را سپر حضرت كرده و تيرها به صورت و سينه اش بر خورد مى كرد تا آسيبى به امام حسين (ع ) نرسد.
در حالى كه بدنش پر از جراحت شده بود، رو به حضرت كرد و گفت : يا بن رسول الله ! آيا به عهد خود وفا كردم ؟ حضرت فرمود: در بهشت جلوى من خواهى بود و سلام مرا به رسول خدا برسان . در همين لحظه عمرو به زمين افتاد و به شهادت رسيد.


44 - عبدالرحمن بن عبد ربه

او از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران با اخلاص على (ع ) بود.
وى از كسانى است كه به حادثه غدير خم گواهى داد و گفت : از رسول خدا (ص ) كه فرمود: آگاه باشيد همانا خداى عز و جل ولى من است و من ولى مومنين ، پس هركس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست .
على (ع ) قرآن را به او تعليم داد و او را تربيت كرد. او همراه امام حسين از مكه به كربلا آمد.
در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد.


45 - جناده بن كعب

46 - عمرو بن جناده

عمرو همراه پدرش جناده و مادرش ، از مكه با سپاه امام حسين (ع ) بودند.
جناده و در روز عاشورا، در حمله اول به شهادت رسيد.
عمرو كه نوجوانى بيش نبود، در روز عاشورا پس از شهادت پدر نزد حسين (ع ) آمد و گفت : به دستور مادرم آمده ام ، لذا امام (ع ) اجازه رفتن به ميدان جنگ را به او داد.
دشمن پس از شهادتش ، سر او را از تن جدا كرده و به سوى حسين (ع )پرتاب كرد.
مادر سر فرزند را برداشت و به سر يكى از سپاهيان ابن سعد زد و او را به هلاكت رساند.


47 - سعد بن الحارث الانصارى

48 - ابوالحتوف بن الحارث

اين دو برادر (قبل از واقعه كربلا) در گروه محكمه (خوارج ) بودند.
آنها همراه با عمر بن سعد براى جنگ با حسين (ع ) از كوفه خارج شدند.
در روز عاشورا چون صداى استغاثه امام بلند شد كه مى فرمود: آيا كسى نيست كه به ما كمك كند؟ اين دو برادر، از سپاه ابن سعد خارج شده و به كمك حسين (ع ) شتافتند و با سپاهيان كوفه جنگيدند تا به شهادت رسيدند.


49 - زهير بن القين

او از شخصيتهاى برجسته كوفه بود.
وى نخست از طرفداران عثمان بود. اما در بازگشت از زيارت خانه خدا، در ميانه راه به كاروان حسين (ع ) برخورد نمود و با عنايت الهى از ياران آن حضرت گشت .
وى با همسرش با كاروان حسين (ع ) به كربلا آمد.
در شب عاشورا از جا برخواست و گفت : به خدا سوگند اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم هرگز از يارى حسين (ع ) و جوانانش دست بر نخواهم داشت .
او فرمانده جناح راست سپاه حسين (ع ) بود.
وى در روز عاشورا پس از اقامه نماز با امام حسين (ع )، به ميدان نبرد رفته و به شهادت رسيد.


50 - سلمان بن مضارب

او پسر عموى زهير بن القين بود.
سلمان همراه با زهير در سال 60 هجرى به حج مشرف شده بود. در بازگشت ، در ميانه راه با هدايت يافتن زهير او نيز جزو ياران حسين (ع ) گشت .
در روز عاشورا سلمان همراه چند نفر ديگر بعد از اداى نماز ظهر با امام حسين (ع )، به ميدان نبرد رفته و سپس به شهادت رسيدند.


51 - سويد بن عمرو الخثعمى

مردى شريف و كثيرالصلوه و دلير و صاحب تجربه در جنگها بود.
او يكى از دو نفرى است كه تا لحظات آخر در كنار امام حسين (ع ) بود.
سويد در روز عاشورا قدم پيش گذاشت و جنگيد تا بدنش پر از جراحت شد و از اسب نقش زمين گشت و به رو افتاد، لذا دشمن گمان كرد كه او كشته شده است .
او كه زخمى بود، چون شنيد كوفيان شادى كنان مى گويند: حسين كشته شد با همان تن مجروحش از جا بر خاست و با خنجرى كه داشت ، به جنگ پرداخت تا به شهادت رسيد.
چون شهادتش پس از شهادت امام (ع ) بود، او را آخرين كشته ميدان كربلا گفته اند.


52 - ابوالشعثا الكندى

نام او يزيد بن زياد مى باشد و مردى شريف ، دلير و جسور و تير اندازى ماهر بود.
وى پيش از ملاقات حسين (ع ) با حر، از كوفه به سوى آن حضرت رفت .
ابوالشعثا در روز عاشورا سواره مى جنگيد، چون اسبش پى شد، روى زانو در محضر امام (ع ) نشست و تيرهاى فراوانى به طرف دشمن پرتاب كرد و جمعى از آنان را به هلاكت رساند.
امام حسين (ع ) براى وى چنين دعا مى كرد: خدايا! خدايا تيرش را به هدف برسان و بهشت را پاداش او قرار ده .
چون تيرهايش تمام شد، از جا برخاست و با شمشير جنگيد تا به شهادت رسيد.


53 - بشير بن عمروالحضرمى

او از تابعين بود (از كسانى كه اصحاب رسول خدا را درك كرده اند)
دلاورى فرزندان او در جنگها معروف است .
قبل از شروع جنگ به امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا در حالى كه مشغول جنگيدن بود به او گفته شد كه : فرزندت در مرز رى اسير گشته است .
امام حسين (ع ) به او فرمود: خدا رحمتت كند، من بيعتم را از تو برداشتم ، برو و در آزادى پسرت كوشش كن . بشير گفت : درندگان مرا پاره پاره كنند اگر از تو جدا شوم .
او در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد.


54 - عبدالله بن عروه (عزره )

55 - عبدالرحمن بن عروه (عزره
)
اين دو برادر از اشراف و دليران كوفه بودند.
جدشان از ياران على (ع ) بوده و در جنگهاى آن حضرت شركت داشت .
عبدالله و عبدالرحمن در كربلا به خدمت امام حسين (ع ) رسيدند.
آنها در روز عاشورا به نزد حضرت آمده و سلام كردند و گفتند: دوست داريم كه در برابرت مبارزه كرده و از حريم تو دفاع كنيم . حضرت به آنها فرمود: آفرين باد بر شما!
اين دو برادر در حاليكه نزديك امام بودند با دشمن جنگيده تا به شهادت رسيدند.


56 - عبدالله بن عمير الكلبى

57 - ام وهب النمريه

او مردى دلاور و از مسيحيان كوفه بود كه با ديدن كثرت لشكريان كوفه براى قتل امام حسين (ع ) مسلمان شد.
وى شب هنگام همراه با همسرش ام وهب به سوى كربلا حركت كرده و به خدمت امام حسين (ع ) رسيدند.
عبدالله در روز عاشورا به ميدان جنگ شتافت در حالى كه جراحاتى بر بدنش وارد شده بود، همسرش ام وهب به ميدان آمده و به او گفت : پدر و مادرم به فدايت ، در برابر فرزند رسول خدا با دشمن مبارزه كن .
پس از شهادتش ، ام وهب بر بالين او نشست و گفت : بهشت تو را گوارا باد! از خدا مى خواهم كه مرا همراه تو در بهشت قرار دهد.
در اين هنگام ، دشمن عمودى آهنين را بر سر ام وهب فرود آورد و در كنار شوهر شهيدش جان سپرد.


58 - مسلم بن كثير

59 - رافع بن عبدالله

مسلم از تابعين (كسانى كه ياران پيامبر را درك كرده اند مى باشد.
او از ياران على (ع ) بوده و در يكى از جنگهاى آن حضرت پايش آسيب ديده و معلول گرديد.
او به همراه غلامش رافع از كوفه خارج شدند و نزديك فرود آمدن امام حسين (ع ) به كربلا، به آن حضرت پيوستند.
مسلم در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد، اما غلامش ‍ رافع بعد از نماز ظهر و در برابر حضرت (ع ) به شهادت رسيد.


60 - النعمان بن عمرو الازدى

61 - الجلاس (الحلاس ) بن عمرو

اين دو برادر از مردم كوفه و از اصحاب على (ع ) بودند و جلاس در كوفه جز نظاميان آن حضرت بود.
آنها با سپاه عمر بن سعد از كوفه خارج شدند. چون ابن سعد شروط و پيشنهادات امام حسين (ع ) را نپذيرفت ، آن دو به لشكر حضرت پيوستند.
نعمان و جلاس در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.


62 - يزيد بن ثبيط

63 - عبدالله بن يزيد

64 - عبيدالله بن يزيد

يزيد از شيعيان بصره و در ميان قومش شريف و بزرگوار بود.
او با دو تن از فرزندانش عبدالله و عبيدالله و عده اى ديگر از بصره بيرون آمده و در محلى به نام (ابطح ) در نزديكى مكه به امام حسين (ع ) پيوستند. يزيد روز عاشورا در جنگ تن به تن به شهادت رسيد ولى دو فرزندش در حمله اول كه دسته جمعى بود به شهادت رسيدند.


65 - عامر بن مسلم العبدى

66- سالم

عامر از شيعيان بصره بود.
او به همراه غلامش سالم و عده اى از شيعيان بصره به سوى امام حسين (ع ) حركت كرده و خدمت آن حضرت رسيدند.
عامر و سالم در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.


67 - مسعود بن الحجاج

68 - عبدالرحمن بن مسعود

مسعود و پسرش از شيعيان نامى و از شجاعان مشهور بودند.
هر دو با لشكر عمر بن سعد از كوفه خارج شدند ولى پيش از درگيرى ، به سپاه امام حسين (ع ) پيوستند.
مسعود و عبدالرحمن در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.


69 - عمار بن حسان

او از شيعيان مخلص و دليران صاحب نام بود.
پدرش حسان از ياران على (ع ) بود، كه در جنگ جمل و صفين شركت جست و در جنگ به شهادت رسيد.
عمار از كسانى است كه از مكه همراه با حسين (ع ) بود.
او در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد.


70 - قاسط بن زهير

71 - كردوس بن زهير

72 - مقسط بن زهير

اين سه برادر از ياران على (ع ) بوده و جز پيشتازان در جنگهاى آن حضرت بودند.
پس از شهادت على (ع ) در كنار امام حسن مجتبى (ع ) قرار گرفته و در كوفه اقامت گزيدند.
آنها شبانه خود را در كربلا به امام حسين (ع ) رساندند.
سه برادر در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيدند.


73 - مجمع بن زياد الجهنى

74 - عباد بن مهاجر

75 - عقبه بن الصلت

اين سه در منزلگاه جهينه در اطراف مدينه زندگى مى كردند.
زمانى كه حسين (ع ) از كنار اين منزلگاه عبور مى كرد، آنان به حضرت پيوستند.
گرچه بعضى از اطراف حضرت پراكنده شدند، اما آنها در سپاه حضرت باقى ماندند.
آنها در ورز عاشورا به فيض شهادت رسيدند.


76 - حر بن يزيد الرياحى

حر در دوران جاهليت و اسلام ، در ميان قومش مورد احترام بود.
هنگامى كه از قصر ابن زياد خارج مى شد تا براى مقابله با امام حسين (ع ) برود، صدايى شنيد كه مى گويد: اى حر، بهشت بر تو مژده باد!برگشت ولى كسى را نديد. به خود گفت : جنگ با حسين و بهشت ؟!
در ابتدا با هزار جنگجو، در ميانه راه جلو كاروان حسين (ع ) را گرفت .
وقتى متوجه شد كه عمر بن سعد پيشنهاد امام حسين (ع ) را نپذيرفته و قصد كشتن آن حضرت را دارد، در حالى كه سپرش را وارونه بود خود را به سپاه امام رسانيد.
حر بر حسين (ع ) سلام كرد و گفت : فدايت شوم ! من !همانم كه جلوى تو را گرفتم ولى پشيمانم ، آيا توبه ام پذيرفته مى شود؟
امام (ع ) فرمود: بلى ، خدا توبه ات را مى پذيرد.
او در روز عاشورا با شجاعتى تمام ، جنگ سختى كرد تا به شهادت رسيد و آن وعده بهشتى را كه شنيده بود، تعبير گشت .


77 - الحجاج بن بذر التميمى

78 - قعنب بن عمر النمرى

آن دو از مردم بصره بودند.
حجاج حامل نامه مسعود بن عمرو (يكى از اشراف و بزرگان ) را كه در پاسخ به نامه امام حسين (ع ) نوشته بود، تقديم آن حضرت كرد.
حجاج و قعنب همراه حضرت بودند تا در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيدند. عده اى شهادت حجاج را در جنگ تن به تن در بعد از ظهر عاشورا گفته اند.


79 - سعيد بن عبدالله الحنفى

او از بزرگان ، دليران و زاهدان شيعه در كوفه بود.
سعيد نامه هاى مردم كوفه را به امام حسين (ع ) رساند، حضرت جواب آن نامه ها را نيز توسط او به كوفه ارسال نمود.
او از كسانى است كه در مقابل مسلم بن عقيل در كوفه از جا برخاست و گفت : به خدا سوگند آماده يارى حسين و قربانى شدن در راهش شده ام .
در روز عاشورا چون حسين (ع ) نماز ظهر را خواند جنگ سختى در گرفت ، سعيد جلوى امام ايستاد و با صورت و سينه و پهلوهايش به استقبال تيرها مى رفت تا امام اصابت نكند.
هنگاميكه به زمين افتاد، گفت : يا بن رسول الله ! آيا به عهد خود وفا كردم ؟ حضرت فرمود: بلى ، تو در بهشت جلوى من خواهى بود و سپس به شهادت رسيد.


80 - سوار بن منعم

او قبل از شروع جنگ ، از كوفه به كاروان امام حسين (ع ) پيوست .
در روز عاشورا و در حمله اول شركت كرد، اما مجروح گرديد و توسط سپاه كوفه اسير گشت . او را نزد عمر بن سعد بردند، ابن سعد خواست او را به قتل برساند ولى خويشان او وساطت نموده او را آزاد كردند.
چون جراحات او شديد بود، شش ماه پس از واقعه كربلا به شهادت رسيد.


81 - عمرو بن عبدالله الجندعى

او از كسانى است كه قبل از شروع جنگ ، خود را به كربلا رسانده و به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا در ركاب آن حضرت جنگيد تا نقش زمين گشت ، دشمن يك ضربت كارى بر سرش وارد آورد. قوم و قبيله اش تن مجروح او را از ميدان نبرد خارج كردند.
عمرو كه جراحات سختى برداشته بود تا يك سال پس از واقعه كربلا در بستر بيمارى بود، اما بر اثر همان جراحات به شهادت رسيد.


82 - الموقع بن ثمامه

او شبانه همراه با عده اى خود را به كربلا رسانده و به امام حسين (ع ) پيوست .
او در روز عاشورا در ركاب آن حضرت جنگيد تا نقش زمين گشت ، قوم و قبيله اش او را نجات داده ، به كوفه آوردند و پنهانش نمودند.
ابن زياد از مخفيگاه او مطلع شد تا خواست او را به قتل برساند، عده اى وساطت كردند. لذا دستور داد او را به غل و زنجير بسته به منطقه اى به نام الزاره (عمان فعلى ) تبعيدش كنند.
موقع در اثر جراحات وارده و بعد از يكسال جان به جان آفرين تسليم كرد.


83 - سعد بن الحارث

84 - نصر بن ابى نيزر

85 - الحارث بن نبهان

سعد، نصر و حارث ابتدا از غلامان حضرت على (ع )و سپس امام حسن مجتبى (ع ) بودند. پس از شهادت آن دو معصوم (ع )، به خدمت امام حسين (ع ) در آمدند.
آنها همراه حضرت از مدينه به مكه و از آنجا به كربلا آمدند.
اين سه غلام در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


86 - منجح بن سهم

87 - قارب بن عبدالله

منجح غلام امام حسن مجتبى (ع ) بود كه به همراه فرزندان آن حضرت در كربلا حضور داشت .
قارب غلام امام حسين (ع ) و مادرش كنيز آن حضرت بود.
اين دو غلام در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


88 - اسلم بن عمرو

او از خدمتگزاران امام حسين (ع ) بود.
وى در روز عاشورا جنگيد تا نقش بر زمين گشت .
حضرت به بالين اسلم آمد، و او را در آغوش گرفت ، و صورت به صورتش گذاشت .
اسلم لبخندى زد و گفت : كيست مثل من ، كه حسين (ع ) صورت به صورتش ‍ گذاشته باشد؟ آن گاه روح از بدنش پرواز كرد.


89 - سليمان بن رزين

او از خدمتگزاران امام حسين (ع ) بود.
امام حسين (ع ) هنگاميكه در مكه بود نامه هايى را كه به روساى قبائل بصره نوشته بود، به وسيله سليمان فرستاد. اما يكى از آن ها خيانت نموده سليمان را به نزد عبيدالله بن زياد (زمانى كه هنوز به سوى كوفه حركت نكرده بود) برد.
عبيدالله تا نامه حضرت به روساى قبايل را خواند، دستور داد سليمان را گردن بزنند.
او يكى از شهداى نهضت حسينى در بصره است .


90 - جون

او غلام ابوذر يار با وفاى پيامبر(ص ) است .
جون هميشه ملازم اهل بيت (ع ) بود، او از مدينه به مكه و تا كربلا همراه حضرت بود.
او در مقابل حسين (ع ) ايستاد و گفت : اى پسر رسول خدا!من در صلح كنار شما باشم و در سختى شما را تنها بگذارم ؟ بوى بدنم بد، جسمم پست و رنگم سياه است . عنايتى بفرما تا بدنم خوشبو، جسمم شريف و رنگم سفيد شود.
جون در روز عاشورا به ميدان جنگ رفته و سپس به شهادت رسيد.
پس از شهادتش امام حسين (ع )فرمودند: خدايا!رويش را سفيد، بويش را عطرآگين و او را با نيكان محشور فرما.


91 - سالم بن عمرو

92 - جابر بن الحجاج

سالم غلام بنى المدينه و از شيعيان كوفه بود كه به سپاه امام حسين (ع ) پيوست .
جابر غلام عامر بن نهشل و مردى دلير و جنگجو بود كه در كربلا به محضر حضرت (ع ) رسيد.
اين دو غلام در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


93 - عمار بن سلامه الهمدانى

94 - نعيم بن العجلان الانصارى

آن دو از ياران على (ع ) بودند و در بعضى از جنگها در ركاب آن حضرت جنگيدند.
عمار از اصحاب رسول خدا (ص ) است و نعيم از شجاعان و شعراى عرب به شمار مى رود.
آن دو كه از حركت امام حسين (ع ) به عراق با خبر شدند، به آن حضرت پيوستند و در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


95 - جبله بن على الشيبانى

96 - الحباب بن عامر التيمى

آن دو از شجاعان و شيعيان كوفه هستند.
هردو جزو بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل بودند. پس از شهادت مسلم آنها از كوفه بيرون آمده و به سپاه حسين (ع ) پيوستند.
جبله و حباب در روز عاشورا مردانه جنگيدند تا به فيض شهادت رسيدند.


97 - اميه بن سعد الطائى

98 - جندب بن حجير الكندى

آن دو از بزرگان شيعه و از ياران على (ع ) بودند.
اميه و جندب قبل از شروع جنگ خود را به سپاه حسين (ع ) رساندند.
آن دو روز عاشورا و در آغاز جنگ به شهادت رسيدند.


99 - يزيد بن مغفل المذحجى

100 - عبدالله بن بشر الخثعمى

آن دو از مردان دلير و حاميان حق بودند.
يزيد بن مغفل كه از ياران على (ع ) بود، در مكه به حسين (ع ) پيوست و همراه ايشان به كربلا آمد.
عبدالله كه با سپاه عمر بن سعد از كوفه بيرون آمده بود در فرصت مناسب به ياران حسين (ع ) پيوست .
آن دو روز عاشورا به فيض شهادت رسيدند.

101 - زاهر بن عمرو

102 - الحارث بن امر القيس

آن دو از قبيله بنى كند هستند.
زاهر كه در شجاعت و محبت اهل بيت (ع ) مشهور بود، در سال 60 هجرى به حج رفت و سپس به سپاه امام حسين (ع ) پيوست .
حارث كه با سپاه عمر بن سعد از كوفه خارج شده بود، در فرصت مناصب به ياران حضرت ملحق گرديد.
هر دو در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


103 - عمر بن ضبيعه

104 - بكر بن حى

آن دو از قبيله بنى تيم هستند.
عمر بن ضبيعه مردى شجاع بود. او افتخار درك رسول خدا (ص ) را داشته است .
آنها به همراه سپاه عمر بن سعد از كوفه خارج شدند و در موقعيت مناسب به ياران حسين (ع ) پيوستند.
عمرو و بكر در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيدند.


105 - عبد الا على بن يزيد الكلبى

106 - عماره بن صلخب الازدى

آن دو از جنگجويان دلير و از شيعيان كوفه هستند.
آنها با مسلم بن عقيل بيعت كردند و پس از شهادت مسلم و هانى در كوفه دستگير شدند.
ابن زياد دستور داد عبد الا على و عماره را به ميان قبيله شان برده و گردن بزنند.
آن دو از شهداى نهضت حسينى در كوفه هستند.


107 - زهير بن سليم

108 - قاسم بن حبيب

آن دو از قبيله بنى ازد و از شيعيان كوفه بودند.
زهير و قاسم با سپاه عمر بن سعد از كوفه بيرون آمده و در موقعيت مناسب به ياران حسين (ع ) پيوستند.
آن دو در حمله اول روز عاشورا به شهادت رسيدند.


109 - ضرغامه بن مالك

110 - كنانه بن عتيق

آن دو از قبيله بنى تغلب و از شيعيان كوفه بودند.
ضرغامه با مسلم بن عقيل بيعت كرد. او پس از شهادت مسلم ، با سپاه عمر بن سعد از شهر خارج شده و در فرصت مناسب خود را به ياران حسين (ع ) رسانيد. وى پس از نماز ظهر روز عاشورا در جنگ تن به تن به شهادت رسيد.
كنانه از اصحاب رسول خدا (ص ) و از زاهدان و قاريان قرآن بود.
او در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسيد.


111 - سيف بن مالك

112 - ادهم بن اميه

آن دو از قبيله بنى عبد قيس و از شيعيان بصره بودند.
سيف و ادهم همراه با عده اى ديگر از بصره خارج شده و در محلى به نام ابطح در نزديكى مكه به امام حسين (ع ) پيوستند.
ادهم در حمله اول روز عاشورا و سيف بعد از نماز ظهر در جنگ تن به تن به شهادت رسيدند.


113 - جو ين بن مالك التيمى

او شيعه علوى بود.
چون به قبيله بنى تيم وارد شده بود لذا همراه آنها به سوى امام حسين (ع ) رفت تا با او بجنگد.
وقتى پيشنهادات حسين (ع ) از جانب عمر بن سعد در شد، جوين به همراه عده اى شبانه به ياران حضرت پيوستند.
او در روز عاشورا و در حمله اول به شهادت رسيد.


114 - زياد ابو عمره

115 - حبشى بن قيس

آن دو از قبيله بنى همدان هستند.
زياد محضر پيامبر (ص ) را درك كرده است . او مردى شب زنده دار و پرهيز كار بود.
سلمه جد حبشى از اصحاب رسول خدا بوده است .







----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منتظران مهدی(عج) به هوش
حسین(ع) را منتظرانش کشتند






ابریشم 12-12-2010 05:57 PM

((حضرت قاسم علیه السلام ))

و اينك مجاهد نوجوانى در آستانه نبرد،
با اين عقيده و روحيه كه : ((تا من سلاح بر دوشم ، عمويم كشته نخواهد شد)).
صاحب اين سخن حماسى و روح بزرگ ، كيست ؟
((قاسم ))!
فرزند امام حسن مجتبى ( عليه السلام )
پيش عمويش مى آيد و اجازه نبرد مى خواهد. امام در اجازه دادن به يادگار برادرش ، درنگ مى كند. قاسم آن قدر التماس مى كند و بر دست و پاى امام بوسه مى زند تا رضامندى او را جلب نمايد.
اشك شوق در ديده ، بى تاب شهادت ، با اندامى كوچك كه زره هاى بزرگسالان بر تنش گشاد است ، از امام جدا مى شود و سوار بر اسبى ، پايش ‍ به ركاب نمى رسد. فقط سيزده سال دارد، به ميدان مى رود و خويشتن را معرفى مى كند و پدر و دودمان خود را و دليرى و بى باكى و ايمان پاك خود را بر آنان مى شناساند و به پيكار مى آغازد و با هماوردان ، پنجه نرم مى كند. پس از پيكارى سخت كه تعدادى از نفرات دشمن را مى كشد، بر او حمله مى كنند و در اين گير و دار هجوم و دفاع و زد و خورد، يكى از جنگجويان سپاه كوفه شمشيرى بر سرش فرود مى آورد. ((قاسم )) به رو در مى افتد و با فريادى جانسوز، عمويش را به يارى مى طلبد. حسين ، چونان عقابى تيز پر، خود را به ميدان مى رساند و پس از نبردى كوتاه ، به بالين فرزند برادر مى نشيند، در حالى كه قاسم لحظه هاى واپسين را مى گذراند و پاشنه پا بر زمين مى سايد. امام ، قاتلين او را نفرين مى كند، آنگاه مى فرمايد: قاسم ! بر عمويت بسى ناگوار و دشوار است كه او را به كمك بخواهى ولى او نتواند به موقع ، ياريت كند...
و قاسم را بر سينه مى گيرد و پيكر مجروح اين شهيد را به اردوى خود مى برد. در حالى كه هنگام بردن ، پاهاى قاسم بر زمين كشيده مى شود. و او را كنار جسد فرزندش ((على اكبر)) بر زمين مى نهد.
و عموزاده ها و خانواده خويش را به صبر و مقاومت و تحمل شدايد دعوت مى كند، كه زمينه ساز عزت آينده است

ابریشم 12-12-2010 05:58 PM

مسلم بن عوسجه اسدى
وى، ابوحجل، مسلم بن عوسجة بن سعد بن ثعلبة بن دودان بن اسد بن خزيمه و شخصيتى بزرگوار، برجسته، نيايش گر و زاهد بوده است.
ابن سعد در طبقات خود آورده است:
مسلم بن عوسجه از جمله اصحابى بوده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده نموده و شعبى از او روايت نقل كرده است.
وى دلاورمردى شجاع به شمار مى آمده كه در نبردها و فتوحات اسلامى از او ياد شده است و سخن شبث در اين زمينه خواهد آمد.
به گفته سيره نگاران: مسلم بن عوسجه از جمله افرادى بود كه به حسين (عليه السلام) نامه نوشت و بدان وفا كرد و آن گاه كه مسلم بن عقيل وارد كوفه شد، براى اباعبدالله (عليه السلام) از مردم بيعت گرفت.
مورخان گفته اند: هنگامى كه عبيدالله بن زياد وارد كوفه شد و مسلم بن عقيل از جريان اطلاع حاصل كرد، مهياى جنگ با عبيدالله شد، از اين رو، پرچمى را براى ((مسلم بن عوسجه)) بست و او را بر تيره هاى مذحج و اسد و ((ابوثمامه )) را بر تيره هاى تميم و همدان و ((عبدالله بن عمرو عزيز كندى)) را بر تيره هاى كنده و ربيعه و ((عباس بن جعده جدلى)) را بر تيره مدينه گماشت و به سوى عبيدالله زياد به حركت در آمده و او را در دارالاماره به محاصره در آوردند. عبيدالله دست به پراكنده كردن مردم زد تا از يارى مسلم دست بردارند، مسلم از خانه مختار كه در آن اقامت داشت خارج شد و همانگونه كه قبلا ياد آور شديم به خانه هانى بن عروه كه شريك بن اعور در آن حضور داشت، رفت.
عبيدالله سعى داشت از محل اقامت مسلم اطلاع حاصل كند، از اين رو، معقل غلام خويش را با سه هزار درهم ماءموريت داد تا به وسيله آن ها محل اقامت مسلم را بيابد، معقل وارد مسجد شد و نزد مسلم بن عوسجه رفت، ديد در گوشه اى از مسجد مشغول نماز است، منتظر ماند تا وى از نمازش ‍ فراغت يافت. بر او سلام كرد و سپس گفت: اى بنده خدا! من مردى شامى و از غلامان ذى كلاع هستم و خداوند با محبت و دوستى اين خانواده [اهل بيت (عليهم السلام)] و علاقه مندى به دوستان آن ها بر من منت نهاده است، اكنون اين سه هزار درهم را در اختيار درام و مى خواهم با مردى از اين خانواده كه شنيده ام وارد كوفه شده تا براى پسر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بيعت بگيرد، ديدار كرده و اين پول ها را به وى تقديم كنم، ولى هيچ كس مرا به محل اقامت وى راهنمايى نكرده، لحظاتى قبل در مسجد نشسته بودم كه از چند تن شنيدم مى گويند: اين مرد از وضعيت اين خانواده اطلاع دارد، از اين رو، خدمت شما رسيدم تا اين پول ها را از من بستانى و مرا به آقاى خود راهنمايى كنى تا با او بيعت كنم و اگر دوست داشته باشى مى توانى قبل از ديدار با او از من برايش بيعت بگيرى.
مسلم بن عوسجه گفت: خدا را بر ديدار شما با خود سپاس مى گويم و اين ديدار مرا شادمان ساخت كه تو به آن چه دوست دارى، دست يابى و خداوند به واسطه تو اهل بيت پيامبرش را يارى فرمايد. ولى از اين كه قبل از انتشار اين خبر به ارتباط من با اين قضيه پى بردى، به جهت بيم از اين ستمكار و قدرتش، برايم نگران كننده است و آن گاه قبل از جدا شدن وى، از او بيعت گرفت و بدو سوگندهاى بزرگى داد كه خيرخواهانه عمل كند و ماجرا را پوشيده نگاه دارد تا آن چه را دوست دارد به وى ارائه كند و سپس ‍ به آن مرد گفت: چند روزى نزد من آمد و شد نما، تا برايت اجازه ورود بگيرم، مرد نيز چنين كرد و مسلم بن عوسجه برايش وقت ملاقات گرفت و داخل شد و بدين گونه، عبيدالله را به محل اقامت مسلم بن عقيل راهنمايى كرد و اين حادثه پس از رحلت ((شريك بن اعور)) رخ داد.
نقل كرده اند: پس از آن كه مسلم بن عقيل و هانى دستگير شده و به شهادت رسيدند، مسلم بن عوسجه مدتى در پنهان به سر مى برد و سپس با خانواده اش از كوفه فرار كرد و در كربلا خود را به امام حسين (عليه السلام) رساند و جان خويش را نثار مقدمش كرد.
ابومخنف از ضحاك بن عبدالله همدانى مشرقى روايت كرده: حسين (عليه السلام) براى ياران خويش به ايراد سخن پرداخت و در خطابه خود فرمود:
إنّ القوم يطلبوننى و لو اصابونى لذهلوا عن طلب غيرى و هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا ثم لياءخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى.
((دشمن در پى من است و اگر به من دست يابد، به ديگران كارى ندارد و اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از سياهى شب استفاده كنيد و هر يك از مردان شما دست مردى از خاندان مرا بگيرد و به ديار خويش ‍ بازگردد)).
اهل بيت او و قبل از همه قمر بنى هاشم (عليه السلام) سخن گفت و عرضه داشت: چرا چنين كارى كنيم؟ براى اين كه بعد از شما زنده بمانيم؟! هرگز، خداوند چنين روزى را نصيب ما نگرداند.
سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و عرضه كرد: آيا دست از يارى تو برداريم و در اداى حقى كه بر ما دارى در پيشگاه خدا عذرى نداشته باشيم؟! نه به خدا سوگند! از تو دور نخواهم شد تا نيزه ام را در سينه دشمن بشكنم و تا قبضه شمشير در دستم باقى است بر سر آن ها بكوبم و از تو جدا نگردم و اگر سلاحى در دست نداشته باشم در راه دفاع از تو آن ها را آماج سنگ قرار خواهم داد، تا در راهت جان دهم. ساير ياران آن حضرت نيز به همين شيوه سخن گفتند.
شيخ مفيد مى گويد: زمانى كه امام حسين (عليه السلام) نى هاى خشك داخل خندقى را كه پشت خيمه ها حفر نموده بود، به آتش كشيد، شمر بر آن جا عبور كرد و صدا زد: حسين از قبل از قيامت، براى ورود به آتش شتاب كردى؟!
امام (عليه السلام) در پاسخ او فرمود: يابن راعية المعزى! انت اولى بها صليا.
((اى فرزند زن بزچران! تو براى سوختن آتش سزاوارترى)).


مسلم بن عوسجه خواست او را هدف تير قرار دهد، ولى امام حسين (عليه السلام) او را از اين كار باز داشت. مسلم به حضرت عرض كرد: اين فاسق، از دشمنان خدا و ستم پيشگان به نام است و خدا او را در تيررس ما قرار داده است [اجازه دهيد او را با تير بزنم].
امام (عليه السلام) فرمود: لا تَرمِه فاؤ نى اءكره اءبداءهم فى القتال.
((به او تيراندازى مكن؛ زيرا من دوست ندارم در جنگ با آنان پيشدستى كنم.))


به گفته ابومخنف: آن گاه كه جنگ در گرفت، جناح راست سپاه ابن سعد به فرماندهى عمرو بن حجاج زبيدى، بر جناح چپ لشكريان امام به فرماندهى زهير بن قين يورش برد، حمله آنان از ناحيه فرات صورت گرفت و ساعتى درگير بودند.
مسلم بن عوسجه كه در سمت چپ سپاه امام حضور داشت به گونه اى جانانه جنگيد كه كسى مانندش را سراغ نداشت، وى در حالى كه شمشير خود را به دست داشت بر دشمن يورش مى برد و اين رجز را مى خواند:

إنْ تساءلوا عنى فانى ذو لبد

و إنّ بيتى فى ذُرى بنى اسد

فمن بغانى حائد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد

يعنى: اگر از من بپرسيد چه كاره ام، داراى شجاعت شيرم و در نسب از قبيله بنى اسدم. كسى كه بر من ستم روا دارد، از حق، منصرف و به خداى بى نياز، كفر ورزيده است.


وى همچنان شمشير ميان آن ها گذاشته بود تا اين كه مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابوخشكاره بجلى، وى را در ميان گرفتند و در كشتن او با يكديگر همدست شدند، در اثر درگيرى شديد، گرد و غبار غليظى ايجاد شد، پس از فرو نشستن غبار ميدان، مسلم بن عوسجه نقش بر زمين شده است. امام حسين (عليه السلام) به سمت او رفت، هنوز رمقى در بدن داشت، حضرت بدو فرمود:
رحمك الله يا مسلم: ((فَمِنهُم مَن قَضَى نَحبَهُ وَ مِنهُم مَّن يَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبدِيلا)).


((مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گردند: برخى از آنان به فيض ‍ شهادت نايل آمدند و بعضى در انتظار آنند و در عهد و پيمان خود تغيير و تبديلى ندادند)).
سپس نزديك مسلم آمد و آن گاه حبيب با او سخن گفت كه قبلا در حالات وى بدان اشاره كرديم.
راوى مى گويد: ديرى نپاييد كه روح مسلم به آسمان ها پر كشيد، صداى كنيزكى از او به: وا سيداه! يابن عوسجتاه! واى سرورم! واى ابن عوسجه ام! بلند شد و هواداران عمر سعد، از اين ماجرا شادمانى مى كردند.
شبث بن ربعى خطاب به آنان گفت: مادرانتان به عزايتان بنشيند، كسان خود را با دست خويش مى كشيد و خود را در برابر ديگران خوار و ذليل مى سازيد، آيا شادمانيد كه مسلم بن عوسجه را به شهادت رسانده ايد؟ به خدايى كه تسليم دستورات او گشته ام، من چه فداكارى هاى ارزنده اى از اين مرد ميان مسلمانان مشاهده كرده ام، وى در پهن دشت آذربايجان قبل از سازمان يافتن نيروى سواره نظام مسلمانان، شش تن از مشركان را به هلاكت رساند، آيا چنين شخصيتى از شما كشته مى شود و شما شادى مى كنيد؟!


كميت بن زيد اسدى درباره مسلم بن عوسجه مى گويد: ابوحجل (مسلم) شهيدى است كه به خاك و خون افتاده است.
مردى كه فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پياده به محل شهادتش مى رود فردى بى نظير است.
به حبيب سفارش كرد به جهت شدت عشق و علاقه، در راه حسين (عليه السلام) جانفشانى كند.
حبيب گفت: اى فرزند عوسجه! چقدر بر ما دشوار است كه تو در صحنه كارزار نباشى.
با شمشير و نيزه هايشان دست به گريبان شدى و سپس نقش بر زمين گشتى.
بر تو مى گريم ولى از آن جا كه قلبم را غم و اندوه فرا گرفته، گريه ام سودى ندارد.


سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

:الشيخ محمد بن طاهر السماوى


ابریشم 12-12-2010 05:58 PM

زهير بن قين بن قيس انصارى بجلى


زهير، ميان قبيله خويش شخصيتى مورد احترام بود و در كوفه ميان آنان مى زيست. رشادت هاى او در جنگ ها و نبردها مشهور و زبانزد و در ابتدا از هواداران عثمان به شمار مى آمد. در سال 60 هجرى با خانواده اش حج به جا آورد و سپس در مسير بازگشت خود، با حسين (عليه السلام) همراه شد و با هدايت الهى، به علويان پيوست.


ابومخنف از برخى فزاريان روايت كرده و گفته است: در بازگشت از سفر مكه با زهير همراه بوديم و به موازات مسير كاروان امام حسين (عليه السلام) حركت مى كرديم، فوق العاده ناخرسند بوديم كه با آن حضرت در يك منزل فرود آمديم. هرگاه حسين (عليه السلام) حركت مى كرد، زهير كاروان خود را عقب مى كشيد و هرگاه آن حضرت در منزلى فرود مى آمد، زهير پيشى مى گرفت. تا اين كه ناگزير در منزلى با هم فرود آمديم؛ حسين در يك سو و ما در سويى ديگر منزل نموديم. هنگامى كه مشغول غذا خوردن بوديم، ناگهان پيك حسين (عليه السلام) از راه رسيد و سلام كرد و وارد شد و گفت: اى زهير بن قين! اباعبدالله حسين بن على عليهماالسلام مرا نزدت فرستاده كه خدمت او برسى. راوى مى گويد: ما هر يك از ناراحتى، لقمه اى را كه در دست داشتيم به سويى افكنديم و سكوت مرگبارى بر ما حاكم شد.

ابومخنف آورده است: دَلهَم دخت عمرو، همسر زهير برايم نقل كرد و گفت: من به زهير گفتم: چگونه رواست كه فرزند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را بخواند ولى تو از رفتن نزد او سر باز زنى؟ سبحان الله! چه مى شود، نزدش بروى و سخنش را بشنوى و برگردى.

دَلهَم مى گويد: زهير خدمت امام شرفياب شد و ديرى نپاييد كه با چهره اى شاداب و پرنشاط بازگشت و دستور داد سراپرده و اثاثيه و كالايش را به نزديكى خيمه هاى امام حسين (عليه السلام) انتقال دهند و سپس به من گفت: تو را طلاق دادم، مى توانى نزد خانواده ات برگردى؛ زيرا من دوست ندارم جز خير و نيكى از ناحيه من به تو آسيبى برسد و آن گاه به همراهان خود اظهار داشت: هر كدام علاقه منديد مى توانيد با من بمانيد، در غير اين صورت اين آخرين ديدار ماست و فرصتى است كه سرگذشتى را با شما در ميان بگذارم، ما براى جنگ رهسپار منطقه ((لنجر)) شديم، خداوند در آن جنگ پيروزى را نصيب ما كرد و به غنايمى دست يافتيم.
سلمان باهلى به ما گفت آيا از پيروزى كه خداوند نصيبتان ساخته و غنايمى كه به دست آورده ايد، بسيار شادمانيد؟

گفتيم: آرى!
سلمان گفت: اگر [حضور در ركاب] جوانان خاندان محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را درك كنيد، بيش از پيروزى و غنايم به دست آمده خود، شادمان و مسرور خواهيد شد و اكنون من شما را به خدا مى سپارم.
راوى گفت: به خدا سوگند! زهير، همواره بر سپاه دشمن مى تاخت تا اين كه در ركاب امام (عليه السلام) به شهادت رسيد.
به نقل ابومخنف: زمانى كه حر بن يزيد، راه را بر امام بست و مانع حركت آن حضرت شد و خواست او را در منطقه دلخواه خود فرود آورد، حضرت، خواسته او را نپذيرفت و سپاه حر به موازات سپاه امام به حركت در آمده تا به منطقه ذى حُسَم رسيدند، حضرت در آن جا براى يارانش خطابه اى ايراد كرد كه در آن آمده است: اما بعد: فانه نَزَل بنابراين من الاءمر ما قد تَرَون....
زهير به پا خاست و به ياران خود گفت: شما سخن مى گوييد با من سخن بگويم؟ گفتند: شما سخن بگو.
وى حمد و ثناى خدا را به جا آورد و سپس خطاب به امام (عليه السلام) عرضه داشت:
اى هدايت يافته الهى! اى فرزند رسول خدا! پيامت را شنيدم، به خدا سوگند! اگر دنيا ماندنى و نيز قرار بود ما در آن، جاودان به سر بريم و با يارى و همنوايى با شما از آن موهبت ها جدا و محروم شويم، مبارزه در ركاب شما را بر ماندن در اين دنيا ترجيح ميداديم و امام (عليه السلام) در حق وى دعاى خير فرمود.
به روايت ابومخنف: هنگامى كه حر، امام حسين (عليه السلام) را براى فرود آمدن در آن منطقه در تنگنا قرار داد و از ناحيه ابن زياد فرمانى به او رسيد كه امام حسين (عليه السلام) را در منطقه اى خشك و بى آب و علف و دور از آبادى فرود آورد، امام (عليه السلام) بدو فرمود:
دَعنا نَنزِل فى هذه القرية؛ ((بگذار ما در اين آبادى يعنى نينوا، يا غاضريه و يا شُفَيّه [آبادى هاى نزديك كربلا] فرود آييم )).

حر گفت: به خدا سوگند! نمى توانم چنين اجازه اى بدهم؛ زيرا اين مرد را به عنوان جاسوس بر من گمارده اند.
زهير به امام حسين (عليه السلام) عرض كرد: اى فرزند رسول خدا! نبرد با اينان آسان تر از جنگ با نيروهاى بعدى آن هاست، به جانم سوگند! در پى اين گروه، نيروهاى ديگرى وارد عمل مى كنند كه توان مقاومت در برابر آن ها را نخواهيم داشت.
امام (عليه السلام) به او فرمود: ما كنتُ لاءبداءهم بقتال؛ ((من آغازگر جنگى با آنان نخواهم بود)).
زهير عرضه داشت: ما را بدين آبادى كه از برج و بارويى محكم برخوردار است و در ساحل فرات قرار دارد ببر، اگر متعرض ما شدند با آنان خواهيم جنگيد، نبرد اينان آسان تر از جنگ با نيروهاى بعدى آن ها خواهد بود.

امام (عليه السلام) پرسيد: و ايّه قرية هى؟ ((نام اين آبادى چيست؟)).
عرض كرد: اين آبادى ((عقر)) نام دارد.
فرمود: اللهم انى اعوذ بك من العقر؛ ((خدايا! از عقر، به تو پناه مى برم))، سپس در آن مكان، كه ((كربلا)) ناميده مى شد، فرود آمد.

ابومخنف مى گويد: زمانى كه عمر سعد تصميم به جنگ گرفت، شمر بن ذى الجوشن بر لشكريان بانگ زد و گفت: اى سپاهيان سوار شويد، و مژده بهشت را دريابيد. امام حسين (عليه السلام) در مقابل خيمه اش با تكيه بر شمشير، سر بر زانو گذاشته و خواب خفيفى او را در ربوده بود. خواهرش ‍ زينب به وى نزديك شد و عرضه داشت: برادر! دشمن به ما نزديك شده است، اين حادثه بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم اتفاق افتاد.
عباس (عليه السلام) نيز خدمت امام شرفياب شد و عرض كرد: برادر! سپاه دشمن به سوى شما در حركتند، حضرت به پا خاست و سپس فرمود: يا عباس! اركب اليهم حتى تساءلهم عما جاء بهم.
((عباس! سوار شو و به سوى آنان برو و از آن ها بپرس براى چه بدين جا آمده اند)).
عباس (عليه السلام) سوار بر مركب شد و به اتفاق بيست جنگجو از جمله حبيب بن مظهر و زهير بن قين نزديك سپاه دشمن آمد و علت آمدن آنان را بدان سامان جويا شد.
در پاسخ عباس (عليه السلام) گفتند: از امير دستور آمده كه يا به اطاعت وى در آييد و يا مهياى نبرد شويد.
عباس (عليه السلام) بدان ها فرمود: شتابزده عمل نكنيد تا نزد اباعبدالله (عليه السلام) بازگردم و تصميم شما را به او اطلاع دهم. سپاه توقف كرد و به حضرت گفتند: نزد حسين برود و او را در جريان قرار ده و پاسخ وى را برايمان بياور. عباس (عليه السلام) نزد برادر برگشت و يارانش در همان جا توقف كردند. حبيب بن زهير گفت: اگر دوست دارى با اين مردم سخن بگو وگرنه من با آنان سخن بگويم.
زهير گفت: شما نخست پيشنهادى كردى، بنابراين، خود با آنان سخن بگو و بدين ترتيب، حبيب با آنان سخن گفت كه در بيان شرح حال وى گذشت و عزرة بن قيس با اين جمله كه تو خودستايى مى كنى، به حبيب اعتراض ‍ كرد.
زهير گفت: خداوند ما را تزكيه و هدايت فرموده، اى عزرة! تو را نصيحت مى كنم از خدا بترسى. اى عزره! تو را به خدا سوگند مى دهم در شمار افرادى كه در قتل و كشتار انسان هاى پاك، گمراهان را يارى مى كنند، قرار مگير.
عزرة گفت: اى زهير! چه شد؟ تو كه از نظر ما شيعه و پيرو اهل بيت نبودى و از عثمان هوادارى مى كردى. زهير پاسخ داد: آيا اكنون از سخنانم در نمى يابى كه من از دوستداران آنانم؟! به خدا سوگند! من نه هيچ گاه نامه اى به او نوشتم و نه پيكى نزدش فرستادم و نه به او وعده همكارى دادم، ولى در مسير راه با او همنوا گشتم، زمانى كه او را ديدم به ياد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و جايگاه آن حضرت افتادم و پى بردم كه دشمنان وى و حزب شما درباره آن حضرت چه تصميمى دارند، مصمم شدم به يارى او بشتابم و در جمع هوادارانش قرار گيرم و براى حفظ حق خدا و رسولش ‍ جانم را در راهش نثار كنم.
راوى مى گويد: در اين لحظات، عباس (عليه السلام) از راه رسيد و آن شب را از دشمن مهلت خواست، آنان به تبادل نظر پرداخته و پذيرفتند و به جايگاه خود بازگشتند.

ابومخنف از ضحاك بن عبدالله مشرقى روايت كرده كه گفت: شب دهم محرم كه فرا رسيد، حسين (عليه السلام) براى ياران و خاندان خود، خطابه اى ايراد كرد و در سخنان خود فرمود: هذا الليل قد غشيكم فاتخذوه جملا ثم لياءخذ كل رجل منكم بيد رجل من اهل بيتى، فان القوم انما يطلبونى.
((اكنون تاريكى شب شما را فرا گرفته، از اين فرصت مناسب، استفاده كنيد و هر يك از مردانتان، دست مردى از خاندان مرا بگيرد و اين جا را ترك بگويد؛ زيرا اين مردم تنها در پى من هستند)).
عباس (عليه السلام) و ساير خاندانش آن گونه كه در شرح حالشان گذشت به حضرت پاسخ دادند و آن گاه ((مسلم بن عوسجه و سعيد)) سخن گفتند و سپس زهير به پا خاست و عرضه داشت: ((به خدا سوگند! دوست دارم كشته شوم، دوباره زنده گردم، مجددا كشته شوم تا به همين ترتيب هزار بار كشته شوم و خداوند بدين وسيله خطر كشته شدن را از وجود مقدس شما و جوانان اهل بيت، دور نمايد))
سيره نويسان گفته اند: آن گاه امام حسين (عليه السلام) سپاه خويش را كه نزديك به هفتاد تن بودند براى جنگ، صف آرايى و سازماندهى نمود. زهير را بر جناح راست و حبيب را بر جناح چپ سپاه گمارد و خود در قلب سپاه قرار گرفت و پرچم را به دست برادرش عباس سپرد.

ابومخنف از على بن حنظلة بن اسعد شبامى، از كثير بن عبدالله شعبى بجلى روايت كرده كه گفت: زمانى كه ما به سمت حسين عليه السلام پيش رفتيم، زهير بن قين سوار بر اسبى كه دمى پر از مو داشت غرق در سلاح نزد ما آمد و دوباره گفت:
((اى كوفيان! از عذاب الهى بيم داشته باشيد! هر مسلمانى وظيفه دارد برادر مسلمان خويش را نصيحت و موعظه كند، ما اكنون تا زمانى كه شمشير به روى يكديگر نكشيده ايم با هم برادر و داراى يك كيش بوده و يك امت هستيم و هرگاه شمشير ميان ما گذاشته شد، اين مصونيت برداشته مى شود و هركدام امتى جداگانه خواهيم بود. خداوند ما و شما را به وسيله فرزندان پيامبرش حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مورد آزمون قرار داده تا بنگرد ما و شما با آنان چگونه رفتار مى كنيم، ما شما را به يارى آنان و دست برداشتن از يارى عبيدالله بن زياد سركش، فرا مى خوانيم، چرا كه شما در طول حكومت عبيدالله و پدرش جز بيچارگى و نكبت و بدبختى چيزى نصيبتان نشده است؛ چشمانتان را با ميله هاى تفتيده از حدقه بيرون آوردند، دست و پاى شما را بريدند، بدنهايتان را مثله كردند و بر شاخه هاى نخل، به دارتان آويختند و برجستگان و قاريانتان چون حجر بن عدى و يارانش و هانى بن عروه، و نظير وى را به شهادت رساندند)).
راوى مى گويد: سپاهيان دشمن، زهير را به ناسزا گرفتند و به ستايش ‍ عبيدالله و پدرش پرداختند و گفتند: به خدا سوگند! از اين جا فاصله نمى گيريم تا يار تو و همراهانش را از دم تيغ بگذرانيم و يا آنان را نزد امير ببريم.

زهير خطاب به آنان گفت: ((بندگان خدا! فرزندان فاطمه به محبت و دوستى و يارى سزاوارتر از فرزند سميه هستند، اگر به يارى آنان نمى شتابيد، شما را به خدا مبادا دستتان به خون آن ها آلوده شود، در امور بين او و يزيد دخالت نكنيد، به جانم سوگند! يزيد بى آن كه حسين را بكشد، از فرمانبردارى شما راضى خواهد شد)).
راوى مى گويد: شمر، تيرى به سوى زهير پرتاب كرد و گفت: ساكت شو، خدا صدايت را خفه كند.از پُر سخن گفتن، ما را خسته كردى!
زهير خطاب به شمر گفت: اى پسر كسى كه بر پاشنه هايش ادرار مى كند! من كه تو را خطاب نمى كنم، تو چهارپايى بيش نيستى، به خدا سوگند! تصور نمى كنم تو حكم دو آيه از كتاب الهى را بدانى، تو را مژده باد به خوارى و عذاب دردناك روز رستاخيز.
شمر به زهير گفت: خدا تو و يارت را به زودى خواهد كشت.
زهير در پاسخ وى گفت: مرا از مرگ مى ترسانى؟! به خدا سوگند! مرگ در راه حسين برايم از زندگى جاودان در كنار شما، دوست داشتنى تر است.

راوى مى گويد: سپس زهير رو به مردم كرد و با صداى بلند اظهار داشت: بندگان خدا! اين فرد [شمر] بى ادب و خشن و نظير او شما را از دينتان منحرف نسازند، به خدا سوگند! كسانى كه خون فرزندان و اهل بيت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را بر زمين بريزند و به روى كسانى كه به يارى آن ها شتافته و از حريم آنان دفاع كنند، تيغ بكشند، از شفاعت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بى بهره خواهند ماند.
راوى مى گويد: مردى از پشت سر صدا زد: اى زهير! اباعبدالله (عليه السلام) مى فرمايد:
((به سوى ما بازگرد، به جانم سوگند! همانگونه كه مؤمن آل فرعون به بهترين وجه ممكن قوم خود را پند داد و به سوى خدا فراخواند، تو نيز چنين كردى تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد، و بدين سان زهير به سوى ياران امام حسين (عليه السلام) بازگشت.

ابومخنف از حميد بن مسلم روايت كرده كه گفت: شمر حمله كرد و با نيزه خيمه هاى امام (عليه السلام) را پاره كرد و فرياد زد: آتش بياوريد تا اين خيمه ها را بر سر ساكنانش آتش بزنم.
زنان به شيون و زارى پرداخته و از خيمه بيرون دويدند. حسين (عليه السلام) با صداى بلند فرمود: ((پسر ذى الجوشن! درخواست آتش مى كنى كه خيمه مرا بر سر خانواده ام بسوزانى؟ خدا تو را در آتش بسوزاند)).
زهير بن قين با ده تن از يارانش به شمر و هوادارانش حمله سختى را آغاز كرد و آن را از خيمه ها دور ساخت و ابوعزه ضبابى يكى از هواداران و نزديكان شمر را به هلاكت رساند و ياران زهير بقيه را تعقيب كردند ولى سپاه دشمن آنان را به محاصره در آورد و تعداد زيادى از آن ها را به شهادت رساند و زهير) جان سالم به در برد.
ابو مخنف مى گويد: پس از شهادت حبيب، آتش جنگ شعله ور شد، زهير و حرّ، جنگ سختى را آغاز كردند، هرگاه يكى از آن دو يورش مى برد و به محاصره در مى آمد، ديگرى حمله مى كرد و او را نجات مى داد، در اين گير و دار، حر به شهادت رسيد و سپس امام (عليه السلام) نماز خوف به جا آورد و پس از نماز، زهير به ميدان تاخت و چنان جانانه مى جنگيد كه نظير آن ديده و شنيده نشده بود. وى در حالى كه اين رجز را مى خواند بر سپاه دشمن هجوم برد:


انا زهير و انا ابن القين

اءذودكم بالسيف عن حسين

يعنى: من زهيرم و فرزند قين و با شمشير خود شما را از حسين دور مى سازم.
سپس از ميدان بازگشت و در برابر امام حسين (عليه السلام) ايستاد و عرضه داشت:


فَدَتكَ نفسى هاديا مهديا

اليوم القى جدّك النبيا

و حسنا و المرتضى عليا

و ذا الجناحين الشهيد الحيا
يعنى: جانم به فدايت كه هدايت كننده و هدايت شده اى! امروز به ديدار جدت پيامبر، و حسن و على مرتضى و جعفر طيار؛ آن شهيد هميشه جاويد، نايل خواهم آمد.
گويى زهير با حسين (عليه السلام) خداحافظى كرد و به ميدان بازگشت و به مبارزه پرداخت. سرانجام كثير بن عبدالله شعبى و مهاجر بن اوس تميمى بر او حمله ور شده و وى را به شهادت رساندند.

سروى در مناقب مى گويد: آن گاه كه زهير از اسب به زمين افتاد، امام (عليه السلام) بالين او حاضر شد و فرمود: لا يبعدنك يا زهير! و لعن الله قاتليك، لعن الَّذِينَ مُسِخوا قردة و خنازير.
((خداوند تو را از رحمت خويش دور نگرداند و قاتلان تو را مانند كسانى كه با لعنت خدا به صورت ميمون و خوك در آمدند، لعنت نمايد))





سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

:الشيخ محمد بن طاهر السماوى

ابریشم 12-12-2010 05:59 PM

حضرت علی اصغر علیه السلام

يكى از فرزندان امام حسين‏ (ع) كه شير خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب‏ شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از ياران و فرزندانم، كسى جز اين كودك نمانده ‏است. نمی ببينيد كه چگونه از تشنگى بى تاب است؟
در"نفس المهموم" آمده است كه‏ فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل‏"در حال گفتگو بود كه تيرى از كمان حرمله ‏آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را دريد. امام حسين‏(ع‏) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشيد.(1)

در كتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) ياد شده،هم از طفل رضيع (كودك‏ شيرخوار)و در اينكه دو كودك بوده يا هر دو يكى است، اختلاف است.

در زيارت ناحيه مقدسه، درباره اين كودك شهيد، آمده است: "السلام على عبد الله بن ‏الحسين، الطفل الرضيع، المرمى الصريع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح‏ بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى‏".(2)
و در يكى از زيارتنامه‏ هاى ‏عاشورا آمده است:" و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به" ز اين كودك،با عنوانهاى‏ شيرخواره، شش ماهه، باب الحوايج، طفل رضيع و...ياد می ‏شود و قنداقه و گهواره از مفاهيمى است كه در ارتباط با او آورده می ‏شود.


طفل شش ماهه تبسم نكند پس چه كند

آنكه بر مرگ زند خنده، على اصغر توست

"على اصغر، يعنى درخشانترين چهره كربلا، بزرگترين سند مظلوميت و معتبرترين ‏زاويه شهادت... . چشم تاريخ، هيچ وزنه ‏اى را در تاريخ شهادت، به چنين سنگينى نديده‏ است."(3) على اصغر را باب الحوائج می ‏دانند،گر چه طفل رضيع و كودك كوچك است، امّا مقامش نزد خدا والاست. (4)

در گلخانه شهادت را می گشايد كليد كوچك ما



1-معالى السبطين،ج 1،ص 423.
2-بحار الانوار،ج 45،ص 66.
3-اولين دانشگاه و آخرين پيامبر،شهيد پاك نژاد،ج 2،ص 42.
4ـفرهنگ عاشورا،جواد محدّثی.



در بيان شهادت حضرت علی اصغر (ع)

پس حضرت بر در خيمه آمد و به جناب زينب سلام الله عليه فرمود كودك صغيرم را به من سپاريد تا او را وداع كنم، پس آن كودك معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد كه حرمله بن كامل اسدی لعين تيری انداخت و بر گلوی آن طفل رسيد و او را شهيد كرد. و باين مصيبت اشاره كرده شاعر در اين شعر:





وَ مُنْعَطِفِ اَهْوي لِتَقْبيلِ طِفْلِهِ

فَقَبَّلَ مِنْهُ قَبْلهُ السَّهْمُ مَنْحَراً

پس آن كودك را به خواهر داد، زينب سلام الله عليه او را گرفت و حضرت امام حسين عليه السلام كفهاي خود را زير خون گرفت همينكه پر شد به جانب آسمان افكند و فرمود سهل است بر من هر مصيبتي كه بر من نازل شود زيرا كه خدا نگران است.

سبط ابن جوزي در تذكره از هشام بن محمد كلبي نقل كرده كه چون حضرت امام حسين عليه السلام ديد كه لشكر در كشتن او اصرار دارند قرآن مجيد را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در ميان لشكر ندا كرد:

بَيْني وَ بَيْنَكُمْ كِتابُ الله وَجَدّدي مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّي الله عَلَيْه و الِهِ.


اي قوم براي چه خون مرا حلال مي‌دانيد آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟ آيا به شما نرسيد قول جدم در حق من و برادرم حسن عليه السلام.

هذانِ سَيّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.

در اين هنگام كه با آن قوم احتجاج مي‌نمود ناگاه نظرش افتاد به طفلي از اولاد خود كه از شدت تشنگي مي‌گريست حضرت آن كودك را بر دست گرفت و فرمود:

يا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُوني فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.

اي لشكر اگر بر من رحم نمي‌كنيد پس بر اين طفل رحم كنيد، پس مردي از ايشان تيري به جانب آن طفل افكند و او را مذبوح نمود. امام حسين عليه السلام شروع كرد به گريستن و گفت اي خدا حكم كن بين ما و بين قومي كه خواندند ما را كه ياري كنند بر ما پس كشتند ما را، پس ندائي از هوا آمد كه بگذار او را يا حسين كه از براي او مرضع يعني دايه‌ايست در بهشت.

در كتاب احتجاج مسطور است كه حضرت از اسب فرود آمد و با نيام شمشير گودي در زمين كند و آن كودك را به خون خويش آلوده كرد پس او را دفن نمود.

طبري از حضرت ابوجعفر باقر عليه السلام روايت كرده كه تيري آمد رسيد بر گلوي پسري از آن حضرت كه در كنار او بود پس آن حضرت مسح مي‌كرد خون را بر او و مي‌گفت:


اَلَلّهَمَّ احْكُمْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْم دَعَوْنا لِيَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

به ابی انت و امّی كه تویی مظهر عشق

عشق را مظهر آثار علی اكبر توست

طفل شش ماه به هنگام شهادت خنديد

آری آنكه بر مرگ زند خنده علی اصغر توست


ابریشم 12-12-2010 06:01 PM

عمل به تکلیف‌ در واقعه كربلا
مکتبی بودن یک مسلمان را از اینجا می‌توان شناخت که در همه ابعاد زندگی و کارهای فردی و اجتماعی، نسبت به آنچه «وظیفه دینی» است، متعبد و عامل باشد. تکلیف در شرایط مختلف فرق می‌کند. ممکن است مطابق خواسته قلبی انسان باشد یا مخالف، مورد پسند مردم باشد یا نه. مسلمان چون در برابر خداوند تعهد سپرده است، عملکرد او نیز باید طبق خواسته او باشد و هیچ ‌چیز را فدای «عمل به تکلیف» نکند. در این صورت، هر چند به ظاهر شکست هم بخورد، پیروز است؛ چون در انجام وظیفه کوتاهی نکرده است.
فرهنگ «عمل به تکلیف» وقتی در جامعه و میان افرادی حاکم باشد، همواره احساس پیروزی می‌کنند. به تعبیر قرآن کریم به «اِحدی الحُسنَیَين» (1) دست می‌یابند و در مبارزات هم چه کشته شوند چه به پیروزی نظامی و سیاسی برسند، هر دو صورت برای آنان خوب است.
امام حسین علیه‌السلام فرموده است:
«اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» ؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.


امامان شیعه، در شرایط مختلف اجتماعی طبق تکلیف عمل می‌کردند. حادثه عاشورا نیز یکی از جلوه‌های عمل به وظیفه بود و تکلیف را هم اقتضای شرایط و شناخت زمینه‌ها تعیین می‌کرد، البته در چهارچوب کلی دین و معیارهای قرآنی. فریاد یا سکوت، قیام یا قعود امامان نیز تابع همین تکلیف بود.
امام حسین علیه‌السلام، امام بر حق بود و خلافت و رهبری را حق خود می‌‌دانست، ولی در برنامه‌ای که به اهل بصره نوشت، فرمود: قوم ما حکومت را برای خود برگزیدند و ما به خاطر آن که تفرقه امت را خوش نداشتیم به آن رضایت دادیم، در حالی که ما خاندان پیامبر می‌دانیم که ما به خلافت و رهبری، شایسته‌تر از کسانی هستیم که آن را بر عهده گرفته‌اند. (2) همان حسین بن علی‌ علیهما‌السلام که یک لحظه هم حکومت یزید را تحمل نکرد، ده سال در حکومت معاویه زیست و دست به قیام نزد، چرا که تکلیف امام در این دو دوره، متفاوت بود. تعبد یک مسلمان به «حکم دین» بسیار مقدس و ستودنی است. در ایامی که مسلم بن عقیل در کوفه و در خانه هانی پنهان بود، روزی «ابن زیاد» به عنوان عیادت هانی به خانه او آمد. نقشه ترور ابن زیاد را کشیده بودند، ولی مسلم برای اجرای برنامه از نهانگاه بیرون نیامد و ابن زیاد از خانه بیرون رفت. وقتی پرسیدند چرا او را نکشتی؟ گفت: دو چیز سبب شد؛ یکی این که هانی خوش نداشت که قتل در خانه او انجام گیرد، دیگر آن که به یاد حدیث پیامبر افتادم که «ایمان، بازدارنده ترور است.» (3)
امام حسین علیه‌السلام وقتی می‌خواست از مکه به سوی کوفه بیرون آید، بعضی از اصحاب، از جمله ابن عباس او را نصیحت می‌کردند که رفتن به سمت عراق، صلاح نیست. ولی امام حسین‌ علیه‌السلام به او فرمود: با آن که می‌دانم تو از روی خیرخواهی و شفقت چنین می‌گویی، اما من تصمیم خود را گرفته‌ام. (4) در منزل «صفاح» نیز پس از ملاقات با فرزدق و گزارش او به امام از اوضاع نامطمئن کوفه، حضرت سخن زیر را فرمود و سپس به حرکت خود ادامه داد:
اگر قضای الهی بر همان چه که دوست می‌داریم نازل شود، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گوییم و از او برای ادای شکر، کمک می‌خواهیم و اگر تقدیر الهی میان ما و آنچه امید داریم مانع شد، پس کسی که نیتش حق و درونش تقوا باشد، از حق تجاوز نکرده است. (5)
اینها همه نشان دهنده آن است که امام، خود را بر انجام تکلیف مهیا کرده بود، نتیجه هر چه که باشد، راضی بود. وقتی دو نفر از سوی والی مکه برای ايشان امان‌نامه آوردند تا از ادامه این سفر بازش دارند، حضرت فرمود: در خواب، پیامبر خدا را دیدم و به چیزی فرمان یافتم که در پی آن خواهم رفت، به زیانم باشد یا به سودم ... «اُمِرتُ فیها بِاَمرٍ اَنَا ماضٍ لهُ، عَلیَّ کانَ اَولی.» (6)
http://img.tebyan.net/big/1386/10/12...9485422257.jpg
این، همان تبعیت از تکلیف است و احساس پیروزی در هر دو صورت. امام حسین علیه‌السلام فرموده است:
«اَرجُو اَن یَکونَ خَیراً ما ارادَ اللهُ بِنا، قُتِلنا اَم ظَفِرنا» (7)؛ امیدوارم آنچه خدا برای ما اراده فرموده است، خیر باشد، چه کشته شویم، چه پیروز گردیم.
امام خميني بر اساس همین فرهنگ می‌فرمود:
ملتی که شهادت برای او شهادت است، پیروز است... ما در کشته شدن و کشتن پیروزیم. (8)
وقتی نامه‌های پیاپی مردم کوفه به امام حسین علیه‌السلام رسید و از او دعوت برای آمدن به کوفه کردند و وعده نصرت و حمایت دادند، امام احساس تکلیف کرد که برود. هر چند می‌‌دانست مردم کوفه چگونه‌اند، ولی آن دعوتنامه‌ها و اعلام حمایت‌ها تکلیف‌‌آور بود. پس از برخورد با سپاه حر که راه را بر او بستند، حضرت در ضمن خطبه‌ای به آنان فرمود:
آمدنم برای عذر آوردن به درگاه خدا و نزد شما بود. من پیش شما نیامدم مگر پس از آن که نامه‌ها و فرستاده‌هایتان رسید که: نزد ما بیا که ما پیشوایی نداریم... اگر بر سر پیمان و سخن خویشید، که آمده‌ام، و اگر خوش ندارید و نمی‌خواهید، برمی‌گردم. (9)
این تعبیر، نشان‌دهنده عمل به تکلیف از سوی امام است. یاران او نیز همین‌گونه بودند و به خاطر انجام تکلیف الهی در راه نصرت او شهید شدند. وقتی امام از آنان خواست که هر که می‌خواهد برود، سخن یاران او چنین بود: «به خدا سوگند هرگز از تو جدا نخواهیم شد و جانمان را فدای تو می‌کنیم و با خون گلو و رگ‌ها و دستانمان از تو حمایت می‌کنیم. اگر کشته هم شویم وفای به عهد کرده و تکلیفی را که بر عهده ما بوده است انجام داده‌ایم: «فَاِذا نَحنُ قُتِلنا وَ فَینا و قَضَینا ما عَلَینا.» (10)
در تاریخ معاصر نیز، بنیانگذار انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدس‌سره) قیام ضد طاغوتی خود را براساس تکلیف الهی آغاز کرد و در همه مراحل، جز به آنچه وظیفه بود، نیندیشید. چه فریاد و چه سکوت، چه زندان و تبعید و چه درس و تالیف، چه جنگ و چه پذیرش قطعنامه صلح، همه و همه بر اساس «عمل به تکلیف» بود و از این جهت در همه مرحله‌ای، سست و مایوس نشد و از هدف خویش دست نکشید و یک لحظه هم از آنچه پیش آمد، پشیمان نگشت. تحلیل امام خمینی از نهضت عاشورا، حرکت بر مبنای «عمل به تکلیف» بود، حرکت مبارزاتی خود وی نیز بر چنین پایه‌ای استوار بود. نمونه‌هایی از جملات حضرت امام چنین است:
این که حضرت ابی عبدالله علیه‌السلام نهضت کرد و قیام کرد، با عدد کم و در مقابل این برای این که گفتند تکلیف من این است که استنکار کنم، نهی از منکر کنم. (11)
حضرت سیدالشهدا تکلیف برای خودشان دانستند که بروند و کشته هم بشوند و محو کنند آثار معاویه و پسرش را. (12)
لکن تکلیف بود آنجا که باید قیام بکند و خونش را بدهد، تا این که این ملت را اصلاح کند، تا این که این عَلَم یزید را بخواباند. (13)
http://img.tebyan.net/big/1386/10/10...4212254185.jpg
آگاه بودند که ما آمدیم ادای وظیفه خدایی را بکنیم، آمدیم اسلام را حفظ بکنیم. (14)
ما که از سیدالشهدا علیه‌السلام بالاتر نیستیم، آن وظیفه‌اش را عمل کرد، کشته هم شد. (15)
پیام عاشورا برای همه مردم، به ویژه آنان که موقعیت ویژه دارند و برای دیگران خط دهنده و الگو هستند، «شناخت تکلیف» و «عمل یا تکلیف» است. اگر همه پیروان حق در زمان سیدالشهدا علیه‌السلام وظیفه خویش را می‌دانستند و مثل شهدای کربلا با جانبازی و حمایت از امام خویش به وظیفه عمل می‌کردند، مسیر تاریخ به گونه‌ای دیگر ترسیم می‌شد و سرنوشت اسلام و مسلمانان به نحو دیگری بود.
امروز نیز باید شکل‌های مختلف تکلیف را شناخت و نسبت به انجام آن متعبد بود و پیروزی را در انجام وظیفه دانست. امام امت بارها می‌فرمود: همه ما مامور به ادای تکلیف و وظیفه‌ایم، نه مامور نتیجه‌.» (16) این همان درس آموخته از عاشوراست.
امام امت، حتی پذیرش تلخ قطعنامه 598 را تکلیف الهی خود خواند و فرمود:
شما را می‌شناسم، شما هم مرا می‌شناسید. در شرایط کنونی آنچه موجب امر شد، تکلیف الهی‌ام بود. شما می‌دانید که من با شما پیمان بسته بودم که تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم، اما تصمیم امروز فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتم، با خدا معامله کرده‌ام. (17)


منبع:

پيام‌هاي عاشورا، جواد محدثي .
1.

ابریشم 12-12-2010 06:02 PM

نخستين ديدار

كوفه ، ترسان است . در حضور ابن زياد كرنش كرده است ... و ابن زياد با تازيانه اش اشاره مى كند... سرها بريده مى شود... دستها قطع مى گردد... و گردنها در مقابل ارقط كج مى شود... او با ارتش خيالى شام پيروز شده است . كوفه به تمامى در دست او اسير گشته است ... با رغبت از او اطاعت مى كند. او در كوفه فرياد مى زند:
- بكشيد خاندان حسين را... (...انهم اناس يتطهرون ).
و بردگان را انتظام مى بخشد... دنياپرستان ، ارتشى بزرگ را تشكيل داده اند كه ((حر)) فرماندهى آن را برعهده دارد.
مسؤ وليت بسيار مهم است ... دستگيرى كاروانيان ... سوارى كه فرماندهى هزار سوار تا دندان مسلح را بر عهده دارد، در بيابان در پى يافتن كاروانى كوچك است .
دست تقدير اين مرد را به طور شگفت انگيزى به اين جا كشانده است ... او را فرمانده كسانى قرار داده كه مى خواهند آزادگى را به قتل برسانند... ولى او ((حر)) است ؛ چنانكه ، مادرش او را حر ناميده است .
حر بيابانها را پشت سر مى گذارد. در پى ماءموريتى كه در اعماق قلبش به آن نفرين مى كند...
ريگهاى بى انتهاى بيابان او را به كوچ فرا مى خوانند... كوچ كردن به سوى خورشيد؛ ولى زمين او را به سوى خود مى خواند چنانكه هزار نفر ديگر را كه پشت سر او هستند، به خود مى كشاند. و حر صداى عجيبى را مى شنود... صدايى از آن سوى ريگها مى آيد:
اى حر! تو را به بهشت بشارت باد.
- كدام بهشت ؟ در حالى كه من عازم جنگ با پسر پيامبر هستم ؟
اسبان له له مى زنند... تشنگى آنان را از پا درآورده است ... و بيابان ملتهب است ... برافروخته است ... آتشى توانفرسا افروخته است و حر به بهشت بشارت داده مى شود. و در افق چنين مى نمايد كه كاروانى به سمت ذى حسم (كوه كوچك ) در حركت است .
خورشيد در دل آسمان ، آتشفشان به پا كرده است ... شعله هاى آن ملتهب است ... و ريگها مشتعل شده اند و اسبان له له مى زنند... چشمان خود را به سرابى دوخته اند كه تشنه ، آن را آب مى پندارد.
حر در ظهر روزى روشن ، مقابل حسين مى ايستد... اسبها به حسين مى نگرند... بوى آب استشمام مى كنند و شيهه مى كشند.
حسين ندا در مى دهد: به اينها آب بدهيد و اسبهاى آنان را نيز سيراب كنيد.
و صدها اسب تشنه از پى يكديگر مى آيند... آب را با ولع مى نوشند... و آتش بيابان فرو مى نشيند.
و حسين سواره عقب مانده اى را كه از راه رسيده و تشنگى او را به زانو درآورده است مى بيند. با زبان اهل حجاز به او مى گويد:
- راويه را بخوابان .
-...؟!
شتر آبكش را بخوابان .
آن تشنه كام ، شتر را مى خواباند؛ ولى وقتى كه مى خواهد آب بنوشد، آب از دهانه مشك مى ريزد. حسين به زبان اهل حجاز مى گويد:
- دهانه مشك را بپيچان .
مرد نمى داند كه چه كند. حسين خود، دهانه مشك را مى پيچاند و آن مرد آب مى آشامد و به اسب خود نيز آب مى دهد.
سكوتى سهمگين با وجود شيهه اسبان بر بيابان حكمفرماست ...همه از يكديگر از راز حضور خود در آن زمين تفتيده ، در آن قطعه از سرزمين خدا مى پرسند.
و ((ابن مسروق )) براى نماز اذان مى گويد.
حسين به حر مى گويد: تو با يارانت نماز مى خوانى ؟
- خير؛ با شما نماز مى خوانيم .
و حسين به امامت مى ايستد... و هزاران جنگجويى كه مى خواهند آن مرد حجازى را دستگير كنند، پشت سر او نماز مى گزارند.
حسين پس از نماز مى گويد:
- ما اهل بيت محمد از اين مدعيان ، به حكومت سزاوارتريم ... از اين ظالمان و ستمگران . اگر از حضور من ناخشنود هستيد و شناختى در حق ما نداريد و راءى شما نسبت به آنچه در نامه هايتان نوشتيد تغيير كرده ، من نيز برمى گردم ...
حر پرسش كنان مى گويد:
- نمى دانم ؛ از چه نامه هايى حرف مى زنى ؟
حسين به ((ابن سمعان )) مى نگرد و دو خورجين پر از نامه ها را مى آورد... هزاران نامه ... كوفيان آنها را نوشته اند؛ در همه نامه ها چنين آمده است :
((اگر به سوى ما بيايى ، غير از ترا به امامت برنخواهيم گزيد)).
حر آهسته و با شرمسارى مى گويد:
من جزو نويسندگان اين نامه ها نيستم ... من ماءموريت دارم كه تو را به كوفه نزد ابن زياد ببرم .
حسين با بزرگ منشى مى گويد:
- مرگ به تو از اين كار نزديكتر است .
كاروان مى خواهد به راه خود ادامه بدهد... كشتيهاى صحرا، بادبانهاى خود را برافراشته اند... حر سر راه را مى گيرد.
- من امر خليفه را اجرا مى كنم .
- مادرت به عزايت بنشيند!
- اگر فرد ديگرى از عرب نام مادرم را بر زبان مى راند نام مادرش را مى بردم ... ولى نمى توانم نام مادر تو را بر زبان برانم ... چرا كه مادر تو زهراى بتول است ...
حر دست به دامان حسين مى زند:
- راه ميانه اى را انتخاب كن ... نه تو را به كوفه برساند و نه به مدينه ، تا من براى ابن زياد نامه اى بنويسم ... شايد خداوند عافيت را نصيب من كند.
كاروان به سوى سرنوشت حركت مى كند... به سمت شهرى كه هنوز متولد نشده است .
هر دو كاروان به آرامى در حركتند... در يك مسير حركت مى كنند. راهى كه تقدير، آن را ترسيم نموده است .
حر آهسته و با اندوه مى گويد: من خدا را درباره جان تو به يادت مى اندازم و تحقيقا گواهى مى دهم كه اگر بجنگى ، كشته خواهى شد.
و حسين آنچه را كه در درون حر موج مى زند، در مى يابد:
- آيا مرا از مرگ مى ترسانى ؟!


ساءمضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا مانوى حقا و جاهد مسلما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما

و حر هدف حسين را درمى يابد... هدفى كه به سوى آن حركت مى كند. از او فاصله مى گيرد... راه ديگرى را انتخاب مى كند... از دور همراه وى در همان راه حركت مى كند... ولى احساس درونى او اين است كه به مردى كه به سمت مرگ حركت مى كند، علاقه مند است ... مردى كه از پيش گفته بود:
من لحق بنا استشهد و من تخلف عنا لم يبلغ الفتح


ابریشم 12-12-2010 06:03 PM

هانى بن عروه مرادى


وى، ابو يحيى مذحجى مرادى غطيفى، هانى بن عروة بن نمران بن عمرو بن قعاس بن عبد يغوث بن مخدش بن حصر بن غنم بن مالك بن عوف بن منبه بن غطيف بن مراد بن مذحج و مانند پدر خود عروه، يكى از ياران رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و پيرى سالخورده بود. او و پدرش از شخصيت هاى به نام شيعه تلقى مى شدند. هانى در جنگ هاى سه گانه اميرالمؤمنين (عليه السلام)(جمل، صفين و نهران) در ركاب آن حضرت حضور داشت و در روز جمل، اين رجز را زمزمه مى كرد:

يا لك حربا حثُّها جِمالُها

يقودها لنقصها ضُلّالها

هذا على حولُه اقيالُها

يعنى: جنگى كه سواران جمل [عايشه] آتش آن را دامن مى زدند، و گمراهان، آن را هدايت مى كردند و اكنون اين على است كه قهرمانان جنگاور، پيرامونش را گرفته اند.
ابن سعد در طبقات مى گويد: روزى كه هانى به شهادت رسيد، نود و چند سال از عمر شريف او مى گذشت و برخى سن او را 83 سال ذكر كرده اند. او با كمك عصايى نوك فلزى راه مى رفت و اين همان عصايى بود كه ابن زياد وى را با آن كتك زد.
مسعودى در مروج الذهب روايت كرده كه: هانى، بزرگ قبيله مراد و رئيس ‍ آن به شمار مى آمد و هرگاه سوار بر مركب مى شد، چهار هزار تن سواره نظام زره پوش و هشت هزار تن پياده در ركابش حاضر بودند و اگر هم پيمانان وى از قبيله كنده به او مى پيوستند، تعدادشان به سى هزار سواره نظام زره پوش ‍ مى رسيد.

مبرد در كامل و ديگران در كتب ديگر آورده اند كه: عروه، به اتفاق حجر بن عدى كه معاويه در صدد كشتن او بود، از شهر خارج شد و زياد بن ابيه او را نزد معاويه وساطت كرد هانى به كثير بن شهاب مذحجى كه در آمد خراسان را حيف و ميل كرده و از آن سامان گريخته بود، پناه داد. معاويه به جستجوى وى پرداخت و او نزد هانى مخفى شد، از همين رو، معاويه با خود عهد كرد هانى را به قتل برساند.

روزى هانى وارد مجلس معاويه شد، معاويه او را نمى شناخت، زمانى كه مردم برخاستند، هانى از جاى خود حركت نكرد، معاويه سبب قضيه را جويا شد، وى گفت: من هانى بن عروه هستم كه در كنار تو قرار دارم. معاويه بدو گفت: امروز، روزى نيست كه پدرت در آن، اين اشعار را زمزمه مى كرد:

ارجل جُمتى و اجر ذيلى

و تحمى شُكتى افق كميت

امشى فى سراة بنى غطيف

اذا ما سامنى ضيم ابيت

يعنى: موهاى سرم را شانه مى زنم و لباس بلندم را بر زمين مى كشم و اگر كسى در مورد من قصد سويى داشته باشد، افقى خونين مرا حمايت مى كند. ميان جنگاوران سرتا پا مسلح غطيف، گام بر مى دارم و اگر جور و ستمى متوجه ام شود، زير بار نخواهم رفت.
هانى در پاسخ معاويه گفت: من اكنون از آن روز قدرتمندترم.
معاويه گفت: چگونه؟
هانى گفت: به واسطه اسلام.
معاويه گفت: كثير كجاست؟
گفت: نزد من در اردوگاهت.
گفت: برخى از آن چه را حيف و ميل كرده از او بستان و بخشى را به او ببخش.
طبرى گفته است: وقتى مَعقل جاسوس ابن زياد ماجراى شريك بن اعور و حضور مسلم را نزد هانى به عبيدالله گزارش داد، ابن زياد در پى هانى فرستاد. هانى نزد وى آمد و تصور نمى كرد عبيدالله او را به قتل مى رساند، بر او وارد شد و ابن زياد [با يادآورى اين ضرب المثل] بدو گفت:
((اين احمق، با پاى خود به استقبال مرگ آمده است)).
هانى گفت: اى امير! منظورت از اين سخن چيست؟
عبيدالله از ماجراهايى كه در خانه وى رخ داده بود، جويا شد و او همه را انكار مى كرد، معقل را نزدش حاضر كرد، تا چشم هانى به معقل افتاد، او را شناخت و دانست كه وى جاسوس عبيدالله بوده است، از اين رو، به آن ماجراها اعتراف كرد و به ابن زياد گفت: فرد مسلمانى بر من وارد شده، آيا او را از خانه ام بيرون كنم؟
ابن زياد گفت: آيا در ارتباط با خدمتى كه پدرم زياد، در حق پدرت انجام داد و او را از شر معاويه حفظ كرد من بر تو حقى ندارم؟
هانى گفت: چه مى شود تو نيز بر من حقى داشته باشى و از ميهمانى كه بر من وارد شده در گذرى؟ و من عهده دار مى شوم او را از شهر بيرون كنم، ابن زياد با تازيانه اش استخوان بينى هانى را شكست و فرمان داد او را به زندان بيفكنند.
ابومخنف روايت كرده: زمانى كه معقل ماجراى هانى را به ابن زياد اطلاع داد، وى محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه را نزد هانى فرستاد و بدانان گفت : هانى را با آرامش خاطر نزد وى حاضر كنند.
گفتند: مگر كارى انجام داده؟
گفت: خير، اين دو تن، روز جمعه، هانى را در حالى كه گيسوانش را شانه زده بود، آورده و بر ابن زياد وارد شد.
عبيدالله رو به هانى كرد و گفت: آيا نمى دانى كه پدرم همه شيعيان را به جز پدر تو، از دم تيغ گذراند و با تو نيك رفتار كرد و كتبا سفارش تو را به فرمانرواى كوفه نمود؟ آيا پاداش من اين است كه دشمن جانم را در خانه خود مخفى كنم؟! و بدين ترتيب، آن چه را شريك بن اعور از مسلم درخواست كرده و مسلم نپذيرفته بود، به هانى اطلاع داد.
هانى گفت: من چنين كارى نكرده ام. ابن زياد، جاسوس خود را حاضر كرد. وقتى هانى او را ديد، ماجرا برايش روشن شد و گفت: اى امير! قضيه همانگونه است كه به تو رسيده است. حقى را كه بر من دارى ضايع نمى سازم، ما به تو و خانواده ات كارى نداريم و شما در امان هستيد، هر كجا دوست دارى برو. عبيدالله روى زانو نشست و مهران بالاى سر هانى ايستاده بود، عصايى با نوك فلزى در دست هانى قرار داشت كه بر آن تكيه زده بود.
مهران به عبيدالله گفت: چه ذلت و خوارى؟ آيا اين شخص (هانى) به تو و خانواده ات امان مى دهد؟!
عبيدالله گفت: او را بگير. مهران گيسوان دو طرف سر او را گرفت و سرش را پايين كشيد. عبيدالله با عصا بر صورت هانى كوبيد، نوك فلزى عصا خارج شد و به ديوان برخورد و ابن زياد همچنان عصا را بر صورت هانى مى زد تا بينى و پيشانى او را شكست. مردم صداى داد و فرياد آن ها را شنيدند. مذحجيان دارالاماره را به محاصره در آوردند. شريح قاضى نزد مردم رفت و گفت: حادثه اى براى هانى رخ نداده، امير او را به زندان افكنده و وى زنده است.
مردم گفتند: اگر او را زندانى كرده باشد، مهم نيست. در اين هنگام هواداران مسلم بن عقيل از راه رسيده و دارالاماره را محاصره كردند، ولى همان گونه كه گذشت، عوامل عبيدالله، آن ها را پراكنده ساختند.
هانى را تا زمان دستگيرى مسلم، نزد عبيدالله نگاه داشتند، سپس عبيدالله هر دو را به شهادت رساند و فرمان داد جنازه هاى آنان را در بازارها روى زمين بكشند.
عبيدالله بن زبير اسدى در اين باره مى گويد:

اذا كنت لا تدرين ما الموت فانظرى

الى هانى بالسوق و ابن عقيل

الى بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهوى من طمار قتيل

ترى جسدا قد غير الموت لونه

و نضح دم قد سال كل مسيل

ايركب اسماء الهماليج آمنا

و قد طلبته مذحج بذحول

تطيف حواليه مراد و كلهم

على رقبة من سائل و مسول

يعنى: اگر نمى دانى مرگ چيست، به جسد هانى و مسلم بن عقيل در ميان بازارها بنگر. به پهلوانى كه شمشير، چهره اش را در هم شكست و به آن ديگرى كه پيكرش از فراز قصر فرو افتاد.
پيكر بى سرى را خواهى ديد كه مرگ، رنگ رخسارش را دگرگون ساخته و خون هايى كه از بدنش چون سيل روان گشته است. آيا اسماء پسر خارجه آسوده خاطر و آزادانه بر زين اسب ها سوار شود با اين كه قبيله مذحج، خونهايى را از او خواهانند.
قبيله مراد، به دور اسماء گردش كردند و مراقب و چشم به راه اويند، و از يكديگر پرسش مى كنند و در جستجوى او هستند.


هانى، روز ترويه سال 60 همراه با مسلم بن عقيل به شهادت رسيد و آن گونه كه بيان شد، مسلم توسط ب*** بن حمران شربت شهادت نوشيد و پيكر او را از بلنداى دارالاماره به زير افكند. و هانى را دست بسته به بازار گوسفندفروشان بردند كه فرياد وامذحجا! سر مى داد و مى گفت: امروز از مذحجيان يار و ياورى ندارم! مذحجيان كجايند به دادم برسند؟ هنگامى كه ديد كسى او را يارى نمى كند، دست خود را محكم كشيد و آن را گشود و گفت: آيا يك عصا و كارد و سنگى نيز وجود ندارد تا انسان از خود دفاع كند. ماءموران از هر طرف بر سرش ريختند و دست هاى او را محكم بستند، آن گاه بدو گفته شد: گردنت را دراز كن.


هانى در پاسخ گفت: در اين خصوص اهل سخاوت نيستم و شما را بر كشتن خود يارى نخواهم كرد. رشيد ترك غلام عبيدالله، ضربه اى بر هانى وارد ساخت، ولى كارگر نيفتاد. هانى گفت: بازگشتگاه همه ما نزد خداست، پروردگارا! به سوى رحمت و رضوان تو روانه ام. غلام با ضربتى ديگر وى را به شهادت رساند و چنان كه ياد آور شديم، سپس عبيدالله فرمان داد سرهاى آن دو بزرگوار را توسط هانى وادعى و زبير تميمى، به دربار يزيد ببرند.
به گفته سيره نويسان:

زمانى كه خبر شهادت هانى و مسلم به امام حسين (عليه السلام) رسيد، حضرت مكرر مى فرمود: رحمة الله عليهما و سپس اشك از ديدگان مباركش جارى شد.


طبرى گفته است: روز نبرد ((خازر))) كه فرارسيد، عبدالرحمان بن حصين مرادى، نگاهى به ((رشيد ترك)) انداخت و گفت: خدا مرا بكشد اگر دستم به او برسد و او را به قتل نرسانم و يا در اين راه كشته شوم! لذا با نيزه بر او حمله ور شد و ضربه اى كارى بر او نواخت و او را به هلاكت رساند و به جايگاه خود بازگشت


سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

الشيخ محمد بن طاهر السماوى


ابریشم 12-12-2010 06:04 PM

حبيب بن مظهر

او، حبيب بن مظهر بن رئاب بن اشتر بن جخوان بن فقعس بن طريف بن عمرو بن قيس بن حارث بن ثعلبة بن دودان بن اسد، ابوالقاسم اسدى، فقعسى است.
وى يكى از صحابه به شمار مى آيد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كرده و ابن كلبى اين موضوع را يادآور شده است. حبيب پسر عموى ربيعة بن حوط بن رئاب، با كنيه ((ابوثور)) است كه شاعرى دلاور بوده است.
سيره نويسان گفته اند: حبيب در كوفه رحل اقامت گزيد و در كليه جنگ ها در كنار على (عليه السلام) به مبارزه پرداخت و از ياران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقى مى شد.
كشّى از فضيل بن زبيرروايت كرده كه گفت: ميثم تمار بر اسب خود سوار و در حركت بود كه حبيب بن مظاهر اسدى در محل اجتماع بنى اسد به او برخورد، هر دو با يكديگر به گفتگو پرداختند به گونه اى كه اسبانشان هم گردن شده بودند.
حبيب گفت: گويى پيرمردى را با سر كم مو و شكمى بر آمده مى بينم كه در منطقه دار الرزق، خربزه مى فروشد و به جرم دوستى اهل بيت پيامبرش به دار آويخته شده و بر چوبه آن شكمش شكافته مى شود [منظورش ميثم تمار بود].
سپس ميثم اظهار داشت: من نيز مردى را سرخ فام با دو گيسوى بافته شده مشاهده مى كنم كه براى يارى فرزند دختر پيامبرش قيام مى كند و به شهادت مى رسد و سرش را در كوفه مى گردانند. پس از اين گفتگو از يكديگر جدا شدند.
مردم حاضر در اجتماع گفتند: ما دروغگوتر از اين دو نديده بوديم، فضيل بن زبير گويد: هنوز اجتماع به هم نخورده بود كه رشيد هجرى وارد شد، آن دو را خواست، به او گفتند: آنان همين جا بودند و لحظه اى پيش از يكديگر جدا شدند و ما شنيديم آن دو چنين و چنان مى گفتند. رشيد گفت: خداوند ميثم را مشمول رحمت خويش گرداند، فراموش كرد اين جمله را درباره حبيب بگويد به جايزه كسى كه سر او را بياورد، يكصد درهم افزوده مى شود و سپس بازگشت.
مردم به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! اين يكى از آن دو، دروغگوتر است.
فضيل مى گويد: ديرى نگذشت كه ديديم ميثم تمار در كنار خانه عمرو بن حريث به دار آويخته شد و سر حبيب را كه در ركاب حسين (عليه السلام) به شهادت رسيده بود به كوفه آوردند و بدين ترتيب، هر چه را آن دو گفته بودند، مشاهده كرده و با چشم خود ديديم.
سيره نويسان آورده اند: حبيب از جمله افرادى بود كه به حسين (عليه السلام) نامه نوشته بودند.
گفته اند: وقتى مسلم بن عقيل به كوفه رسيد و به خانه مختار وارد شد و شيعيان نزد وى آمد و شد داشتند،گروهى از سخنوران و قبل از همه ((عابس شاكرى)) ميان آن ها به پا خاسته و به ايراد سخن پرداخت و حبيب او را ستود و به پا خاست و سخن عابس كه پايان يافت به وى گفت: خداوند تو را مشمول رحمت خويش قرار دهد، آن چه را در دل داشتى با سخنانى كوتاه عنوان كردى، به خدايى كه معبودى جز او نيست، من نيز با تو هم عقيده ام.
نقل كرده اند: حبيب و مسلم بن عوسجه در كوفه براى امام حسين (عليه السلام)بيعت مى گرفتند تا اين كه عبيدالله بن زياد وارد كوفه شد و مردم آن سامان را از اطراف مسلم پراكنده ساخت و ياران مسلم گريختند، حبيب و مسلم توسط قبايل خود، مخفيانه در جايى نگاهدارى شدند و زمانى كه امام (عليه السلام) وارد كربلا شد به طور نهانى از كوفه بيرون رفتند، شب ها حركت مى كردند و روزها پنهان مى شدند تا خود را به امام حسين (عليه السلام) رساندند.
به روايت ابن ابى طالب: هنگامى كه حبيب به امام حسين (عليه السلام) رسيد و ياران اندك او و دشمنان فراوان وى را مشاهده كرد، به امام (عليه السلام) عرضه داشت: در اين نزديكى قبيله از بنى اسد وجود دارد، اگر اجازه فرمايى نزد آنان بروم و آن ها را به يارى شما فرا خوانم، شايد خداوند آنان را به راه راست رهنمون شود و به واسطه آنان، دشمن را از شما دفع نمايد.
امام (عليه السلام) بدو اجازه داد. حبيب نزد آنان رهسپار شد تا به آن ها رسيد. در محل اجتماع آنان حضور يافت و نشست و آن ها را پند و موعظه نمود و در سخنان خويش اظهار داشت: اى بنى اسد! بهترين ارمغانى را كه پيشواى قومى به مردم عطا مى كند نزدتان آورده ام، اكنون حسين بن على اميرالمؤمنين و پسر فاطمه دخت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با جمعى از مؤمنين در نزديك شما فرود آمده است. دشمنانش وى را در محاصره قرار داده تا او را به قتل برسانند. نزد شما آمده ام تا از او حمايت و پشتيبانى كنيد و حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را حفظ نماييد، به خدا سوگند! اگر او را يارى كنيد، خداوند سربلندى دنيا و آخرت را به شما عنايت خواهد كرد و از آن جا كه شما قبيله من و برادرانم و نزديكترين افراد من به شمار مى آييد، خواستم اين افتخار نصيب شما بشود.
عبدالله بن بشير اسدى به پا خاست و گفت: اى ابوالقاسم! خداوند به تو پاداش خير عنايت فرمايد، به خدا سوگند! ارمغانى را كه تو برايمان آورده اى بر هر چيز دوست داشتنى، ترجيح مى دهيم و من نخستين كسى هستم كه به ندايت پاسخ مثبت مى دهم. جمع ديگرى نيز مانند عبدالله بن بشير پاسخ داده و به پا خاستند و به اتفاق حبيب به راه افتادند.
يكى از جمع آنان، نهانى خود را به ابن سعد رساند و او را در جريان امر قرار داد. وى ازرق را به فرماندهى پانصد سوار به سوى آنان گسيل داشت كه شب هنگام به آنان رسيد و از حركت آن ها جلوگيرى كرد، ولى آنان اعتنايى نكردند، با سپاه دشمن به نبرد پرداختند ولى چون توان مقاومت در برابر آن ها را در خود نديدند، در تاريكى شب به منازل خويش باز گشتند و حبيب نزد حسين (عليه السلام)بازگشت و ماجرا را به عرض وى رساند.
حضرت فرمود: و ما تشاؤ ون اءلّا إن يشاء الله؛ ((هر چه را خدا بخواهد، انجام پذيرفتنى است، نه آن چه آنان بخواهند و لا حول و لا قوة الا بالله.))

طبرى آورده است: وقتى عمر سعد، كثير بن عبدالله شعبى را به سوى حسين (عليه السلام) اعزام كرد، ابوثمامه صائدى او را شناخت و برگرداند، پس از او قرة بن قيس حنظلى را فرستاد، زمانى كه امام (عليه السلام) ديد وى به پيش مى آيد، فرمود: آيا اين شخص را مى شناسيد؟ حبيب عرض ‍ كرد: آرى! اين شخص مردى تميمى از تيره حنظله و پسر خواهر ماست، من او را فردى با تدبير مى شناختم و تصور نمى كردم او را در اين گير و دار مشاهده كنم.
راوى مى گويد: او وارد شد و بر حسين (عليه السلام) سلام كرد و نامه عمر سعد را به وى رساند. امام (عليه السلام) پاسخ آن را مرقوم فرمود.به گفته راوى: حبيب به او گفت: واى بر تو اى قرة! كجا باز مى گردى؟ به سوى ستم پيشگان؟ به يارى اين مرد بشتاب كه خداوند به واسطه پدران بزرگوارش ما و شما را عزت و سربلندى بخشيده است.
قرة به او گفت: پاسخ نام را نزد فرستنده آن مى برم و سپس تصميم مى گيرم.
هم چنين طبرى نقل كرده: هنگامى كه سپاه دشمن براى نبرد با حسين (عليه السلام) به حركت در آمد، عباس (عليه السلام) به امام عرض كرد: برادر! دشمن به شما نزديك مى شود. فرمود: نزد آنان برو و بپرس چه تصميم دارند؟
عباس (عليه السلام) و جمعى از يارانش از جمله حبيب بن مظهر و زهير بن قين سوار بر مركب شده و نزد آن ها شتافتند. عباس (عليه السلام) مطلبى را كه امام فرموده بود از آنان پرسيد، در پاسخ گفتند: از امير فرمان رسيده كه يا به اطاعتش در آييد و يا مهياى جنگ باشيد. عباس (عليه السلام) بدانان فرمود: شتاب نكنيد تا اباعبدالله (عليه السلام) را در جريان قرار داده و نزد شما برگردم. عباس خدمت برادر رسيد و يارانش همان جا توقف كردند.
حبيب خطاب به سپاهيان دشمن گفت: مردم! به خدا سوگند! روز قيامت بدترين مردم نزد خدا، كسانى اند كه به پيشگاه او وارد شوند در حالى كه فرزندان و عترت و اهل بيت پيامبر خود و نيايش گران اين شهر و شب زنده دارانى كه خدا را فراوان ياد مى كنند به شهادت رسانده اند.
عزرة بن قيس به او پاسخ داد: تو هر چه توانستى خود را پيراستى و پاسخى كه زهير بن عزره داد خواهد آمد.


ابومخنف روايت كرده: هنگامى كه حسين (عليه السلام) با ايراد خطبه، مردم را موعظه مى كرد و مى فرمود: اما بعد: فانسبونى من إنا و انظروا...، شمر بن ذى الجوشن سخن حضرت را قطع كرد و گفت: اگر او بداند چه مى گويد، خدا را بر يك حرف پرستش كنيد.
حبيب در پاسخ وى گفت: گواهى مى دهم كه تو خدا را به هفتاد حرف مى پرستى و سخنان امام را درك نمى كنى، خداوند بر دلت مهر زده و سپس ‍ امام (عليه السلام) خطبه اش را از سر گرفت.
طبرى و ديگران نقل كرده اند كه حبيب، جناح چپ سپاه امام حسين (عليه السلام) و زهير، جناح راست آن را بر عهده داشت و به دعوت مبارزطلبان، به سرعت پاسخ مثبت مى داد، سالم برده زياد و يسار برده فرزندش عبيدالله، دو مبارز خواستند و يسار جلوتر از سالم در حركت بود، حبيب و برير، به سوى او شتافتند، امام حسين (عليه السلام) بدانان دستور نشستن داد و عبدالله بن عمير كلبى به پا خاست و حضرت بدو رخصت داد كه به بيان ماجراى آن خواهيم پرداخت.
گفته اند: وقتى مسلم بن عوسجه روى زمين افتاد، امام حسين (عليه السلام) به اتفاق حبيب، بر بالين او آمدند.
حبيب گفت: مسلم! شهادت تو بر من دشوار است، تو را به شهادت مژده مى دهم. مسلم با صدايى آرام در پاسخ حبيب گفت: خداوند تو را مژده خير دهد.
حبيب در پاسخ مسلم گفت: اگر نمى دانستم كه در پى تو خواهم آمد و ساعتى ديگر به تو ملحق خواهم شد، دوست داشتم به كليه وصيت هايت در امورى كه مربوط به دين و خويشاوندان، برايت ارزش و اهميت دارد، آن گونه كه در شأن تو است، عمل نمايم.


مسلم به حبيب گفت: به تو سفارش مى كنم از اين مرد [و اشاره به امام حسين (عليه السلام) كرد] دست برندارى و در ركابش جان نثارى كنى.
حبيب گفت: به خداى كعبه سوگند! همين گونه عمل خواهم كرد.
گفته اند: وقتى حسين (عليه السلام) براى اداى نماز ظهر از آنان مهلت خواست، حصين بن تميم به آن حضرت گفت: نمازت پذيرفته نيست! حبيب در پاسخ او گفت: خيال كردى نماز خاندان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پذيرفته نيست و از تو الاغ پذيرفته است! حصين بر او حمله كرد و حبيب نيز بر او حمله ور شد، حبيب با شمشير به صورت اسب حصين كوبيد و اسب بر سر سم بلند شد و او بر زمين افتاد، يارانش حمله كرده و او را از چنگ حبيب نجات دادند

سپس با سپاه دشمن به نبرد پرداخت و با شمشير بر آن ها حمله مى برد و مى گفت:
إنا حبيب و ابى مظهر

فارس هيجاء و حرب تُسعر

انتم اءعدّ عدة و اكثر

و نحن اءوفى منكم و اءصبر

و نحن اءعلى حجة و اظهر

حقا و اءتقى منكم و اءعذر
يعنى: من حبيبم و پدرم مظهر است، جنگاور ميدان كارزار و آتش شعله ور نبردم. تعداد شما بيشتر و بالاتر است، ولى ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتريم. حجت مان برتر و آشكارتر است، در حقيقت از شما باتقواتر و پذيرفته تريم.
همواره اين اشعار را زمزمه مى كرد تا تعداد زيادى از دشمن را به هلاكت رساند.
در اين اثنا ((بديل بن صريم عقفانى))، با شمشير بر او ضربتى وارد ساخت و فرد ديگرى از تيره بنى تميم با نيزه بر او زد، از اسب به زير افتاد، خواست به پا خيزد كه ((حصين بن تميم)) شمشيرى بر سر او فرود آورد، حبيب نقش بر زمين شد. تميمى بالين او آمد و سر مقدسش را از بدن جدا ساخت، حصين بدو گفت: من در كشتن او با تو شريك بودم، ديگرى گفت: به خدا سوگند! غير از من كسى او را نكشت.
حصين گفت: سر حبيب را به من بده تا آن را بر گردن اسبم بياويزم و مردم آن را ببينند و بدانند من در كشتن وى با تو شريك بوده ام و سپس آن را بگير و نزد عبيدالله ببر، من نيازى به جايزه اى كه عوض كشتن او به تو مى دهد ندارم! مرد تميمى نپذيرفت، طرفداران تو طرف، ميان آن دو سازش ايجاد كردند و مرد تميمى سر حبيب را به حصين داد، وى سر را به گردن اسب خود آويخت و در اردوگاه گرداند و سپس آن را به مرد تميمى داد، او سر را گرفت و به سينه اسب خويش آويزان نمود و سپس آن را به دارالاماره نزد ابن زياد برد.

قاسم فرزند حبيب - كه نوجوانى تازه بالغ بود - چشمش به سر پدر افتاد، همراه سوار به راه افتاد و لحظه اى از او جدا نشد، هرگاه وارد دارالاماره مى شد و هر زمان بيرون مى رفت وى نيز با او بيرون مى رفت. مرد تميمى به او مشكوك شد و گفت: پسركم! مرا تعقيب مى كنى؟
گفت: خير.
گفت: آرى، تعقيبم مى كنى، بگو ببينم چرا در تعقيب من هستى؟
گفت: اين سر پدر من است، آيا آن را به من مى دهى تا دفن كنم؟
گفت: پسركم!امير به دفن آن رضايت نمى دهد و من مى خواهم در برابر كشتن پدرت، پاداش مناسبى از او دريافت كنم.
قاسم گفت: ولى خداوند بدترين پاداش را بر اين كار نصيب تو خواهد ساخت؛ چرا كه تو فردى بهتر از خودت را به قتل رساندى و سپس گريست و از او جدا شد.
قاسم صبر كرد تا به سن كمال رسيد و تصميمى جز جستن رد پاى قاتل پدرش نداشت تا از او نشانى بيابد و عوض پدر، او را بكشد.
وى در دوران فرمانروايى مصعب بن زبير كه به ((باجميرا)) لشكر كشيد، به سپاهيان او پيوست، قاتل پدرش در خيمه مخصوص خود آرميده و قاسم در پى او و يافتن نشانى از او بود، در خيمه اش بر او وارد شد و وى را در خواب قيلوله يافت، با شمشير ضربتى بر او نواخت و وى را به هلاكت رساند و دلش آرام گرفت.


ابومخنف روايت كرده: شهادت حبيب بن مظهر، امام حسين (عليه السلام) را درهم شكست و فرمود: عند الله اءحتسب نفسى و حُماة اءصحابى.

((خود و ياران مدافع خويش را نزد خدا ذخيره مى نهم.))




اگر شهادت حبيب، حسين را درهم شكست، در حقيقت همه اركان را در هم شكست.
دلاور مردى كه در برابر كوه هاى آهنينى از دشمن قرار گرفت و آن ها را مانند پشم زده شده، متلاشى كرد.
هرگاه اراده مى كرد، از رويارويى با جمعيت پروايى نداشت و مانند باران بر سرشان فرود مى آمد. قبل از اين كه به شهادت برسد، انتقام خويش را گرفت و بى منت به آرزويش دست يافت.
با كشتن حبيب، دوستى از دوستان حسين را كه داراى همه خوبى ها بود، به شهادت رساندند.


سلحشوران طفّ ((ترجمه ابصار العين فى انصار الحسين (عليه السلام)))

الشيخ محمد بن طاهر السماوى


ابریشم 12-12-2010 06:04 PM

بُرير بن خُضَيْر هَمْدانى




بـريـر بـن خـضير از حماسه سازان كربلا و ياران باوفاى امام حسين (ع ) است كه سيره نـويـسـان و مـقـتـل نگاران از او با عنوان هاى گوناگون ، برير بن خضير، بـريـر بـن حـضـيـر، بـديـر بـن خـضـيـر، بـريـر بـن حـصـيـن ، بـديـر بـن حـضـيـر ياد كرده اند. وى از خاندان بنى مشرق از قـبـيـلههـَمـْدان و سـاكـن كـوفـه بـوده . بـريـر در روزگـار امـامـت عـلى (ع ) از اصـحـاب آن حضرت به شمار مى رفت . و از ياران نزديك آن حضرت و از بـزرگـان كـوفه به شمار مى رفت . وى سرآمد قاريان روزگار خويش بـود و در مـسـجـد جـامـع كـوفـه بـه تـدريـس و تـعـليـم قـرآن اشتغال داشت .

بـريـر مـردى زاهـد، عـابـد و از بـنـدگـان صـالح خـدا بـود ؛ و شـمـارى از رجال نويسان كتاب ((القضايا والاحكام )) را به وى نسبت داده اند.
بـرير هَمْدانى از ياران برجسته امام حسين (ع )و از رزم آوران كارآمد آن حضرت در جريان واقـعـه خـونـيـن كـربلا به شمار مى رود. او از كوفه راهى مكه شد و در آنجا به كاروان حـسـيـنـى پـيـوست . از مجموع گزارش هاى جنگ و نشانه هاى موجود تا حدودى جايگاه و موقعيت رزمى برير در لشكر امام (ع ) روشن مى شود. او از پيشاهنگان سپاه و در زمـره سـواره نـظـام بـود؛ كـهگاه به صورت پيك و گاه به نمايندگى از امام (ع ) با فرمانده و سپاهيان دشمن به گفت وگو مى پرداخت .


در گزارشى آمده است : پس از آن كه حر و يارانش از حركت امام حسين (ع ) به سوى كوفه جلوگيرى كردند، آن حضرت ياران خود را گردآورد و با آنان از تصميم نهايى خود سخن گـفـت ؛ و آنـهـا را آزاد گـذاشـت تـا درباره ماندن و كشته شدن ، يا رفتن و رهايى از مرگ تـصميم بگيرند. در آن گفت وگو هر يك از ياران امام (ع ) پاسخ ‌هايى دادند و از آن جمله بـريـر خـطـاب بـه آن حـضـرت گـفـت : ((بـه خـدا قـسـم اى فـرزنـد رسـول خـدا(ص )، پـروردگـار بـه بركت وجود شما بر ما منّت نهاد تا براى يارى شما كـشته شويم و پيكر ما قطعه قطعه گردد، تا در قيامت از شفاعت جدّت برخوردار شويم ، گـروهـى كه فرزند پيامبر(ص ) را تباه گرداند روى رستگارى را نخواهد ديد. واى بر آنـها! هنگام رستاخيز خداى را چگونه ديدار مى كنند؟ آنان در آتش جهنّم فرياد هلاكت و مرگ سر مى دهند))!


از آنـجـا كه برير براى كوفيان آشنا و شناخته شده بود و اميد مى رفت كه گفت وگوى او بـا مـردم كوفه موجب هدايت و بيدارى آنان شود، امام (ع ) به او فرمود تا با سپاه ابن سعد سخن گويد. وى نيز در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب به آنان چنين گفت :
((اى مـردم از خـدا بـتـرسـيـد، اكـنـون فـرزنـدان و عـتـرت پـيـامـبـر(ص ) در مـقـابـل شـمـا قـرار دارنـد، بـگـويـيـد كـه مـى خـواهـيـد بـا آنـان چـه بـكـنـيـد؟)) بـه دنبال آن شمارى از سربازان فرياد برآوردند: مى خواهيم آنها را نزد عبيداللّه ببريم تا درباره شان حكم كند. برير گفت : ((آيا نمى پذيريد كه به مكه باز گردند؟ آيا نامه هـا و عـهـد و پـيـمـان هـاى خـود را فـرامـوش كـرده ايـد؟ واى بـر شـمـا، اهـل بـيـت پـيـامـبرتان را دعوت كرديد تا جانتان را در راهشان فدا كنيد، ولى اينك كه نزد شـمـا آمـده انـد، آنها را به عبيداللّه بن زياد تسليم مى كنيد و آب را بر آنان مى بنديد و مـوهـبـتـى را كه يهود، نصارى و مجوس از آن برخوردارند و پرندگان و چرندگان در آن رفـت و آمـد مـى كـنـنـد از آنـان دريـغ مـى ورزيـد؟ دربـاره فـرزنـدان پـيامبر(ص ) چه بد عـمـل كـرديد، خداوند شما را در قيامت سيراب نكند، واى بر شما، اين همان حسين (ع ) سرور بهشتيان است .))
در روايتى ديگر آمده است : برير از امام (ع ) تقاضا كرد تا با مردم كوفه سخن گويد. سپس آنان را مخاطب ساخت و گفت : ((اى مردم خداوند محمّد(ص )را فرستاد تا مؤ منان را به بـهـشت بشارت دهد و كافران را از عذاب الهى بيمناك سازد و مردم را به سوى خدا دعوت كند. شما اين آب فرات را كه حيوانات از آن برخوردارند، بر فرزند پيامبر(ص ) بسته ايـد، آيـا ايـن اسـت پـاداش مـحـمـّد رسـول خـدا(ص )؟ سـپـاس خداى را كه اين مردم را به من شـنـاساند. خدايا [ تو گواه باش ] من از كردار زشت اين گروه بيزارم ، خدايا آنها را تا هـنـگـام مرگ گرفتار ساز و بر آنان خشم گير.)) در اين هنگام كوفيان به سوى او تير افكندند و او به سپاه خود بازگشت .
بـريـر در يك وهله ديگر از امام (ع ) درخواست كرد تا نزد ابن سعد، فرمانده لشكر دشمن رود و او را نـصـيـحـت كـند، شايد از گمراهى نجات يابند. امام (ع ) به وى فرمود: هر چه صـلاح مـى دانـى انـجـام بده . برير خود را به خيمه ابن سعد رساند و بى آن كه سلام كـنـد نـشـسـت . ابـن سـعـد در خـشـم شـد و گـفـت : مـن مـسـلمـانـم و خـدا و رسـول را مـى شـنـاسم ، چرا سلام نكردى ؟ برير گفت : ((اگر مسلمان بودى و به خدا و رسولش ايمان داشتى با فرزندان و خاندانش جنگ نمى كردى و آب را به روى آنان نمى بستى . اى عمر، تو ادّعاى مسلمانى مى كنى ، ولى در حقيقت با محمّد مصطفى (ص ) دشمنى . ايـن چـه ديـنـى اسـت كـه تـو دارى ، آب فـرات در بـرابـر حـسـيـن (ع ) و فـرزنـدان و اهـل بـيـت او مـى درخـشد و آنان صفاى آب را مى بينند ولى بچه هايشان از تشنگى هلاك مى شـونـد! در حـالى كه لشكر تو و حيوانات بيابان از آن مى نوشند، انصاف بده چگونه تو را مسلمان بدانم ، زهى بى تقوايى و سنگدلى و جفاكارى .))
ابـن سـعـد كه تا آن هنگام خاموش مانده بود با بيانى كه نشان دلبستگى شديد وى به مقام هاى دنيوى است گفت :
مـى گـويى از حكومت رى دست بكشم تا ديگرى آن را تصاحب كند، هرگز نمى توانم خود را بر اين كار راضى كنم !



در آغاز جنگ ، يزيد بن معقل از سربازان ابن سعد در برابر برير قرار گرفت و گفت : اى برير فكر مى كنى كه خدا با تو چگونه رفتار كرد؟ گفت : خداوند سرنوشت مرا نيك و سـرنـوشـت تـو را بـد رقـم زد. يزيد گفت : اى برير تو پيش از اين دروغگو نبودى ، ولى اكـنـون دروغ گفتى . آيا به ياد مى آورى كه در محله بنى لوذان راه مى رفتيم و تو مـى گـفـتـى كـه عـثـمان بر خود ستم مى كند، معاويه گمراه و گمراه كننده است و پيشواى راسـتـين و هدايت گر حقيقى تنها على بن ابى طالب است . برير گفت : آرى ، شهادت بده كه اين راءى و نظر من بود. يزيد گفت : گواهى مى دهم كه تو از گمراهانى .
بـريـر بـراى اثـبـات درسـتـى اعـتـقـاد خـود بـه يـزيـد بـن معقل پيشنهاد مباهله داد و گفت : بيا تا مباهله كنيم و آن گاه دست ها را به سوى آسـمـان بـلنـد كـردنـد و از خـداوند خواستند كه دروغگو را لعنت كند و آن را كه راستگو و بـرحـق اسـت بـر بـاطـل پيروز گرداند؛ و پس از آن به مبارزه پرداختند. نخست يزيد بن معقل ضربتى بر برير زد كه كارگر نيفتاد، اين بار برير حمله كرد و ضربه اش سر پسر معقل را شكافت و او را بر زمين زد.



به روايتى ، برير پس از شهادت حر بن يزيد رياحى آهنگ ميدان كرد و در برابر دشمن چنين رجز مى خواند:



انا برير و ابى خضير
ليس يروع الاسد عند الزئر
يعرف فينا الخير اهل خير
اضربكم ولا ارى من ضر
وذاك فعل الخير من برير


مـن بـريـر، فـرزنـد خـضـيـرم ، شـيـر از غـرش نـمـى تـرسـد. اهـل خـيـر از خـير خواهى ما آگاهند. من شما را مى زنم و از اين كار زيان نمى بينم . اين كار آزادمردان است كه از برير سر مى زند.


او هـمچنين فرياد برآورد كه اى قاتلان مؤ منان و فرزندان يادگاران پيامبر(ص )، پيش ‍ بـيـايـيـد؛ و پـس از آن كـه سـى يـا چهل تن از سپاه دشمن را از پاى درآورد، با رضى بن منقذ عبدى به ستيز پرداخت . پس از لخـتى مبارزه ، رضى بن منقذ را بر زمين زد و بر سينه اش نشست . رضى فرياد برآورد و از يـاران خـود كـمـك خواست . در اين هنگام كعب بن جابر با نيزه به برير حـمـله كرد و آن را در پشتش فرو برد و سرانجام برير با ضربات پى در پى شمشير كـعـب به شهادت رسيد. در زيارت اربعين و زيارت شهدا مى خوانيم (زيارت رجبيّه )

((السلام على برير بن خضير)).

ابریشم 12-12-2010 06:05 PM

سخنان محمد حنفية هنگام خروج حضرت

http://www.nooreaseman.com/noraseman...%20%287%29.gif
شب هنگام محمد ابن حنفيه برادر سيدالشهداء عليه السلام آمد نزد حضرت آمد و عرض كرد: اى برادر، شما دوروئى مردم كوفه را با پدر و برادرت مى دانى ، مى ترسم حال شما نيز مثل گذشته ها باشد، اگر مايلى همينجا بمان كه عزيزترين ساكنين حرم هستى كه از او دفاع مى شود، حضرت فرمود: برادر، مى ترسم يزيد ابن معاويه مرا در حرم ترور كند و به وسيله من حرمت اين خانه شكسته شود،
محمد عرض كرد: پس به يمن يا اطراف بيابان برو تا كسى به شما دسترسى پيدا نكند، حضرت فرمود: در سخن تو فكر مى كنم ، هنگام سحر بود كه به محمد گفتند: امام حسين در حال حركت است ، آمد و افسار ناقه حضرت را گرفت و عرض كرد: برادرم ، مگر نفرمودى كه راجع به درخواست من فكر كنى ؟ حضرت فرمود: آرى ، عرض كرد: پس چرا در رفتن عجله دارى ؟
فرمود: بعد از رفتن تو، پيامبر نزد من آمد و فرمود: يا حسين خروج كن ، خدا مى خواهد تو را كشته ببيند، محمد ابن حنيفه گفت : انا لله و انا اليه راجعون ، شما كه با اين وضع خارج مى شوى چرا زنها را با خود مى برى ! حضرت فرمود:
پيامبر به من فرمود: خداوند مى خواهد اينها را اسير ببيند!
مؤ لف گويد: دستور پيامبر به امام حسين و همراه بردن زنها، نشان دهنده واقعيت قيام امام حسين و اسرار باطنى آن كه همان احياء دين اسلام با شهادت و اسارت است مى باشد، و مى فهماند كه از راه شهادت و اسارت است كه دين الهى استوار مى گردد

ابریشم 12-12-2010 06:06 PM

الا ... اى محرم !


http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman/nooreaseman/hh.jpghttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gif


الا ... اى محرم !
تو آن خشم خونين خلق خدايى

كه از حنجر سرخ و پاك شهيدان برون زد

تو بغض گلوى تمام ستمديدگان جهانى

كه در كربلا

نيمروزى

به يكباره تركيد

تو خون دل و ديده روزگارى

كه با خنجر كينه توز ستم ، بر زمين ريخت

تو خون خدايى كه با خاك آميخت

تو شبرنگ سرخى كه در سالهاى سياهى درخشيد.

الا ... اى محرم !

تو خشم گره خورده ساليانى

تو آتشفشانى

تو بر ظلم دشمن گواهى

تو بر شور ايمان پاكان ، نشانى

تو هفتاد آيه

تو هفتاد سوره

تو هفتاد رمز حياتى

تو پيغام فرياد سرخ زمانى

تو، موجى ز درياى عصيان و خشمى

كه افتان و خيزان

رسيده است بر ساحل روزگاران .

الا ... اى محرم !

تو فجرى ، تو نصرى

تويى ((ليلة القدر)) مردم

تو رعدى

تو برقى

تو طوفان طفى

تويى غرش تندر كوهساران .

الا ... اى محرم !

تو يادآور عشق و خون و حماسه

تو دانشگه بى نظير جهاد و شهادت

تويى مظهر ثار و ايثار ياران .

الا ... اى محرم !

به هنگام و هنگامه هجرت كاروان شهيدان

تو آن راه بان روانبخش و مهمان نوازى

كه در پاى رهپوى آزادگان

لاله ارغوان مى فشانى .

الا ... اى محرم !

به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان

كه همواره بر ضد بيداد، قامت كشيدند

و در صفحه سرخ تاريخ

زيباترين نقش جاويد را آفريدند

تو آن آشناى كهن ياد و دشمن ستيزى

كه همواره در يادشانى .

الا ... اى محرم !

تو آن كيمياى دگرگونه سازى

كه مرگ حيات آفرين را

به نام شهادت

به اكسير عشقى

كه در التهاب سرانگشت سحر آفرينت ، نهفته است

چو شهدى مصفا و شيرين

به كام پذيرندگان ، مى چشانى .



http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gifhttp://www.nooreaseman.com/noraseman/nooreaseman/hh.jpghttp://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gif

ابریشم 12-12-2010 06:06 PM

عاشورا ؛ رویدادی که نقطه عطف تاریخ بشریت شد



چکیده:

محرم ماه تجدید حیات اسلام و دهه عاشورا فصل ریزش رحمت بیکران الهی و بهار معرفت و عترت نبوی است. ایمان و اخلاق و ارزش‌ها در سایه فرهنگ عاشورایی تقویت می‌شود و کفر و نفاق ظلم و گناه به شدت تضعیف می‌گردد، نام پیشوای شهیدان، مشعلی است که راه را روشن می‌سازد و شرک و ظلم و نفاق از آن می‌گریزد.
واقعه عاشورا و اتفاقاتی که در این روز بزرگ رخ داد تاریخ بشریت را تکان داد حماسه حسینی و یاران باوفایش چنان در تاریخ ماند که تا ابد ذکر یا حسین گویان جهانی را به لرزه در آورد و حادثه بزرگ قرن بیستم که همانا انقلاب اسلامی در ایران بود را باید نشئت گرفته از این واقعه دانست. این مقاله که در 7 بخش تنظیم شده است می‏کوشد تا این روز بزرگ را به عنوان روزی تاثیرگذار در تاریخ بشریت توصیف کند و بزرگترین و برترین شجاعتها، دلاوریها و ایثارگری‏هایی که در تاریخ بشریت ثبت شده است را قیام برای امر به معروف و نهی از منکر از سوی اباعبدالله الحسین(ع) بداند که وظیفه اصلی امام معصوم است و تا ظهور قائم آل‏محمد(عج) در آخرالزمان در اذهان همه انسانهای آزاده ثبت خواهد شد و به عنوان الگویی برای رهایی از ذلت و مبارزه با فساد و جور ستمگران مورد استفاده قرار گیرد.


1 - مقدمه
«إن لقتل الحسین حرارة فی قلوب المومنین لا تبرد ابدا» (پیامبر اسلام(ص))
شهادت امام حسین(ع) را به راستی باید نه تنها نقطه عطف تاریخ شیعه بلکه بشریت برشمرد. تاریخی که مملو از بی‏عدالتی‏ها، فسادها، ظلمها و پایمال شدن حقوق انسانها است؛ تاریخی که از آغاز آن در فرزندان حضرت آدم ظهور و نمود یافت و تا ظهور منجی خود یعنی قائم آل‏محمد(عج) ادامه خواهد یافت.
با بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) و نزول دین مبین اسلام در جهان رویکرد بشریت به حیات و زندگانی شکل تازه‏ای به خود گرفت و تعالیمی از جانب خداوند بر زبان محمد(ص) جاری شد که این آموزه‏ها نجاتگر و رهایی‏بخش بشر از ظلمتهای درهم پیچیده بود و راهکارهای رسیدن انسان به سعادت دنیوی و اخروی را در پیش پای انسانها قرار می‏داد اما چرا با پایان زندگانی مبارک نبی مکرم اسلام(ص) این طریق مبارک دچار رکود و ایستایی شد؟ چرا مسلمانان آن روزگار به دستورات و اوامر پیامبرشان پشت کرده و دین را در مسیر دیگری قرار دادند؟ پس از این رخداد و خطر فراموش شدن حقایق دین مبین اسلام آیا نیاز نبود تا شخصی از خاندان پیامبر اسلام(ص) و از جانشینان به حقش در مقابل آن بایستد و با از بین رفتن دین اسلام که معاویه بر از بین بردن آن قسم یاد کرده بود، مقابله کند؟ بله به درستی که شهادت سیدالشهداء را باید زیباترین شهادت برای حفظ دین دانست.
بی‏شک شهادت و اسارت آل‌الله(ع) در واقعه كربلا سرآغاز زندگی جاوید اسلام و سبب رسوایی نفاق‌پیشگانی بود كه در اندیشه و عمل، مصمم به نابودی اسلام بودند و پیوسته برای محو اساس وحی می‌كوشیدند.
شهادت سید مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا – سرآغاز زندگی جاوید اسلام و حیات ابدی قرآن كریم بود؛ آن شهادت مظلومانه و اسارت آل‌الله، تخت و تاج یزیدیان را كه با اسم اسلام، اساس وحی را به خیال خام خود می‏خواستند محو كنند، برای همیشه به باد فنا سپرد و آن جریان، سفیانیان را از صحنه تاریخ كنار زد.
آرى، در آن زمانى كه بنیاد روانى و اخلاقى مردم در هم ریخته و ویران شده بود و این ویرانى شامل رهبران مسلمین و بزرگان آنان نیز شده، امام حسین(ع) یگانه درمان آن حالت بیمارگونه را كه در مجتمعمسلمانان مورد قبول واقعشده بود، در قیام آشكار و فریاد درآن سكوت مرگبار دید. لذا آن حضرت با خون پاك خود و فرزندان و یارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاریخى، حتى شمشیر و عمامه جدش رسول خدا(ص)، وارد مبارزه گردید تا همه روزنه‏ها و راههاى توجیه را فرو بندد.
سیدالشهدا(ع) نیك دریافته بود كه وجدان شكست خورده و اخلاق پست امت را نمى‏توان به وسیله رویارویى ساده دگرگون ساخت، از این رو با قیام و شهادت خویش دیرى نپایید كه اخلاق هزیمت و فرار را به نیرویى عظیم درآورد و اخلاق جدیدى به جاى آن جایگزین نمود. براستى شهادت حسین بن على(ع) تأثیر ژرف و شگرفى بر شیعیان ساكن و ساكت بجاى گذاشت، و سرنوشت غم انگیز نواده پیامبر اكرم(ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ریخت.
در اثر قیام و شهادت امام حسین(ع) موجى در روح مسلمین به وجود آمد، حمیت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد و احساسات بردگى و اسارتى كه از اواخر حكومت عثمان و تمام دوره معاویه بر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعیف شد و‏ترس آنها را فرو ریخت، خلاصه، ابا عبدالله(ع) به اجتماعاسلامى شخصیت داد.
كربلا و قیام سیدالشهدا(ع) نمایشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و این اخلاق را نه به زبان كه در عمل به خون پاك خویش بر صفحه ماندگار تاریخ به ثبت رسانید.
حیات و جاودانگی اسلام مرهون فداكاری سید مظلومان و ایثار و از خودگذشتگی اصحاب و اهل‌بیت آن بزرگوار و تجدید هر ساله خاطره عاشورائیان و برپایی مجالس و محافل حسینی است.
2 - زندگینامه سالار شهیدان کربلا
الف- ولادت
در روز سوم ماه شعبان سال چهارم هجرت(1) دومین فرزند برومند حضرت على و فاطمه، كه درود خدا بر ایشان باد، در خانه وحى و ولایت چشم به جهان گشود. چون خبر ولادتش به پیامبر گرامى اسلام(ص) رسید، به خانه حضرت على(ع) و فاطمه(س) آمد و اسما(2) را فرمود تا كودك را بیاورد. اسما او را در پارچه‏اى سپید پیچید و خدمت رسول اكرم(ص) برد، آن گرامى به گوش راست او اذان و به گوش چپ او اقامه گفت.(3)
به روزهاى اول یا هفتمین روز ولادت با سعادتش، امین وحى الهى، جبرئیل فرود آمد و گفت: سلام خداوند بر تو باد اى رسول خدا، این نوزاد را به نام پسر كوچك ‏هارون (شبیر)(4) كه به عربى(حسین) خوانده می‏شود نام بگذار.(5) چون على براى تو به سان‏ هارون براى موسى بن عمران است، جز آن كه تو خاتم پیغمبران هستى. و به این‏ترتیب نام پرعظمت حسین از جانب پروردگار، براى دومین فرزند فاطمه(س) انتخاب شد.
به روز هفتم ولادتش، فاطمه زهرا كه سلام خداوند بر او باد، گوسفندى را براى فرزندش به عنوان عقیقه(6) كشت، و سر آن حضرت را‏ تراشید و هم وزن موى سر او نقره صدقه داد.(7)
ب - حسین(ع) و پیامبر(ص)
از ولادت حسین بن على(ع) كه در سال چهارم هجرت بود تا رحلت رسول الله(ص) كه شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد، مردم از اظهار محبت و لطفى كه پیامبر راستین اسلام(ص) درباره حسین(ع) ابراز می‏داشت، به بزرگوارى و مقام شامخ پیشواى سوم آگاه شدند.
سلمان فارسى می‏گوید: دیدم كه رسول خدا(ص) حسین(ع) را بر زانوى خویش نهاده او را می‏بوسید و می‏فرمود: تو بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارانى، تو امام و پسر امام و پدر امامان هستى، تو حجت خدا و پسر حجت خدا و پدر حجتهاى خدایى كه نه نفرند و خاتم ایشان، قائم ایشان (امام زمان عج) می‏باشد.(8)
«انس بن مالك» روایت می‏كند: وقتى از پیامبر پرسیدند كدام یك از اهل‏بیت خود را بیشتر دوست می‏دارى، فرمود: حسن و حسین را،(9) بارها رسول گرامى حسن(ع) و حسین(ع) را به سینه می‏فشرد و آنان را می‏بویید و می‏بوسید.(10)
«ابوهریره» كه از مزدوران معاویه و از دشمنان خاندان امامت است، در عین حال اعتراف می‏كند كه: رسول اكرم را دیدم كه حسن و حسین را بر شانه‏هاى خویش نشانده بود و به سوى ما می‏آمد، وقتى به ما رسید فرمود هر كس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه با آنان دشمنى ورزد با من دشمنى نموده است.(11)
عالیترین، صمیمیترین و گویاترین رابطه معنوى و ملكوتى بین پیامبر و حسین را میتوان در این جمله رسول گرامى اسلام(ص) خواند كه فرمود: حسین از من و من از حسینم(12)
ج - حسین(ع) با پدر
شش سال از عمرش با پیامبر بزرگوار سپرى شد، و آن گاه كه رسول خدا(ص) چشم از جهان فروبست و به لقاى پروردگار شتافت، مدت سى سال با پدر زیست. پدرى كه جز به انصاف حكم نكرد، و جز به طهارت و بندگى نگذرانید، جز خدا ندید و جز خدا نخواست و جز خدا نیافت. پدرى كه در زمان حكومتش لحظه‏اى او را آرام نگذاشتند، همچنان كه به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخاستند.
در تمام این مدت، با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می‏كرد، و در چند سالى كه حضرت على(ع) متصدى خلافت ظاهرى شد، حضرت حسین(ع) در راه پیشبرد اهداف اسلامى، مانند یك سرباز فداكار، همچون برادر بزرگوارش می‏كوشید، و در جنگهاى جمل، صفین و نهروان شركت داشت.(13)
به این‏ترتیب، از پدرش امیرالمؤمنین(ع) و دین خدا حمایت كرد و حتى گاهى در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض می‏كرد. در زمان حكومت عمر، امام حسین(ع) وارد مسجد شد، خلیفه دوم را بر منبر رسول‏الله(ص) مشاهده كرد كه سخن می‏گفت. بی‏درنگ از منبر بالا رفت و فریاد زد: از منبر پدرم فرود آى....(14)
د - امام حسین(ع) با برادر
پس از شهادت حضرت على(ع)، به فرموده رسول خدا(ص) و وصیت امیرالمؤمنین(ع) امامت و رهبرى شیعیان به حسن بن على(ع)، فرزند بزرگ امیرالمؤمنین(ع)، منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد كه به فرامین پیشوایشان امام حسن(ع) گوش فرادارند. امام حسین(ع) كه دست پرورد وحى محمدى و ولایت علوى بود، همراه و همكار و همفكر برادرش بود. چنان كه وقتى بنا بر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به دستور خداوند بزرگ، امام حسن(ع) مجبور شد كه با معاویه صلح كند و آن همه ناراحتی‏ها را تحمل نماید، امام حسین(ع) شریك رنج‏هاى برادر بود و چون میدانست كه این صلح به صلاح اسلام و مسلمین است، هرگز اعتراض به برادر نداشت.
حتى یك روز كه معاویه، در حضور امام حسن(ع) وامام حسین(ع) دهان آلوده‏اش را به بدگویى نسبت به امام حسن(ع) و پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان(ع) گشود، امام حسین(ع) به دفاعبرخاست تا سخن در گلوى معاویه بشكند و سزاى ناهنجاریش را به كنارش بگذارد، ولى امام حسن(ع) او را به سكوت و خاموشى فراخواند، امام حسین(ع) پذیرا شد و به جایش بازگشت، آن گاه امام حسن(ع) خود به پاسخ معاویه برآمد، و با بیانى رسا و كوبنده خاموشش ساخت.(15)
ه - امام حسین(ع) در زمان معاویه
چون امام حسن(سلام خدا و فرشتگان خدا بر او باد) از دنیا رحلت فرمود، به گفته رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و وصیت حسن بن على(ع) امامت و رهبرى شیعیان به امام حسین(ع) منتقل شد و از طرف خدا مأمور رهبرى جامعه گردید. امام حسین(ع) می‏دید كه معاویه با اتكا به قدرت اسلام، بر اریكه حكومت اسلام به ناحق تكیه زده، سخت مشغول تخریب اساس جامعه اسلامى و قوانین خداوند است و از این حكومت پوشالى مخرب به سختى رنج می‏برد، ولى نمی‏توانست دستى فراز آورد وقدرتى فراهم كند تا او را از جایگاه حكومت اسلامى پایین بكشد، چنانچه برادرش امام حسن(ع) نیز وضعى مشابه او داشت.
امام حسین(ع) می‏دانست اگر تصمیمش را آشكار سازد و به سازندگى قدرت بپردازد، پیش از هر جنبش و حركت مفیدى به قتلش می‏رسانند، ناچار دندان بر جگر نهاد و صبررا پیشه ساخت كه اگر بر می‏خاست، پیش از اقدام به دسیسه كشته می‏شد، از این كشته شدن هیچ نتیجه‏اى گرفته نمی‏شد. بنابراین تا معاویه زنده بود، چون برادر زیست و علم مخالفت‏هاى بزرگ نیفراخت، جز آن كه گاهى محیط و حركات و اعمال معاویه را به باد انتقاد می‏گرفت و مردم رابه آینده نزدیك امیدوار می‏ساخت كه اقدام مؤثرى خواهد نمود.
در تمام طول مدتى كه معاویه از مردم براى ولایتعهدى یزید، بیعت می‏گرفت، حسین به شدت با اومخالفت كرد، و هرگز تن به بیعت یزید نداد و ولیعهدى او را نپذیرفت و حتى گاهى سخنانى تند به معاویه گفت و یا نامه‏اى كوبنده براى او نوشت.(16)
معاویه هم در بیعت گرفتن براى یزید، به او اصرارى نكرد و امام(ع) همچنین بود و ماند تا معاویه درگذشت.

ابریشم 12-12-2010 06:07 PM

و - قیام حسینى
یزید پس از معاویه بر تخت حكومت اسلامى تكیه زد و خود را امیرالمؤمنین خواند و براى این كه سلطنت ناحق و ستمگرانه‏اش را تثبیت كند، مصمم شد براى نامداران و شخصیتهاى اسلامى پیامى بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند. به همین منظور، نامه‏اى به حاكم مدینه نوشت و در آن یادآور شد كه براى من از حسین(ع)بیعت بگیر و اگر مخالفت نمود بقتلش برسان.
حاكم این خبر را به امام حسین(ع) رسانید و جواب مطالبه نمود. امام حسین(ع) چنین فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و على الاسلام السلام اذا بلیت الامة براع مثل یزید».(17)
آن گاه كه افرادى چون یزید، (شرابخوار و قمارباز و بی‏ایمان و ناپاك كه حتى ظاهر اسلام را هم مراعات نمی‏كند) بر مسند حكومت اسلامى بنشیند، باید فاتحه اسلام را خواند. (زیرا این گونه زمامدارها با نیروى اسلام و به نام اسلام، اسلام را از بین می‏برند.)
امام حسین(ع) می‏دانست اینك كه حكومت یزید را به رسمیت نشناخته است، اگر در مدینه بماند به قتلش می‏رسانندش، لذا به امر پروردگار، شبانه و مخفى از مدینه به سوى مكه حركت كرد. آمدن آن حضرت به مكه، همراه با سرباز زدن او از بیعت یزید، در بین مردم مكه و مدینه انتشار یافت، و این خبر تا به كوفه هم رسید. كوفیان از امام حسین(ع) كه در مكه به سر می‏برد دعوت كردند تا به سوى آنان آید و زمامدار امورشان باشد. امام(ع) مسلم بن عقیل، پسر عموى خویش را به كوفه فرستاد تا حركت و واكنش اجتماع كوفى را از نزدیك ببیند و برایش بنویسد. مسلم به كوفه رسید و با استقبال گرم و بی‏سابقه‏اى روبرو شد، هزاران نفر به عنوان نایب امام(ع) با او بیعت كردند، و مسلم هم نامه‏اى به امام حسین(ع) نگاشت و حركت فورى امام(ع) را لازم گزارش داد.
هر چند امام حسین(ع) كوفیان را به خوبى می‏شناخت، و بی‏وفایى و بی‏دینیشان را در زمان حكومت پدر و برادر دیده بود و می‏دانست به گفته‏ها و بیعتشان با مسلم نمی‏توان اعتماد كرد، و لیكن براى اتمام حجت و اجراى اوامر پروردگار تصمیم گرفت كه به سوى كوفه حركت كند.با این حال تا هشتم ذیحجه، یعنى روزى كه همه مردم مكه عازم رفتن به منى بودند(18) و هر كس در راه مكه جا مانده بود با عجله تمام می‏خواست خود را به مكه برساند، آن حضرت در مكه ماند و در چنین روزى با اهل‏بیت و یاران خود، از مكه به طرف عراق خارج شد و با این كار هم به وظیفه خویش عمل كرد و هم به مسلمانان جهان فهماند كه پسر پیغمبر امت، یزید را به رسمیت نشناخته و با او بیعت نكرده، بلكه علیه او قیام كرده است.
یزید كه حركت مسلم را به سوى كوفه دریافته و از بیعت كوفیان با او آگاه شده بود، ابن زیاد را (كه از پلیدترین یاران یزید و از كثیفترین طرفداران حكومت بنى‏امیه بود) به كوفه فرستاد. ابن زیاد از ضعف ایمان و دورویى و‏ترس مردم كوفه استفاده نمود و با تهدید و ارعاب، آنان را از دور و بر مسلم پراكنده ساخت، و مسلم به تنهایى با عمال ابن زیاد به نبرد پرداخت، و پس از جنگى دلاورانه و شگفت، با شجاعت شهید شد. (سلام خدا بر او باد). و ابن‏زیاد جامعه دورو و خیانتكار و بی‏ایمان كوفه را علیه امام حسین(ع) برانگیخت، و كار به جایى رسید كه عده‏اى از همان كسانى كه براى امام(ع) دعوتنامه نوشته بودند، سلاح جنگ پوشیدند و منتظر ماندند تا امام حسین(ع) از راه برسد و به قتلش برسانند.
امام حسین(ع) از همان شبى كه از مدینه بیرون آمد، و در تمام مدتى كه در مكه اقامت گزید، و در طول راه مكه به كربلا، تا هنگام شهادت، گاهى به‏اشاره، گاهى به صراحت، اعلان میداشت كه: مقصود من از حركت، رسوا ساختن حكومت ضد اسلامى یزید و برپاداشتن امر به معروف و نهى از منكر و ایستادگى در برابر ظلم و ستمگرى است و جز حمایت قرآن و زنده داشتن دین محمدى هدفى ندارم. و این مأموریتى بود كه خداوند به او واگذار نموده بود، حتى اگر به كشته شدن خود و اصحاب و فرزندان و اسیرى خانواده‏اش اتمام پذیرد.
رسول گرامى(ص) و امیرمؤمنان(ع) و حسن بن على(ع) پیشوایان پیشین اسلام، شهادت امام حسین(ع) را بارها بیان فرموده بودند. حتى در هنگام ولادت امام حسین(ع)، رسول گرانمایه اسلام(ص) شهادتش را تذكر داده بود.(19) و خود امام حسین(ع) به علم امامت می‏دانست كه آخر این سفر به شهادتش می‏انجامد، ولى او كسى نبود كه در برابر دستور آسمانى و فرمان خدا براى جان خود ارزشى قائل باشد، یا از اسارت خانواده‏اش واهمه‏اى به دل راه دهد. او آن كس بود كه بلا را و شهادت را سعادت می‏پنداشت.
خبر شهادت حسین(ع) در كربلا به قدرى در اجتماع اسلامى مورد گفتگو واقع شده بود كه عامه مردم از پایان این سفر مطلع بودند. چون جسته و گریخته، از رسول الله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن بن على(ع) و دیگر بزرگان صدر اسلام شنیده بودند. بدین‏سان حركت امام حسین(ع) با آن درگیری‏ها و ناراحتی‏ها احتمال كشته شدنش را در اذهان عامه تشدید كرد. به ویژه كه خود در طول راه می‏فرمود: «من كان باذلا فینا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فلیرحل معنا».(20) هر كس حاضر است در راه ما از جان خویش بگذرد و به ملاقات پروردگار بشتابد، همراه ما بیاید. و لذا در بعضى از دوستان این توهم پیش آمد كه حضرتش را از این سفر منصرف سازند، غافل از این كه فرزند على بن ابى‏طالب(ع) امام و جانشین پیامبر، و از دیگران به وظیفه خویش آگاه‏تر است و هرگز از آنچه خدا بر عهده او نهاده، دست نخواهد كشید.
بارى امام حسین(ع) با همه این افكار و نظریه‏ها كه اطرافش را گرفته بود به راه خویش ادامه داد و كوچكترین خللى در تصمیمش راه نیافت. سرانجام رفت، و شهادت را دریافت. نه خود تنها، بلكه با اصحاب و فرزندان كه هر یك ستاره‏اى درخشان در افق اسلام بودند، رفتند و كشته شدند، و خون‏هایشان شن‏هاى گرم دشت كربلا را لاله باران كرد تا جامعه مسلمانان بفهمد یزید (باقیمانده بسترهاى گناه آلود خاندان امیه) جانشین رسول خدا نیست، و اساسا اسلام از بنى‏امیه و بنى‏امیه از اسلام جداست.
راستى هرگز اندیشیده‏اید اگر شهادت جانگداز و حماسه آفرین حسین(ع) به وقوع نمی‏پیوست و مردم یزید را خلیفه پیغمبر(ص) می‏دانستند، و آن گاه اخبار دربار یزید و شهوت‏رانی‏هاى او و عمالش را می‏شنیدند، چقدر از اسلام متنفر می‏شدند، زیرا اسلامى كه خلیفه پیغمبرش یزید باشد، به راستى نیز تنفرآور است... و خاندان پاك حضرت امام حسین(ع) نیز اسیر شدند تا آخرین رسالت این شهادت رابه گوش مردم برسانند. و شنیدیم و خواندیم كه در شهرها، در بازارها، در مسجدها، در بارگاه متعفن پسر زیاد و دربار نكبت‏بار یزید، هماره و همه جا دهان گشودند وفریاد زدند، و پرده زیباى فریب را از چهره زشت و جنایتكار جیره خواران بنى امیه برداشتند و ثابت كردند كه یزید سگباز وشرابخوار است، هرگز لیاقت خلافت ندارد و این اریكه‏اى كه او بر آن تكیه زده جایگاه او نیست. سخنانشان رسالت شهادت حسینى را تكمیل كرد، طوفانى در جانها برانگیختند، چنان كه نام یزید تا همیشه مترادف با هر پستى و رذالت و دنائت گردید و همه آرزوهاى طلایى و شیطانیش چون نقش بر آب گشت.
نگرشى ژرف می‏خواهد تا بتوان بر همه ابعاد این شهادت عظیم و پرنتیجه دست یافت. از همان اوان شهادتش تاكنون، دوستان و شیعیانش، و همه آنان كه به شرافت و عظمت انسان ارج می‏گذارند، همه ساله سالروز به خون غلطیدنش را، سالروز قیام و شهادتش را با سیاهپوشى و عزادارى محترم می‏شمارند، و خلوص خویش را با گریه بر مصایب آن بزرگوار ابراز می‏دارند. پیشوایان معصوم ما، هماره به واقعه كربلا و به زنده داشتن آن عنایتى خاصداشتند. غیر از این كه خود به زیارت مرقدش می‏شتافتند و عزایش را بر پا می‏داشتند، در فضیلت عزادارى و محزون بودن براى آن بزرگوار، گفتارهاى متعددى ایراد فرموده‏اند.
ابوعماره گوید: روزى به حضور امام ششم، صادق آل‏محمد(ع) رسیدم، فرمود اشعارى در سوگوارى حسین براى ما بخوان. وقتى شروع به خواندن نمودم صداى گریه حضرت برخاست، من می‏خواندم و آن عزیز می‏گریست، چندان كه صداى گریه از خانه برخاست. بعد از آن كه ‏اشعار را تمام كردم، امام(ع) در فضلیت و ثواب مرثیه و گریاندن مردم بر امام حسین(ع) مطالبى بیان فرمود.(21)
نیز از آن جناب است كه فرمود: گریستن و بی‏تابى كردن در هیچ مصیبتى شایسته نیست مگر در مصیبت حسین بن على، كه ثواب و جزایى گرانمایه دارد.(22)
باقرالعلوم، امام پنجم(ع) به محمد بن مسلم كه یكى از اصحاب بزرگ او است فرمود: به شیعیان ما بگویید كه به زیارت مرقد حسین بروند، زیرا بر هر شخص باایمانى كه به امامت ما معترف است، زیارت قبر اباعبدالله لازم می‏باشد.(23)
امام صادق(ع) می‏فرماید: «إن زیارة الحسین علیه‏السلام افضل ما یكون من الاعمال» همانا زیارت حسین(ع) از هر عمل پسندیده‏اى ارزش و فضیلتش بیشتر است.(24) زیرا كه این زیارت در حقیقت مدرسه بزرگ و عظیم است كه به جهانیان درس ایمان و عمل صالح می‏دهد و گویى روح را به سوى ملكوت خوبی‏ها و پاكدامنی‏ها و فداكاری‏ها پرواز می‏دهد.
هر چند عزادارى و گریه بر مصایب حسین بن على(ع)، و مشرف شدن به زیارت قبرش و بازنمایاندن تاریخ پرشكوه و حماسه‏ساز كربلایش ارزش و معیارى والا دارد، لكن باید دانست كه نباید تنها به این زیارت‏ها و گریه‏ها و غم گساریدن اكتفا كرد، بلكه همه این تظاهرات، فلسفه دیندارى، فداكارى و حمایت از قوانین آسمانى را به ما گوشزد می‏نماید، و هدف هم جز این نیست، و نیاز بزرگ ما از درگاه حسینى آموختن انسانیت و خالى بودن دل از هر چه غیر از خداست می‏باشد، و گرنه اگر فقط به صورت ظاهر قضیه بپردازیم، هدف مقدس حسینى به فراموشى می‏گراید.
3 – از عاشورا چه درسی باید گرفت؟
نسل امروز و آینده هنوز تشنه فضیلت و عدالت است و به دلیل سرخوردگى از تباهى‏ها به‏دنبال آرمان شهر اسلامى مى‏گردد. اینان به نیرومندى و توانایى خویش براى به دست آوردن دنیایى بهتر و در نتیجه ‏رستاخیزى مطلوب مى‏اندیشد. جوان امروز در تلاش است تا از فرهنگ و ارزش‏هاى اسلامى انسانى‏به صورت بهینه بهره گیرد. این تفكر حیاتى‏ترین، اندیشه‏اى است كه مى‏تواند به‏بالندگى جامعه جوان امروز و آینده مدد رساند.
شجاعت‏ سیدالشهداء علیه‏السلام نه تنها همان زور بازو و قدرت و قوت بدنى و علم و آگاهى آن‏ حضرت به آئین جنگ و نبرد و مدیریت و فرماندهى و به خاك انداختن دلیران و دلاوران صحنه كارزار بود، بلكه تمام اینها از روح قوى و خصیت ‏بلند و حیات ‏اعتقادى و اسلامى او نشات مى‏گرفت. وقتى از او مى‏پرسند از پیامبر حدیثى كه خودت شنیده باشى نقل كن، مى‏فرماید: « ان الله یحب معالى الامور و یبغض سفسافها » خداوند كارهاى بلند و گرامى را دوست مى‏دارد و كارهاى پست و زبون را دشمن مى‏دارد.
در این روایت امام حسین(ع) كه از جد بزرگوارش نقل مى‏كند، معلوم مى‏شود روح بلند امام با امور پست جسمى سر و كار ندارد، سر و كارش با معانى عالى و بلند و باعظمت است. از دیدگاه اسلام همه حماسه‏هاى نژادى و قومى مذموم است و آن حماسه‏اى در اسلام ‏ممدوح و پسندیده است كه بر اساس عزت نفس، كرامت نفس، آزاد منشى و استقلال‏ فرهنگى و اعتقاد دینى باشد و ننگ و ذلت و انحطاط و پستى را تحمل ننماید.
4 - رمز پیروزی حسین(ع) چه بود؟
سیدالشهدا با الهام از آیات حماسى قرآن هم چون آیه شریفه «لله العزه ولرسوله و للمومنین‏» و آیه «لن یجعل الله للكافرین على المومنین سبیلا» و بااستفاده از زندگى حماسى و سیره عملى رسول خدا(ص) و امیرالمومنین علیه‏السلام ‏و حماسه‏هاى زهراى اطهر و امام حسن مجتبى(ع) به احیاى انسان‏هاى مرده زمان ‏پرداخت و شخصیت معنوى مسلمانان را بیدار كرد و اسلام را تجدید حیات بخشید و درملت اسلام در تمامى قرون و اعصار حماسه و غیرت ایجاد كرد، حمیت و شجاعت و سلحشورى به وجود آورد و براى تمام نهضت‏ها و انقلاب‏هاى دنیا سوژه و سرمایه‏ بى‏نظیرى شد و به آنها آموخت كه‏ترس‏ها، زبونى‏ها، بردگى‏ها، چاپلوسى‏ها، بیگانه‏پرستى‏ها، همه و همه مولود از دست دادن خوى فطرى و شخصیت انسانى است.
به خاطر همان تعالیم عاشورایى است كه هنوز شعارهاى حماسى و پیام‏هاى بلند آن به گوش اهل دل مى‏رسد كه مى‏فرمود: «الموت اولى من ركوب العار و العار اولى من دخول النار انا الحسین بن على آلیت ان لا انثنى حتى عیالات ابى امضى على دین النبى»، مرگ بهتر از پذیرفتن ننگ است و پذیرفتن ننگ بهتر از قبول آتش سوزان جهنم است. ‏من حسین فرزند على هستم، سوگند یاد كرده‏ام كه در مقابل دشمن سرفرود نیاورم. من از اهل و عیال پدرم حمایت مى‏كنم و در راه آئین پیامبر كشته مى‏شوم.
روحیه‏ حماسى است كه باعث مى‏شود انبیاء الهى براى اجراى عدالت اجتماعى كوچكترین سازشى‏با مترفین و كفار نداشته باشند.
همین حماسه‏هاى صادقانه و مخلصانه بود كه یك جاذبه واقعى و حقیقى در قلوب مردم ‏مومن جهان ایجاد كرد كه حرارت و سوزش آن هرگز به سردى نمى‏گراید و در زیر این‏آسمان كبود نمى‏توان نهضت و انقلاب اصلاحى را پیدا كرد كه با حماسه‏هاى جاوید عاشورا آشنا نباشد.
5 - الگو گیری تاریخ ازواقعه عاشورا
تاریخ اسلام و شخصیت‌های برجسته اسلامی نیز برای مسلمانان در همه دوره‌ها الگو بوده است و تعالیم دین ما و اولیاء مكتب نیز توصیه كرده‌اند كه از نمونه‌های متعالی و برجسته در زمینه‌های اخلاق و كمال، سرمشق بگیریم. در میان حوادث تاریخ، «عاشورا» و «شهدای كربلا» از ویژگی خاصّی برخوردارند و صحنه صحنه این حماسه ماندگار و تك‌تك حماسه‌آفرینان عاشورا، الگوی انسان‌های حق‌طلب و ظلم‌ستیز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل‌بیت(ع)» بصورت عام‌تر، در زندگی و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انسانی و چگونه زیستن و چگونه مردن، برای ما سرمشق‌اند. از خواسته‌های ماست كه حیات و ممات ما چون زندگی و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْیای مَحْیا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ»
امام حسین ـ علیه‏السلام ـ حركت خویش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، برای مردم دیگر سرمشق می‌داند و می‌فرماید: «فَلَكُمْ فی اُسوَةٌ» نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبیا، و مبارزات حق‏جویان تاریخ و در همان راستاست. استشهادی كه امام حسین(ع) به كار پیشینیان می‌كند، نشان‌دهندة این الگوگیری است. هنگامی كه حضرت می‌خواست از مدینه خارج شود، این آیه را می‌خواند: «فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمینَ»، قبل از حركت نیز در وصیتنامه‌ای كه به برادرش محمد حنفیه نوشت و مبنا و هدف و انگیزه خروج را بیان كرد، از جمله تكیه آن حضرت بر عمل به سیره جدّ و پدرش و پیمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سیر معرفی كرد: «وَ اَسیرَ بِسیرَةِ جَدّی و اَبی عَلِی بْنِ اَبی طالِبٍ» و سیره پیامبر و علی(ع) را الگوی خویش در این مبارزه با ظلم و منكر دانست. این شیوه، تضمینی بر درستی راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اولیای دین و معصومین الگو بگیرد و برای كار خود حجّت شرعی داشته باشد. در سخنی دیگر، آن حضرت فرموده است: «وَلی وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَة» و پیامبر اكرم(ص)را اسوه خود و هر مسلمان دیگر قلمداد كرده است. پیامبر اكرم(ص)، دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را «امام» معرفی كرده است، چه قیام كنند، چه بنشینند: «اِبْنای هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا» پس از قیام عاشورا نیز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسین(ع) بود و عمل آن حضرت برای امّت می‌توانست سرمشق و سرخط باشد و مبنای مشاركت پیروان امامت در مبارزه با حكومت یزیدی باشد، مبارزه‌ای كه ریشه در جهاد همه پیامبران ربانی و همة جهادهای مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت.
در تاریخ اسلام نیز، بسیاری از قیام‌های ضد ستم و نهضت‌های آزادی‌بخش، با الهام از حركت عزت‌آفرین عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسید. حتّی مبارزات استقلال‌طلبانه هند به رهبری «مهاتما گاندی»، ثمره این الگوگیری بود؛ همچنانكه خود گاندی گفته است: من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجه كافی به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امام حسین(ع) پیروی كند.
قائد اعظم پاكستان، «محمدعلی جناح» نیز گفته است: هیچ نمونه‌ای از شجاعت، بهتر از آن‌كه امام حسین(ع) از لحاظ فداكاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‌شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی كه خود را در سرزمین عراق قربانی كرد، پیروی نمایند.
بارزترین نمونه آن، انقلاب اسلامی ایران بود كه درس‌ها و الگوهای عاشورا، قوی‌ترین دستمایه جهاد مردم بر ضد طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهه نبرد هشت‏ساله به شمار می‌رفت. نبرد و شهادت مظلومانه برای رسوا ساختن ظالم، عمل به تكلیف در شدیدترین حالات تنهایی و بی‌یاوری، رها نكردن هدف حتی با كمبود نفرات و شهادت یاران، همه و همه از ثمرات الگوگیری از عاشورا بود.
6 - بزرگان تاریخ و اذعان به بزرگی سیدالشهداء
نهضت امام حسین(ع) از نادرترین رخدادهایى است كه تفكر انسانها را به خود معطوف داشته و در تاریخ اسلام، ارزش والایى دارد. شهادت حسین بن على(ع) حیات تازه‏اى به اسلام بخشید، خون‏ها رابه جوش آورد و تن‏ها را از رخوت خارج ساخت. امام حسین(ع) باحركت قهرمانانه خود، روح مردم مسلمان را زنده کرد.
آنچه امت اسلامى از زمان وقوع این حادثه عظیم تا امروز بر آن ‏متفق است، این است كه انقلاب كربلا هیبت و ابهت اسلام را كه به‏علت‏ حاكمیت فرمانروایان ضعیف النفس و تحقیر ارزشها و مقدسات ‏دینى رو به افول گذارده بود، احیا كرد. حركت امام حسین(ع)،حركتى است مستمر براى همه نسلها و همه عصرها.
بسیاری از بزرگان سیاست و علم درباره عاشورا اظهار نظر کرده‏اند. از آن جمله‏اند:
«ماهاتما گاندی» (رهبر استقلال هند): من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقت خواندم و توجه كافی به صفحات كربلا نمودم. بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، باید از سرمشق امام حسین(ع) پیروی كند.
«محمدعلی جناح» (بنیان‏گذار جمهوری اسلامی پاكستان): هیچ نمونه‏ای از شجاعت، بهتر از آنكه امام حسین(ع) از لحاظ فداكاری و تهور نشان داد، در عالم پیدا نمی‏شود. به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق این شهیدی كه خود را در سرزمین عراق قربانی كرد، پیروی نمایند.
«چارلز دیكنز» (نویسنده معروف انگلیسی): اگر منظور امام حسین(ع) جنگ در راه خواسته‏های دنیایی بود، من نمی‏فهمیدم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند؟ پس عقل چنین حكم می‏نماید كه او فقط به خاطر اسلام، فداكاری خویش را انجام داد.
«توماس كارلایل» (فیلسوف و مورخ انگلیسی): بهترین درسی كه از‏ تراژدی كربلا می‏گیریم، این است كه حسین(ع) و یارانش ایمان استوار به خدا داشتند. تفوق عددی در جایی كه حق با باطل روبرو می‏شود و پیروزی حسین(ع) با وجود اقلّیتی كه داشت، باعث شگفتی من است.
«ادوارد براون» (مستشرق معروف انگلیسی): آیا قلبی پیدا می‏شود كه وقتی درباره كربلا سخن می‏شنود، آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتی غیر مسلمانان نیز نمی‏توانند پاكی روحی را كه در این جنگ اسلامی در تحت لوای آن انجام گرفت، انكار كنند.
«فردریك جیمس»: درس امام حسین(ع) و هر قهرمان شهید دیگری این است كه در دنیا اصول ابدی وجود دارد كه تغییر ناپذیرند. همچنین می‏رساند هر گاه كسی برای این صفات مقاومت كند و در راه آن پافشاری نماید، آن اصول همیشه در دنیا باقی و پایدار خواهد ماند.
«ل. م.بوید»: طی قرون، افراد بشر همیشه جرأت و پردلی و عظمت روح، بزرگی قلب و شهامت روانی را دوست داشته‏اند و در همین‏هاست كه آزادی و عدالت هرگز به نیروی ظلم و فساد تسلیم نمی‏شود. این بود شهامت و این بود عظمت امام حسین(ع).
«واشنگتن ایروینگ» (مورخ مشهور آمریكایی): برای امام حسین(ع) ممكن بود كه زندگی خود را با تسلیم شدن در برابر اراده یزید نجات بخشد، لیكن مسئولیت پیشوا و نهضت بخش اسلام اجازه نمی‏داد كه او یزید را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودی خود را برای قبول هر ناراحتی و فشاری به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنی‏امیه آماده ساخت. در زیر آفتاب سوزان سرزمین خشك و در ریگ‏های تفتیده، روح حسین(ع) فناناپذیر است.
این انقلاب تنها انقلابى است كه اگر كلیه صحنه‏هایش چنان كه ‏بوده، تصویر شود، هیچ‏كس نمى‏تواند از بروز احساسها و عواطف ‏فطرى‏اش جلوگیرى كند؛ زیرا این فاجعه به قول شافعى دنیا را لرزانده و نزدیك است قله كوه‏ها را آب كند.
«شوكانى» در كتاب "نیل الاوطار" در رد بعضى از سخنوران دربارى مى‏گوید: به تحقیق، عده‏اى از اهل ‏علم افراط ورزیده، چنان حكم كردند كه حسین(ع) نوه پیامبر كه خداوند از او راضى باشد، نافرمانى ‏یك آدم دائم‏الخمر را كرده و حرمت ‏شریعت ‏یزید بن معاویه را هتك ‏كرده است. خداوند لعنتشان كند، چه سخنان عجیبى كه از شنیدن ‏آنها مو بر بدن انسان راست مى‏گردد.
«تفتازانى» در كتاب "شرح العقاید" مى‏نویسد: حقیقت این است كه رضایت‏ یزید به قتل حسین(ع) و شاد شدن او بدان خبر و اهانت كردنش به اهل‏بیت پیامبر(ص) از اخبارى است كه ‏در معنى متواتر است؛ هر چند تفاصیل آن متواتر نیست. درباره ‏مقام یزید بلكه درباره ایمان او كه لعنت ‏خدا بر او و یارانش‏ باد، توافقى نداریم.
«جاحظ» مى‏گوید: منكراتى كه یزید انجام داد، یعنى قتل حسین(ع) و به اسارت گرفتن زن و فرزند او و ‏ترساندن اهل مدینه و منهدم‏ ساختن كعبه، همه اینها بر فسق و قساوت و كینه و نفاق و خروج از ایمان او دلالت مى‏كند.
«ابن حجر هیثمى مكى» در كتاب "الصواعق المحرقه‏" مى‏نویسد: پسر امام حنبل در مورد لعن یزید از وى پرسید. احمد در جواب گفت: چگونه لعنت نشود كسى كه خداوند او را در قرآن لعن كرده است؟
آنجا كه مى‏فرماید: «فهل عسیتم ان تولیتم ان تفسدوا فى الارض و تقطعوا ارحامكم‏ اولئك الذین لعنهم ‏الله‏» و چه مفاسدى و قطع رحمى از آنچه یزید انجام داد، بالاتر است؟
«عبدالرزاق مقرم» در كتاب "مقتل الحسین‏" مى‏گوید: به تحقیق‏ گروهى از علما از جمله «قاضى ابوعلى» و «حافظ ابن الجوزى» و «تفتازانى» و «سیوطى» در مورد كفر یزید نظر قطعى داده‏اند و با صداقت تمام لعن او را جایز شمرده‏اند.
مولف كتاب "شذرات الذهب‏" مى‏نویسد: در مورد لعن یزید، «احمد بن حنبل» دو قول دارد كه در یكى تلویح و در دیگرى تصریح به لعن ‏او مى‏كند. «مالك» و «ابوحنیفه» نیز هر كدام هم ‏تلویحا و هم تصریحا یزید را لعنت كرده‏اند و به راستى چرا این‏گونه نباشد و حال ‏آنكه او فردى قمارباز و دائم‏الخمر بود.
شیخ «محمد عبده» مى‏گوید: هنگامى كه در دنیا حكومت عادلى وجود دارد كه هدف آن اقامه شرع و حدود الهى است و در برابر آن‏ حكومتى ستمگر است كه مى‏خواهد حكومت عدل را تعطیل كند، بر هر فرد مسلمانى كمك كردن به حكومت عدل واجب است و از همین باب است ‏انقلاب امام حسین كه در برابر حكومت ‏یزید كه خدا او را خوار كند، ایستاد.
7 – عاشورا ؛ آمیزه‏ای از کمال عشق و عقل و تدبیر
امام حسین(علیه‏السلام) از تمامی علل و اسبابی که باید به طور طبیعی در نهضت مقدسش به کار گیرد، بهره جست و ثابت کرد که گرچه قیامش به شهادت او منجر می‏شود، امّا در مقابله با دشمنان جبهه‏ی حق، حتی در یک رویارویی نابرابر، به کار بردن تدابیر عقلی و سازمان یافته از مهمات کار است، که در این رابطه می‏توان به موارد متعددی مثل تدابیر نظامی ‏امام(ع) اشاره کرد.
از سوی دیگر امام(ع) در تجربه‏ای گران‏مایه نشان دادند که عشق و امید به عطایِ پروردگار، ناملایمات را به گونه‏ی زیبایی آسان خواهد ساخت. بنابراین در «دعای عرفه» می‏فرمایند: «الهی ان اختلاف تدبیرک و سرعة طواء مقادیرک منعاً عبادک العارفین بک عن السکون الی عطاء و الیأس منک فی بلاء».
ای خدای من ! اختلاف تدبیر و سرعت درهم پیچیدن سرنوشت‏ها با مشیّت پیروز تو، بندگان عارفت را از تکیه به عطای موجود و از ناگواری‏ها باز می‏دارد(25)
و در فراز دیگری از همین دعا می‏فرمایند: و اقمنی بصدق العبودیة بین یدیک
و مرا به صدق بندگی، در کوی جلال و جمالت مقیم فرما(26)

ابریشم 12-12-2010 06:08 PM

چهل نکته آماری در مورد نهضت کربلا
با استفاده از آمار می‏توان هر موضوع یا حادثه‏ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد هم آن را بهتر درک کنند. واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد. اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده‏اند. به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمار‏ها با همدیگر تفاوت دارد.

از میان آمار‏های موجود، ما چهل نمونه را برای شما انتخاب کردیم.
▪ قیام حضرت امام حسین (ع) از روز خودداری از بیعت با یزید تا روز عاشورا ۱۷۵ روز طول کشید.
▪ قیام سالار شهیدان از مدینه آغاز و به کربلا ختم شد. این قیام یک هفته در مدینه، ۴ ماه و ۱۰ روز در مکه، ۲۳ روز بین راه مکه تا کربلا (از دوم محرم تا دهم محرم) به طول انجامید.
▪ از مکه تا کوفه منزل‏هایی وجود داشت که ما امروز به آنها کاروانسرا یا اقامتگاه می‌گوییم. کاروان سید الشهدا در مسیر حرکت خود از ۱۸ منزل عبور کرد.
▪ فاصله میان این منزل‏ها با همدیگر حدود سه فرسنگ و گاهی پنج فرسنگ بوده است.
▪ اسرای اهل بیت امام حسین(ع) از کوفه تا شام از ۱۴ منزل عبور کردند.
▪ زمانی که امام حسین (ع) در مکه حضور داشت حدود ۱۲۰۰۰ نامه از کوفه برای آن حضرت فرستاده شد که در آنها از آن امام دعوت کرده بودند تا به شهر کوفه برود و به یاری مردم آن دیار بشتابید.
▪ زمانی که فرستاده امام حسین(ع) یعنی مسلم بن عقیل به کوفه رسید، تعداد ۱۸ هزار نفر با ایشان بیعت کردند. برخی هم تعداد بیعت کنندگان را ۲۵ هزار یا ۴۰ هزارنفر عنوان کردند.
▪ در زیارت ناحیه نام ۱۷نفر از فرزندان ابیطا‌لب به عنوان شهدا کربلا ذکر شده است.
▪ درجمع شهدای کربلا،۳ کودک ازخاندان بنی‏هاشم وجود دارد.
▪ از خاندان بنی‏هاشم درمجموع ۳۳نفر در واقعه کربلا به شهادت رسیدند. این مجموع عبارتند ازحضرت امام حسین(ع)، سه نفر فرزندان حضرت سیدالشهداء(ع)، ۹ نفر از فرزندان امام علی(ع)، چهار نفر از فرزندان امام حسن مجتبی(ع)، دوازده تن از اولاد عقیل و ۴ نفر از فرزندان جعفربن ابیطالب. البته درمنابع مختلف ۱۸و ۳۰ نفر هم ذکرشده است.
▪ غیراز سالارشهیدان و خاندان بنی‏هاشم، نام۸۲ نفر از شهدا نامشان در زیارت ناحیه مقدسه و برخی منابع دیگر آمده است. غیرازشهیدان نام۲۹ نفر دیگر درمنابع متأخرتر آمده است.
▪ مجموع شهدای کوفه از یاران امام حسین(ع) ۱۳۸نفر است.
▪ درمیان شهدای کربلا تعداد ۱۴غلام دیده می‏شود.
▪ پس از واقعه کربلا، دشمنان امام حسین، سرهای تعدادی از شهدای کربلارا از بدن‌های آنان جداکرده و با خود به کوفه بردند. آنان در این واقعه سرهای ۷۸ شهید را بین خود تقسیم کردند. در این میان قیس بن اشعف، رئیس قبیله بنی کنده ۱۳ سر، شمر رئیس هوازن ۱۲ سر، قبیله بنی تمیم ۱۷ سر، قبیله مذحج ۶ سر و افراد متفرقه از قبایل دیگر۱۳ سر را همراه خود بردند.
▪ پس ازشهادت امام حسین(ع)تعداد۳۳ زخم نیزه و۳۴ ضربه شمشیرغیراز زخم‏های تیربر بدن مطهرآن امام به چشم می‏آمد. سیدالشهدا(ع) در هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.
▪ بعدازشهادت سیدالشهدا(ع) تعداد ۱۰ نفر از دشمنان با اسب‏های خود بر بدن مطهر آن امام تاختند.
▪ سپاهیان کوفه با۳۳ هزارنفربه جنگ با امام حسین(ع) وارد شدند. درمرحله اول۲۲ هزار نفر شامل عمرسعد با۶۰۰۰ نفر و سنان،عروه بن قیس، شمرو شبث بن ربعی هرکدام با۴۰۰۰نفر برای نبرد آماده شدند. سپس در ادامه یزیدبن رکاب کلبی با۲ هزارنفر، حصین بن نمیربا۴۰۰۰نفر، ما زنی با۳۰۰۰نفر و نصرمازنی با۲۰۰۰نفر پا به میدان مبارزه با سالار شهیدان گذاشتند.
▪ حضرت سیدالشهدا(ع)درروز عاشورا برای ۱۰نفرمرثیه خواند و درشهادت آنان سخنانی ایراد فرمود و آنان را دعا و یا دشمنان آنان را نفرین کرد. این ده نفرعبارتند از: حضرت علی اکبر، حضرت ابوالفضل العباس، حضرت قاسم، عبدالله بن حسن، عبدالله طفل شیر خوار، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حربن یزیدریاحی، زهیربن قین و جون
▪ امام حسین(ع)در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد. این دو تن مسلم بن عقیل و‏هانی بن عروه بودند.
▪ سیدالشهدا(ع) در واقعه کربلا بر بالین ۷نفر از شهدا یعنی مسلم بن عوسجه، حربن ریاحی، واضح رومی، جون، حضرت ابولفضل(ع)، حضرت علی اکبر و حضرت قاسم با پای پیاده رفت.
▪ در روز عاشورا دشمنان سرهای سه نفر از شهدا یعنی عبدالله بن عمیر کلبی،عمروبن جناده وعابس بن ابی‏شبیب شاکری را به جانب امام حسین(ع) پرتاب کردند.
▪ پیکرهای سه نفر از شهدای واقعه کربلا یعنی حضرت ابوالفضل العباس(ع)، حضرت علی اکبر و عبدالرحمن بن عمیر توسط دشمنان سنگدل قطعه قطعه شد.
▪ در واقعه کربلا ۵ کودک و نوجوان که هنوز به سن بلوغ نرسیده بودند، جام شهادت را نوشیدند. این افراد عبارتند از:
۱) عبدالله بن حسین، کودک شیر خوار امام حسین(ع)
۲) عبدالله بن حسن
۳) محمدبن ابی‏سعید بن عقیل
۴) قاسم بن الحسن
۵) عمروبن جناده انصاری
▪ تعداد ۵ تن از شهدای کربلا از اصحاب حضرت رسول(ص) بودند.
ـ انس بن حرث کاهلی
ـ حبیب بن مظاهر
ـ مسلم بن عوسجه
ـ‏هانی بن عروه
ـ عبدالله بن بقطر عمیری
▪ در رکاب سالار شهیدان ۱۵ غلام به درجه رفیع شهادت رسیدند.
ـ نصروسعد- ازغلامان امام علی(ع)
ـ منحج- غلام امام حسن مجتبی(ع)
ـ اسلم و غارب- غلامان امام حسین(ع)
ـ حرث- غلام همزه
ـ جون- غلام ابوذر غفاری
ـ رافع- غلام مسلم ازدی
ـ سعد-غلامعمرصیداوی
ـ سالم-غلام بنی المدینه
ـ سالم- غلام عبدی
ـ شوذب غلام شاکر
ـ شیب-غلام حرث جابری
ـ واضح-غلام حرث سلمانی
این چهارده نفر در کربلا به شهادت رسیدند. امام حسین (ع) غلام دیگری به نام سلمان داشت. آن حضرت او رابرای انجام مـأموریتی به بصره فرستاد که در آنجا به شهادت رسید.
▪ دو نفر از یاران امام حسین (ع) روز عاشورا به اسارت دشمن در آمده و سپس به شهادت رسیدند. این دو تن سوار بن ثمامه صیداوی هستند.
▪ چهار نفر از یاران امام حسین (ع) در کربلا پس از شهادت آن حضرت به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. این افرادعبارتند از:
ـ سعد بن حرث و برادرش ابوالحتوف
ـ سوید بن ابی‏مطاع که مجروح بود
ـ محمد بن ابی‏سعید بن عقیل
▪ تعداد۷ نفر از شهدای کربلا در حضور پدر بزرگوارشان به شهادت رسیدند. این افراد عبارتند از: حضرت علی اکبر،عبدالله بن حسین، عمرو بن جناده، عبدالله بن یزید، عبیدالله بن یزید، مجمع بن عائذ و عبدالرحمن بن مسعود.
▪ تنها زنی که در کربلا به شهادت رسید ام وهب، همسر عبدالله بن عمیر کلبی بود.
▪ در واقعه کربلا ۵ نفر از زنان به دلایلی از خیمه‏ها بیرون آمده و به دشمن حمله ور شده و یا به آنها اعتراض کردند. این بانوان عبارتند از:
ـ حضرت زینب کبری(س)
ـ کنیز مسلم بن عوسجه
ـ مادر عمرو بن جناده
ـ ام وهب، همسر عبدالله کلبی
ـ مادر عبدالله کلبی
▪ حضرت علی اکبر (ع) فرزندسالار شهیدان، اولین نفر از خاندان بنی‌هاشم بود که در کربلا به شهادت رسید.آن حضرت به هنگام شهادت۲۷ سال داشت.
▪ در واقعه کربلا سرهای۲شهید یعنی حضرت علی اصغر (ع) وحربن یزید ریاحی از پیکر آنان جدا نشد.
پس از شهادت امام حسین (ع) ده نفر از یاران سپاه یزید وسایل آن حضرت را غارت کردند. پیراهن، زیرجامه، عمامه، کفش‌ها، زره، انگشتر، کلاه خود و شمشیر آن امام را با خود بردند.
▪ دهم محرم سال ۶۱هجری برابر با روز جمعه بود. روز عاشورا در تاریخ معادل۲۱ مهر ماه سال ۵۹ می‏باشد.
▪ امام حسین (ع) هنگام شهادت ۵۷ سال داشت.حضرت علی اکبر (ع) به هنگام شهادت ۲۷ سال داشت.
▪ نام ۱۳ نفر از فرزندان ابیطالب که در حماسه عاشورا به شهادت رسیدند در زیارت ناحیه نیامده است.
▪ در روز عاشورا تعداد ۶۰ خیمه با فاصله ۲ متر از یکدیگر در صحرای کربلا بر پا شده بود.
▪ در واقعه کربلا سه نفر از شهدا یعنی جناده بن حرث، عبدالله بن عمیر کلبی ومسلم بن عوسجه همراه با خانواده‏های خود در این حماسه ماندگار تاریخ اسلام حضور داشتند.
▪ در واقعه عاشورا هشت مرد و پسر یعنی امام زین العابدین(ع)،امام محمد باقر(ع)، عمر بن حسین، حسن بن حسن، زید بن حسن، عمر‌‌بن ‌حسن، محمد بن عمر بن حسن و محمد بن حسین به اسارت دشمن در آمدند که در این میان تنها امام سجاد(ع) و عمربن حسن به سن بلوغ رسیده بودند.
▪ امام حسین (ع) در روز عاشورا، فرماندهی لشکر خود را به افراد مختلفی سپرده بودند. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر مسئولیت جناح‏های راست و چپ لشکر را بر عهده داشتند و حضرت ابوالفضل(ع) و خود سیدالشهدا(ع) نیز قلب لشکر را هدایت می‏کردند.
▪ سعد نیز لشکر خود را توسط چند نفر هدایت می‏کرد. عمروبن حجاج و شمر، جناح‌های راست وچپ لشکر را فرماندهی می‏کردند. عمروبن قیس و شبث بن ربعی هم سواره نظام و پیاده نظام لشکر عمر سعد را رهبری می‌کردند

ابریشم 12-12-2010 06:08 PM

بشنو از نی چون حکایت ها کند
بشنو از نی چون حکایت ها کند

از سر ببریده ای هر دم حکایت ها می کند

بشنو از نی چون شکایت ها کند

وز لب خشکیده ای هر دم حکایت ها کند

بشنو از نی در ره دلدادگی

در زه دلدادگی فرزانگی

بشنو از نی آن به غایت راستین

حامل راس حسین اندر زمین

بشنو از نی از زمین کربلا

ناله و نفرین و آه و نینوا

بشنو از نی چون حکایت ها کند

از بدی های زمین هر دم شکایت ها کند

بشنو از نی از زبان اهل دل

راستگویان در سرای اهل دل

بشنو از نی واقعه از کربلا

کاروان کی میرسد در نینوا ؟

بشنو از نی ، آن زمان سلطان حسین

بی بدن قرآن قرائت می کند راس الحسین

ابریشم 12-12-2010 06:09 PM

عفاف و حجاب در كربلا
کرامت انسانی زن، در سایه عفاف او تامین می‌شود. حجاب نیز یکی از احکام دینی است که برای حفظ و پاکدامنی زن و نیز حفظ جامعه از آلودگی‌های اخلاقی تشریع شده است. نهضت عاشورا برای احیای ارزش‌های دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یافت و امام حسین علیه‌السلام و زینب کبری و دودمان رسالت، چه با سخنانشان، چه با نحوه عمل خویش، یادآور این گوهر ناب گشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین علیه‌السلام الگوی حجاب و عفاف است. اینان در عین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حساس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.
حسین بن علی علیهماالسلام به خواهران خویش و به دخترش، فاطمه، توصیه فرمود که اگر من کشته شوم، گریبان چاک نزنید، صورت مخراشید و سخنان ناروا و نکوهیده مگویید. (1) اینگونه حالات، در شان خاندان قهرمان آن حضرت نبود، به خصوص که چشم دشمن ناظر صحنه‌ها و رفتار آنان بود.
در آخرین لحظات، وقتی آن حضرت صدای گریه بلند دخترانش را شنید برادرش عباس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را به صبوری و مراعات آرامش دعوت کنند. (2)
رفتار توام با عفاف و رعایت حجاب همسران و دختران شهدای کربلا و حضرت زینب، نمونه عملی متانت بانوی اسلام بود. امام سجاد علیه‌السلام نیز تا می‌توانست، مراقب حفظ شوون آن بانوان بود. در کوفه به ابن زیاد گفت: مرد مسلمان و پاکدامنی را همراه این زنان بفرست، اگر اهل تقوایی! (3)
http://img.tebyan.net/big/1386/10/16...4610323893.jpg
به نقل شیخ مفید: پس از کشته شدن امام حسین علیه‌السلام وقتی گذر عمر سعد نزد زنان و دختران امام شهدا افتاد، زنان بر سر او فریاد زدند و گریستند و از او خواستند که آنچه را از آنان غارت شده به آنان باز گردانند، تا به وسیله آنان خود را بپوشانند. (4)
به نقل سید بن طاووس، شب عاشورا امام حسین علیه‌السلام در گفت ‌و گو با خانواده‌اش آنان را به حجاب و عفاف و خویشتن‌داری توصیه کرد. (5) روز عاشورا وقتی زینب کبری، بی‌طاقت شد و به صورت خود زد، امام به او فرمود: آرام باش، زبان شماتت این گروه را نسبت به ما دراز مکن. (6)
در حادثه حمله دشمن به خیمه‌ها و غارت آنچه آنجا بود، زنی از بنی بکر بن وائل از بانوان حرم دفاع کرد و خطاب کرد که: ای آل بکر بن وائل! آیا دختران پیامبر را غارت می‌کنند و جامه‌هایشان را می‌برند و شما می‌نگرید؟ (7)
دختران و خواهران امام، مواظب بودند تا حریم عفاف و حجاب اهل‌بیت پیامبر تا آنجا که می‌شود، حفظ و رعایت شوم. ام کلثوم به مامور بردن اسیران گفت: وقتی ما را وارد شهر دمشق می‌کنید از دری وارد کنید که تماشاچی کمتری داشته باشد. و از آنان درخواست کرد که سرهای شهدا را از میان کجاوه‌های اهل‌بیت فاصله بدهند تا نگاه مردم به آنها باشد و حرم رسول‌ الله را تماشا نکنند و گفت: از بس که مردم ما را در این حال تماشا کردند، خوار شدیم.! (8)
از اعتراض‌های شدید حضرت زینب علیهاالسلام به یزید، این بود که: ای یزید! آیا از عدالت است که کنیزان خود را در حرمسرا پوشیده نگاه داشته‌ای و دختران پیامبر را به صورت اسیر شهر به شهر می‌گردانی، حجاب آنها را هتک کرده، چهره‌هایشان را در معرض دید همگان قرار داده‌ای که دور و نزدیک به صورت آنان نگاه می‌کنند؟! (9)
هدف از نقل این نمونه‌ها نشان دادن این نکته است که هم خاندان امام حسین علیه‌السلام، نسبت به حجاب و عفاف خویش مواظبت داشتند، و هم از رفتار دشمن در این که حریم حرمت عترت پیامبر را نگاه داشته و آنان را در معرض تماشای مردم قرار داده بودند، به شدت انتقاد می‌کردند.
با آن که زیردست دشمن بودند و داغدار و مصیبت‌زده از منزلی به منزلی و از شهری به شهری و از درباری به درباری آنان را می‌بردند، با نهایت دقت، نسبت به حفظ‌ شان و مرتبه یک زن پاکدامن و متعهد مراقبت داشتند و در همان حال نیز سخنرانی‌های افشارگرانه و انجام رسالت و تبیین و دفاع از اهداف شهدا باز نمی‌ماندند. حرکت اجتماعی سیاسی، در عین مراعات حجاب و عفاف. و این درسی برای بانوان در همه دوران‌ها و همه شرایط است.

ابریشم 12-12-2010 06:10 PM

فتوت و جوانمردی در كربلا
مردانگی و جوانمردی، از خصلت‌های ارزشمندی است که انسان را به «اصول انسانی»، «شرافت»، «تعهد و پیمان» و رعایت حال درماندگان پایبند می‌سازد. کسی که به حق وفادار بماند و از پستی و ستم گریزان باشد، از ضعیفان پشتیبانی کند، از خیانت و نیرنگ دوری گزیند، و به ظلم و حقارت و دنائت تن ندهد، اهل گذشت و ایثار و فداکاری باشد، «جوانمرد» است. «فتی» به جوانمرد گفته می‌شود و فتوت، همان مردانگی است. در فرهنگ گذشته، به معنای عیّاری به کار می‌رفته که جنبه اجتماعی داشته و عیاران گروهی بودند که به خنجر و سلاح مجهز بودند و از دیگران مال می‌گرفتند و از محلی به محلی می‌رفتند، در عین حال، جانب مردانگی و بلند نظری را نگه می‌داشتند و گاهی دفاع یک قسمت از شهر یا محله به عهده آنان بود. به اهل محل، دروغ نمی‌گفتند، تجاوز نمی‌کردند، اهل خیانت نبودند و به صفاتی همچون بخشش، آزادگی، شجاعت، مهمان‌نوازی، بزرگ منشی و وفای به عهد آراسته بودند. (1) اینان برای خود آداب و عادات و فرهنگ خاصی داشتند. (2)
در فرهنگ دینی، «فتوت» به نوعی بذل و بخشش، نیکی به دیگران، گشاده‌رویی، عفاف و خویشتن‌داری، پرهیز از آزار دیگران، و دوری از دنائت و پستی تفسیر شده است. (3) حضرت علی‌ علیه‌السلام فرموده است:
نظام فتوت و جوانمردی، تحمل لغزش‌های برادران و رسیدگی شایسته به همسایگان است. (4)
قرآن کریم از جوانان یکتاپرستی که در دوران حاکمیت دقیانوس، از ظلم و شرک او گریختند و به غار پناه بردند (اصحاب کهف) با تعبیر «فتیه» (= جوانمردان) یاد می‌کند.
یاران امام حسین علیه‌السلام زیباترین جلوه‌های جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان. اباعبدالله الحسین علیه‌السلام، خود مظهر اعلای فتوت بود. وی از یاران شهیدش و جوانمردانی از آل محمد صلی ‌الله علیه‌‌ و آله که روز عاشورا به شهادت رسیدند، با همین عنوان یاد می‌کند.
(5) و از زندگی پس از شهادت آن عزیزان به خون آرمیده، احساس دلتنگی می‌کند. به نقل تواریخ، حتی سر مطهر امام حسین عليه‌السلام برفراز نی، آیاتی از سوره کهف تلاوت کرد و از ایمان آن جوانمردان (فتیه) یاد نمود. (6)
عمل مسلم بن عقیل، در خانه‌ هانی مبنی بر ترور نکردن ابن زیاد را نیز می‌توان از جوانمردی مسلم دانست.
هانی هم به نوبه خود جوانمرد بود. وقتی او را به اتهام پنهان کردن مسلم در خانه‌اش دستگیر کرده به دارالاماره بردند، ابن زیاد از او می‌خواست که مسلم را تحویل دهد. اما هانی این را نامردی می‌دانست، در پاسخ آنان گفت:
«به خدا قسم هرگز او را نخواهم آورد. آیا مهمان خودم را بیاورم و تحویل بدهم که او را بکشی؟ به خدا قسم سوگند اگر تنهای تنها و بدون یاور هم باشم او را تحویل نخواهم داد، تا در راه او کشته شوم!» (7)
در مسیر راه کوفه، وقتی امام حسین علیه‌السلام با سپاه حُر برخورد کرد و آنان راه را بر کاروان حسینی بستند، زهیر بن قین به امام پیشنهاد کرد که اینان گروهی اندکند و ما می‌توانیم آنان را از بین ببریم و جنگ با اینها آسان‌تر از نبرد با گروه‌هایی است که بعدا می‌آیند. امام فرمود: «ما کُنتُ لِابداَهُم بالقتال» (8)، من شروع به جنگ نمی‌کنم. این یک گوشه از مردانگی امام است. صحنه دیگر، آب دادن به سپاه تشنه حر بود که از راه رسیده بودند. سیدالشهداء علیه‌السلام دستور داد همه آن لشکر هزار نفری را حتی اسب‌هایشان را سیراب کنند! یکی از آنان که دیرتر رسیده و تشنه‌تر و بی‌رمق‌تر بود، امام به دست خود او و اسبش را سیراب کرد. (9) روز عاشورا، همین حُر، وقتی تصمیم گرفت به یاران امام بپوندد، توبه‌کنان نزد امام آمد. امیدی نداشت که امام از گذشته او بگذرد، ولی جوانمردی امام او را پذیرا شد و توبه‌اش قبول گشت. (10) مردانگی و وفای اباالفضل نیز در کنار نهر علقمه جلوه کرد. وقتی تشنه‌کام وارد فرات شد و خواست آب بنوشد با یادآوری عطش برادر و کودکان خیمه‌ها، آب ننوشید و لب تشنه از شریعه فرات بیرون آمد. (11)
http://img.tebyan.net/big/1386/10/28...4512223933.jpg
زندگی و مرگ و پیکار و شهادت حسین بن علی علیهما‌السلام همه مردانه بود و از روی کرامت و بزرگواری. در زیارتنامه آن حضرت آمده است که: «کریمانه جنگید و مظلومانه به شهادت رسید.» (12)
همه یاران امام نیز که در صحنه دفاع از حجت خدا و دین الهی تا پای جان ماندند و صحنه و میدان را رها نکردند و به امام خویش پشت نکردند و بر سر عهد و پیمان خود ماندند، جوانمردان فتوت پیشه‌ای بودند که مردانگی را در مکتب اهل‌بیت آموخته بودند.
یاران امام حسین علیه‌السلام زیباترین جلوه‌های جوانمردی و فتوت را در حماسه عاشورا از خود نشان دادند، چه با حمایتشان از حق، چه با جانبازی در رکاب امام تا شهادت، چه در برخورد انسانی با دیگران، حتی دشمنان.


وقتی شمر برای حضرت اباالفضل امان‌نامه آورد، وی امان او را رد کرد و شمر را لعنت نمود و فرمود: برای ما امان‌نامه می‌آوری در حالی که پسر پیامبر، امان و امنیت ندارد؟! (13)
پای‌بندی عاشوراییان به اصول انسانی و حمایت از مظلوم و بی‌تفاوت نبودن در برابر جنایت و ستم و یاری رساندن به بی‌پناهان، از آنان چهره‌هایی درخشان و ماندگار پدید آورده است که در نسل‌های بعد هم دلیران و آزادگان، رسم جوانمردی را از آنان آموختند.

ابریشم 12-12-2010 06:10 PM

نقش جهاد با نفس در كربلا
برتر و دشوارتر از جهاد با دشمن بیرونی، مبارزه با تمنیات نفس و کنترل هوای نفس و خشم و شهوت و حب دنیا و فدا کردن خواسته‌های خویش در راه «خواسته خدا» است.
این خودساختگی و مجاهده با نفس، زیربنای جهاد با دشمن بیرونی است و بدون آن، این هم بی‌ثمر یا بی‌ثواب است؛ چون سر از ریا، عُجب، غرور، ظلم و بی‌تقوایی در می‌آورد.
کسی که در «جبهه درونی» و غلبه بر هوای نفس، پیروز باشد، در صحنه‌های مختلف بیرون نیز پیروز می‌‌شود و کسی که تمنیّات نفس خویش را لجام گسیخته و بی‌مهار، برآورده سازد، نفس سرکش انسان را بر زمین می‌زند و به تعبیر حضرت علي علیه‌السلام او را به آتش می‌افکند. (1)
در صحنه عاشورا، کسانی حضور داشتند که اهل جهاد با نفس بودند و هیچ هوا و هوسی در انگیزه آنان دخیل و شریک نبود. از همین رو، بر جاذبه‌های مال، مقام، شهوت، عافیت و رفاه، ماندن و زیستن، نوشیدن و کامیاب شدن و ... پیروز شدند.
عمرو بن قرظه انصاری، از شهدای کربلا، در جبهه امام حسین علیه‌السلام بود و برادرش «علی بن قرظه» در جبهه عمر سعد. (2) اما خودساختگی او سبب شد که هرگز محبت برادرش، سبب سستی در حمایت از امام نشود و دلیرانه در صف یاران امام، ایستادگی و مبارزه کند.
محمد بن بُشر حَضرمی در سپاه امام بود. فرزندش در مرز «ری» اسیر شده بود. با این که امام به او رخصت داد که کربلا را ترک کند و در پی آزاد کردن فرزند اسیرش برود او كه مساله «علاقه به فرزند» را در راه هدفی دینی، حل کرده بود. «حاضر نشد امام را ترک کند» و وفا نشان داد. (3)
نافع بن هلال، شهیدی دیگر از عاشوراییان بود. نامزد داشت و هنوز عروسی نکرده بود. در کربلا هنگامی که می‌خواست برای نبرد به میدان رود، همسرش دست به دامان او شد و گریست. این صحنه کافی بود که هر جوانی را متزلزل کند، و انگیزه جهاد را از او سلب کند. با آن که امام حسین علیه‌السلام نیز از او خواست که شادمانی همسرش را بر میدان رفتن ترجیح دهد، بر این محبت بشری غلبه یافت و گفت: ای پسر پیامبر! اگر امروز تو را یاری نکنم، فردا جواب پیامبر را چه بدهم؟ آنگاه به میدان رفت و جنگید تا شهید شد. (4)
در یکی از شب‌های عطش در کربلا، نافع بن هلال همراه جمعی برای آوردن آب برای خیمه‌های امام، به فرات رفتند. نگهبانان فرات گفتند: می‌توانید خودت آب بخوری ولی حق نداری برای امام، آب ببری. نافع گفت: محال است که حسین و یارانش تشنه باشند و من آب بنوشم! (5)
http://img.tebyan.net/big/1386/10/21...3667234161.jpg
در کربلا، عبدالله پسر مسلم بن عقیل، به میدان رفت و جنگید. بنا به نقلی، امام به او فرمود: شهادت پدرت مسلم برای خانواده شما بس است، دست مادرت را بگیر و از این معرکه بیرون روید. گفت: به خدا سوگند، من از آنان نیستم که دنیا را بر آخرت برگزینم. (6)
عباس بن علی علیهماالسلام روز عاشورا، وقتی تشنه‌لب وارد شریعه فرات شد، دست به زیر آب برد اما با یاد‌آوری تشنگی امام و اهل‌بیت، آب را بر روی آب ریخت و ننوشید و تشنه بیرون آمد. (7)
این نمونه‌ها هر کدام جلوه‌ای از پیروزی عاشوراییان را در میدان «جهاد نفس» نشان می‌دهد. یکی عُلقه به فرزند یا همسر را در پای عشق به امام، ذبح می‌کند، یکی تشنگی خود را در مقابل عطش امام، نادیده می‌گیرد، دیگری بر زندگی خود پس از امام، خط بطلان می‌کشد، و یکی هم اجازه نمی‌دهد که درد و داغ شهادت پدر بر انجام وظیفه و ادای تکلیف، مانعی ایجاد کند.
وقتی بر عباس بن علی و برادرانش، پیشنهاد «امان‌نامه» می‌دهند و آنان نمی‌پذیرند، وقتی امام به یارانش از شهادت در آینده خبر می‌دهد ولی آنان حاضر به تنها گذاشتن امام نمی‌شوند، وقتی هانی را در کوفه، تحت فشار قرار می‌دهند تا مسلم بن عقیل را تحویل دشمن دهد؛ او شهادت را می‌پذیرد ولی مسلم را تحویل نمی‌دهد، وقتی امام حسین علیه‌السلام در عاشورا دست به نبرد نمی‌زند و مقاومت می‌کند تا آغازگر جنگ نباشد، (8) وقتی مسلم بن عقیل در خانه هانی، به خاطر یادآوردن حدیث پیامبر که از ترور غافلگیرانه و از روی نیرنگ منع می‌کند، از نهانگاه بیرون نمی‌آید تا ابن زیاد، خانه هانی را ترک می‌کند، (9) وقتی زینب کبری علیهاالسلام به خاطر دستور برادر، آن همه داغ و مصیبت را تحمل می‌کند و گریبان چاک نمی‌‌دهد، (10) و بسیاری از اینگونه صحنه‌ها و حادثه‌ها، همه نشانه‌ «جهاد با نفس» یاران و همراهان امام حسین علیه‌السلام در نهضت عاشورا است.
http://img.tebyan.net/big/1386/10/81...4592353227.jpg
درس عاشورا این است که کسانی قدم در میدان مبارزه با ستم بگذارند که نیت‌هایشان خالص باشد، هوای نفس نداشته باشند، میل به قدرت‌طلبی و شهرت و ریاست‌خواهی و تعلقات دنیوی و محبت دنیا را در وجود خود از بین برده باشد تا بتوانند در خط مبارزه، ثبات قدم و استقامت داشته باشند، وگرنه، خوف رها کردن مبارزه و هدف و خطر افتادن در دام و دامن نفس اماره باقی است.
امام حسین علیه‌السلام از ویژگی‌های پیشوای صالح، این را می‌داند که پایبند دین حق باشد و خود را وقف خدا و راه او کرده باشد؛ «الدائنُ بدین الحقِّ و الحابسُ نفسَهُ علی ذاتِ الله.» (11)
امام خميني (ره) می‌فرماید:
باید خودتان را بسازید تا بتوانید قیام کنید، خود ساختن به این که تبعیت از احکام خدا کنید. (12)
تا در بند خویشتن خویش و هواهای نفسانی خود باشید، نمی‌توانید «جهاد فی سبیل‌الله» و دفاع از «حریم الله» نمایید. (13)
شهدای عاشورا، همه مجاهدان با نفس بودند. پیامشان به آیندگان نیز همین است.

ابریشم 12-12-2010 06:11 PM

بيان شهادت حر بن يزيد رياحى با برادر و پسر و غلامش

راوى گويد: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب چشم در ميان ميدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسين عليه‏السلام مى‏فرمود: كه من از پدر خود ياد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض حرب او نبايد شد اما حر بن يزيد پيش لشگر كوفه ايستاده بود چون حال بر اين منوال مشاهده نمود مركب نزديك عمر سعد راند و گفت: يابن سعد با امام حسين بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در اين قتال تن بسيار بى‏سر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هيچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه ميدان شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مى‏طپيد چنان كه هر كس در پهلوى وى بود آواز آن مى‏شنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روايتى آنست كه برادر او مصعب بن يزيد با وى گفت: كه من تو را در هيچ معركه چنين خوفناك نديده‏ام تو از جمله مشاهير دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از دليران و تيغ گرزان كوفه مى‏پرسيدند پيش از همه تو را نام مى‏بردند و بيش از همه تو را مى‏ستودند اين لرزه تن و طپيدن دل را سبب چيست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نيست اما نفس خود را ميان بهشت و دوزخ مخير ساخته‏ام و با خود در انديشه آنم كه چگونه برآيد ناگاه نعره‏اى از جگر بر كشيد و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را اختيار كرد پس تازيانه‏اى بر اسب زد و نزد امام حسين آمد و از مركب پياده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: يابن رسول الله مرا گمان نبود كه اين جماعت قصد تو كنند و خيال مى‏بستم كه مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصيان و تغلب و طغيان ايشان بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آيا توبه من قبول شود يا نى و عذر و گناه من به حيز قبول رسد يا نه.

حضرت امام حسين عليه‏السلام از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر ماليد و گفت: اى حر هر چند بنده گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نمايد و از آن گناه توبه كرده عذر خواهد اميد قبول هست و هو الذى يقبل التوبة عن عباده جرمى كه نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصيرى كه تا اين غايت از تو واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و اين ميدان جلوه‏گاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسين پر، روى به ميدان نهاد و در طريد كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما چون مصعب برادر حر ديد كه حر آخرت را بر دنيا گزيد و دست ولا در دامن آل عبا زد اسب برانگيخت و در فتراك امام حسين آويخت لشگر عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مى‏رود و چون به ميدان رسيد گفت: اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حيات معرفت رسانيدى من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بيزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم باشيم و با هم از شفاعت امام حسين عليه‏السلام بهره گيريم پس حر برادر را به نزديك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانيد حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خير كرد. در مقتل امام اسمعيل آورده كه در آن زمان كه حر نزديك امام آمد گفت: يابن رسول الله شب پدر خود را در خواب ديدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درين روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسين بگيرم پدرم فرياد بر كشيد و گفت: واويلاه اى پسر تو را با فرزند رسول خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مى‏خواهى و رياض رضوان و غرفات بهشت جاودان مى‏جويى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون مى‏خواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسين فرمود كه تو ميهمان مائى صبر كن تا ديگرى برود حر گفت: يابن رسول الله اول كسى كه به مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستين كسى كه به محاربت دشمنان تو رود من باشم.
امام حسين عليه‏السلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زياد بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازى‏نژاد سوار روى به ميدان نهاد و رجزگويان مبارز طلبيد

چون عمر سعد حر را در ميدان ديد لرزه به روى دلش پيچيد و يكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبيد و گفت: برو و حر را به نصيحت و ملايمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش را به شمشير آب‏دار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زينتى لا كلام در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از يزيد بر گردى و روى به حسين كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو اين سخن عجب است تو يزيد را نمى‏دانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسين پاك و پاك‏زاده تزويج مادرش در بهشت بوده جبرئيل امين گهواره او را جنبانيده پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلم را ريحان بوستان خود خوانده.

صفوان گفت: من اين همه مى‏دانم و زياده از اين هم مى‏شناسم اما دولت و مال و جاه با يزيد است و ما مردم سپاهى ايم ما را يراق و مرتبه و منصب مى‏بايد تقوى و طهارت و علم و فضيلت به چه كار آيد حر گفت: اى خاكسار حق را مى‏دانى و مى‏پوشى و شربت شيرين‏نماى جان‏گزاى غرورنما مى‏ پوشى.

صفوان در غضب شد و نيزه حواله سينه حر كرد حر نيزه بر نيزه او افكنده به مردانگى نيزه او را پاره پاره ساخت و در همان گرمى سنان نيزه بر سينه‏اش زد چنان‏كه يك گز از پشتش بيرون آمد پس وى را به همان نيزه از صدر زين در ربود بر سر دست آورد چنان‏چه هر دو لشگر بديدند آنگاه بر زمين زد چنان چه استخوان‏هاى او ريزه‏ريزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به يك بار بر حر حمله كردند حر نعره‏اى از جگر بركشيد و خداى را به عظمت و قدرت ياد كرده در تاخت و دوال كمر يكى را گرفت و از خانه زينش در ربوده چنان بر زمينش زد كه گردنش بشكست و ديگرى را تيغ بر سر زد كه تا سينه‏اش بشكافت ديگرى روى به هزيمت نهاد حر از عقب وى در تاخت و نيزه‏اى بر پشتش زد كه سر سنان از سينه وى بيرون آمد پس روى به جانب امام حسين آورده گفت: يابن رسول الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: نعم انت حر كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده يعنى فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر اين بشارت شنوده با نشاط تمام روى به ميدان نهاده حرب در پيوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن اين حال پياده‏اى در دويد و اسب حر را پى كرد حر پياده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشيد و نياره قهر غيرت افروزش اشتعال پذيرفت.

لشگر كه آن گونه كارزار مى‏ديدند و سوار از پيش وى مى‏رميدند اما چون امام حسين عليه‏السلام ديد كه حر پياده جنگ مى‏كند اسبى تازى با ساخت گرانمايه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد.

و جمعى را كه مانند پروين گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مى‏ساخت و خواست كه باز گردد و نزد امام حسين آيد كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسين كرد و گفت: يابن رسول الله نزديك جدت مى‏روم هيچ پيغامى دارى امام حسين گريان شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نيز از عقب تو روانيم خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مى‏كرد تا نيزه او در هم شكست پس تيغ آبدار را بر كشيد و هر خاكسارى را كه بر فرق مى‏زد تا سينه مى‏شكافت و هر كه را بر ميان مى‏زد دو نيم مى‏كرد گاهى حمله بر ميمنه كرده شور از لشگريان بر مى‏آورد و گاهى متوجه ميسره شده جمع ايشان را پريشان ساختى و بدينسان كارزار مى‏نمود تا خود را نزديك علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نيم زند كه شمر بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گيريد و نگذاريد از ميان شما بيرون رود به يكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وى زدن گرفتند و حر در ميان آن گروه مى‏جوشيد و مى‏خروشيد و مردانه مى‏كوشيد كه به ناگاه قسورة بن كنانه نيزه‏اى بر سينه حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگريست و قسوره را ديد كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشيرى بينداخت بر فرق قسوره كه تا سينه‏اش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نيز از مركب در افتاده نعره زد كه يابن رسول الله ادركنى مرا درياب.

امام حسين مركب در تاخت و حر را از ميدان دشمنان در ربوده به پيش صف لشگر خود آورد پس پياده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستين گرد از رخسار وى پاك مى‏كرد حر را رمقى مانده بود ديده باز كرد و سر خود را در كنار حضرت امام حسين ديد تبسمى فرمود و گفت: يا ابن رسول الله از من راضى شدى؟ امام عليه‏السلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد حر از اين بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود.

امام حسين عليه‏السلام از براى حر بگريست و اصحاب آن حضرت نيز بر او گريه كردند

ابریشم 12-12-2010 06:12 PM

روز عاشوراست .
در نخستين لحظاتى كه خورشيد به كربلا مى نگرد و دشت را زير نگاه خويش دارد، در اردوگاه دشمن ، آمادگى براى حمله به چشم مى خورد، منتظر فرمان حمله اند، گاه گاهى در ميدان ، جولانى مى دهند و گرد و غبارى برمى انگيزند تا با ايجاد رعب و وحشت ، در روحيه حسين و يارانش ، تزلزل ايجاد كنند.
در همين اثنا، وجدانى بيدار مى شود و ابرهاى تيره ، از آسمان انديشه يك فرمانده كنار مى رود و تولدى ديگر محقق مى شود و آن ، وجدان بيدار ((حررياحى )) است .
((حر)) كه در اردوگاه دشمن است و فرماندهى يك واحد هزار نفرى از سپاه كوفه را به عهده دارد، درگير كارزار سختى است و نبردى پرشور در درونش برپاست . ميدان اين نبرد دشوار و مردافكن ، در درون اوست .
از يك سو حسين را مى شناسد و راه و هدفش را و بر ((حق )) بودنش ‍ را و از سوى ديگر، عمق فاجعه اى را كه مى خواهد به وجود آيد، لمس ‍ مى كند و زشتى دست آلودن به خون پاك حسين و يارانش را باور دارد و در دل ، تنفرى شديد از ابن زياد و يزيد و كارهاشان . كوششى پيگير دارد كه بر جاذبه هاى دروغين و در عين حال نيرومند زندگى غالب آيد و گام در راهى بگذارد كه فرجام آن ، ((بهشت برين )) است . از سوى ديگر هم ، رياست و مقام و زر و زندگى تجملاتى ، سخت در منگنه ، قرارش داده است و در تنگناى ((انتخاب )) است .
دو جاذبه نيرومند در صحنه است ، همچون دو قطب متضاد مثبت و منفى . و در اين ميان ، ((حر)) يك ((نوسان )) است ، يك ((ترديد)) است و يك ((عقربه سرگردان )).


به ياد سخن آموزگار قرآن خود مى افتد كه سالها پيش در گوش حر خوانده بود: ((هرگاه بين دو كار، مردد شدى و تشخيص حق بر تو دشوار گشت و وسيله اى براى سنجش آن نداشتى ، ببين ، هر كدام از آن دو به تو سود مادى نمى رساند، حق همانست ...)).
و حر مى بيند كه در سپاه يزيد، سخن از وعده هاى زر و سيم و رياست و حكومت است و تشويقها براى كشاندن مردم به سوى خود و نشان دادن چشم اندازهاى زيبا و آينده هاى درخشان و... اما از سوى حسين ، هيچ يك از اينگونه نويدها داده نمى شود و سود دنيايى هم در كار نيست و سخن از كشته شدن است و آماج تير و شمشير قرار گرفتن .
اين شناخت ، فِلِشى بود كه ((حر)) را به سوى جبهه حسين ((راه )) مى نمود.
((حر))، تصميم مى گيرد كه به گروه هواداران حسين بپيوندد و در كنار اصحاب انقلابى و آزاده حسين ، كه هر كدام سمبل افتخار و شرف اند، قرار گيرد و از مرز ((پوچى )) و ((هيچى )) گذشته ، به ((حقيقت )) بپيوندد. اين تصميمى نيست كه يك مرتبه در ذهن حر جرقه اى بزند و از نظر روانى ، تصميمى ((خلق الساعه )) باشد بلكه زمينه اين آهنگ ، از سالها پيش در وجود و نهادش نهفته است ، حر به اجبار و اكراه ، وادار به بيعت با يزيد شده است و از اينكه از طرف او بر منصبى گماشته شده است ، احساس نگرانى و ناراحتى مى كند و همواره ، شكنجه وجدان درونى خويش را مى چشد.
تصميم حر براى گسستن از يزيد و پيوستن به حسين (عليه السلام ) گرچه در ظاهر يك تصميم ناگهانى به نظر مى رسد، اما سالها همچون نهالى در خاطر حر، جوانه زده و رشد كرده است و اينك چونان درختى تنومند، بارور گشته است و ميوه اش ((حريت )) است و ((حر)) را ((حر)) و ((آزاد)) مى كند.
حر، در دل مى خواهد كه به جبهه حسين ( عليه السلام ) كه جبهه حق و عدل و حيات و جهاد و جاودانگى است ، بپيوندد و آمدن شمر به كربلا، با فرمان قاطع براى جنگ با حسين و كشتن اين بزرگ مرد، كه در زمان سكوت مرگبار مردمى كه در مقابل حاكميت ظلم ، تنها به فكر شهوت و شهرت و آب و نان خويشند، قامت اعتراض برافراشته است و بر مظاهر فريبا و ناپايدار و گذراى زندگى اين سرا، پشت پا زده است ، آخرين قطره ايست كه پيمانه تحملش را لبريز مى سازد، مى بيند كه پس از اندك مدتى ، پيكار جدى - كه او از ابتدا چنين گمانى به آن نداشته - آغاز مى شود و به ناچار بايد در صف قاتلين امام ، بجنگد و با اين درگيرى و دست آلودن به خون پاكان ، بدنامى را در اين دنيا و دوزخ را در آن دنيا، براى خويشتن برگزيند.
((حر))، در آستانه اين تولد مجدد و در انديشه انتخاب راهى است كه مى بايست تنها بپيمايد.
طوفانى مهاجم و موجى خروشان و خشمگين ، در درونش برپاست و يك لحظه آرام ندارد. اين حالت ، در هركس كه بر سر يك دو راهى حساس ‍ قرار گيرد و در آستانه يك انتخاب بزرگ و سرنوشت ساز و بنيادى باشد، وجود دارد.

و اينجاست كه ((اختيار)) و ((اراده )) كه امانت عظيم خداوند نزد انسانهاست ، در برگزيدن راه و بيراهه ، ايفاى نقش مى كند و سرنوشت انسان را رقم مى زند.
حر، در انديشه اين ((پيوستن به صف حسين )) است و مى لرزد. يكى از هم قبيله هاى آشنايش ، مى پندارد كه حر از جنگيدن بيمناك است ، مى گويد: - اى حر! من تو را ترسو نمى دانستم ، شجاعت و بى باكى و دلاورى تو، ميان عرب ، ضرب المثل است . اگر از من درباره شجاعترين رزمندگان بپرسند، هرگز از نام تو نمى گذرم ، اكنون چگونه از اين گروه اندك شصت - هفتاد نفرى كه در محاصره كامل ما هستند، بيم دارى ؟
- از خدا بيم دارم .
- براى چه از خدا؟
- چون مى خواهند مردى مظلوم را به قتل برسانند و به ناحق ، خون پاكى را بر زمين بريزند و فرياد شورانگيز حسين را خاموش سازند.
- حسين مظلوم نيست ، بلكه ظالم است چون بر خليفه شوريده و قصد اخلالگرى و ايجاد ناامنى دارد تا آتش جنگ داخلى را بين مسلمانان شعله ور سازد.
- اين وضع ، صلح و آرامش هست ولى براى يزيد و عمال جيره خوار او و وابستگان به دستگاهش ...
- اكنون چه قصد دارى ؟
((حر))، با صلابتى آهنين پاسخ مى دهد:
((مى خواهم از دو راهى بهشت و دوزخ ، راه بهشت را برگزيده و به حسين ملحق شوم ، اگرچه قطعه - قطعه شوم و مرا در آتش بسوزانند؛ چون مرا بر آتش دوزخ ، شكيبايى نيست ...)).
اگر سپاه كوفه و نيز افسران ارتش و فرماندهان سپاه ، كمترين بويى ببرند كه حر در سر، هواى ديگرى دارد، او را به عنوان ((خيانت )) و ((جاسوسى ))، اعدام خواهند كرد، يا او را نزد يزيد خواهند فرستاد.


... سرانجام ، در مقابل چشمهاى مبهوت و نگران هزاران سرباز نهيبى به اسب خويش مى زند و خود و پسرش به اردوى حسين مى پيوندند. ((حر اينك در برابر خيمه هاى اردوگاه حسين است )). با اين تغيير ((جهت )) و پيوستن به جبهه حريت و آزادى ، ((توبه )) كرده است ، چه ، او توبه را فقط استغفار زبانى نمى داند، بلكه بازگشت از باطل به حق و پشيمانى از گذشته و تدارك و جبران زيانهايى كه به بار آورده است ، در نظر او از مفهوم سازنده توبه ، جدا نيست .
((فرزند پيغمبر! جانم فداى تو باد! من همان كسم كه راه را بر تو گرفتم و بر دل خاندانت ترس ريختم ، اينك ، آگاهانه و از روى شناخت به سويت آمده ام و مى خواهم كه با فدا كردن جان در ركاب تو و در راه آرمان و هدف مقدس تو، توبه كنم ، آيا توبه ام پذيرفته است ؟)).
حر، چند لحظه ميان ياءس و اميد است و پس از گذشتن اين لحظه ها كه در نظرش بسى طولانى مى نمود، مى شنود:
- آرى اى حر! خداوند توبه ات را پذيراست .
حر آهنگ حركت مى كند...
- از اسب فرود آى و دمى بياساى و ساعتى استراحت كن .
پاسخ مى دهد:
پيش روى تو، سواره باشم بهتر است تا آنكه پياده . سوار بر اسب با اينان پيكار مى كنم و سرانجام هم بر زمين فرود خواهم آمد.
امام :
- هرچه مى خواهى بكن كه آزادى .
حر، بدون آنكه از اسب فرود آيد، براى ((نمودن )) توبه اش ، به ميدان مى رود. در راه به انتخاب بزرگى كه كرده و خود را از ((هيچ )) تا ((همه )) رسانده است ، مى انديشد. به ياد مى آورد لحظه اى را كه از كوفه خارج مى شد تا به سوى حسين آيد و به فرمان ((اميركوفه )) راه را بر او بگيرد و مانع از ادامه پيشروى شود،

از پشت سر ندايى شنيد كه :
((بر بهشت جاودان بشارتت باد اى حر!)).
به پشت سر نگاه كرد تا صاحب صدا را بشناسد و... كسى را نديد، با خود



گفت :
((من به سوى جنگ و درگيرى با حسين و بستن راه بر او مى روم اين بشارت به بهشت ، چه معنايى تواند داشت ؟ ...)).
و اينك مى بيند كه آن سروش غيبى كه آنگاه ، به بهشت مژده اش مى داد درست بوده است و او در راه تحقق آن بشارت است و تا رسيدن به آن هدف ، بيش از چند گامى فاصله ندارد.


در مقابل ارتش و سپاه دشمن مى ايستد، لشكريانى كه تا چند لحظه پيش تر، خود، فرماندهى گروه هزار نفرى آنان را به عهده داشت و سربازان مطيع فرمانش بودند، در اين حال ، حر چه احساسى دارد؟ و نيز، سپاه كوفه كه فرمانده خود را پيوسته به اردوى حسين ( عليه السلام ) مى بينند كه اينك براى نبرد با آنان قدم در رزمگاه مى نهد، چه احساسى دارند؟ به سختى مى توان اين را ترسيم و تصوير و حتى تصور كرد. او تولدى تازه يافته و چهره تازه اى به خود گرفته است و مى خواهد خود را در اين چهره نوين ، به همه نشان دهد و آنچه را كه ((شده )) است ، در معرض لمس و درك و ديدِ همگان - دوست و دشمن - قرار دهد و اعلام كند كه ((حر)) است و آزاد.


رو در روى سپاه كوفه مى ايستد و مى گويد:
((اى كوفيان ! ننگ و نفرين بر شما و مادرانتان ! اين بنده شايسته خدا را دعوت نموديد و آنگاه كه به سوى شما آمد، پيمانها را از ياد برديد و محاصره اش كرديد و سرزمين پهناور خدا را بر او تنگ ساختيد كه خود و خاندانش جايگاه امنى نداشته باشند و اينك در دست شما همچون اسيران ، گرفتار است و از نوشيدن آب فرات - كه حتى حيوانات اين صحرا آزادانه از آن مى نوشند - محرومش ساختيد، چه بدرفتارى داشتيد با ذريه پيامبر! خداى ، در قيامت سيرابتان نكند...)).


سپاه كوفه شنيدن اين سخنان را كه همچون تازيانه بر روحشان مى نشيند و عذابشان مى كند، تاب نمى آورند، با پستى و دنائت تمام ، به سويش باران تير مى بارند.
و حر در حال حمله ، اين حماسه را بر زبان فرياد مى كند:
((من ، حر و زاده حرم ، دلاور و شجاعم ، نه ترسى دارم تا پا به فرار گذارم و نه هراسى از شمشيرهاتان ، مى ايستم و به خداى سوگند! تا نكشم كشته نمى شوم و پيش مى روم و باز نمى گردم ، ضربتى مى زنم كه دو نيمتان كند و هرگز از نبرد با شما - اين سپاه پست و فرومايه - دست برنخواهم داشت ...)).
شمشيرى برهنه كه برق مى زند و از آن مرگ مى بارد، در دست اوست ، به همراهى ((زهير)) - ديگرى از ياران امام - نبردى پرشور و دليرانه مى كند و گروهى از نفرات دشمن را به هلاكت مى رساند.
((پياده نظام )) سپاه كوفه ، از هر سو بر او مى تازند و او در اين نبرد، بر زمين مى افتد، پيكرش را به سوى اردوگاه امام مى آورند. حسين به بالين او مى آيد و در حالى كه حر، رمقى در تن دارد، امام چهره او را مى نوازد و پاك مى كند و در همين دم مى فرمايد:
((تو همانگونه كه مادرت ، تو را ((حر)) ناميده است ، حر و آزادى ، تو حرى ، هم در اين سرا و هم در سراى آخرت )).



http://www.nooreaseman.com/noraseman...20%2819%29.gif

ابریشم 12-12-2010 06:13 PM

پيران جوان

ظهر عاشوراست ...
دشمن فرصت نماز خواندن هم به سپاه امام نمى دهد. حسين به نماز مى ايستد تا با ابراز نياز به آستان ((الله ))، سرود بى نيازى از هر كس جز او را بر بام بلند زمان ، برخواند و زمزمه عشق را ترنم كند.
سعيد بن عبدالله يكى از همراهان امام خود را سپر بلا مى سازد و سينه خود را آماج تيرها قرار مى دهد تا آن بزرگوار آسيب نبيند. هدف تيراندازها، خود ((حسين )) است ولى تيرها به امام نمى خورد و سراپاى سعيد، غرق در خون است ، سعيد كه اينك زير باران تيرها، از تيرگيها پاك شده و در جوى خونى كه از او جارى است ((غسل شهادت )) كرده است ، بى رمق و بى حال بر زمين مى افتد و اين پيام بر لب دارد:
((خدايا! از من به پيامبرت سلام برسان و به او بازگوى كه از اين تيرهاى جانسوز، در راه دفاع از فرزندش - كه دفاع از ((انسانيت و آزادى )) است - چه ها كشيدم )).

و در اين دمادم ، مجاهدى پير و سالخورده كه خون در رگهايش هنوز جوان و جارى است ، نه چون نهرى راكد، عفن ، ساكن و ساكت ، بلكه رودى پرخروش و پرالتهاب از خون در رگهايش مى دود، با شمشير آخته به آنان حمله مى كند و مى خواند:
((من ، حبيب ، پسر مظاهرم ، فرزند سواركار ميدان نبردم ، در آن هنگام كه آتش جنگ برافروزد. شما گرچه از نظر نيروى رزمى و نفرات جنگجو از ما بيشتر و نيرومندتريد، ليكن ما از شما پرشكيب تر و پرهيزكارتريم ، ما با حق آشكار پيوند خورده ايم و سخن و منطق ما، از روى آگاهى است و نيرومندتر و استوارتر...)).
در گرماگرم اين پيكار، شمشيرى بر فرق ((حبيب بن مظاهر)) فرود مى آيد، موهاى سپيد صورتش ، از خون ، رنگ مى گيرد، دست را بالا مى آورد تا خون را از برابر ديدگانش پاك كند تا بهتر بتواند صحنه نبرد، دوست و دشمن و حريف رزمى را تشخيص دهد و بازشناسد كه ... نيزه اى او را از كار مى اندازد و پيكرش بر خاك مى افتد.
رمقى در تن دارد. خرسند است كه ((جان )) را در راه خوبى از دست مى دهد. از اين داد و ستد - كه جان مى دهد و حيات جاودانه و ابدى مى ستاند - شاد است و راضى . احساس غبن و زيان نمى كند؛ چون مى بيند كه جانش در باتلاقى و شنزارى و يا كويرى فرو نمى رود كه آن را هيچ سودى نباشد، بلكه پاى نهال ((حقيقت ))، خونش را مى ريزند و از اين درخت ، ميوه هاى آگاهى و حركت و حيات و خلود به بار خواهد آمد. با چشمان خون گرفته اش همه جا را به رنگ خون مى بيند. حسين بر بالين او مى نشيند - همچنان كه بر بالين هر كشته و شهيدى از ياران حاضر مى شود - تا ((شكوه شهادت شگفت )) را بر او تبريك گويد.
اينك ، فدايى ديگرى مى خواهد بجنگد. تهاجمى عليه شرك مجسم و پيكارى بر ضد هوسهاى خودكامه زرپرستان گوساله پرست كه فريب سامرى را خورده اند و بانگ ناخوشايند گوساله طلايى ، آنان را به اينجا كشانيد.
سالخورده است ، موهاى سفيد و پرپشت ، سر و صورت او را فراگرفته و ابروان سفيد و انبوهش ، جلوى چشمش را پوشانده است .

ابریشم 12-12-2010 06:14 PM

حسين (عليه السلام ) نامى بر تارك كهكشانها، و حرز خدا است

حسين (عليهالسلام ) نشانه درخشان از كليه صفات ممكنه بوده و معلم اخلاق وحسنات عاليه ، و روحانيت انسانى و نمونه درخشان انسان واقعى و عالم ربانىاست . در دوران مدرسه زندگى جاودانى (دوران زندگى اين جهان ) بايد بياموزيم چگونگى حسين وار تسليم بودن را. آن نفس پاكى كه كريم منانبه هنگام ورود به مرحله زندگى اين جهان به ما، به امانت مىسپارد، آنرا بايد هنگام تولد دوباره روح (مرگ و عبور به مرحله زندگىجاودانى ) به همان پاكىاول با خود ببريم البته به همراه آن چه آموخته ايم و مورد آزمون قرارگرفته ايم . حال به چه ميزان از خود بينى ما كم شده ، يا بدان افزوده گشته ، آن نشانگرميزان تسليم بودن ماست . نفس حسين (عليه السلام ) چون مشكوه شفاف، و نمونه اى از يك نفس تسليم به معنى دقيق كلمه بوده ، حسين (عليه السلام ) تسليم راه شهادت ، ابر مرد تاريخ بشريت ، و عاشق عشق به خدابود.

مى گويند: حسين (عليه السلام ) به شهادت رسيد، و سر مباركش را دشمنان ازبدنش جدا ساخته و يارانش راقتل عام ، و خاندانش را به اسارت بردند. اين گفتار، گوياى ميزان عمق درونو واقعيت وجودى آن ، نمى تواند باشد. اشك مى ريزيم ، ولىتوانمندى نگرش آن صحنه را نداريم ، و چشم عقلى ما قدرت ديدن واقعه و تعمقدر حادثه صحراى نينوا، در آن زمان را ندارد، چون اين واقعه حادثهاى اتفاقى نيست ، بلكه واقعه ايست كه ، از روز ازل ثبت شده است . سرنوشتحسين (عليه السلام ) ساخته و پرداخته شده ايثار در راه خداست . اوثارالله و ابن ثار است ، زيرا سرشت و موجوديتش ‍ ايثار است . ايثار در راهالله ، ايثار براى وحدانيت باريتعالى ، ايثار بر عليه تشتت ودوگانگى ، ايثار در راه امامت و حكومت الله .

حسين (عليه السلام ) داراى شخصيت وجودى پيامبر بود، چنانچه حضرت محمد (ص) فرمودهحسين منى و انا من حسين (حسين از وجود من است و من ازوجود حسينم )
.
حسين (عليه السلام ) گذشته از پيامبر، نشانه اى از حقانيت و وحدانيتخداوندى است ، چنانكه ميدانيم ، ايثار، وحدت ، رحمان ، رحيم ، نشانه هايىازصفات خداونديست ، كه همگى در وجود حسين (عليه السلام ) نهاده و با خون اوعجين شده است . حسين (عليه السلام ) خون خداست ، او سرچشمه محبت وفداكارى است ، او همه ابعاد زندگيش را در راه خدا نثار كرده ، نه تنها خودبلكه ، همه چيز و همه خانواده اش را فداى آرمان خود كه تسليم بودن ،به وحدانيت باريتعالى است نموده است . از اين رو بايد او را نورى از انواروجود خدا و تسليم به معنى اخص كلمه دانست .

حسين (عليه السلام ) تنها جسم نيست كه متولد شود، زندگى دنيا را طى نمايد و در آخر هم سر در نقاب خاك پوشد، و به خاكتبديل شود.
حسين (عليه السلام ) نور است . سرچشمه خورشيد زندگيست ، كه هرگز غروبىندارد حسين (عليه السلام ) با ابديت تواءم است ، ازازل بوده و تا ابد هم باقى خواهد بود. حسين (عليه السلام ) براى مردنمتولد نشد، بلكه به دنيا پاى گذاشت ، تا معنى زنده بودن را به مابياموزد، زنده بودن فقط نفس ‍ كشيدن نيست ، كه هرگاه نفس قطع گرديد، ديگرزنده نيستى و بدست فراموشى سپرده شده اى ، در حالى كه حياتحسين (عليه السلام ) يعنى زندگى ابدى ، كه تواءم با ايثار و از خود گذشتگىو جوانمردى و مردانگى است ، و اثبات آنچه را كه براى مااثباتش ناممكن است

.
حسين (عليه السلام ) نوريست از انوار خداوند و برگزيده از انوار الهى ، كهبا نثار جان خويش و همه علايق زندگى از زن و فرزند، تا خويشانو نزديكانش ‍ را در برابر شكست ظلمت فدا كرد، و دين مبين اسلام را، كه درميان آن سياهى وحشتزا گرفتار بود، رهايى بخشيد و دين محمدى را آنچنانكه بايد باشد، به آيندگان تقديم نمود، و با اين فداكارى پرده ظلمت راشكافت و اسلام را كه مانند، خورشيدى در پشت ابرهاى تيره فرو رفتهبود، بيرون آورد، و خودش همچون مرواريدى درخشان بر تارك خورشيد اسلامدرخشيدن گرفت .
حسين (عليه السلام ) نه تنها براى مسلمانان يك نمونه شهامت ، از خودگذشتگى و چگونگى تسليم بودن ، به درگاه احديت بود، بلكه براى همهافراد بشر سرور شهيدان و جان نثاران است . او با شهادتش جان تازه اى دركالبد اسلام دميد، و خونش را در رگهاى اسلام تزريق نمود. ابراهيم بتشكن زمان لقب گرفت ، ثار الله خوانده شد و لقب خون خدا گرفت ، و خون خداهمان خونهايى است ، كه رگهاى بريده سرور شهيدان و ديگر شهدادر رگهاى اسلام ريخت و روان و جانى دوباره كه تا ابديت پايدار و باقىخواهد ماند بدان ببخشيد.
حسين (عليه السلام ) مشعل فروزان هدايت و نردبان ايثار، نمونه يك انسانكامل بود، كه جميع فضايل و محسنات ، و شهادت در او جمع است .
نام حسين (عليه السلام ) نامى بر تارك كهكشانها، و حرز خدا است ، هر كهخدا را مى خواهد و تمناى بر آورده شدن حاجتى را داشته باشد، كليدحل مشكلات حسين معصوم است

.
نام حسين (عليه السلام ) نمايانگر شخصيت والاى اوست و ايثار در راه خدا،در حسين (عليه السلام ) خلاصه شده است . اول و آخر هر شهادت و ايثار به نام حسين (عليه السلام ) ختم مى شود.



هيچشهادتى در روز عاشوراى حسينى بوقوع نپيوسته و هيچ ايثارى با هفتادو دو تن آغاز نشده كه با هفتاد و دو تن ختم نگردد. كوفيان و يزيديان وشاميان فقط خون حسين (عليه السلام ) را نريختند، بلكه خون ايمان به خدارا در عرصه روزگار جارى ساختند.
حسين (عليه السلام ) صحراى كربلا را كه قبل از قيام او جز بيابانى ناشناسنبود، وادى عشق ناميد، و از زمانى كه حسين (عليه السلام ) و يارانشبدان خاك پا گذاشتند، آن را سرزمين عشق ، فداكارى و مهر و جان نثارىساختند. جاودانه نام كربلا براى تمامى مردان خدا حسين (عليه السلام ) است .
حسين (عليه السلام ) گنجينه از اسرار معنويت بود، و عاشورا را در اين گنجينه پنهان داشت

.
روح و شخصيت او والا و مقام او نزد خدا رفيع است . حسين (عليه السلام ) از ابتدا مى دانست تقدير و سر نوشت او رابدنبال خود، تا صحراى كربلا بدون نام و نشان مى كشاند، و شهادت پايان بخش حيات جسمانى آن بزرگ مرد تاريخ مى باشد.
حسين (عليه السلام ) براى حماسه آفرينى نينوا خلق شده بود. در آنزمان كهمردم از چندگانگى انديشه ، در چند گروه و به وحدت اسلامى بىتوجه بودند و كسانى مانند يزيديان و... خود را مسلمانان مى ناميدند، و درمقام رهبرى مذهبى ، سعى بر آن داشتند كه افكار مسلمانان را به گمراهىسوق دهند؛ و از آنجا كه همه افراد توان درك مفاهيم كلام حق و راهنمايىائمه اطهار را نداشته ، ناگريز به سمت منابع ملموس اين زندگى فانىمثل زرق و برق و عيش و نوش كشيده مى شدند، و كلام فريبنده ولى بى واقعيتيزيديان و ديگر بى خبران ، قدرت تشخيص آنان را به خطا هدايتمى كرد و اين گروه از افراد بشر كه گرفتار زندگى اين دوران خود بودند. همانطور كه در متن اين نوشتار خواهيم ديد، از همراهى امام به حق خوددور ماندند و در واقع لياقت همپايى و همگامى با دلير مرد تاريخ اسلام رابراى قدم نهادن به صحراى نينوا در خود نيافتند.



ابریشم 12-12-2010 06:14 PM

ارزش هر يك از 3عامل نهضت حسین

و اهمیت امر به معروف و نهی از منکر

درساختمان نهضتمقدس حسينیسه عنصراساسی دخالتداشته استومجموعا سه عامل به اينحادثه بزرگ شكل دادهاست . يكی اينكهبلافاصله‏بعد از درگذشت معاويه ، يزيد بنمعاويه فرمان می‏دهد كه از حسين بنعلی‏عليه السلام الزاما بيعتگرفته شود .

امام در مقابل اين درخواست امتناع می‏كند . آنها فوقالعاده‏اصرار دارند ، به هيچ قيمتیاز اينتقاضا صرفنظر نمی‏كنند، وامام‏شديدا امتناع دارد و به هيچ قيمتی حاضر نيست به اين بيعت تن بدهد . ازهمينجا تضاد و مبارزه شديد شروع می‏شود
عامل دومی كه دراين نهضت تاثير داشته استو بايد آن را عاملدرجه‏دوم و بلكه سومبه حسابآورد اينستكه پساز آنكهامام بهواسطه‏درخواست بيعت در چنينشرايطی قرار می‏گيردكه از آنطرف اصرار وازطرف ايشان انكار است ، بهمكه مهاجرتمی‏كنند . پس ازيكی دوماه‏اقامت در مكه خبر چگونگی قضيه به مردم كوفه می‏رسد . آنوقت مردم كوفه به‏خود آمده ،امام رادعوت می‏كنند . برعكسآنچه ماغالبا می‏شنويمومخصوصا در بعضی كتب درسی می‏نويسند ،دعوت مردم كوفهعلت نهضتامام‏نيست ، نهضت امام علت دعوت مردم كوفهاست . نه چنان بود كه بعدازدعوت مردم كوفه امام قيامكرد ، بلكهبعد از اينكهامام حركت كردومخالفت خود را نشان داد و مردم كوفه از قيام امام مطلع شدند ، چون زمينه‏نسبتا آماده‏ای در آنجا وجود داشت، مردم كوفه گردهم آمدند و امامرادعوت كردند
عامل سوم ، عامل امر به معروف ونهی از منكر است . اين عامل راخودامام مكرر و با صراحت كامل و بدون آنكه ذكری از مسئله بيعت و دعوت اهل‏كوفه به ميان آورد ، به عنوان يك اصل مستقل و يك عامل اساسی ذكرنموده‏و به اين مطلب استناد كرده است
اين سه عامل از نظر ارزش در يك درجه نيستند .

هر كدام در حد معينی به‏نهضت امام ارزش می‏دهند . اما مسئله دعوت اهل كوفه . ارزشی كه اين عامل‏می‏دهد ، بسيار بسيار سادهو عادی است ( البتهساده و عادی در سطحعمل‏امام حسين عليه السلام نهدر سطح كارهایما ) برایاينكه به موجباين‏عامل يك استان و يك منطقه‏ای كهاز نيرويی بهره‏مند است آمادگی خودرااعلام می‏كند . طبق قاعده ، حداكثرصدی پنجاه احتمال پيروزی وجود داشت
احدی بيش از اين احتمال پيروزی نمی‏داد . پس از آنكه اهل كوفه امامرادعوت كردند و فرض كنيم اتفاقآراءهمداشتندودرعهدخودباقی‏می‏ماندند و خيانت نمی‏كردند، كسینمی‏توانست احتمالبدهد كهموفقيت‏امام صد در صد است . چون تمام مردم كه مردم كوفه نبودند . اگر مردمشام‏را كه قطعا بهآل ابوسفيان وفاداربودند به تنهائیدر نظر می‏گرفتند،كافی بود كه احتمال پيروزی را صدی پنجاه تنزل دهد ، به اين جهت كههمين‏مردم شام بودندكه در دورانخلافت اميرالمومنين بامردم كوفه درصفين‏روبرو شدند و توانستند هجدهماه بامردم كوفهبجنگند ،كشته بدهندومقاومت كنند . ولی به هر حال ، صدای چهل يا صدی سی احتمال موفقيتهست‏ . مردمی اعلام آمادگی می‏كنند و امام به دعوت آنها پاسخ مثبت می‏دهد . اين‏، يك حد معينی از ارزش را داراست كه همان حد عادی است . يعنیبسياری‏از افراد عادی در چنين شرايطی پاسخ مثبت می‏دهند
ولی عامل تقاضای بيعت و امتناع امام ، كه از همان روزهای اول ظاهرشد، ارزش بيشتری نسبت به مسئله دعوت ، بهنهضت حسينی می‏دهد .


اما عامل سوم كه عامل امر به معروف و نهی از منكر استو اباعبدالله عليه‏السلام صريحا به اينعامل استناد می‏كند .
در اينزمينه‏به احاديث پيغمبر و هدف خود استنادمی‏كند و مكرر نام امر به معروفونهی از منكر را می‏برد ، بدون اينكه اسمی از بيعت و دعوت مردم كوفه ببرد
اين عامل ، ارزش بسيار بسياربيشتری از دو عامل ديگر به نهضت حسينی ‏می‏دهد . به موجب همين عامل است كه اين نهضت شايستگی پيدا كرده است كه‏برای هميشه زنده بماند ، برای هميشه يادآوری شود و آموزنده باشد . البته‏همه عوامل ، آموزندههستند ولی اين عاملآموزندگی بيشتری دارد زيرانه‏متكی به دعوت است و نه متكی به تقاضای بيعت . يعنی اگر دعوتی ازامام‏نمی‏شد حسين بن علی عليهالسلام به موجبقانون امر بهمعروف و نهیازمنكر ، نهضت می‏كرد . اگرهم تقاضای بيعت ازاو نمی‏كردند ، بازساكت‏نمی نشست . موضوع خيلی فرق می‏كند و تفاوت پيدا می‏شود
به موجب عامل اول، چون مردمكوفه دعوت كردندو زمينه پيروزیصدی‏پنجاه يا كمتر آماده شده است، امام حركت می‏كند . يعنی اگر تنهااين‏عامل در شكل دادن نهضتحسينیموثربود،چنانچهمردمكوفهدعوت‏نمی‏كردند ، حسين ( ع ) از جایخود تكان نمی‏خورد . به موجب عامل دومازامام بيعت می‏خواهند و می‏فرمايد با شما بيعت نمی‏كنم . يعنی اگر تنها اين‏عامل می‏بود ، چنانچه حكومت وقت از حسين ( ع ) بيعت نمی‏خواست ، اوباآنها كاری نداشت، می‏گفت شمابا من كارداريد ، منكه با شماكاری‏ندارم ، شما از من بيعت نخواهيد ، مطلب تمام است .
پس بهموجب اين عامل ، اگر آنها تقاضای بيعت نمی‏كردند ، ابا عبدالله هم آسوده‏و راحت بود ، سر جای خود نشسته بود ، حادثه و غائله‏ای به وجود نمی‏آمد
اما به موجب عامل سوم حسين يكمرد معترض و منتقد است ، مردیاست‏انقلابی و قيام كننده ، يك مرد مثبت است . ديگر انگيزه ديگری لازم نيست‏ . همه جا را فساد گرفته ، حلال خدا حرام ، و حرام خدا حلال شده است ، بيت‏المال مسلمين در اختيار افراد ناشايسته قرار گرفته و در غير راه رضای خدامصرف می‏شود
و پيغمبر اكرم فرمود : هر كس چنين اوضاع و احوالی راببيند « فلم يغير عليه بفعلو لا قول » و در صدد دگرگونیآن نباشد ، درمقام‏اعتراض بر نيايد ، « كانحقا علی الله ان يدخلهمدخله » شايسته‏است ( ثابت است در قانون الهی ) كه خدا چنين كسی را به آنجا ببردكه‏ظالمان ، جابران ، ستمكاران و تغيير دهندگان دين خدا می‏روند ، وسرنوشت‏مشترك با آنها دارد . به گفته جدش استناد می‏كند كه در چنين شرايطیكسی‏كه می‏داند و می‏فهمدو اعتراضنمی‏كند ،با جامعهگنهكار خودسرنوشت‏مشترك دارد .

تنها اين حديث نيست . احاديث ديگری از شخص پيغمبر اكرم‏ ( ص ) در اين زمينه هست
حديثی داريم كه امامرضا عليه السلاماز پيغمبر اكرمنقل می‏كند وآن‏اينست : « اذا تواكلت الناس الامر بالمعروف و النهی عن المنكر » ،هرگاه مردم ، امر به معروف و نهی ازمنكر را بهعهده همديگر بگذارند ( يعنی هر كس سكوت كند به انتظار اينكه ديگریامر به معروف و نهی ازمنكركندودرنتيجههيچكسقيامنكند ) « فلياذنوا بوقاع من الله » پس برای عذاب الهی منتظر و آماده باشند . چه عذابی ؟ سنگ ازآسمان بيايد ؟ نه ،عذاب الهی در آيه قرآنچنين‏تفسير شده است : « قل هو القادر علی ان يبعثعليكم عذابا من فوقكم او من تحتارجلكم‏او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم باس بعض »

پيغمبر اكرم فرمود : وقتی مردم امر به معروف و نهی از منكر رارها كنند، منتظرو مطمئنباشند كهپشت سرآن عذابالهی می‏آيد
حديث ديگری از پيغمبر اكرماست كه آنرا ، همعلمای شيعه دركتب‏معتبر خود مثل " اصول كافی " روايتكرده‏اند ، و هم علمای اهل تسنن
غزالی اين حديث را در " احياء العلوم " نقلمی‏كند و سند آن دركتب‏حديث اهل تسنن هست : « لتامرن بالمعروف ولتنهن عن المنكر اويسلطن‏الله عليكم شراركم » « فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم ». يعنی بايد امر به معروف و نهی ازمنكر را داشته باشيد ، ايندو بايدوجود داشته باشند و گرنه بدان شمابرشما مسلط می‏شوند . بعد خوبان شما می‏خوانند و به آنها جوابی داده نمی‏شود
اكثرا اينطور معنی می‏كنند كه بعداز آنكه بدان شمابر شما مسلط شدند،نيكان شما به درگاه الهی می‏نالند و خداوند دعای آنها را مستجاب نمی‏كند

يعنی قومی كه امر به معروف و نهی از منكر را رها كنند خاصيتشان اين است‏كه خداوند رحمت خود رااز آنها می‏گيرد . هر قدرخدا را بخواننددعای‏آنها به موجب اين گناه مستجاب نمی‏شود . ولی غزالی معنی لطيفی برایاين‏آيه كرده است ( با اينكه مردبه اصطلاح درويشی است و در مسائلاجتماعی‏ديده نمی‏شود ) . می‏گويد : معنی اين جمله : « فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم » اين نيست كه خدارامی‏خوانند و خدا دعای آنها را مستجاب نمی‏كند ،
معنايش اينست : وقتیكه‏امر به معروف و نهیاز منكر راترك كنند آنقدرپست می‏شوند ،آنقدررعبشان ، مهبتشان ،عزتشان ، كرامتشاناز بين می‏رودكه وقتی بهدرگاه‏همان ظلمه می‏روند هر چه ندا می‏كنندبه آنها اعتنا نمی‏شود . يعنیپيغمبرفرمود : اگر می‏خواهيد عزتداشته باشيد و ديگرانروی شما حساب كنند،امر به معروف و نهی از منكر را ترك نكنيد . اگر امر به معروف و نهی از منكر نداشته باشيد اولين خاصيت آن ضعفشماست ، پستی و ذلت شماست،دشمن هم روی شما حساب نمی‏كند

آنوقت مثل يك برده و بنده هر چه التماس كنيد كسی جوابتان رانخواهدداد . معنی بسيار لطيفیاست . ما چنين اصلقطعی در اسلام داريم ووجودمقدس اباعبدالله عليه السلامبهايناصلاستنادكردهاستوچنين‏می‏فهماند كه : " فرضا مردم كوفه مرا دعوت نمی‏كردند ، فرضا دستگاهيزيداز من بيعت نمی‏خواست ،من به موجب اصل امربه معروف و نهی ازمنكرساكت نمی‏نشستم "

ابریشم 12-12-2010 06:15 PM

عوامل موثر در نهضت حسينی

در نهضت حسينی عوامل متعددی دخالت داشته است ، و همين امر سبب شده‏ است كه اين حادثه با اينكه از نظر تاريخی و وقايع سطحی ، طول و تفصيل‏ زيادی ندارد ، از نظر تفسيری و از نظر پی بردن و به ماهيت اين واقعه‏ بزرگ تاريخی ، بسيار بسيار پيچيده باشد . يكی از علل اينكه تفسيرهای‏ مختلفی درباره اين حادثه شده و احيانا سوء استفاده‏هايی از اين حادثه عظيم‏ و بزرگ شده است ، پيچيدگی اين داستان است از نظر عناصری كه در به وجود آمدن اين حادثه موثر بوده‏اند . ما در اين حادثه به مسائل زيادی بر می‏خوريم : در يك جا سخن از بيعت خواستن از امام حسين و امتناع امام از بيعت كردن است . در جای ديگر دعوت مردم كوفه از امام و پذيرفتن امام‏ اين دعوت راست


در جای ديگر ، امام به طور كلی بدون توجه به مسئله‏ بيعت خواستن و امتناع از بيعت و بدون اينكه اساسا توجهی به اين مسئله بكند كه مردم كوفه از او بيعت‏ خواسته‏اند ، او را دعوت كرده‏اند يا نكرده‏اند ، از اوضاع زمان و وضع‏ حكومت وقت ، انتقاد می كند ، شيوع فساد را متذكر می‏شود ، تغيير ماهيت‏ اسلام را يادآوری می‏كند ، حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها را بيان‏ می‏نمايد ، و آنوقت می‏گويد وظيفه يك مرد مسلمان اين است كه در مقابل‏ چنين حوادثی ساكت نباشد
در اين مقام می‏بينيم امام نه سخن از بيعت می‏آورد و نه سخن از دعوت
نه سخن از بيعتی كه يزيد از او می‏خواهد ، و نه سخن از دعوتی كه مردم كوفه‏ از او كرده‏اند . قضيه از چه قرار است ؟ آيا مسئله ، مسئله بيعت بود ؟ آيا مسئله مسئله دعوت بود ؟ آيا مسئله ، مسئله اعتراض و انتقاد و يا شيوع منكرات بود ؟ كداميك از اين قضايا بود ؟ اين مسئله را ما بر چه‏ اساسی توجيه كنيم ؟ به علاوه چه تفاوت واضح و بينی ميان عصر امام يعنی‏ دوره يزيد با دوره‏های قبل بوده ؟ بالخصوص با دوره معاويه كه امام حسن‏ عليه السلام با معاويه صلح كرد ولی امام حسين عليه السلام به هيچ وجه سر صلح با يزيد نداشت و چنين صلحی را جايز نمی‏شمرد
حقيقت مطلب اين است كه همه اين عوامل ، موثر و دخيل بوده است
يعنی همه اين عوامل وجود داشته و امام در مقابل همه اين عوامل عكس‏العمل‏ نشان داده است . پاره‏ای از عكس العملها و عملهای امام بر اساس امتناع‏ از بيعت است ، پاره‏ای از تصميمات امام بر اساس دعوت مردم كوفه است‏ و پاره‏ای بر اساس مبارزه با منكرات و فسادهايی كه در آن زمان به هر حال‏ وجود داشته است ..


ابتدا درباره مسئله بيعت بحث می‏كنيم كه اين عامل چقدر دخالت داشت و امام در مقابل بيعت خواهی چه عكس العملی نشان داد و تنها بيعت خواستن‏ برای امام چه وظيفه‏ای ايجاب می‏كرد ؟ همه شنيده‏ايم كه معاويه بن ابی سفيان با چه وضعی به حكومت و خلافت‏ رسيد . بعد از آنكه اصحاب امام حسن عليه السلام آنقدر سستی نشان دادند ، امام حسن يك قرارداد موقت با معاويه امضاء می‏كند نه بر اساس خلافت و حكومت معاويه ، بلكه بر اين اساس كه معاويه اگر می‏خواهد حكومت كند برای مدت محدودی حكومت كند و بعد از آن مسلمين باشند و اختيار خودشان ، و آن كسی را كه صلاح می‏دانند ، به خلافت انتخاب كنند ، و به عبارت ديگر به دنبال آن كسی كه تشخيص می‏دهند [ صلاحيت خلافت را دارد ] و از طرف‏ پيغمبر اكرم منصوب شده است ، بروند . تا زمان معاويه مسئله حكومت و خلافت ، يك مسئله موروثی نبود ، مسئله‏ای بود كه درباره آن تنها دو طرز فكر وجود داشت . يك طرز فكر اين بود كه خلافت ، فقط و فقط شايسته كسی‏ است كه پيغمبر به امر خدا او را منصوب كرده باشد .


و فكر ديگر اين بود كه مردم حق دارند خليفه‏ای برای خودشان انتخاب كنند
به هر حال اين مسئله در ميان نبود كه يك خليفه تكليف مردم را برای‏ خليفه بعدی معين كند ، برای خود جانشين معين كند ، او هم برای خود جانشين‏ معين كند و . . . و ديگر مسئله خلافت نه دائر مدار نص پيغمبر باشد و نه‏ مسلمين در انتخاب او دخالتی داشته باشند . يكی از شرايطی كه امام حسن در آن صلحنامه گنجاند ولی معاويه صريحا به آن عمل نكرد ( مانند همه شرايط ديگر ) بلكه امام حسن را مخصوصا با مسموميت كشت و از بين برد كه ديگر موضوعی برای اين ادعا باقی نماند و به اصطلاح مدعی در كار نباشد ، همين‏ بود كه معاويه حق ندارد تصميمی برای مسلمين بعد از خودش بگيرد ، خودش‏ هر مصيبتی برای دنيای اسلام هست ، هست ، بعد ديگر اختيار با مسلمين باشد و به هر حال اختيار با معاويه نباشد . اما تصميم معاويه از همان روزهای‏ اول اين بود كه نگذارد خلافت از خاندانش خارج شود و به قول مورخين ، كاری كند كه خلافت را به شكل سلطنت در آورد . ولی خود او احساس می‏كرد كه اين كار فعلا زمينه مساعدی ندارد . درباره اين مطلب زياد می‏انديشيد و با دوستان خاص خود در ميان می‏گذاشت ولی جرات اظهار آن را نداشت و فكر نمی‏كرد كه اين مطلب عملی شود
آنطوری كه مورخين نوشته‏اند كسی كه او را به اين كار تشجيع كرد و مطمئن‏ ساخت كه اين كار عملی است ، مغيره بن شعبه بود ، آن هم به خاطر طمعی كه‏ به حكومت كوفه بسته بود . قبلا حاكم و والی كوفه بود ، از اينكه معاويه‏ او را معزول كرده بود ، ناراحت بود .


يكی از چيزهايی كه امام حسين با آن مواجه بود تقاضای بيعت با يزيد بن معاويه اينچنينی بود كه گذشته از همه مفاسد ديگر ، دو مفسده در بيعت با اين آدم بود كه حتی در مورد معاويه وجود نداشت . يكی اينكه‏ بيعت با يزيد ، تثبيت خلافت موروثی از طرف امام حسين بود . يعنی مسئله‏ خلافت يك فرد مطرح نبود . مسئله خلافت موروثی مطرح بود
مفسده دوم مربوط به شخصيت خاص يزيد بود كه وضع آن زمان را از هر زمان‏ ديگر متمايز می‏كرد . او نه تنها مرد فاسق و فاجری بود بلكه متظاهر و متجاهر به فسق بود و شايستگی سياسی هم نداشت . معاويه و بسياری از خلفای آل عباس هم مردمان فاسق و فاجری‏ بودند ، ولی يك مطلب را كاملا درك می‏كردند ، و آن اينكه می‏فهميدند كه‏ اگر بخواهند ملك و قدرتشان باقی بماند ، بايد تا حدود زيادی مصالح اسلامی‏ را رعايت كنند ، شئون اسلامی را حفظ كنند . اين را درك می‏كردند كه اگر اسلام نباشد آنها هم نخواهند بود . می‏دانستند كه صدها ميليون جمعيت از نژادهای مختلف چه در آسيا ، چه در آفريقا و چه در اروپا كه در زير حكومت واحد در آمده‏اند و از حكومت شام يا بغداد پيروی می‏كنند ، فقط به‏ اين دليل است كه اينها مسلمانند ، به قرآن اعتقاد دارند و به هر حال‏ خليفه را يك خليفه اسلامی می‏دانند ، و الا اولين روزی كه احساس كنند كه‏ خليفه خود بر ضد اسلام است ، اعلام استقلال می‏كنند
چه موجبی داشت كه مثلا مردم خراسان ، شام و سوريه ، مردم قسمتی از آفريقا ، از حاكم بغداد يا شام اطاعت كنند ؟ دليلی نداشت . و لهذا خلفايی كه عاقل ، فهميده و سياستمدار بودند اين را می‏فهميدند كه مجبورند تا حدود زيادی مصالح اسلام را رعايت كنند . ولی يزيد بن معاويه اين شعور را هم نداشت ، آدم متهتكی بود ، آدم هتاكی بود ، خوشش می‏آمد به مردم و اسلام بی‏اعتنايی كند ، حدود اسلامی را بشكند . معاويه هم شايد شراب می‏خورد ( اينكه می‏گويم شايد ، از نظر تاريخی است ، چون يادم نمی‏آيد ، ممكن است‏ كسانی با مطالعه تاريخ ، موارد قطعی پيدا كنند " ولی هرگز تاريخ‏ نشان نمی‏دهد كه معاويه در يك مجلس علنی شراب خورده باشد يا در حالتی كه مست است وارد مجلس شده‏ باشد ، در حالی كه اين مرد علنا در مجلس رسمی شراب می‏خورد ، مست لايعقل‏ می‏شد و شروع می‏كرد به ياوه سرايی .
تمام مورخين معتبر نوشته‏اند كه اين‏ مرد ، ميمون باز و يوز باز بود . ميمونی داشت كه به آن كنيه اباقيس‏ داده بود و او را خيلی دوست می‏داشت . چون مادرش زن باديه نشين بود و خودش هم در باديه بزرگ شده بود ، اخلاق باديه نشينی داشت ، با سگ و يوز و ميمون انس و علاقه بالخصوصی داشت
مسعودی در مروج الذهب می‏نويسد : " ميمون را لباسهای حرير و زيبا می‏پوشانيد و در پهلو دست خود بالاتر از رجال كشوری و لشكری می‏نشاند ! " اينست كه امام حسين ( ع ) فرمود : « و علی الاسلام السلام اذ قد بليت الامه‏ براع مثل يزيد ».
ميان او و ديگران تفاوت وجود داشت . اصلا وجود اين شخص تبليغ عليه اسلام بود . برای چنين شخصی از امام حسين ( ع ) بيعت‏ می‏خواهند ! امام از بيعت امتناع می‏كرد و می‏فرمود : من به هيچ وجه بيعت‏ نمی‏كنم . آنها هم به هيچ وجه از بيعت خواستن صرف نظر نمی كردند
اين يك عامل و جريان بود : تقاضای شديد كه ما نمی‏گذاريم شخصيتی چون تو بيعت نكند .

( آدمی كه بيعت نمی‏كند يعنی من در مقابل اين حكومت تعهدی‏ ندارم ، من معترضم . ) به هيچ وجه حاضر نبودند كه امام حسين عليه السلام بيعت نكند و آزادانه در ميان مردم راه برود . اين بيعت نكردن را خطری برای رژيم‏ حكومت خودشان می‏دانستند . خوب هم تشخيص داده بودند و همين طور هم بود . بيعت نكردن امام يعنی معترض بودن ، قبول نداشتن ، اطاعت يزيد را لازم‏ نشمردن ، بلكه مخالفت با او را واجب دانستن . آنها می‏گفتند بايد بيعت‏ كنيد ، امام می‏فرمود بيعت نمی‏كنم . حال در مقابل اين تقاضا ، در مقابل‏ اين عامل ، امام چه وظيفه‏ای دا رند ؟ بيش از يك وظيفه منفی ، وظيفه‏ ديگری ندارند : بيعت نمی‏كنم . حرف ديگری نيست . بيعت می‏كنيد ؟ خير
اگر بيعت نكنيد كشته می‏شويد ! من حاضرم كشته شوم ولی بيعت نكنم . در اينجا جواب امام فقط يك " نه " است
حاكم مدينه كه يكی از بنی اميه بود امام را خواست . ( البته بايد گفت‏ گر چه بنی اميه تقريبا همه ، عناصر ناپاكی بودند ولی او تا اندازه‏ای با ديگران فرق داشت . ) در آن هنگام امام در مسجد مدينه ( مسجد پيغمبر ) بودند . عبدالله بن زبير هم نزد ايشان بود
مامور حاكم از هر دو دعوت كرد نزد حاكم بروند و گفت حاكم صحبتی با شما دارد . گفتند تو برو بعد ما می‏آئيم . عبدالله بن زبير گفت : در اين‏ موقع كه حاكم ما را خواسته است شما چه حدس می‏زنيد ؟ امام فرمود : ²اظن ان طاغيتهم قد هلك ،» فكر می‏كنم فرعون اينها تلف شده و ما را برای‏ بيعت می‏خواهد .


از سخنان امام كه در روز عاشورا فرموده‏اند كاملا پيداست كه بر حرف روز اول‏ خود همچنان باقی بوده‏اند : « لا ، و الله لا اعطيكم بيدی اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد » ، نه ، به خدا قسم هرگز دستم را به دست شما نخواهم‏ داد . هرگز با يزيد بيعت نخواهم كرد . حتی در همين شرايطی كه امروز قرار گرفته‏ام و می‏بينم كشته شدن خودم را ، كشته شدن عزيزانم را ، كشته شدن‏ يارانم را ، اسارت خاندانم را ، حاضر نيستم با يزيد بيعت كنم
اين عامل از كی وجود پيدا كرد ؟ از آخر زمان معاويه ، و شدت و فوريت‏ آن بعد از مردن معاويه و به حكومت رسيدن يزيد بود
عامل دوم مسئله دعوت بود . شايد در بعضی كتابها خوانده باشيد مخصوصا در اين كتابهای به اصطلاح تاريخی كه به دست بچه‏های مدرسه می‏دهند
می‏نويسند كه در سال شصتم هجرت ، معاويه مرد ، بعد مردم كوفه از امام‏ حسين دعوت كردند كه آن حضرت را به خلافت انتخاب كنند . امام حسين به‏ كوفه آمد ، مردم كوفه غداری و بی‏وفايی ك ردند ، ايشان را ياری نكردند ، امام حسين كشته شد ! انسان وقتی اين تاريخها را می‏خواند فكر می‏كند امام‏ حسين مردی بود كه در خانه خودش راحت نشسته بود ، كاری به كار كسی‏ نداشت و درباره هيچ موضوعی هم فكر نمی‏كرد ، تنها چيزی كه امام را از جا حركت داد ، دعوت مردم كوفه بود ! در صورتی كه امام حسين در آخر ماه‏ رجب كه اوايل حكومت يزيد بود ، برای امتناع از بيعت از مدينه خارج‏ می‏شود و چون مكه ، حرم امن الهی است و در آنجا امنيت بيشتری وجود دارد و مردم مسلمان احترام بيشتری برای آنجا قائل هستند و دستگاه حكومت هم مجبور است نسبت‏ به مكه احترام بيشتری قائل شود ، به آنجا می‏رود ( روزهای اولی است كه‏ معاويه از دنيا رفته و شايد هنوز خبر مردن او به كوفه نرسيده ) ، نه تنها برای اينكه آنجا مأمن بهتری است بلكه برای اينكه مركز اجتماع بهتری است‏
در ماه رجب و شعبان كه ايام عمره است ، مردم از اطراف و اكناف به‏ مكه می‏آيند و بهتر می‏توان آنها را ارشاد كرد و آگاهی داد .


بعد موسم حج‏ فراهم می‏رسد كه فرصت مناسبتری برای تبليغ است . بعد از حدود دو ماه‏ نامه‏های مردم كوفه می‏رسد . نامه‏های مردم كوفه به مدينه نيامده ، و امام‏ حسين نهضتش را از مدينه شروع كرده است . نامه‏های مردم كوفه در مكه به‏ دست امام حسين رسيد ، يعنی وقتی كه امام تصميم خود را بر امتناع از بيعت گرفته بود و همين تصميم ، خطری بزرگ برای او به وجود آورده بود
( خود امام و همه می‏دانستند كه نه اينها از بيعت گرفتن دست بر می‏دارند و نه امام حاضر به بيعت است ) بنابر اين دعوت مردم كوفه عامل اصلی در اين نهضت نبود بلكه عامل فرعی بود ، و حداكثر تاثيری كه برای دعوت مردم‏ كوفه می‏توان قائل شد اين است كه اين دعوت از نظر مردم و قضاوت تاريخ‏ در آينده فرصت به ظاهر مناسبی برای امام به وجود آورد
كوفه ايالت بزرگ و مركز ارتش اسلامی بود. اين شهر كه در زمان‏ عمر بن الخطاب ساخته شده ، يك شهر لشكرنشين بود و نقش بسيار موثری در سرنوشت كشورهای اسلامی داشت و اگر مردم كوفه در پيمان خود باقی می‏ماندند احتمالا امام حسين عليه‏السلام موفق می‏شد

عامل سوم امر به معروف است . اين نيز نص كلام خود امام است . تاريخ‏ می‏نويسد : محمد ابن حنفيه برادر امام در آن موقع دستش فلج شده بود ، معيوب بود ، قدرت بر جهاد نداشت و لهذا شركت نكرد . امام وصيتنامه‏ای‏ می‏نويسد و آن را به او می‏سپارد : « هذا ما اوصی به الحسين بن علی اخاه‏ محمدا المعروف بابن الحنفيه » . در اينجا امام جمله‏هايی دارد : حسين به‏ يگانگی خدا ، به رسالت پيغمبر شهادت می‏دهد . ( چون امام می‏دانست كه‏ بعد عده‏ای خواهند گفت حسين از دين جدش خارج شده است ) . تا آنجا كه‏ راز قيام خود را بيان می‏كند : « انی ما خرجت اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب‏ الاصلاح فی امه جدی ، اريد ان امر بالمعروف و انهی عن المنكر و اسير بسيره‏ جدی و ابی علی بن ابی‏طالب عليه السلام »
ديگر در اينجا مسئله دعوت اهل كوفه وجود ندارد .


حتی مسئله امتناع از بيعت را هم مطرح نمی‏كند . يعنی غير از مسئله بيعت خواستن و امتناع من‏ از بيعت ، مسئله ديگری وجود دارد . اينها اگر از من بيعت هم نخواهند ، ساكت نخواهم نشست . مردم دنيا بدانند : « ما خرجت اشرا و لا بطرا » ، حسين بن علی ، طالب جاه نبود ، طالب مقام و ثروت نبود ، مردم مفسد و اخلالگری نبود ، ظالم و ستمگر نبود ، او يك انسان مصلح بود . « و لا مفسدا و لا ظالما انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » . .
« الا و ان الدعی بن الدعی قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله ، و هيهات منا الذله يابی الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طالبت و طهرت »
اين روح از روز اول تا لحظه آخر در وجود مقدس حسين بن علی عليه السلام‏ متجلی بود . به قول خودش جزء خون و حياتش شده بود . امكان نداشت از حسين جدا شود . در لحظات آخر [ حيات ] اباعبدالله ، وقتی در آن گودی‏ قتلگاه افتاده است و قدرت حركت كردن ندارد ، قدرت جنگيدن با دشمن‏ ندارد ، قدرت ايستادن بر سر پا ندارد و به زحمت می‏تواند حركت كند ، باز می‏بينيم از سخن حسين غيرت می‏جهد ، عزت تجلی می‏كند ، بزرگواری پيدا می‏شود . لشكر می‏خواهند سر مقدسش را از بدن جدا كنند ولی شجاعت و هيبت‏ سابق اجازه نمی‏دهد . بعضيها می‏گويند نكند حسين حيله جنگی بكار برده كه‏ اگر كسی نزديك شد حمله كند و در مقابل حمله او كسی تاب مقاومت ندارد ، نقشه‏ پليد و نامردانه‏ای می‏كشند ، می‏گويند اگر به سوی خيمه‏هايش حمله كنيم او طاقت نمی‏آورد .

امام حسين افتاده است . من نمی‏توانم آن حالت ابا عبدالله را مجسم بكنم . لشكر به طرف خيام حرمش حمله می‏كند . يك نفر فرياد می‏كشد حسين تو زنده‏ای ؟ ! به طرف خيام حرمت حمله كردند ! امام به‏ زحمت روی زانوهای خود بلند می‏شود ، به نيزه‏اش تكيه می‏كند و فرياد می‏كشد : « ويلكم يا شيعه آل ابی‏سفيان ان لم يكن لكم دين و لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فی دنياكم . » ای مردمی كه خود را به آل ابوسفيان فروخته‏ايد ، ای پيروان آل ابوسفيان‏ ، اگر خدا را نمی‏شناسيد ، اگر به قيامت ايمان و اعتقاد نداريد ، حريت و شرف انسانيت شما كجا رفت ؟ ! شخصی می‏گويد : ما تقول يا بن فاطمه ؟ پسر فاطمه چه می‏گويی ؟ فرمود : « انا اقاتلكم و انتم تقاتلوننی و النساء ليس عليهن جناح » ، طرف شما من هستم ، اين‏ پيكر حسين حاضر و آماده است برای اينكه آماج تيرها و ضربات شمشيرهای‏ شما واقع شود ، ولی روح حسين حاضر نيست
او زنده باشد و ببيند كسی به‏ نزديك خيام حرم او می‏رود


و لا حول و لاقوه الا بالله العلی العظيم ،و صلی الله علی محمد وآله‏الطاهرين

ابریشم 12-12-2010 06:16 PM

لیست شهدای کربلا
نويسنده: سید محسن امین
اسامی شهدای کربلا از یاران حسین علیه السلام طبق روایاتی که نگارنده از لابلای کتب تاریخ به دست آورده‏ام از بنی هاشم و غیر بنی هاشم بدین شرح ذکر شده است:

فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام):
1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)
2ـ عمر بن علی
3ـ محمد الاصغر بن علی
4ـ عبد الله بن علی
5ـ عباس بن علی
6ـ محمد بن العباس بن علی
7ـ عبد الله بن العباس بن علی
8ـ عبد الله الاصغر
9ـ جعفر بن علی
10ـ عثمان بن علی
(فرزندان امام حسن):
11ـ قاسم بن حسن
12ـ ابو بکر بن حسن
13ـ عبد الله بن حسن
14ـ بشر بن حسن
(فرزندان امام حسین):
15ـ علی بن الحسین الاکبر
16ـ عبد الله الرضیع
17ـ ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگری نیز بدان اضافه کرده است) .

(فرزندان عبد الله بن جعفر):
18ـ محمد بن عبد الله بن جعفر
19ـ عون بن عبد الله بن جعفر
20ـ عبید الله بن عبد الله بن جعفر
(فرزندان عقیل بن ابی طالب):
21ـ مسلم بن عقیل
22ـ جعفر بن عقیل
23ـ جعفر بن محمد بن عقیل (نام وی را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است) .
24ـ عبد الرحمن بن عقیل
25ـ عبد الله الاکبر بن عقیل
26ـ عبد الله بن مسلم بن عقیل
27ـ عون بن مسلم بن عقیل
28ـ محمد بن مسلم بن عقیل
29ـ محمد بن ابی سعید بن عقیل
30ـ احمد بن محمد الهاشمی (هر چند که در میان کتب تاریخی نامی از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکری به میان نیامده اما وی را نیز ابن شهر آشوب آورده است).

یاران امام از غیر بنی هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند به ترتیب حروف الفبا
1ـ ابراهیم بن الحصین الاسدی
2ـ ابو الحتوف بن الحارث الانصاری
3ـ ابو عامر النهشلی
4ـ ادهم بن امیه العبدی
5ـ اسلم الترکی (آزاد شده حسین ع)
6ـ امیة بن سعد الطایی
7ـ أنس بن الحارث الکاهلی
8ـ أنیس بن معقل الاصبحی
9ـ بریر بن خضیر الهمدانی
10ـ بشر بن عبد الله الحضرمی
11ـ بکر بن حی التیمی
12ـ جابر بن الحجاج التیمی
13ـ جبلة بن علی الشیبانی
14ـ جنادة بن الحارث السلمانی
15ـ جنادة بن کعب الانصاری
16ـ جندب بن حجیر الخولانی
17ـ جون (آزاد شده ابی ذر)
18ـ جوین بن مالک التمیمی
19ـ الحارث بن امرئ القیس الکندی
20ـ الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)
21ـ الحباب بن الحارث
22ـ الحباب بن عامر الشعبی
23ـ حبشی بن قاسم النهمی
24ـ حبیب بن مظهر الاسدی
25ـ الحجاج بن بدر السعدی
26ـ الحجاج بن مسروق الجعفی
27ـ الحر بن یزید الریاحی
28ـ الحلاس بن عمرو الراسبی
29ـ حنظلة بن اسعد اشبامی
30ـ حنظلة بن عمرو الشیبانی
31ـ رافع (آزاد شده مسلم الازدی)
32ـ زاهر بن عمرو الکندی (آزاد شده عمرو بن حمق)
33ـ زهیر بن لبشر الخثعمی
34ـ زهیر بن سلیم الازدی
35ـ زهیر بن القین البجلی
36ـ زیاد بن عریب الصائدی
37ـ سالم (آزاد شده بنی المدینه الکلبی)
38ـ سالم (آزاد شده عامر عبدی)
39ـ سعد بن الحارث الانصاری
40ـ سعد (آزاد شده علی بن ابی طالب ع)
41ـ سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی)
42ـ سعید بن عبد الله الحنفی
43ـ سلمان بن مضارب البجلی
44ـ سلیمان (آزاد شده حسین ع)
45ـ سوار بن منعم النهمی
46ـ سوید بن عمرو بن ابی المطاع
47ـ سیف بن الحارث بن سریع الجابری
48ـ سیف بن مالک العبدی
49ـ شبیب (آزاد شده حارث جابری)
50ـ شوذب (آزاد شده بنی شاکر)
51ـ الضرغامة بن مالک
52ـ عائذ بن مجمع العائذی
53ـ عالبس بن ابی شبیب الشاکری
54ـ عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی
55ـ عامر بن مسلم العبدی
56ـ عباد بن المهاجر الجهنی
57ـ عبد الأعلی بن یزید الکلبی
58ـ عبد الرحمن الارحبی
59ـ عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری
60ـ عبد الرحمن بن عروة الغفاری
61ـ عبد الرحمن بن مسعود التیمی
62ـ عبد الله بن ابی بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وی از کسانی است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)
63ـ عهد الله بن بشر الخثعمی
64ـ عبد الله بن عروة الغفاری
65ـ عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی
66ـ عبد الله بن یزید العبدی
67ـ عبید الله بن یزید العبدی
68ـ عقبة بن سمعان
69ـ عقبة بن الصلت الجهنی
70ـ عمارة بن صلخب الازدی
71ـ عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی
72ـ عمار بن حسان الطائی
73ـ عمار بن سلامة الدالانی
74ـ عمرو بن عبد الله الجندعی
75ـ عمرو بن خالد الازدی
76ـ عمرو بن خالد الصیداوی
77ـ عمرو بن قرظة الانصاری
78ـ عمرو بن مطاع الجعفی
79ـ عمرو بن جنادة الانصاری
80ـ عمرو بن ضبیعة الضبعی
81ـ عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدی
82ـ قارب (آزاد شده حسین ع)
83ـ قاسط بن زهیر التغلبی
84ـ القاسم بن حبیب الازدی
85ـ کردوس التغلبی
86ـ کنانة بن عتیق التغلبی
87ـ مالک بن ذودان
88ـ مالک بن عبد الله بن سریع الجابری
89ـ مجمع الجهنی
90ـ مجمع بن عبید الله العائذی
91ـ محمد بن بشیر الحضرمی
92ـ مسعود بن الحجاج التیمی
93ـ مسلم بن عوسجه الاسدی
94ـ مسلم بن کثیر الازدی
95ـ مقسط بن زهیر التغلبی
96ـ منجح (آزاد شده امام حسن ع)
97ـ الموقع بن ثمامة الاسدی
98ـ نافع بن هلال الجملی
99ـ نصر (آزاد شده علی ع)
100ـ النعمان بن عمرو الراسبی
101ـ نعیم بن عجلان الانصاری
102ـ واضح الرومی (آزاد شده حارث سلمانی)
103ـ وهب بن حباب الکلبی
104ـ یزید بن ثبیط العبدی
105ـ یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
106ـ یزید بن مغفل الجعفی
چنانچه سی تن از بنی هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم.تعداد شهدای کربلا به 136 نفر می‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوی و عبد الله بن بقطر و هانی بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.

ابریشم 12-12-2010 06:17 PM

عمر ابن سعد و سپهسالارى لشگر اعدا

و چون پسر زياد شنود كهامام حسين در كربلا فرود آمده نامه‏اى به وى نوشت مضمون آن كه يزيد به مننامه نوشته كه زنهار اگر حسين را يابى يا خبر وى را بشنوى بر بستر نرمنخسبى و نان و آب سير نخورى تا او را به بيعت من در آرى و اگر ابا كند سرشبر دارى و پيش من فرستى اكنون اى حسين تو را نصيحت مى‏كنم بيا به بيعتيزيد در آى و اگر چنين نمى‏كنى جنگ را آماده باش چون آن نامه به امام حسينرسيد برخواند و بينداخت و گفت: اى بدا حال آن قومى كه رضاى مخلوق را برغضب خالق اختيار كنند.


پس رسول عبيدالله زياد گفت: كه جواب نامه بنويسيد امام حسين فرمود: ما له عندى جواب فقد حقت عليه كلمة العذابنامه او را نزديك من جواب نيست و سزا و جزاى او جز كلمه عذاب نه، رسول بازگشته نزد عبيدالله زياد آمد و خبر نامه انداختن و جواب نانوشتن بياورد غضباو زياد شد و روى به حضار مجلس خود كرد كه كيست از شما كه متصدى حرب حسينگردد و هر بلده‏اى از بلاد عراق كه طلبد به وى ارزانى دارم هيچكس جوابنداد نوبت دوم و سوم نيز كس اجابت نكرد القصه عمر سعد را پيش طلبيد و گفت: مدتى شد كه مى‏شنوم كه تو آرزوى حكومت رى دارى و فى الواقع آن ولايتوسيعست و عرصه فسيح دارد و مداخل اموال آن بسيار و بى‏شمار است حالامى‏خواهم كه منشور رى و طبرستان به نام تو نويسم و اين آرزوى تو را ازخلوت قوت به صحراى فعل آرم عمر سعد خدمت كرد و ابن زياد بفرمود تا منشورحكومت رى و ايالت طبرستان به نام وى نوشته بياوردند و او را خلعت گرانمايهپوشانيده مركبى با ساخت زر پيش وى كشيدند پس گفت: اى عمر سعد من تو راسپهسالارى لشگر مى‏دهم و حالا حاكم رى شدى و پنجاه خروار زر از خزانه نقدبه تو مى‏بخشم و اين همه به شرط آنست كه به كربلا روى و حسين را به بيعتيزيد در آرى يا سر وى و متابعانش بر دارى عمر سعد گفت: اى امير اين كاربزرگست و بى‏تفكر و تدبير تمام در چنين كارى شروع نتوان كرد مرا دستورى دهتا بروم و با اولاد و اصحاب خود مشورت كنم پسر زياد گفت: برو و زود خبر بهمن رسان عمر سعد جامه خاصه ابن زياد پوشيده و بر مركب ختلى سوار شد ومنشور حكومت رى به دست گرفته به خانه آمد چون فرزندان او، او را بدان صورتديدند گفتند: اى پدر اين اسب و جامه از كجاست و اين كاغذ كه در دست دارىچيست؟ گفت: اى فرزندان! دولتى روى به ما آورده كه پايانش پيدا نيست وسعادتى در طالع ما اثر كرده كه نهايتش هويدا نى.

بدانيد كه امير عبيدالله زياد سپهسالارى لشگر خودبه من ارزانى داشت و تشريف خاص و اسب ختلى نيز علاوه آن فرمود و منشورامارت و ايالت طبرستان به نام من نوشت و اين همه به شرط آن كه بروم و باحسين محاربه كنم پسر كهترش كه اين سخن بشنيد گفت: هيهات هيهات اين چهانديشه بد است كه كرده‏اى و اين چه سوداى بى‏حاصلست كه به سويداى دل درآورده‏اى هيچ مى‏دانى كه به حرب كه مى‏روى و كمر دشمنى كدام خاندان برمى‏بندى امام حسين بن على جگرگوشه مصطفى صلّى الله عليه و آله و سلم و نورديده مرتضى و سرور سينه فاطمه زهراست پدر تو كه سعد وقاص بود جان براى جداو نثار مى‏كرد تو حالا قصد جان ايشان مى‏كنى؛ مكن و از خداى بترس و ازشرمسارى روز قيامت برانديش و جواب حضرت رسالت را آماده باش كه چون درقيامت از تو پرسد كه چرا با فرزندم خصومت كردى و تيغ در روى او كشيدى چهحجت خواهى آورد و چه عذر خواهى گفت ديگر آن كه سه نامه به دست خود نوشتهبدو فرستاده‏اى و او را خوانده‏اى و او سخن تو را اجابت كرده به قول توروى بدين جانب آورده است و تو اكنون قصد كشتن وى مى‏كنى مردمان تو را غدارو بى وفا گويند و دوستان اهل بيت تا قيام قيامت بر تو ناسزا گويندمكن مكن كه نكو محضران چنين نكنندعمر سعد از وى رو بگردانيد و پسر مهتر را گفت: كه تو چه مى‏گويى؟ گفت: آنكه برادرم مى‏گويد اگر چه راستست ولى نسيه است و آنچه پسر زياد مى‏دهد نقدو هيچ عاقل نقد را به نسيه ندهد و حاضر را بر غايب اختيار نكند.

عمر سعد گفت: اى پسر راست مى‏گويى حال مال دنيااختيار كرديم تا حال آخرت چون شود پس روز ديگر عمر سعد به دارالاماره رفتو گفت: راضى شدم به حرب حسين. ابن زياد شادمان شد و پنج هزار كس بدو داد وبه جانب كربلا گسيل كرد و چون از شهر بيرون آمد يكى گفت: يابن سعد به حربفرزند رسول خدا مى‏روى؟ گفت: آرى اگر چه حرب حسين در دنيا موجب عار است ودر آخرت موصل به نار اما حكومت ملك رى نيز سبب ذوق و حضور است و واسطه عيشو سرور و عمر سعد اينجا بيت چند مى‏گويد كه ابوالمفاخر رازى ترجمه‏اش برينوجه آورده:


مرا بخواند عبيدالله از ميان عرب

رسيد بر دلم از خواندنش هزار تعب

مرا امارت رى داد و گفت: حرب حسين

قبول كن كه از او ملك راست شور و شغب

به ملك رى دل من مايل است و مى‏ترسم

به كينه چون كشم پادشاه ملك ادب‏

چگونه تيغ كشم در رخ كسى كه وراست

شجاعت و نسب و علم و حلم و فضل و حسب

سزاى قاتل او دوزخست و مى‏دانم

كه اين چنين عمل آرد خداى را به غضب‏

ولى چو در نگرم در رى و حكومت آن

همى رود ز دلم خوف نار ذات لهب‏ ‏
آورده‏اند كه حمزة بن مغيره كه خواهرزاده عمر سعدبود چون ديد كه خالش عزم محاربه امام حسين جزم كرده به نزديك وى آمد وگفت: اى خال تو چرا به حرب امام حسين مى‏روى كه يكى از گناهان بزرگست ومستلزم قطع رحم و موجب اشتهار به غدر و بى‏وفايى تو مرتكب چنين امر چرايىعمر سعد گفت: اى فرزند دگر چنين نكنم ايالت و حكومت به من نمى‏رسد حمزةگفت: به خدا سوگند كه ترك امارت و خروج از دنيا بهتر آنست كه نزد خدا روىو خون حسين در گردن تو باشد پسر سعد در انديشه دور و دراز افتاده خواست كهآن عزيمت را فسخ كند عاقبت حب جاه ديده بصيرت او را پوشانيده در چاهافتاده و با پنج‏هزار سوار و پياده روى به كربلا نهاد و در برابر امامحسين عليه‏السلام فرود آمده كس بدو فرستاد كه سبب آمدن تو بدين ولايت چيست؟
امام حسين عليه‏السلام در جواب فرمود: كه تو و اقران تو به من مكتوب‏هانوشتيد و متعاقب رسولان فرستاديد و در جواب التماس قدوم من مبالغه از حدگذرانيديد من به كلمات واهيه شما روى به راه آوردم و شما نقض پيمان كردهپسر عمم را يارى نداديد تا به زارى كشته شد و حالا هم من مى‏خواهم كه بازگردم اگر كسى مانع من نشود - عمر سعد از اين جواب خوش دل شد و گفت: شايدكه ميان حسين و پسر زياد به صلح برگزرد و امام حسين باز گردد و به حرباحتياج نيفتد پس مكتوبى به ابن زياد نوشت و از ملتمس امام حسين او راآگاهى داد ابن زياد در جواب نوشت كه بيعت يزيد بر حسين عرضه كن اگر قبولكند بر من اعلام نماى و الا منتظر فرمان من باش عمر سعد دانست كه پسر زيادبه مراجعت امام حسين راضى نمى‏شود آن نامه را به جنس پيش امام حسين فرستادو آن جناب بعد از مطالعه فرمود: كه من هرگز به سخن پسر زياد عمل نكنم وفرمان او نبرم چون خبر ابا و امتناع امام حسين به پسر زياد رسيد غضب بر وىمستولى گشته حصين بن نمير و شبث بن ربعى و شمر ذى الجوشن را با جمعى سوارو پياده به مدد عمر سعد فرستاد و پيغام داد كه امام حسين و اتباع او ازتصرف در آب فرات مانع آئيد تا وقتى كه به بيعت يزيد در آيد پس عمر سعد،عمرو بن حجاج را با پانصد سوار جهت ضبط آب تعيين نمود و امام حسين و مردماو را از لب آب دور كردند امام خيمه به جانب باديه زد و اين صورت به سهروز پيش از شهادت امام مظلوم بود اما تشنگى بر ملازمان امام حسين غلبهكرده بود برادر خود عباس على را با سى سوار و بيست پياده به طلب آب فرستادو عباس با عمرو محاربه كرد و غالب آمده مشگها بر آب كردند و به لشگرگاهخود بردند شب ديگر حضرت امام حسين عليه‏السلام كس نزد عمر سعد فرستاد كهمى‏خواهم امشب با من ملاقات كنى عمر سعد قبول كرد و با بعضى از خواص خوداز لشگرگاه بيرون آمد و امام حسين با برادر خود عباس و پسر خود على اكبرسوار شده در برابر عمر سعد بايستاد و گفت: ويحك اى عمر از خداوندى كهبازگشت همه بدوست نترسى كه با من در مقام مقابله و مقاتله آئى و تومى‏دانى كه من پسر كيستم از اين انديشه ناصواب در گذر و به زخارف دنياىغدار كه به هيچكس وفادارى و پايدارى ننمود مغرور مشو.

اين چنين بدنامى به خود مپسند و دل در عروس عشوه‏نماى جان‏رباى دنيا مبند كهاين عجوزه عروس هزار داماد استعمر سعد گفت: يا اباعبدالله هر چه گفتى حق و صدقست اما مى‏ترسم كه اگر به خدمت تو آيم منازل مرا در كوفه خراب كنند.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه عمارت‏هاى دنيا چنان محبوب نيست كه اينهمه تعلق به آن توان ورزيد اگر قصد بلند تو را پست سازند كوشكه اى رفيع دربهشت براى تو بنا كنند و مع هذا اگر با من باشى سرايى بهتر از آن به تودهم گفت: مرا در ولايت كوفه ضياع و عقار بسيار ارتفاع هست از آن مى‏انديشمكه ابن زياد آن را متصرف گردد.
امام حسين فرمود كه اگر آن ضيعت ضايع شود من تو را در حجاز مزرعه‏اى بخشمكه به صد از آن ارزد عمر سعد سر در پيش انداخت و هيچگونه جواب نداد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود: برو كه به فضل خداوند وثوق دارم كه بعد ازمن به مراد نرسى و آن چنان بود كه بر زبان آن حضرت گذشت چه پس از اندكزمانى مختار بن ابوعبيده ثقفى او را و پسرش حفص ناجوانمرد كه پدر را برحرب امام حسين تحريص و بر حكومت رى ترغيب مى‏كرد به قتل رسانيد و چون امامباز گشت برير بن حضير همدانى كه يكى از جمله زهاد و عباد زمان بود پيش آمدبرير گفت: فردا من بروم شايد كه پنبه غفلت از گوش وى بركشم و موعظه مرا بهسمع رضا اصغا نمايد.
امام حسين عليه‏السلام فرمود كه بر صواب ديد تو كسى را اعتراض نيس بريرچون اجازت يافت على الصباح به لشگرگاه عمر سعد شتافت و او را در خيمه‏اىيافت كه براى او نصب كرده بودند برير بى‏اجازت درآمد و سلام ناكرده بنشستعمر سعد در غضب شد و گفت: يا اخا همدانتو را چه چيز مانع شد كه بر من سلام نكردى مگر من مسلمان نيستم برير گفت: كه حضرت رسول صلّى الله عليه و آله و سلم فرمود كهالمسلم من سلم المسلمون من يده و لسانهمسلمان كسيست كه مسلمانان از دست و زبان او ايمن و به سلامت باشند تواينجا آب بر اهل بيت نبى بسته‏اى و زبان به مذمت ايشان گشوده با فرزندرسول خدا داعيه حرب كرده‏اى و لشگر در برابر عترت پيغمبر آورده‏اى پسمسلمان چگونه باشى؟
از خلق و خدا هيچ تو را شرم و حيا نيست
عمر سعد زمانى سر در پيش انداخت پس سر برآورد و گفت: اى برير يقين مى‏دانمكه هر كه بر ايشان جدال و قتال كند و حقوق ايشان را غصب نمايد لا محالهجاى او جحيم و جزاى او عذاب اليم خواهد بود اما من ترك ملك رى نمى‏توانمكرد و دل از حكومت بر نمى‏توانم گرفت. برير فرمود: كه يابن سعد! هر كه هوسملك رى كند هر آينه بساط خدمت حق را طى كند و مركب سعادت را به تيغ شقاوتپى كند
و مرد نيكبخت و عاقل اين چنين كارها كى كند.


پس برير از پيش وى نااميد بيرون آمد و خبر به امام رسانيد آن سياه گليم عقاب عظيم را بر نعيم مقيم اختيار كرد.

اما چون شمر ذى الجوشن شنود كه عمر سعد در شب رفتهو با امام حسين سخن گفته است فى الحال به كوفه رفت و با پسر زياد گفت: كهميان حسين و عمر سعد رسول و مراسله واقعست و شب نيز با يكديگر ملاقاتنموده تدبيرها مى‏كنند و حقيقت حال معلوم نيست ابن زياد در غضب شد ونامه‏اى نوشت به عمر سعد كه من تو را به محاربت حسين فرستادم نه به مصاحبتاو.

مى‏شنوم كه با هم كلامى و پيغامى داريد اگر اين كار از دست تو برنمى‏آيد منشورى كه به نام تو نوشته‏ايم باز فرست و سپهسالارى لشگر را بهشمر ذى الجوشن گذار چون نامه برسيد عمر سعد اندوهناك شده دل بر حرب امامحسين نهاد راوى گويد كه روز هشتم محرم در لشگرگاه امام حسين آب نماند و آنلشگر به تشنگى مبتلا شدند و اطفال فرياد العطش العطش بر كشيدند

روضة الشهداء

ابریشم 12-12-2010 06:18 PM

قيس فرستاده امام از کربلا به کوفه
نورالائمه آورده كه امام حسين عليه‏السلام از كربلا رقعه‏اى نوشت بهسليمان بن صرد خزاعى كه تو نامه نوشتى و مرا استدعاى آمدن كردى و من اينكآمده‏ام اگر مرا يارى كنى و عهد خود را به وفا رسانى خود قاعده مروت بهجاى آورده باشى و اگر بى‏وفايى كنى از اهل كوفه غريب نيست كه با پدر وبرادر و پسر عمم همين كردند حالا لشگر مخالف سر راه‏ها بر من گرفته‏انداگر يارى كنيد نيكو باشد و الا من تن به قضاى خدا در داده و بر مرصدالرضاء بالقضا باب الله الاعظمبه قدم اطاعت ايستاده‏ام
درمان رضا به حكم قضا دادنست و بس

پس نامه را به قيس اعرابى داد و قيس نامه را گرفته متوجه كوفه شد و دراثناى طريق راهداران او را گرفته پيش ابن زياد بردند چون چشم قيس بر پسرزياد افتاد نامه را از بغل بيرون آورده بدريد ابن زياد گفت: اين كاغذ چهبود؟ گفت: نامه‏اى بود كه آورنده آن من بودم گفت: از كجا آورده بودى؟ جوابداد: كه از پيش امام حسين عليه‏السلام.



گفت: چرا بدريدى؟ گفت: تا تونخوانى كه اسرار محبان بر دشمنان فاش كردن شرط وفا نيست پسر زياد گفت: تورا از دو كار نيكى بايد كرد تا از چنگ من رهايى يابى يا نام‏هاى آن كسانكه نامه بديشان آورده بودى با من بگويى يا بر منبر روى و امام حسين وبرادر و پدرش را ناسزا گويى و مرا و يزيد را ستايش كنى. قيس گفت: اظهارنام اهل نامه خود ممكن نيست اما اين كار ديگر بكنم قوم را در مسجد جامعجمع كن و مرا به منبر فرست تا آن چه دانم بگويم پس منادى كردند تا خلايقبه مسجد جامع حاضر شدند و منبر در صحن مسجد نهادند و قيس به بالاى منبربرآمده خداى را به صفات جلال و جمال ستايش كرد و بر حضرت رسالت صلّى اللهعليه و آله و سلم درود فرستاد و در ابتلاى حق سبحانه و تعالى مر انبيا واوليا را حديثى چند فرو خواند پس گفت: اى قوم بدانيد كه رسول حضرت امامحسينم و مرا فرستاده تا مردم اين ولايت را با وى بيعت دهم كه وى از يزيدسزاوارتر است به خلافت زيرا كه فرزند رسول خداست صلّى الله عليه و آله وسلم پس بشتابيد و يارى وى كنيد كه در كربلا با اندك مردمى فرود آمده ولشگر مخالف بسيار است خوشا صاحب دولتى كه از هجوم بلا انديشه ناكرده روىبه بيابان كربلا آورد.


فراز ونشیب‏ بيابان عشق دام بلاست‏ ‏

كجاست شيردلى كز بلا نپرهيزد

پس در ايستاد و مذمت يزيد و ابن زياد آغاز كرد خروشاز اهل كوفه برآمده خبر به ابن زياد رسيد و فرستاد تا او را از منبر بهزير آورده به بالاى كوشك بردند و شربت شهادت چشانيدند و چون خبر قتل وى بهامام حسين رسيد بسيار بگريست و او را دعاى خير گفت

ابریشم 12-12-2010 06:18 PM

شواهد آگاهانه بودنِ حرکت امام حسین(ع)
سخنان آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی در شب سوم ماه محرم
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَلَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین‏(علیه السلام) بود. گفته شد این حرکت صحیفه‏ای از درس‏های گوناگونِ معرفتی، معنوی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی بود. امام حسین(علیه‏السلام) مصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود؛ نه خود مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد. این حرکت برای اقامه حکومت الهی و براندازی حکومت شیطانی بود؛ امّا جنبه شخصی نداشت و از آن ابزارهایی که برای به‏پاداشتن حکومت‏های شیطانی یا ادامه آن ـ‏چه از نظر حدوثی و چه بقایی‏ـ به‏کار گرفته می‏شود، یعنی تطمیع و تهدید و تحمیق، حضرت از این اهرم‏ها استفاده نکرد، بلکه عکس بود.


«غرور» یعنی فریب ناشی از جهل

من حالا یک مطلبی را مقدّمتاً در باب غرور عرض کنم. البته حالا نمی‏خواهم بحث غرور کنم. جلسه اوّل عرض کردم که من بیست و پنج سال پیش مفصّل راجع به غرور بحث کرده‏ام؛ امّا فقط اشاره‏ای کنم که مربوط به مطلب فعلی من است. «غرور» عبارت است از فریب ناشی از جهل؛ چه انسان خودش مغرور شود، چه دیگری را بخواهد مغرور کند. چه من خودم فریب بخورم که این فریب خوردن ناشی از جهل من و بی‏خبری‏ام باشد، چه دیگری را بخواهم مغرور کنم که این هم معنایش همین است که او را فریب بدهم بر اثر جهل و بی‏خبری که او دارد. به این می‏گویند غرور.

شخص مغرور یعنی فریب‏خورده‏ای که از ناحیه جهلش فریب خورده است. البته این خودش بحثی است که اینجا جهل مطلق نیست؛ بلکه منشاء غرور، جهل مُرکّب است. امّا اینها را چون قبلاً بحث کرده‏ام، نمی‏خواهم وارد بشوم. حتّی حرف‏های کسانی را که اهل کلام بودند، همه را قبلاً مطرح کرده‏ام و اینجا هم جای طرح مجدّد آن مباحث نیست. فقط همین تعریف غرور را می‏خواستم عرض کنم تا برویم به سراغ اصل بحث خودمان.

حسین(علیه‏السلام) مغرور نبود و کسی را مغرور نکرد

امام حسین (علیه السلام) این‏طور نبود که مغرور باشد، به این معنا که خودش بر اثر بی‏خبری‏ و بی‏اطلاعی‏اش فریب خورده باشد و اشتباه کرده باشد. آنهایی که با عینک‏های مادّی‏گری حرکت امام حسین‏(علیه‏السلام) را بررسی می‏کنند، چه‏بسا این حرف‏ها را می‏گویند. چرا؟ چون از آن ابزاری که مادّی‏گراها و دنیاداران در این مواقع در ربط با حکومت استفاده می‏کنند، حضرت از آن ابزارها استفاده نکرد. لذا ـ‏نعوذ بالله‏ـ گاهی بی‏شرمانه و گاهی محترمانه به حضرت این چیزها را نسبت می‏دهند.


نخیر، حسین(علیه‏السلام) نه مغرور بود و نه کسی را مغرور کرد. هرگز از این ابزارها هم استفاده نکرد. چرا؟ چون ما دو نوع حکومت داریم؛ حکومت شیطانی و حکومت رحمانی. حکومت، اگر حکومت شیطانی باشد، سه اهرم اصلی ابزار کارشان است؛ تطمیع کردن چه با پول، چه با پُست؛ تهدید کردن برای اینکه مردم را به سوی خودشان بکِشند یا با شهوت، یا با ترس؛ و تحمیق که عبارت است از سوء استفاده کردن از باورهای دینی مردم. این کار، کار آنها است، امّا امام حسین

(علیه‏السلام) این کار را نکرد، بلکه عکس بود.

حسین(علیه‏السلام) از ابتدا پایان کار را می‏دانست

می‏گویند بالاتر از سیاهی رنگی نیست؛ در این قیام و حرکت از همان اوّل، امام حسین(علیه‏السلام) آخرِ کار را می‏دانست. نه تنها فریب‏خورده‏ای بر اثر بی‏خبری نبود، بلکه از همان ابتدای حرکت، انتهای کار را می‏دانست. چون جلسه اقتضای بحث مفصّل را ندارد، من به عنوان نمونه بخشی از نامه‏ها و بخشی از کلمات ایشان را نقل می‏کنم که همه گویای این است که امام حسین‏(علیه‏السلام) به‏طور دقیق سرنوشت ظاهری حرکت خود را می‏دانست.


* نامه حسین(علیه‏السلام) به بنی‏هاشم

یکی نامه‏ای است که امام حسین‏(علیه‏السلام) این نامه را به بنی‏هاشم می‏نویسد. در مورد این نامه از نظر اینکه حضرت آن را در مکّه نوشت یا بعد از حرکت از مکّه، در این مسأله بین مورّخین اختلاف است. عدّه‏ای مثل ابن قولویه و ابن عساکر و ذهبی می‏گویند در مکّه بوده، یعنی حضرت در مکّه این نامه را نوشت و فرستاد برای بنی‏هاشم به مدینه؛ عدّه‏ای هم می‏گویند نه، از جمله سیّد بن‏طاووس از کُلینی نقل می‏کند که این نامه بعد از حرکت بود. به هر حال این بحث‏ها مدخلیّت ندارد، ما کاری نداریم که از مکّه بود یا بعد از حرکت از مکّه بود؛ برای ما متن نامه مهم است.

حضرت می‏نویسد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بِي اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ». از حسین به محمّد بن‏علی، یعنی محمّد بن‏حنفیّه، برادراش که در مدینه بود. می‏فرماید این را بدان، هر کسی از شما بنی‏هاشم که در این سفر به من مُلحق شوید، آخرِ کار شهادت است و هر یک از شما که از همراهی من خودداری کنید، بدانید که خبری از فتح ظاهری نیست. تمام شد! بسیار کوتاه و موجز!

* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با اُمّ‏سلمه

این یک مورد بود. چند مورد هست که من اینها را باید یکی‏یکی بگویم. حتّی عجیب است که حضرت تمام خصوصیات مربوط به شهادتش را هم می‏دانست. اُمّ‏سلمه همسر پیغمبر اکرم بود. وقتی متوجه شد که امام حسین(علیه‏السلام) می‏خواهد حرکت کند، آمد پیش حضرت و به او گفت: «يَا بُنَيَّ لَا تَحْزَنِي بِخُرُوجِكَ إِلَى الْعِرَاقِ فَإِنِّي سَمِعْتُ جَدَّكَ يَقُولُ يُقْتَلُ وَلَدِيَ الْحُسَيْنُ بِأَرْضِ الْعِرَاقِ فِي أَرْضٍ يُقَالُ لَهَا كَرْبَلَاءُ»؛ فرزندم، مرا با رفتنت به سمت عراق اندوهگین نکن؛ من از جدّت رسول‏الله شنیدم که فرمود فرزندم حسین در عراق در محلّی به نام کربلا کشته خواهد شد. امّا حضرت چه جواب داد؟ فرمود: «فَقَالَ لَهَا يَا أُمَّاهْ وَ أَنَا وَ اللَّهِ أَعْلَمُ ذَلِكَ وَ إِنِّي مَقْتُولٌ لَا مَحَالَةَ وَ لَيْسَ لِي مِنْ هَذَا بُدٌّ»؛ مادر جان، تو فکر کرده‏ای که من نمی‏دانم؟! به خدا قسم من می‏دانم که مرا می‏کُشند. «يَا أُمَّاهْ قَدْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَرَانِي مَقْتُولًا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْوَاناً وَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَى حَرَمِي وَ رَهْطِي وَ نِسَائِي مُشَرَّدِينَ»...


ببنید چه کار می‏کند حسین(علیه‏السلام)! اُمّ‏سلمه فقط شهادتش را می‏گوید، امّا حسین(علیه‏السلام) به آن اضافه می‏کند. می‏فرماید نه تنها اینکه من کُشته می‏شوم، بلکه خدا خواسته که خانواده من هم به اسارت بروند؛ من می‏دانم که به ستم کُشته خواهم شد؛ این را هم می‏دانم که خدا خواسته حرم و اهل بیت من آواره شوند. بعد بالاترش را هم می‏گوید: «وَ أَطْفَالِي مَذْبُوحِينَ»؛ بچه‏هایم هم کشته می‏شوند... «مَظْلُومِينَ مَأْسُورِينَ»؛ مظلومانه آنها را به اسارت می‏گیرند... «مُقَيَّدِينَ»؛ همه اینها را می‏بندند.... «وَ هُمْ يَسْتَغِيثُونَ فَلَا يَجِدُونَ نَاصِراً وَ لَا مُعِين». اینها استغاثه می‏کنند و هیچ کسی هم کمکشان نمی‏کند... چه می‏گویی مادر جان؟! تو خیال کردی من نمی‏دانم؟! تو می‏گویی من را می‏کُشند؟! من همه اینها را می‏دانم.


* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با برادرش

در برخوردی که امام حسین(علیه‏السلام) با یکی از برادرهای ناتنی‏اش دارد، بعد از آنکه به اصطلاح می‏خواهد برای حضرت خیرخواهی کند، می‏گوید برادر، برادرم از امیرالمؤمنین برای من نقل کرده که تو را به قتل خواهند رساند؛ من گمان می‏کنم تو به سبب مخالفت با یزید آخرش کشته شوی. حالا ببین امام حسین(علیه‏السلام) به او چه می‏گوید. می‏فرماید: «حَدَّثَنِي أبِي أنَّ رَسُولَ اللهِ أخبَرَهُ بِقَتلِهِ وَ قَتلِي»؛ می‏گوید پدرم علی(علیه‏السلام) از پیغمبر نقل کرد که فرمود ای علی، تو را می‏کشند و حسینت را هم می‏کشند. «وَ أنَّ تُربَتِي تَكُونُ بِقُربِ تُربَتِهِ»؛ محل دفن حسین هم نزدیک محل دفن تو است؛ کربلا نزدیک نجف است! ببینید چه چیزهایی را می‏داند! بیایید یک مقدار معرفت پیدا کنیم. «فَتَظُنَّ أنَّكَ عَلِمتَ مَا لَم أعلَمهُ»؛ تو خیال کرده‏ای که یک چیزی می‏دانی که من نمی‏دانم؟! «وَ أنَّه لَا أُعطِي الدَّنِيَّةَ مِن نَفسِي أبَداً». با وجود آگاهی‏ام به همه این مسائل، من باز هم تسلیم اینها نمی‏شوم. من صحّه بگذارم پای این حکومت فاسد؟! حالا باز هم می‏گویی امام حسین نمی‏دانست و مغرور بود؟! تو شعور نداری که این نسبت را به حضرت می‏دهی!


* گفت‏وگوی حسین(علیه‏السلام) با عبدالله بن‏زبیر

حالا برویم سراغ عبدالله بن‏زبیر؛ می‏دانید که عبدالله بن‏زبیر بعد از آنکه نامه یزید به مدینه آمد و ولید بن‏عتبه از او هم درخواست بیعت کرد، از مدینه گریخت و به مکّه رفت؛ یعنی فرار کرد. در آنجا آمد پیش امام حسین(علیه‏السلام) و به خیال خودش برای حضرت خیرخواهی کرد و نصیحت کرد که همین‏جا در پناه حرم امن است؛ اگر از مکّه بروید، شما را می‏کُشند و چنین و چنان می‏شود؛ حضرت رو می‏کند به او و می‏گوید: «يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَأَنْ أُدْفَنَ بِشَاطِئِ الْفُرَاتِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْكَعْبَة». می‏فرماید من از اینجا بیرون بروم و در شاطئ فرات که همان کربلا است، آنجا دفن شوم بهتر از این است که اینجا در آستانه کعبه دفن شوم. حتی تعبیر این را هم می‏کند که از اینجا یک وجب دورتر شوم بهتر است. «إِنَّ هَذَا يَقُولُ لِي كُنْ حَمَاماً مِنْ حَمَامِ الْحَرَمِ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْحَرَمِ بَاعٌ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ وَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ شِبْرٌ وَ لَأَنْ أُقْتَلَ بِالطَّفِّ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُقْتَلَ بِالْحَرَمِ». یک وجب یا یک زراع بیشتر فاصله داشته باشم بهتر است تا اینکه در اینجا کُشته شوم. چون می‏خواهم حرمت این خانه را نگه دارم. دوباره اینجا همان را می‏گوید. می‏گوید من باید به کربلا برسم. مکانش را می‏داند، آخر کار را می‏داند.


حرکت آگاهانه حسین(علیه‏السلام)

امام حسین(علیه‏السلام) نه تنها این را می‏دانست که کشته می‏شود، نه تنها محل دفنش را هم می‏دانست، حتّی شیوه کشته شدنش را هم می‏دانست که او را قطعه‏قطعه می‏کنند. شما آن خطبه‏ای که می‏خواهد از مکّه حرکت کند را نگاه کنید؛ در آن خطبه می‏گوید این گرگ‏ها به من حمله می‏کنند و من را تکه‏تکه می‏کنند. حضرت همه اینها را می‏دانست. تا آخر کار را می‏دانست. حتّی شب عاشورا به همان اصحابش چه گفت؟ گفت اینها با من کار دارند، با شما کاری ندارند؛ هر که می‏خواهد برود، برود.


حالا آیا باز هم می‏توانی بگویی او مغرور بود؟! آیا می‏توانی بگویی که حسین(علیه‏السلام) می‏خواست دیگران را مغرور کند؟! آیا یک چنین چیزی می‏تواند از دهان تو در آید که ـ‏نعوذ بالله‏ـ بگویی حسین فریب‏خورده‏ای بود بر محور بی‏خبری که دیگران را هم فریب داد؟! کجا در تاریخ چنین چیزی می‏بینید؟! به هر تاریخی که مراجعه کنید دُرُست عکسِ آن است. او همه چیز را می‏دانست و چیزی برای او پوشیده نبود؛ به دیگران هم می‏گفت و کسی را مغرور نکرد. گفت بدانید هر که با من بیاید، آخر کار کشته می‏شود. نه گفت به تو پول و ریاست می‏دهم، بیا با من برویم؛ نه تهدید کرد؛ تحمیق هم نکرد و فریب نداد. هیچ‏کدام از این کارها را نکرد.


* پاسخ حسین(علیه‏السلام) به عبدالله بن‏عمر

جلسه گذشته اگر یادتان باشد گفتم که عبدالله بن‏عمر آمد پیش امام حسین و شروع کرد نصیحت کردن که بیعت کن و از این‏جور حرف‏ها زد. جواب حضرت را دیشب نخواندم؛ گفتم باشد تا بعد بگویم. حالا می‏خواهم جواب حضرت را برایتان بخوانم. در جواب عبدالله بن‏عمر، حسین(علیه‏السلام) یک نکته‏ای را به او اشاره می‏کند. در آنجا وقتی که عبدالله بن‏‏عمر به اصطلاح برای حضرت خیرخواهی می‏کند، امام حسین(علیه‏السلام) رو می‏کند به او و می‏گوید: «يَا أَبَا عَبْدِ الرَّحْمَنِ أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ». او را به کنیه صدا می‏کند و به او می‏گوید ای عبدالرّحمن، مگر تو نمی‏دانی که از پستی دنیا این بود که سر یحیی(علیه‏السلام) را بریدند و بردند جلوی آن خبیث؟! ببینید چه می‏گوید! با کنایه به او می‏گوید بِدان که سرحسین را هم می‏بُرند و می‏بَرند... چه می‏گویی؟! حسین مغرور نبود؛ فریب‏خورده و بی‏خبر نبود و کسی را هم فریب نداد...


منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

ابریشم 12-12-2010 06:19 PM

امام حسین(ع) مصلح غیور و انسان ضدّ غرور
سخنان آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی در شب چهارم ماه محرم

اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ‏ِ الْعَالَمِين وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبينَ الطّاهِرين وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعين. «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا».

مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت و قیام امام حسین(علیه‌السلام) بود. عرض کردم این قیام صحیفه‏ای است که برای ابنای بشر و درس‏هایی در ابعاد گوناگون معرفتیِ معنوی، فضیلتی انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی دربردارد. عرض کردم حسین(علیه‌السلام) مُصلحی غیور و انسانی ضدّ غرور بود و در این حرکتش نه مغرور بود و نه دیگران را مغرور کرد.

در جلسات گذشته بحث ما به این‌جا رسید که امام حسین(علیه‌السلام) به حسب ظاهر، سرانجامِ این حرکتی را که انجام داد، حتّی تمام خصوصیات ظاهری این قیام را می‏دانست؛ یعنی همان طور که می‌دانست به هدفی که برای این قیام در نظر گرفته است می‏رسد و شُبهه‏ای هم نیست که به آن هدف رسید، در حرکت ظاهری هم می‏دانست سرانجام کار چیست.

جلسه گذشته این مطلب را که حضرت سرانجامِ کار را می‌دانست، هم از نامه خود امام حسین(علیه‌السلام)، هم از بعضی خطبه‏های حضرت، هم مکالمات با اشخاص متعدد عرض کردم. اینها همه مُستَند است. البته آن چه گفتیم همه آن نبود، بلکه به عنوان نمونه بود. در اینهایی که نقل کردم اختلافی بین شیعه و سُنّی هم نبود. حضرت به طور کامل می‏دانست که سرانجام حرکتش چیست. حتّی می‏دانست کجا به شهادت می‌رسد. به عبدلله بن‏عمر با اشاره و کنایه گفت، می‏دانم که سر من را هم کجا خواهند بُرد.

حسین(علیه‏السلام) فریب اهل کوفه را نخورد

بنابر این، این‏طور نبود که حضرت ـ‏نعوذبالله‏ـ فردی فریب خورده بر اثر بی‏خبری باشد، چون بعضی‏ها به من گفتند که چه شد؟ مگر حضرت نمی‌دانست؟ گفتم نخیر شماها نمی‏دانید. من هم از نوشته‏ها و هم از گفتارها مطّلع هستم. این هم که گاهی بعضی می‌گویند حضرت فریب اهل کوفه را خورد، اشتباه است. ـ‏إن‌شاءالله‏ـ تسامح می‏کنند و مُغرض نیستند. آقا این حرف را نزنید. این حرف‌ها صحیح نیست، حالا از هر دهانی بیرون بیاید فرقی نمی‌کند. با همه اینهایی که من جلسه گذشته گفتم، معلوم می‌شود این حرف‌ها صحیح نیست. این حرف، حرف بسیار زشتی است که کوفیان امام حسین را فریب دادند.


می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و حسین(علیه‏السلام) را بشناسیم

من هم مکرّر گفته‏ام که می‏خواهم جواب‏گوی خیلی از این مسائل باشم. این جلسات باید معرفتی باشد. می‏خواهیم شعور پیدا کنیم و امام حسین را واقعاً بشناسیم. این مسائل مربوط به امام حسین(علیه‌السلام) و مجالس ایشان، گره‏گشا است و اجرها و ثواب‏ها، اینها همه سرجای خودش است، امّا بالاتر از همه اینها شعور پیدا کردن نسبت به حق ائمه(علیهم‌السلام) به خصوص حسین(علیه‌السلام) و حرکت او است.


جمع‏بندی مباحث جلسات گذشته

می‏خواهم تا اینجا را نتجه‏گیری کنم. نتیجه‏گیری اوّل خیلی روشن شد؛ نه حسین(علیه‌السلام) فریب کسی را خورده بود یا بی‏خبر و بی‏اطلاع بود و نه کسی را فریب داد. همچنین از هیچ‏یک از ابزارها و اهرم‏هایی که دنیاداران به خصوص جاه‏طلبان برای رسیدن به اهدافشان استفاده می‏کنند و بهره می‏گیرند، استفاده نکرد؛ یعنی نه کسی را تطمیع کرد، نه تهدید کرد و نه تحمیق کرد و از باورهای دینی مردم سوء استفاده نکرد. حسین(علیه‏السلام)، این کارها را نکرد.


* با ابزارهای شیطانی نمی‏توان به اهداف الهی رسید

حالا می‏خواهم بحث اساسی کنم. اوّلاً یک تذکر بدهم و بعد آن مطلب اساسی را بگویم؛ شما می‏دانید که در باب تعلیم و تربیت، بُرد عمل بیشتر از حرف است. ظاهراً در این شبهه‏ای ندارید که بُرد عمل بالاتر از حرف است. امام حسین(علیه‏السلام) یک درس عملی داد و آن درس این بود که اگر هدفی کلّی و الهی داشته باشی، با ابزار مادّی و شیطانی به هدف نمی‌رسی. راه رسیدن به هدف الهی چیست؟ دُرُست عکس است؛ راه رسیدن به هدف الهی، گذشت از این ابزار مادّیت است. این خیلی مسأله مهمّی است. یک‏وقت این ابزار مادّی پیش تو جلوه نکند که خیال کنی با اینها می‏توانی به هدفت برسی؛ یعنی اگر هدف الهی داری، نه باید از تطمیع استفاده کنی و نه تطمیع شوی؛ نه تهدید کنی و نه از تهدید بهراسی؛ نه تحمیق شوی و نه تحمیق کنی.


نقل کردم آنهایی که مقابل امام حسین(علیه‏السلام) بودند، کارشان یا تطمیع بود یا تهدید بود و یا تحمیق. بعد هم شایعه‏پردازی کردند، از قبیل اینکه ـ‏نعوذبالله‏ـ امام حسین علیه خلیفه قیام کرده است. حتّی گفتند خارجی‏ است. دیگر نمی‏خواهم بالاتر از این بگویم. یک دست «بوق» است و یک دست «اسلحه» است؛ با یک دست بوق، یک دست اسلحه کارِ الهی پیش نمی‏رود. مبنای خدا بر این است که این ابزار، ابزار مادّیت است. اینها ابزار مادی است و ابزار مادّی برای رسیدن به اهداف معنوی کاربرد ندارد. این اولین درسی است که ما از عمل امام حسین می‏گیریم.


* برای رسیدن به هدف الهی باید از «جان» هم بگذری

این را هم بگویم که از نظر زندگی دنیایی ما، بالاترین و ارزشمندترین چیزی که برای ما هست، جان ما است. دُرُست است که مال، بستگان و سایر علاقه‏های مادّی هم هست، امّا رأس مخروط برای زندگی و نشئه دنیایی، جان است که امام حسین فاتحه‏اش را خواند! از اول تا آخر گفت هر کسی هدف الهی دارد و بخواهد به هدف الهی‏اش برسد، راهی جز این ندارد که از جان بگذرد. چه در نامه‏اش، چه در خطبه‏هایش، چه مکالمات شخصی‏اش با افرادی که نصیحتش کردند، همین مطلب را مطرح می‏فرمود. ما تعبیر می‏کنیم «بالاتر از سیاهی رنگی نیست». حتّی نگفت اگر کُشته هم شوم از هدفم دست بر نمی‌دارم، بلکه گفت می‏دانم کشته می‏شوم، می‏دانم قطعه‏قطعه‏ام می‏کنند، می‏دانم سر من را می‏برند، جای قبرم را هم می‏دانم، ولی اینها برای این است که به هدف معنوی و الهی خودم برسم.


* از جان‏ گذشتگی برای اهداف الهی، سنّتی الهی است

این یک اصل معرفتی از معارف الهی است. یک‏وقت می‏گویی از معارف اسلامی است، اما این از معارف الهی است. آیه‌ای می‏خوانم که این سنّت الهی را مطرح کرده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة»؛ اوّل رأس مخروط را می‏گوید؛ اوّل «أنفسَهم» است، بعد می‌گوید «أموالَهم»، بعد هم می‏گوید «فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُون وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّاً فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجيلِ وَ الْقُرْآنِ». یعنی سنّت الهیّه است و اختصاص به هیچ دین خاصّی هم ندارد. اینجا جای این نیست‏ که بخواهم برای شما آیه را تفسیر کنم، چون در آن یک جنبه معادله‏ای نهفته است.


* «جاودانگی» و «خوشی» را در نشئه دنیا نخواهی یافت!

آنهایی که می‏گویند ما اعتقاد داریم، یعنی می‏گویند مبدأ و معاد را قبول داریم، اگر مبدأ و معاد را قبول دارید، نشئه دنیا و آخرت را قبول دارید، این را بدانید که یک تقابل بین نشئتین است. هستی ما در این عالم و خوشی ما در رابطه با این هستی، دو مورد است؛ هم می‏خواهیم باشیم و هم می‏خواهیم خوش باشیم. بدانید اوّلاً اینجا از آن «بودِ جاودانه» خبری نیست. هستیِ اینجا، هستیِ حقیقیِ واقعی نیست؛ بلکه «نمودی از بود» است. زندگی همیشگی و جاودانه برای آن نشئه دیگر است. به تعبیر قرآنی، «دارِ حَیَوان» آنجا است. از طرف دیگر، می‏خواهی خوش باشی؛ بدان خوشی‏های دنیا، خوشیِ ناخالص است؛ «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً». خوشیِ خالص در نشئه آخرت است. بعد برای دستیابی به آن بودِ جاودانه و آن خوشیِ خالص، باید از این بودِ موقّت که نمودی از «بود» است، دست برداشت و از این لذّت آمیخته با درد و از این شیرینی آمیخته به تلخی باید صرف نظر کرد. حسین (علیه السلام) آمد به شما این را گفت.


روایتی می‏خوانم از علی(علیه‌السلام) که فرمودند: «فَلَا يَغُرَّنَّكُمْ مَا أَصْبَحَ فِيهِ أَهْلُ الْغُرُورِ»؛ یعنی فریب آن چیزهایی را نخورید که مغرورین به این حیات دنیوی، فریبش را خوردند. به دو جهت: «فَإِنَّمَا هُوَ ظِلٌّ مَمْدُودٌ»؛ اوّل اینکه این چیزی که می‏بینی، سایه است و نور نیست؛ نمود است و بود نیست. دوم اینکه خیال نکنی این سایه پایان ندارد! بلکه: «إِلَى أَجَلٍ مَعْدُودٍ». فریب‏خورده‏ها اینها هستند که این ابزارها را به دست می‏گیرند، ولو اینکه به ظاهر هم بگویند ما به مبدأ و معاد معتقد هستیم.


آیه‏ای که اول جلسه می‏خوانم خیلی گویا است: «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا». اینها دینشان را مسخره کرده‏اند و به مسخره گرفته‏اند؛ می‏گوید مسلمانم، می‏گوید متدیّنم، می‏گوید متشرّع هستم، شعار اسلام هم می‏دهد، امّا مغرور به این زندگی دنیا است؛ چون هم اهل تطمیع، هم تهدید و هم تحمیق است. این شخص مصداق همین آیه است: «الَّذينَ اتَّخَذُوا دينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا». حسین(علیه-السلام) آمد این مسأله را عملاً مطرح کرد. این را هم به همه گفت،؛ نه خود مغرور بود نه دیگران را مغرور کرد. حالا اگر انسان بخواهد بفهمد به معنای واقعی و حقیقی دین دارد یا دین ندارد، هر کسی برود بنشیند پیش خودش فکر کند. در روایات ما، این را در یک قالب به اسم دوراهی دنیا و آخرت می‏ریزند.


* «بدتر از بد» کسی است که آخرتش را به دنیای دیگری بفروشد

حالا من اینجا این نکته را بگویم؛ یک وقت شما مثلاً ـ‏نعوذ بالله‏ـ به فکر دنیای خودتان هستید و برای دنیای خودتان و ریاست و پول و امثال این حرف‏ها تطمیع می‏شوید. وعده پُست و پول به شما می‏دهند و یا تهدید یا تحمیق می‌شوید و از باورهای دینی شما می‏خواهند سوءاستفاده کنند و در دام این فریب‏ها قرار دهند، یا ـ‏نعوذ بالله‏ـ دیگری را فریب می‏دهید که عُمده این است که دیگران را فریب می‏دهید برای اینکه به اهداف شیطانی‏تان برسید. اینها برای خودتان است. امّا یک‏وقت نه، وضع بدتر است؛ و آن جایی است که می‏خواهید برای دیگری پل پیروزی شوید تا او به دنیایش برسد. من دینم را بگذارم برای اینکه دنیای دیگری آباد شود. باید راجع به حماریّت چنین کسی افعل تفضیل درست کرد!


روایتی از پیغمبر اکرم است که فرمود: «شَرُّ النَّاسِ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَاهُ»؛ بدترینِ مردم کسی است که آخرتش را به دنیا بفروشد، یعنی آن نشئه جاودانه و خوشی خالص را با نشئه دنیایی که موقّت و خوشی‏اش ناخالص است، مبادله کند. «وَ شَرٌّ مِنْ ذَلِكَ مَنْ بَاعَ آخِرَتَهُ بِدُنْيَا غَيْرِه». و بدتر از آن کسی است که بیاید آن نشئه‏اش را بگذارد برای اینکه کسی دیگر به دنیایش، به پول و به ریاست برسد.


* دین‏دارِ حقیقی، سرِ دوراهیِ دنیا و آخرت دست از آخرت برنمی‏دارد

اگر می‏خواهی بفهمی واقعاً و حقیقتاً متدیّنی یا نه، ببین سرِ دوراهی دنیا و آخرت، کدام را انتخاب می‏کنی؛ اگر دیدی از این مواهب دنیایی گذشت کردی و آن طرف را ترجیح دادی، بفهم دین‏داری. اگر این‌چنین نبود، برو دین پیدا کن. در روایتی مفصّل از امام صادق(علیه‌السلام) از آباء گرامی‏شان، از پیغمبر اکرم نقل می‏کنند که حضرت فرمودند: «ألا وَ مَنْ عُرِضَتْ لَهُ دُنْيَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْيَا عَلَى الْآخِرَةِ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَيْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ يَتَّقِي بِهَا النَّارَ»؛ کسی که سرِ دوراهی دنیا و آخرت برسد و دنیا را انتخاب کند، روز قیامت خدا را طوری ملاقات می‏کند که دیگر حسنه‌ای ندارد که بتواند از آتش دوزخ نجات پیدا کند. «وَ مَنِ اخْتَارَ الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ غَفَرَ لَهُ مَسَاوِيَ عَمَلِهِ». امّا اگر آخرت را انتخاب کرد، خشنودی خدا را به دنبال دارد.


حُرّ، بر سر دوراهی دنیا و آخرت

تمام این حرکت‏هایی که حسین(علیه‌السلام) کرد، برای ابنای بشر خیلی چیزها را روشن کرد. می‏خواهم وارد توسّلم شوم. نقل می‏کنند در بین راه به یکی از منازل که رسید، دستور داد آب زیاد بردارید. حرکت کردند. در بین راه یکی از این اصحاب حسین(علیه‌السلام) گفت: «الله اکبر، الله اکبر». امام فرمود چرا تکبیر می‏گویی؟ گفت در این بیابان بی‏آب و علف نخلستان پیدا شده است! این معجزه است! اینجا بیابان بی‏آب و علف چطور نخلستان پیدا شده است؟! یکی از اینها دقت کرد، گفت نه آقا، نخلستان نیست؛ سوارها با سرنیزه‏ها است. چه می‏گویی تو؟! حسین(علیه‌السلام) گفت صبر کنید. ایستادند تا آنها آمدند و نزدیک شدند و بالأخره دیدند حُرّ است با هزار نفر سوار.


حسین(علیه السلام) گفت آب‏هایی که گفتم بردارید، بدهید به اینها؛ اینها در این بیابان تشنه هستند. واقعاً در ابنای بشر حسین(علیه‌السلام) کارهایی کرده که واقعاً عجیب است. گفت آبشان بدهید، اینها تشنه هستند. حتّی دارد یکی از آنها که عقب مانده بود وقتی رسید، خودِ حضرت با دست مبارکش به او آب داد. ما واقعاً چه باید بگوییم؟! آخر این پسر علی است و دیده است پدرش در صفین با معاویه چه کار کرد. اینها دشمن‏ هستند، امّا حسین به ابنای بشر درس داد و گفت دشمن خونی‏ات هم که آمده و می‏خواهد تو را بکُشد و تو هم می‏خواهی جانش را بگیری، امّا برای او از آب دریغ نکن. می‏خواهی بجنگی، بجنگ؛ می‏خواهی بکُشی، بکُش؛ امّا به او تشنگی نده؛ آب به او بده.


آمدند و آن صحبت‏ها بین حضرت و حُرّ ردّ و بدل شد که من دیگر نمی‏خواهم زیاد طول بدهم؛ گذشت تا اینکه موقع ظهر و نماز شد و حسین(علیه‌السلام) به حُرّ گفت، تو برو با اصحابت نماز بخوان، من هم با اصحابم نماز می‌خوانم. حُرّ گفت نه، من هم می‏آیم خدمت شما، من با شما نماز می‌خوانم. همین‏جا آرام‏آرام نشانه‏های سعادت‏مندی حُرّ دارد نمایان می‏شود. حُرّ درست است که مَساویِ عمل داشت، نه اینکه نداشت، امّا بین دوراهی دنیا و آخرت ببین دارد چه‏کار می‏کند. این اوّلین دوراهی بود.


دوراهی دوم وقتی بود که حسین(علیه‌السلام) حرکت کرد و گفت حالا که نمی‏خواهید به کوفه بیایم، من می‏روم. حُرّ آمد جلوی حضرت را گرفت و گفت من نمی‏گذارم بروی. حسین(علیه‏السلام) به او گفت: «مَا تُرید؟ ثَکِلَتکَ أمُّک»؛ چه می‏خواهی؟ مادرت به عزایت بنشیند! خیلی تند بود! برای عرب خیلی تند است. رو کرد به حسین چه گفت؟ ببین حُرّ سرِ دوراهی دنیا و آخرت چه می‏کند! گفت به خدا قسم، اگر غیر تو این‏طور اسم مادر مرا برده بود، من هم اسم مادر او را همین‏طور می‏بردم؛ امّا چه کنم که مادر تو زهرا(علیهاالسلام) است و چاره‏ای جز این ندارم که نام او را به بهترین وجه ببرم.


سومین دوراهی روز عاشورا بود. امام حسین با ابوالفضل پیش عمرسعد آمد. حُرّ هم بود؛ او اوّلین سردار لشکر عمرسعد است. عمر سعد پیشنهادهای امام حسین را قبول نکرد. حُرّ رو کرد به عمرسعد و گفت پیشنهادهای امام حسین را قبول نمی‏کنی؟ گفت نه، می‏خواهم با او آن‏چنان جنگی کنم که آسان‏ترینِ آن این باشد که دست‏ها از پیکرها و سرها از بدن‏ها جدا شود. اینجا بود که حُرّ کنار کشید. مهاجر بن‏اوس می‏گوید من دیدم حُرّ سوار مَرکَب است، امّا بدنش دارد می‏لرزد. بین دوراهی دنیا و آخرت قرار گرفته است؛ انتخاب برایش خیلی سخت است. به او گفتم ای حُرّ، اگر از سردارهای کوفه سؤال می‏کردند، من از تو تجاوز نمی‏کردم؛ این چه حالی است که در تو می‏بینم؟! گفت ای مهاجر، خودم را بین بهشت و جهنّم می‏بینم. به خدا قسم جز بهشت هیچ چیز را انتخاب نمی‏کنم.


مهاجر می گوید دیدم حُرّ رکاب را زد و حرکت کرد و به سوی خیام حسین(علیه‌السلام)رفت؛ امّا جملاتی را هم می‏گوید: «اللّهمَّ إلیکَ أنَبتُ فَتُب عَلَیَّ»؛ خدا تو را انتخاب کردم. می‏دانی مساوی عملم چه بود؟ «فَإنّی فَقَد أرعَبتُ قُلُوبَ أولِیَائِکَ وَ أولَادِ بِنتِ نَبِیِّکَ»؛ من دل دوستان تو را لرزاندم؛ من دل بچه‏های دختر پیغمبرت را لرزاندم؛ من این زن و بچه را ترساندم... نزدیک خیام حسین رسید. اینجا یک جمله از حسین نقل کرده‏اند. وقتی حُرّ پیاده شد، نمی‏دانم صورتش روی خاک گذاشت یا سرش پایین بود که حسین(علیه‏السلام) به او گفت: «إرفَع رَأسَکَ». سرت را بلند کن! خدایا ما را امشب به حُبّ حسین(علیه‌السلام) سربلند کن! به حسین(علیه‌السلام) عرض کرد: «هَل لِی مِن تَوبَة»؟ آقا، آیا خدا توبه من را قبول می‏کند؟ حسین فرمود بله، خدا توبه‏پذیر است...


منبع:پایگاه اطلاع رسانی آیةالله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی

ابریشم 12-12-2010 06:20 PM

طرح: سوال امام حسین(ع) از همه ما!
این که حسین (ع) فریاد می‌زند: آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟ مگر نمی داند که کسی نیست که او را یاری کند و انتقام گیرد؟ این سؤال، ‌سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش از آینده است و از همه ماست.






---------
منتظران مهدی(عج) به هوش
حسین(ع) را منتظرانش کشتند

ابریشم 12-13-2010 11:35 PM

انتشار ‌نوشته‌هاي عاشورايي آيت‌الله صافي

در بخشي از اين دل‌نوشته مي‌خوانيم: «منظره شب عاشوراي كربلاي سال 61 هجري قمري منظره‌اي عبرت‌انگيز و‌ آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندي همت از سيماي ياران امام حسين عليه‌السلام، و شقاوت، دنائت و پستي از چهره پليد پيروان بني اميه هويدا بود.
همزمان با ايام سوگواري سيد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين (ع)، دل‌نوشته‌هاي عاشورايي حضرت آيت‌الله العظمي صافي تحت عناوين «شب عاشورا» و «صبح عاشورا» منتشر شد.

به گزارش ايسنا، اين دو متن ادبي و حماسي در فضايي احساسي به ترسيم گوشه‌اي از واقعه جانسوز عاشورا مي‌پردازد.


در بخشي از اين دل‌نوشته مي‌خوانيم: «منظره شب عاشوراي كربلاي سال 61 هجري قمري منظره‌اي عبرت‌انگيز و‌ آموزنده بود؛ سعادت، مناعت و بلندي همت از سيماي ياران امام حسين عليه‌السلام، و شقاوت، دنائت و پستي از چهره پليد پيروان بني اميه هويدا بود.


سپاه حسين عليه‌السلام كه خود را چون رهبرشان، سعيد مي‌دانستند و به موقفي كه داشتند افتخار مي‌كردند و در حسن عاقبت خود هيچ شبهه و شكي به دل راه نمي‌دادند و فاصله‌اي بين خود و رستگاري و رسيدن به لقاءالله جز شهادت در ركاب آقا و مولايشان نمي‌ديدند، آرام و مطمئن شب را به عبادت، به صبح رساندند.


و سپاه يزيد، ابن زياد و عمرسعد، گرچه خود را به ظاهر پيروز مي‌ديدند، اما هيچ يك خود را با موضعي كه داشتند سعادتمند نمي‌ديدند و تني چند از هم‌قماشانش كه شايد از كشتن اولياي الله و فرزندان پيغمبر و آن مظاهر ايمان، توحيد و كمال انسانيت لذت مي‌بردند و احساس شرم نمي‌كردند، ديگران همه با وجدان خويش در جنگ و جدال بودند.»


خواندن اين دو دلنوشته عاشورايي را به همه عاشقان حضرت اباعبدالله الحسين عليه‌السلام توصيه مي‌كنيم.


ابریشم 12-13-2010 11:37 PM

مصیبت حضرت علی اصغر به روایت مقاتل؛
امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ دهان باز مى‏كند و مى ‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد.»
هنگامى كه همه ياران و اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند، نداى غريبانه امام بلند شد:

«هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله ... هل من مغيث‏ يرجوا الله باغثتنا»

«آيا حمايت كننده‏اى هست تا از حرم رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم حمايت كند؟ آيا فريادرسى است كه براى اميد ثواب ما را يارى كند؟»


وقتى كه اين ندا به گوش بانوان حرم رسيد، صداى گريه و شيون آنها بلند شد، امام كنار خيمه آمد و به زينب عليها السلام فرمود: فرزند كوچكم را به من بده تا با او وداع كنم، كودك را گرفت، همين كه خواست ببوسد حرمله تيرى به سوى گلوى نازك او رها كرد، آن تير به گلوى او اصابت نمود، و سرش را ذبح كرد.


كه در اين باره سيد حلى می گويد:

«و منعطفا اهوى لتقبيل طفله فقبل منه قبله السهم منحرا»

يعنى: «امام حسين عليه السلام براى بوسيدن كودك شيرخوار خود خم شد، اما تير قبل از امام بر گلوگاه او بوسه داد.»


امام آن كودك را به زينب عليها السلام داد و فرمود: او را نگهدار، و دستش را زير گلوى كودك گرفت، پر از خون شد، آن خون را به طرف آسمان پاشيد و گفت:


«هون ما نزل بى انه بعين الله تعالى‏»

يعنى: «چون خداوند اين منظره را مى ‏بيند، آنچه از اين مصيبت بر من وارد شد برايم آسان است‏.»


و در احتجاج آمده: «امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و (در كنار خيمه يا پشت ‏خيمه) با غلاف شمشيرش قبرى كند و كودكش را به خونش رنگين نموده و دفن كرد.»

مشهور است كه على اصغر شش ماهه بود، مادرش حضرت رباب دختر امرءالقيس است و على اصغر با سكينه از جانب مادر نيز برادر و خواهر بودند.


در مورد نام اين طفل،
علامه مجلسى در جلاء العيون مى ‏گويد: «بعضى او را على اصغر مى ‏نامند.»

در كتاب
منتخب التواريخ نقل شده که در يكى از زيارات عاشورا آمده:

«و على ولدك على الاصغر الذى فجعت به‏»

یعنی: «و سلام بر فرزند تو على اصغر كه در مورد او مصيبت ‏سختى بر تو وارد شد.»


امام حسين عليه السلام نزد خواهرش ام كلثوم (زينب صغرى) آمد و به او فرمود: اى خواهر! تو را در مورد نگهدارى كودك شيرخوارم، سفارش مى‏ كنم، زيرا او كودك شش ماهه است و مراقبت نياز دارد.


ام ‏كلثوم عرض كرد: برادرم، اين كودك سه روز است كه آب نياشاميده، از این قوم براى او شربت آبى بگير.


امام حسين عليه السلام على اصغرش را در آغوش گرفت و به سوى قوم رفت، خطاب به قوم فرمود: «شما برادر و فرزندان و يارانم را كشتيد و از آنها جز اين كودك باقى نمانده كه از شدت تشنگى مثل مرغ دهان باز مى‏كند و مى ‏بندد اين كودك كه گناه ندارد، نزد شما آورده ‏ام تا به او آب بدهيد.»


«يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل ا ما ترونه كيف يتلظى عطشا»

یعنی: «اى قوم اگر به من رحم نمى ‏كنيد به اين كودك رحم كنيد، آيا او را نمى ‏بينيد كه چگونه از شدت و حرارت تشنگى، دهان را باز و بسته مى‏كند؟»


هنوز سخن امام تمام نشده بود، به اشاره عمر سعد، حرملة بن كاهل اسدى گلوى نازك او را هدف تير سه شعبه ‏اش قرار داد كه تير به گلو اصابت كرد؛


«فذبح الطفل من الوريد، او من الاذن الى الاذن‏»

یعنی: «از شريان چپ تا شريان راست على اصغر بريده شد، و يا از گوش تا گوش او ذبح گرديد»


«فاتى به نحو اللئام مناديا يا قوم هل قلب لهذا يخشع فرماه حرمله بسهم فى الحشا بيد الحتوف و القى من لا يجزع»

يعنى: «پس آن كودك را به سوى قوم پست آورد، در حالى كه صدا مى‏ زد: اى قوم، آيا دلى هست كه از خدا بترسد و بر اين كودك توجه نمايد؟ به جاى جواب، حرمله تيرى بر كمان نهاد و آن كودكى را كه از شدت ضعف و عطش قدرت بى تابى نداشت هدف تير قرار داد.»


مصيبت جگر سوز على اصغر به قدرى بر امام حسين عليه السلام سخت بود كه آن حضرت در حالى كه گريه مى‏كرد، به خدا متوجه شد و عرض كرد: «خدايا خودت بين ما و اين قوم داورى كن، آنها ما را دعوت كردند تا ما را يارى كنند ولى به كشتن ما اقدام مى‏كنند.»


از جانب آسمان ندائى شنيد:


«يا حسين دعه فان له مرضعا فى الجنه‏»

«اى حسين در فكر اصغر نباش، هم اكنون دايه‏ اى در بهشت براى شير دادن به او آماده است‏»


اين ندا، نداى دلدارى به حسين عليه السلام بود، تا بتواند فاجعه غم بار مصيبت علی اصغر را تحمل كند.


و دليل ديگر بر شدت سختى اين مصيبت اينكه:

امام حسين عليه السلام هنگامى كه به شهادت رسيد، سكينه كنار پيكرهاى شهداء آمد و گريه كرد تا بي هوش شد، امام حسين عليه السلام در عالم بى هوشى به سكينه اشعارى آموخت تا براى شيعيان بخواند، دو شعر از آن اشعار اين است:


«ليتكم فى يوم عاشورا جمعا تنظرونى كيف استسقى لطفلى فابوا ان يرحمونى و سقوه سهم بغى عوض الماء المعين يا لرزء و مصاب هد اركان الحجون»

یعنی: «اى كاش در روز عاشورا همه شما بوديد و مى‏ ديديد كه چگونه براى كودكم طلب آب كردم، قوم به من رحم نكرد، و به جاى آب گوارا، كودكم را با تير (خون) ظلم سيراب كردند، اين حادثه آنچنان جانسوز و سخت و طاقت فرسا است كه پايه‏ هاى كوه هاى مكه را خراب كرد.»


ابریشم 12-13-2010 11:38 PM

مصيبت ‏حضرت قاسم(ع) به روایت استاد؛
ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى.
در روایت و تاریخ نگاری حادثه کربلا و قیام اباعبدالله الحسین(ع) به دلایل متعدد تحریفاتی صورت گرفته که گاه آنقدر خلاف مبین عقل و منطق است که ترس آن می رود که اصل ماجرا را تحت الشعاع خود قرار داده و اهداف متعالی قیام حضرت سیدالشهدا را در پیچ و خم خود به دست فراموشی بسپارد.

به گزارش «تابناک» علما و صاحب نظران شیعه نیز دقیقا به همین علت و برای نجات روح قیام عاشورا از گزند تحریفات و توهمات، تلاش های بسیاری داشته و در عین روایت صحیح این واقعه جانسوز، سعی در روشنگری ابعاد مختلف آن داشته اند.

بنابر این گزارش یکی از این تحریفات که شهید بزرگوار استاد مطهری در اثر جاودانه خود به طور کامل بدان پرداخته، ماجرای حضرت قاسم ابن الحسن(ع) است که عین عبارات این استاد شهید را در زیر می آوریم:

تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كرده‏اند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمه‏اى‏ «عند قرب الماء»جمع كرد. معلوم مى‏شود خيمه‏اى بوده است كه آن را به مشك هاى آب اختصاص داده بودند و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مى‏كردند.

امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد. آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد، كه حالا آزاديد (آخرين اتمام حجت‏به آنها).

امام نمى‏خواهد كسى رودربايستى داشته باشد، كسى خودش را مجبور ببيند، حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم است‏ بماند، خير، همه ‏تان را آزاد كردم، همه يارانم، همه خاندانم، حتى برادرانم، فرزندانم، برادر زادگانم، اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند، امشب شب تاريكى است، اگر مى‏خواهيد، از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعا به شما كارى ندارند.

اول از آنها تجليل مى‏كند: منتهاى رضايت را از شما دارم، اصحابى از اصحاب‏خودم بهتر سراغ ندارم، اهل بيتى از اهل بيت‏خودم بهتر سراغ ندارم. در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مى‏فرمايد. همه‏شان به طور دسته جمعى مى‏گويند: مگر چنين چيزى ممكن است؟! جواب پيغمبر را چه بدهيم؟ وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟ محبت و عاطفه كجا رفت؟

آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند، كه واقعا انسان را به هيجان مى‏آورد. يكى مى‏گويد مگر يك جان هم ارزش اين حرف ها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟! اى كاش هفتاد بار زنده مى‏شدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مى‏كردم. آن يكى مى‏گويد هزار بار. يكى مى‏گويد: اى كاش امكان داشت‏ بروم و جانم را فداى تو كنم، بعد اين بدنم را آتش بزنند، خاكستر كنند، خاكسترش را به باد بدهند، باز دو مرتبه مرا زنده كنند، باز هم و باز هم.

اول كسى كه به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم، همين كه اينها اين سخنان را گفتند، آن وقت امام مطلب را عوض كرد، از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود: پس بدانید كه قضاياى فردا چگونه است. آنوقت‏به آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند.

آنوقت همين نوجوانى كه ما اينقدر به او ظلم مى ‏كنيم، آرزوى او را دامادى مى‏دانيم، تاريخ مى‏گويد خودش گفته آرزوى من چيست. يك بچه سيزده ساله معلوم است در جمع مردان شركت نمى‏كند، پشت‏سر مردان مى‏نشيند. مثل اينكه پشت‏سر نشسته بود و مرتب سر مى‏كشيد كه ديگران چه مى‏گويند؟ وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مى‏شويد، اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟

با خود گفت آخر من بچه‏ ام، شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مى‏شوند، من هنوز صغيرم. يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد: «و انا فى من يقتل؟» آيا من جزء كشته شدگان هستم يا نيستم؟ حالا ببينيد آرزويش چيست؟ آقا جوابش را نداد، فرمود: اول من از تو يك سؤال مى‏كنم جواب مرا بده، بعد من جواب تو را مى‏دهم. شايد (من اين طور فكر مى‏كنم) آقا مخصوصا اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد، خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد، ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود، ديگر برايش حجله درست نكنند، جنايت نكنند.

آقا فرمود كه اول من سؤال مى‏ كنم. عرض كرد: بفرماييد. فرمود: «كيف الموت عندك‏»؟ پسركم، فرزند برادرم، اول بگو مردن، كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فورا گفت: «احلى من العسل‏» از عسل شيرين‏تر است، من در ركاب تو كشته بشوم، جانم را فداى تو كنم؟ اگر از ذائقه مى ‏پرسى (چون حضرت از ذائقه پرسيد) از عسل در اين ذائقه شيرين‏تر است، يعنى براى من آرزويى شيرين‏تر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكان دهنده است!

اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زنده‏ ايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم، چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى. اين است كه اين مقدار ارزش مى‏دهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيه‏اى به نامشان بسازيم كارى نكرده‏ايم، و الا آن كه آرزوى دامادى دارد، كه همه بچه‏ها آرزوى دامادى دارند، ديگر اين حرف ها را نمى‏ خواهد، وقت صرف كردن نمى‏ خواهد، پول صرف كردن نمى‏خواهد، برايش حسينيه ساختن نمى ‏خواهد، سخنرانى نمى‏خواهد.

ولى اينها جوهره انسانيت‏ اند، مصداق انى جاعل فى الارض خليفة هستند، اينها بالاتر از فرشته هستند. فرمود: بله فرزند برادرم، پس جوابت را بدهم، كشته مى‏شوى‏ «بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم‏» اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است، يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مى‏كنى. (چون مجلس آماده شد اين ذكر مصيبت را عرض مى‏كنم.) اين آقا زاده اصلا باك ندارد. روز عاشوراست.

حالا پس از آنكه با چه اصرارى به ميدان مى ‏رود، بچه است، زرهى كه متناسب با اندام او باشد وجود ندارد، کلاه خود مناسب با اندام او وجود ندارد، اسلحه و چكمه مناسب با اندام او وجود ندارد. لهذا نوشته‏اند همين طور رفت، عمامه‏اى به سر گذاشته بود «كانه فلقة قمر» همين قدر نوشته‏اند به قدرى اين بچه زيبا بود، مثل يك پاره ماه. اين جمله‏اى است كه دشمن درباره او گفته است.

گفت: بر فرس تندرو هر كه تو را ديد گفت برگ گل سرخ را باد كجا مى‏برد.

راوى گفت نگاه كردم ديدم كه بند يكى از كفش هايش باز است، يادم نمى‏رود كه پاى چپش هم بود. معلوم مى‏شود كه چكمه پايش نبوده است.

حالا آن روح و آن معنويت چه شجاعتى به او داد، به جاى خود، نوشته‏اند كه امام [كنار] در خيمه ايستاده بود. لجام اسبش به دستش بود، معلوم بود منتظر است. يك مرتبه فريادى شنيد.

نوشته‏ اند مثل يك باز شكارى ـ كه كسى نفهميد به چه سرعت امام پريد روى اسب ـ حمله كرد. مى‏دانيد آن فرياد چه بود؟ فرياد يا عماه، عموجان! عموجان! وقتى آقا رفت‏ به بالين اين نوجوان، در حدود دويست نفر دور او را گرفته بودند. امام كه حركت كرد و حمله كرد، آنها فرار كردند. يكى از دشمنان از اسب پايين آمده بود تا سر جناب قاسم را از بدن جدا كند، خود او در زير پاى اسب رفقاى خودش پايمال شد. آن كسى كه مى‏گويند در عاشورا در زير سم اسب ها پايمال شد در حالى كه زنده بود، يكى از دشمنان بود نه حضرت قاسم.

حضرت خودشان را رساندند به بالين قاسم، ولى در وقتى كه گرد و غبار زياد بود و كسى نمى‏فهميد قضيه از چه قرار است. وقتى كه اين گرد و غبارها نشست، يك وقت ديدند كه آقا به بالين قاسم نشسته است، سر قاسم را به دامن گرفته است. اين جمله را از آقا شنيدند كه فرمود: «يعز على عمك ان تدعوه فلا يجيبك او يجيبك فلا ينفعك‏» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد. در همين حال بود كه يك وقت فريادى از اين نوجوان بلند شد و جان به جان آفرين تسليم كرد.

و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم ‏و صلى الله على محمد و آله الطاهرين، باسمك العظيم الاعظم ‏الاعز الاجل الاكرم يا الله...

خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما! ما را به حقايق اسلام آشنا كن! اين جهل ها و ناداني ها را به كرم و لطف خودت از ما دور بگردان! توفيق عمل و خلوص نيت‏ به همه ما عنايت‏ بفرما! حاجات مشروعه ما را بر آور! اموات همه ما ببخش و بيامرز!

رحم الله من قرأ الفاتحة مع الصلوات.


yad 12-14-2010 09:36 AM

قصیده جدید علیرضا قزوه برای محرم
هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسینید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره‌ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینه‌ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می‌کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می‌خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی‌ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده‌ام آتش نوشان منا، هوی
عنقا شده‌ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا می‌زد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه‌ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های
بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های
این کودک معصوم چه می‌خواست؟ چه می‌گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می‌رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه‌ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه‌تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله‌ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه‌ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه‌ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی‌روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می‌رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشتِ دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی‌سر شدگان قافله ی کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله‌ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله‌ی هول و ولا، های
منظومه‌ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده‌ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه‌ی بی‌سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه‌ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه ی هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می‌گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره‌ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره‌ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می‌زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ‌تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتاد و دو دف هر صبح می‌کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های...



اکنون ساعت 06:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)