![]() |
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پیاش بروید،
هرچند راهش سخت و ناهموار باشد. هنگامی که بالهایش شما را در بر میگیرد، تسلیمش شوید، گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند. وقتی با شما سخن میگوید باورش کنید، گرچه ممکن است صدای رؤیاهاتان را پراکنده سازد، همان گونه که باد شمال باغ را بیبر میکند. زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان میگذارد، به صلیبتان میکشد. همان گونه که شما را میپروراند، شاخ و برگتان را هرس میکند. همان گونه که از قامتتان بالا میرود و نازکترین شاخههاتان را که در آفتاب میلرزند نوازش میکند، به زمین فرو میرود و ریشههاتان را که به خاک چسبیدهاند میلرزاند. عشق، شما را همچون بافههای گندم برای خود دسته میکند. میکوبدتان تا برهنهتان کند. سپس غربالتان میکند تا از کاه جداتان کند. آسیابتان میکند تا سپید شوید. ورزتان میدهد تا نرم شوید. آنگاه شما را به آتش مقدس خود میسپارد تا برای ضیافت مقدس خداوند، نانی شوید. جبران خليل جبران |
جملاتی از جبران خلیل جبران
سخنانی از جبران خلیل جبران
استقبال از سخنان ارد بزرگ مرا بر آن داشت تا قسمتی از سخنان زیبا و ماندگار جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم. فرزند ایران امیر همدانی 1- چون عشق اشارت فرماید، قدم به راه نهید، گرچه دشوارست و بی زنهار این طریق . و چون بر شما بال گشاید ، سر فرود آورید به تسلیم، اگر شمشیری نهفته در این بال ، جراحت زخمی بر جانتان زند. 2- چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. 3- تعبیر جبران خلیل جبران از زنا شویی: در کنار هم بایستید ، نه بسیار نزدیک، که پایه های حایل معبد ، به جدایی استوارند، و بلوط و سرو در سایه ی هم سر به آسمان نکشند. 4- نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان : جام یکدیگر پر کنید ، لکن از یک جام ننوشید . از نان خود به هم ارزانی دارید ، اما هر دو از یک نان تناول نکنید . 5- نصیحت جبران خلیل جبران به زوج های جوان به هنگام شادی : و همگام نغنمه ساز کنید و پای بکوبید و شادمان باشید ، اما امان دهید که هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها . چون تارهای عود که تنهایند هر کدام ، اما به کار یک ترانه ی واحد در ارتعاش. 6- این کودکان فرزندان شما نی اند، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او . از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند. به آنان عشق خود توانید داد، اما اندیشه تان را هرگز ، که ایشان را افکاری دیگر به سر است ، تفکراتی از آن خویشتن. 7- شما چون کمانید که فرزندتان همچون پیکان هایی سرشار زندگی از آن رها شوند و به پیش روند. و تیرانداز ، نشانه را در طریقت بی انتها نظاره کند و به نیروی او اندامتان خمیده شود ، که تیرش تیز بپرد و در دوردست نشیند. پس شادمان می بایدتان خمیدن در دستهای کماندار، چون او هم شفیق تیرست که می رود ؛ و هم رفیق کمان که می ماند. 8- دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. 9- سخاوت ، زیباست آن زمان که دست نیازی به سویتان گشوده آید ، اما زیباترآن ایثار که نیازمند طلب نباشد و از افق های تفحص و ادراک برآید . و گشاده دستان را تجسس نیازمندان چه بسا دلپذیر تر از بخشایش محض. 10- و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟ آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود. پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. 11- حیات درختان در بخشش میوه است. آنها می بخشند تا زنده بمانند ، زیرا اگر باری ندهند خود را به تباهی و نابودی کشانده اند. 12- و تو کیستی؟ تو که باید آدمیان سینه های خویش را در مقابلت بشکافند و پرده حیا و آزرم و عزت نفس خود را پاره کنند تا تو آنها را به عطای خود سزاور بینی و به جود و کرم خود لایق؟ پس ، نخست بنگر تا ببینی آیا ارزش و لیاقت آن را داری که وسیله ای برای بخشش باشی ؟ آیا شایسته ای تا بخشایشگر باشی؟ زیرا فقط حقیقت زندگی است که می تواند در حق زندگی عطا کند، و تو که این همه به عطای خود می بالی فراموش کرده ای که تنها گواه انتقال عطا از موجودی به موجود دیگر بوده ای!. 13- وقتی حیوانمی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو: نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است. 14- هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو : دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود . عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود. 15- اگر کار و کوشش با محبت توام نباشد پوچ و بی ثمر است ، زیرا اگر شما با محبت به تلاش برخیزید ، می توانید ارواح خویش را با یکدیگر گره بزنید و آنگاه همه شما با خدای بزرگ پیوند خورده اید. 16- شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید. زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد. 17- کار تجسم عشق است. 18- به معیار دل ، شادمانی ، چهره ی بی نقاب اندوه است و آوای خنده از همان چاه بر شود که بسیاری ایام ، لبریز اشک می باشد. 19- اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط . 20- کسی که کشته می شود ، در جریان قتل خود سهمی دارد و نمی تواند از آن تبرئه شود . آن که چیزی از وی به سرقت می رود نمی تواند از سرزنش برکنار باشد. انسان نیکوکار هرگز نمی تواند خود را از اعمال تبهکاران تبرئه کند ، و انسان پاک نمی تواند از آلودگی و ناپاکی تبهکاران در امان باشد . چه بسا که انسان مجرم ، خود قربانی کسی است که جرم و جنایت را در حق او انجام داده. 21- شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیمهای گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ |
جبران خلیل جبران و عقده اودیپ
|
جبران خلیل جبران
او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانوادهای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به خلیل جبران شهرت داشتند، در البشری، ناحیهای کوهستانی در شمال لبنان به دنیا آمد. مادرش زنی هنرمند بود که «کامله» نام داشت. |
اشعاری از جبران خلیل جبران
آنچه را از دستم بر آید انجام میدهم
چرا که نمیتوانم از انجام آن خود داری کنم تنها کاری که از دستم بر می آید اعتماد داشتن و ادامه دادن است... |
آه...
بیخوابی مرا رنجور کرده است من عاشقم و حقیقت عشق نیرومند است ممکن است خسته باشم اما هرگز نمیمیرم من عاشقم... ... جبران خلیل جبران |
حتی زمانی که تردید داریم
قلب ما در یقین است حتی زمانی که به زندگی نه میگوییم چزیز درون ما آری میگوید فقط آدمها هستند که نه را میشنوند خداوند تنها آری را میشنود |
فرق بسيار
در ميان اشتياقي كه در آرزو باشد با وصال و شوقي كه بي آرزو باشد چه بسيار فرق است |
اين است قلب من
تحت امر قلب من اين است سرّ من باسرّ آشكار من اين است هوشياري من از مستي ام آگاهم كند اين است كه برخي از من با برخي از من آشكار است ---------------------------------------- مرده به برادراني كه مرا مرده ديدند و گريستند بگو: مرا اندوهگين كرديد مي پنداريد كه من مرده ام به خدا سوگند اين مرده من نيستم ------------------------------------------ شما را بخشوديم هفتاد و هفت بار شما را بخشوديم آيا يك بار مي بخشيد و فراموش مي كنيد واي بر آن نفس صبحگاهان نقاب از خود كنار زند و شباهنگام خويشتن را پنهان كند ------------------------------------------ مصلوب شدن ميخ ها را در كف دستم بكوبيد علاج اين دست آويزان همان درد است آنها را هرگز نمي خوانم جز اينكه با خونم آميخته بينم از نيروي جواني برخوردارم اگر عاشق نباشم، گرفتار عجز و پيري شوم هسته ي ميوه بد اگر بدگمان باشد مي ميرد ---------------------------------------------------- هرگز نخواهيد توانست اگر گرداگرد روزم را با گمان ها ببافيد و گر ملامت ها راگرداگرد شبم بنويسيد هرگز نخواهيد توانست برج پايدار صبرم راواژگون سازيد هرگز نخواهيد توانست شراب را از جام هايم دور سازيد در زندگاني ام خانه اي براي آرامش و در قلبم معبدي براي ايمني هركس مزه مرگ را بچشد باكي ندارد تا خواب را نيز مزه مزه كند ------------------------------------- راه من راه من به سوي فردا كجاست؟ كيست آنكه مرا آگاه كند؟ شايد آرامش خود را در ميان ستارگان يابم زيرا گذشته ام گرفتار ظلمت بود و گويا بار سنگيني بودم بر دوش زندگاني -------------------------------------------------- دوشيزه ي غرب اي دوشيزه ي غرب! ايشان قوم منند پس آگاه شو كه قومي بخشنده و شريفند اگر روبند ماتم و اندوه را بر صورتشان بيني بدان كه روحشان همواره در حال لبخند است روي به سوي شرق و غرب بنهادند روي به سوي شمال و جنوب بنهادند و به دنبال تو گشتند آنكه انديشه پنهان دارد زنده است وگر نه براي تو خواهد مرد ------------------------------------ سوگند به خدا سوگندت مي دهم اي قلب من با عشق خود همدمي كن و شكواي خود را از خالقت مخفي ساز زيرا راز داري بر ذمه عشاق است و آنگاه كه آشكار گردد شوق ها هلاك يابند |
دريا
در سكون شب ان هنگام كه آدمي به خواب رود و بيداري او درحجاب باشد جنگل فرياد زند: من همان عزمم كه توسط خورشيد در دل خاك روييد دريا به او چيزي نگفت ولي با خود چنين گفت: عزم، از آن من است سنگ گفت: روزگار در من رازي نهاد كه تا روز جزا مخفي است دريا به او چيزي نگفت ولي با خود چنين گفت: اسرار از آن من است باد گفت: شگفتي ها دارم زيرا مه و آسمان را ز هم جدا مي سازم دريا خاموش و ساكت شد اما با خود چنين گفت: باد از آن من است رود گفت: چه گوارا هستم تشنگي زمين را برطرف مي سازم دريا ساكت و خاموش شد اما با خود چنين گفت: رود از آن من است كوه گفت: به مانند ستاره اي در سينه ي افلاك پابرجا و استوار هستم دريا آرام ماند ولي با خود چنين گفت: كوه ار آن من است انديشه گفت: من پادشاه هستم و در جهان پادشاهي مانند من نيست دريا بي حركت ماند اما در خواب به خود گفت: همه چيز از آن من است |
خويشانم مرده اند
خويشاوندان مُردند و من در قيد حيات روز و شب آنان را ناله و زاري مي كنم دوستان مردند و اگر توانستي بود خود را از ديار رنج رها مي ساختم دوستان مردند روزگار بدي است براي آن كس كه معناي ماندن را نمي داند |
سلام اق اميني عزيز مرسي واسه تاپيك قشنگت همينطور ادامه بده كه دست رو ادم بزرگي گذاشتي باشد كه بچه ها اونو بيشتر بشناسند
منم كتابهاي زيادي ازش خوندم شايد بهتريناش پيامبر و ديوانه و پيام آور ماسه و كف و .... باشه البته همه اثارش خوب و زيباست بارها بارها بايد خوند و هر بار كه ميخوني چيزهاي جديدتري ياد ميگيري فقط فكر كنم بايد يه خورده فنتات و بزرگتر كني و طول صفحاتتم كمتر بشه چشم خسته نميشه اين طوري موقع خوندن سطرارو با هم اشتباه نميكني مرسي و موفق باشي |
هنگامی که شادی من متولد شد
هنگامی که شادی من متولد شد او را بغل گرفتم و روی بام خانه ام بردم و فریاد زدم که: |
مرگ خانواده ام از کتاب گورکن: |
خاموش شدیم از کتاب من سرود است:
خاموش شدیم و چیزی نگفتیم مردم سکوت ما را عیب دانستند سخن گفتیم لیک گفتند: بسیار سخن میگویید باز خاموش شدیم و چیزی نگفتیم گفتند: با سکوت می فریبند سخن گفتیم و پنداشتند ما نیرنگ داریم... |
دوست من از کتاب ماسه و کف:
دوست من ! من و تو در زندگی غریب هستیم و با یکدیگر غریب خواهیم ماند. هر یک نیز با خود غریبیم تا آن روز که تو سخن بگویی و من گوش فرا دهم اما من می پندارم صدای تو ، صدای من است و روبرویت می ایستم گویی در برابر آینه ای ایستاده ام! |
در میان روز و شب از کتاب گورکن: |
عکس و نشان من از کتاب سکوت من سرود است
این تصویر جوانی است که زندگی را دوست دارد لیک بدان علاقه ای ندارد و در هر دو حال ملول است چون خاموش باشد و چیزی نگوید نماز عشق را بر او می خوانم تا مضطرب گردد |
اگه ميشه هر مطلبي كه مينويسي نام كتاب مربوط به اونم بنويس شايد كتابي باشه كه من نخونده باشم حداقل بگيرم و بخونم
|
از کتاب ماسه و کف: |
2 تاپیک اخیر کاربرای خوبمون رزیتا و امینی 8511 به این مکان منتقل شد
این 2 مطلبرو هم حارح از اینجا داریم جبران خلیل جبران و عقده اودیپ - پی سی سیتی زندگینامه جبران خلیل جبران + دانلود کتاب نامه های عاشقانه یک ... |
♥ عاچقشم ! جبران ♥
بدون مقدمه ...
رشته ی درسيم اقتضا ميكرد از ادبای جهان چيزايی بدونم.اما جبران خليل جبران قبل از ورودم به دانشگاه برام جالب شد. .عاشق جبران خليل جبران و ديدگاهش شدم.خليل جبران يه چيز ديگه س.حتی فك ميكنم اگه اون الان زنده بود صد در صد به ديدنش ميرفتم.آخه روحم با روحش عجيب پيوند ميخوره. جبران روح بزرگی داره و هميشه با خوندن كتابش ذهن خلاقمو به پويايی وا ميداره. گاهی فك ميكنم ما ميتونستيم دوستای خوبي برای هم باشيم. حتما شما كتاب "نامه هاي عاشقانه"شو خونديد.نامه هايی كه برا معشوقش ماري هاسكل نوشته.من بارها اون كتابو خوندمو هربار برام تازگي ويژه ای داشت وبا لذتی خوندم كه انگار اولين باره. جالبه كه جوری از عشق حرف ميزنه كه دوس داری ساكت شی و ساعت ها فقط ازش بخونی.بخونی و بخونی تا روحت سرشار از ناگفته ها بشه. يجوري خيلي عرفانی فلسفی يا شايدم نميدونم شايدم متفاوت واونقد زيبا عشق زمينی و به آسمونی پيوند ميده كه هرخواننده صاحب ذوقی رو به اشتياق مياره.. اون نه تنها نويسنده متفاوتي بوده و هست بلكه ادم جالبي هم بوده و شخصيتش حداقل برا من يكي پراز رمز و راز ، جالب و دست نايافتني بوده و هست.{شیت شدن} گاهی.. وقتی ازش ميخونم حس ميكنم پر از روح زندگی ميشم.پر از بال برا پرواز.پر از عشق به دنيا به همه چيز. من از اونايی نيستم كه زندگی رو دوست ندارن يا ميگن كی اين زندگی سر مياد؟هميشه پر از شور زندگی و انگيزه بودم. حتی وقتايی كه خيلی غصه دارم ته ته ته دلم اميد هست.بنظرم چيزی زيباتر از اميد و عشق نميتونه وجود داشته باشه. وجبران خليل جبران يكی از اونايی ِ كه روح زندگی و توو رگ های من به جريان ميندازه . اينجا میتونه قرارگاه اونايی باشه كه دوس دارن با روح بزرگ اين مرد به بلندای جهان هستی پرواز كنن و به ناگفتني های درونشون گوش كنن... ولی نمیدونم بچه های این فروم چرا اینقد بی حالن ... بحثی .. نظری .. چیزی .... :33:همش کپی پیس کردن یه سری مطلب نمیتونه جالب باشه حداقل برا یکی مث من ! خوبه بیام نظرمونو .. برداشت خودمونو و تیکه هایی از صحبتای کسی که دوسش داریمو (مثلا جبران )اینجا بذاریم. البته از روی کتابش نه نت ! یکم خلاقیت بدک نیستا ؟:23: |
این جمله ای ِ که اولین بار توو کتاب جبران خونده بودم خیلـــی روم تاثیر گذاشت چقدر دیر شناختمش .. وقتی 17 سالم بود : تنهایک بار از سخن باز ماندم. وقتی مردی از من پرسید: شما کیستید ؟! ♥ جِبران خلیل جِبران ♥ |
نقل قول:
متاسفانه دلیل منطقی ای برای این مساله وجود داره .. اینجا اکثر سروران متاهل و دارای خانواده و فرزند و مسائل روزانه خانواده اشان هستند دیگه به قول شما فرصت و حالی برای اظهار نظر و بحث نمیمونه براشون بنابراین بیشتر اینجا دور هم جمع میشن گپی و گفتگویی و سلام علیکی ... انگه که روح فروم و معنای کاربردی فروم هست در سایت ما خیلی دیده نمیشه که این اصلا خوب نیست اما خب دلیل منطقیش این هست و ما بهش اگاه هستیم احتمالا با اضافه شدن طیف جوانتر که وقت و انرژی بیشتری داشته باشند خواه نا خواه طی چند ماه ادامه افراد انرژیک باوقت ازاد بیشتر به سایت اضافه خواهند شد ان شاالله اینگونه خواهد شد .... بنده ی غیر متاهل هم که ایراد ذاتی بی سوادی رو دارم :) |
!
نقل قول:
یعنی شما فک می کنید متاهل بودن با بحث کردن منافات داره آقای مدیریت ؟ نگین که باورم نمیشه ! یعنی تو فرومای دیگه بچه های متاهل وارد بحث و گفتگو نمیشن ؟ تازه مگه متاهل های این سایت چن سالشونه ؟ خودم تو نظرسنجی دیدم که رده ی سنی خودم از همه بیشتر بود ! بابا انرژی که پیر و جوون نمیشناسه ! راجب عرف .. حجاب .. دین .. ادبیات .. فلسفه .. روانشناسی.. اسیب شناسی ازدواج .. اعتیاد و هزار هزار تا مورد اجتماعی دیگه میشه اینجا بحث و تبادل دیدگاه داشت . و متاهل بودن بچه های اینجا دلیل بر بی حال بودنشون نیس ! نقل قول:
نقل قول:
تازه بی سواد ترین عضو این سایت منم. نه تحصیلات دانشگاهی دارم نه مدرکی چیزی ... ولی مثلا شما الان از بابابزرگ ِ 90 ساله ی منم راجب یه موضوع اجتماعی بپرسی دو ساعت میشینه برات نظر می ده ! |
حالا من گفتم ریا نشه :21: جدی نگیرین .
رده سنی در تاپیک نظرسنجی با رده سنی کاربران فعال در پی سی سیتی تفاوت داره این یه حقیقته که اکثر اعضای فعال و قدیمی این سایت از متاهلین هستند و یه دستشون به گاز و ماهیتابه و کیف وکتاب بچه هاشونه یه دستشونم به موس و کیبرد و پست و سپاس و واسه همینه که ما قدردان زحمات و حضورشون هستیم اما به طور کلی همونطور که عرض کردم روح فروم و اساس کارکرد اون در سایت ما زیاد دیده نمیشه اینجا تنها یک جو کاملا صمیمی و سالم هست اما از نظر جریان کاری مناسب فروم و تولید محتوای جدید اشکالات زیادی داره بحث های طولانی و مفصلی در تالار های مدیران سایت مدت زیادیه که در حال انجامه حالا ان شاالله با تغییر و صبر و ایجاد تاپیکهایی که بیشتر به نظرات افراد وابسته باشه البته با رعایت اصول کیفی به تدریج باید فضای سایت رو از به اشتراک گذاری مطالب گزیده و جالب نت به سمت تاپیکهای اشتراک نظر پیش ببریم امری که در فروم دیگری که مدیریت ان با ماست به خوبی پیاده شده و ما امیدواریم که بتونیم قسمتهایی از اون رو در اینجا هم داشته باشیم در این بین ممکنه بر مسائلی حقیقی و اینچنین سوالاتی داشته باشند قطعا ان عزیزانی که مثل شما درست و اصولی و با اتخاذ ادبیات مناسب بحثی رو مطرح میکنند پاسخ میگیرند و اونهایی که اینچنین نمیکند طبیعتا پاسخی هم نمیگیرند. |
چشم انسان ذره بینی است که دنیا را بزرگتر از اندازه واقعیش میبیند..................... به من می گویند اگر برده ای را خواب دیدی او را بیدار نکن ممکن است خواب ازادی را ببیند.........
و من می گویم اگر برده ای را خواب دیدم او را بیدار می کنم و از ازادی با او سخن می گویم........ |
لطفا بیاین در مورد مسایل اجتماعی صحبت کنیم هر چند مشکلی رو حل نمی کنه ولی حد اقل تحمل اسیبای اجتماعی رو بیشتر می کنه.....
|
نقل قول:
قول میدم اگه سواتم تا اونجاها کشید داغش کنم ....:) |
عاشق جبرانم
نفصه شبی (4:21 صب)حس کتاب خوندنم گل کرده !
دارم جبران میخونم (زیبای خفته / جبران خلیل جبران/ مسیحابرزگر) این یه تیکه از صفه 104 و 105 رو همیشه دوس داشتمو دارم........ مخصوصا که هم جبران فوق العادس هم مسیحا برزگر........... When you meet your friend on the roadside or in the market place, let the spirit in you move your lips and direct your tongue. Let the voice within your voice speak to the ear of his ear هنگامی که در راه و یا در کوچه و بازار دوستتان را میبینید بگذارید روح تان لب هایتان را به ترنُم درآورد و زبانتان را رهبری کند بگذارید صدایی که در صدای شماست ، با گوشی که در گوش اوست سخن بگوید... غزل |
نامه های عاشقانه/جبران خلیل جبران/ مسیحا برزگر
این روزها عجیب کتاب می خونم ! از نویسنده هایی که دیوونه شونم ...
امروزم این قسمت از کتاب نامه های عاشقانه رو می نویسم : ماری عزیزم . . دوست دارم سکوت کنم و به تو چشم بدوزم زندگیم ساکت و آرام میذرد.کار می کنم و قدم می زنم. میلی به دیدن مردم ندارم.گویی در انتظار چیزی شگفتم تا نیمه ی ناسوخته ی وجودم را بسوزاند دلم میخواهد بیشتر بنویسم ، اما نمی توانم. کمی خسته ام و سکوت ِ روحم سیاه شده است. کاش می توانستم سرم را روی شانه هایت بگذارم و سیر بگریم .... . . خلیل |
نامه های عاشقانه/جبران خلیل جبران/ مسیحا برزگر
اینو هم از کتابی که دارم براتون می نویسم
من کتاب رو نمیخونم... با تموم وجودم می خورمش و غرق درِش میشم.. جبران... این مرد فوق العادس.............. این جمله ها رو چندیدن بار تکرار می کردم... ماری خوبم ! زندگی کردن جرئت می خواهد.تنها آدم های شجاع می توانند همچون دانه ، پوسته ی خود را بشکافند ؛ بیرون بیایند و به خورشید سلامی دوباره بدهند باید خود را به رود سپرد و راهی دریا شد.بایددل خود را به روی هستی گشود. کسانی که خواهان پیمودن قله ها هستند ، باید گام هایی به بلندای قله ها داشته باشند.. بیا با ابر و باد و باران دوست باشیم و دلِ خود را به هم نشان بدهیم ... خلیل --------------------- پی نوشت : چقد این روزا دلم دریا می خواد تا یه غزل بنویسم..... |
قربون عظمتت برم اوسا کریـــــــــم
جبران خليل جبران :
خداوندا، نمى توانيم از تو چيزى بخواهيم كه تو نيازهاى ما را مى دانى، پيش از اينكه در ما پديدار شود.:63: پی نوشت : قربون عظمتت برم اوسا کریـــــــــم |
:)
ما همیشه نگران یافتن پاسخیم . گمان می کنیم پاسخ ها برای فهمیدن معنای زندگی مهم هستند .
مهمتر آنست که به تمامی زندگی کنیم و بگذاریم زمان , واژه های هستی مان را بر ما آشکار کند . اگر بیش از حد نگران معنایابی برای زندگی باشیم ٬ مانعی می شویم در کار طبیعت ٬ و در خواندن نشانه های خداوند در می مانیم . اشک ولبخند / جِبران خلیل جِبران |
من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام.
یک بار از مترسکی پرسیدم:
ایا از ایستادن تنها در این دشت خسته نشده ای؟ پاسخ داد: ترساندن دیگران لذتی عمیق و پایدار دارد ،به همین خاطر من از کارم راضی ام و هرگز از ان خسته و بیزار نمی شوم! دمی اندیشیدم و گفتم: درست گفتی من نیز چنین لذتی را تجربه کرده ام. گفت: فقط کسانی می توانند چنین لذتی را بچشند که تنشان از کاه پر شده باشد سپس او را رها کردم و به راه خود ادامه دادم در حالی که نمی دانستم منظورش ستایش از من بود یا تحقیر کردن من. یک سال گذشت و مترسک به انسانی پیرو دانا تبدیل شده بود و وقتی دوباره از کنارش گذشتم: دو کلاغ را دیدم که مشغول لانه ساختن زیر کلاه او بودند. |
در شهری که به دنیا امده ام ،زنی با دخترش زندگی می کرد که هر دو عادت داشتند در
خواب راه بروند.در یکی از شبهای ارام زیبای تابستانی مادر و دختر طبق عادت همیشگی در خواب راه رفتند و در باغی مه گرفته به هم رسیدند. مادر به دخترش گفت: لعنت به تو ای دشمن بدخوی من!تویی که جوانی ام را تباه کردی تا زندگی خود را روی ویرانه های زندگی ام بسازی ،ای کاش می توانستم تو را بکشم.! دختر پاسخ داد: ای زن نفرت انگیز و خودخواه !ای کسی که راه ازادی را بر من بسته ای ،ای کسی که می خواهی زنده گی ام انعکاسی از زندگی فرسوده و بی رنگ خودت باشد. ای کاش نابود می شدی. در ان لحظه،خروسی بانگ زد و هر دو در حالی که در باغ راه می رفتند از خواب بیدارشدند. پس مادر با مهربانی گفت: این تو هستی ای کبوتر من؟ ودخترش با صدایی شیرین پاسخ داد و گفت: اری من هستم ای مادر مهربان. |
دو عابد که دوست یکدیگر بودند ،بر قله کوهی بلند زندگی می کردند و در انجا مشغول
پرستش خداوند بودند .این دو مرد ظرفی گلین داشتند و این تنها سرمایه انان بود. در یکی از روزها شیطان وارد قلب عابد پیرتر شد و او را وسوسه کرد. بنابراین او نزد عابد جوان تر رفت و گفت: مدتهاست ما در کنار هم زندگی می کنیم و اکنون زمان ان فرارسیده است که از هم جدا شویم .پس بیا سرمایه خود را قسمت کنیم .عابد جوانتر از شنیدن سخن او اندوهگین شد و گفت: ای برادر جدایی از تو فلبم را مجروح می کند.اما اگر در رفتن ضرورتی می بینی ،من مانع رفتنت نخواهم شد.سپس ظرف گلین را اورد و گفت: ای برادر عزیز این تنها دارایی ماست و تقسیم کردن ان غیر ممکن است ،پس بهتر است این از ان تو باشد . عابد پیرتر خشمگین شد و گفت: من از تو صدقه نمی گیرم و چیزی را که مال من نیست نمی پذیرم .بنابراین ،باید ظرف بین ما تقسیم شود تا هر کدام از ما سهم خود را بردارد. عابد جوانتر با مهربانی گفت: اگر این ظرف را بشکنیم و به دو نیم کنیم ،چه فایده ای داردبرای من و تو خواهد داشت به همین جهت چاره ای نداریم جز اینکه قرعه بیندازیم . عابد پیرتر گفت: من می خواهم عدالت اجرا شودو فقط سهم خودم را می خواهم و قرعه کشیدن کارعادلانه نیست. عابد جوانتر که بحث کردن را بی فایده دید به ناچار گفت: ای برادر عزیز اکنون که در این کار اصرار می ورزی پس ظرف را به دو نیم کنیم. اما ناگهان چهره عابد پیرتر کبود شد و فریاد زد: وای بر تو !چقدر ترسو و پست و نادان هستی ،زیرا نمی توانی با کسی دشمنی کنی. |
پیرمردی که مهمانسرا داشت نزد او امد و گفت:
با ما در باره خوردن و اشامیدن حرف بزن و او گفت" ای کاش می توانستید در بوی خوش زمین زندگی کنید و همچوا گیاهان هوا از پرتو نوررشد می کردید و با ان قانع بودید .اما وقتی ناگزیر برای خوردن موجودی را بکشید و نوزاد کوچکی را از اغوش مادرش جدا کنید تا از شیزش سیراب شوید ،پس این کارها را از روی عبادت انجام دهید.بگذارید سفره شما محرابی باشد برای قربانی کردن برکتهای پاک و بی گناه جنگل ها و دشتها برای انچه پاکتر و بی گناه تر از ان در اعماق وجود نیست. هنگامی که حیوانی را ذبح می کنید در دل به او بگویید: همان نیرویی که به من دستور داده است که تو را بکشم مرا هم خواهد کشت و وقتی که اجلم فرا برسد مانند تو خورده خواهم شد.زیرا همان قانونی که تو را به دست من گرفتار کرده است مرا نیز به دستی که نیرومند تر از من است تسلیم خواهد کرد. خون تو خون من چیزی جز شیره ای نیست که در رگهای درخت اسمان جاری استو برای غذای ان اماده شده است. انگاه که سیبی را با دندان گاز می زنی به او بگو: دانه های تو در بدن من زندگی خواهد کرد و شکوفه های فردای تو در دل من خواهند شکفت و عطر تو با نفس من بالا خواهد رفت و ما با هم در همه فصل ها شادی خواهیم کرد. و هنگامی که در پاییز انگورهای خود را از تاکستان می چیند و انها را در چرخشت می ریزید تا شراب تهیه کنید و در دل به خود بگویید: من نیز خود تاکستانی هستم که میوه ام برای چرخشت چیده خواهد شد و مرا مثل شرابی جدید در خم هایی جدید خواهند ریخت. ودر زمستان هنگامی که شراب را از خم خارج می کنی تا ان را بیاشامی برای هرجامی که می نوشی در قلب خود ترانه ای بخوان ،ترانه ای که در ان از روزهای پاییزی و از تاکستان و چرخشت یاد کنی. |
زنی گفت:
با ما در باره شادی و اندوه سخن بگو.و او در پاسخ گفت: شادی شما همان غم بی نقاب شماست. چاهی که خنده های شما از ان در می اید،چه بسا که با اشکهای شما پر شود و ایا جزاین چه می تواند باشد> پس هر گاه دیو غم دندانهای خود زرا بیشتر در جسم شما فرو برد،شادی در اعماق قلبتان دوچندان خواهد شد.مگر ان جامی که شراب شما را درخود جای داده است،همان جامی نیست که در کوره کوزه گر پخته شده است،پیش از اینکه به دست شما برسد؟ مگر ان نی ای که به روح شما ارامش می بخشد ،همان چوبی نیست که ان را با تبر قطع کرده و درونش را با کارد تراشیده اند؟ هرگاه شاد شدید در اعماق قلب خود جستجو کنید تا ببینید که سرچشمه شادی های شما همان سرچشمه غم و اندوه شما نیست و نیز هرگاه غمگین هستید ،و به اعماق قلب خود بنگرید تا ببینید به راستی گریه شما برای ان چیزی نیست که مایه شادی شما بوده است.بعضی از شما می گویید: شادی بالاتر از غم است و بر برخی می گویید نه غم و اندوه برتر است .اما من به شما می گویم که این دو از هم جدا نیستند. این دو با هم می ایند و با هم می روند .انها همچون دوقلوهایی هستند که از هم جدا نمی شوند.هر گاه یکی از انها به تنهایی بر سفره شما نشست. به یاد داشته باشید که دیگری در بستر خوابیده است. اری به راستی شما مانند دو کفه ترازو میان غم و شادی خود اویزان شده اید. شما میان این دو کفه ،تا ابد،در حرکت هستید و فقط زمانی که اعماق وجودتان خالی باشد ،در یک ترازو ارام می مانید و متوقف می شوید . هنگامی که خزانه دار گنج های زندگی می اید و شما را از کفه ترازو بر می دارد تا زرو سیم خود را اندازه بگیرد، شادی و غم شما ناگزیر بالا و پایین می رود. |
جملات زیبا جبران خلیل جبران
جملات زیبا و پر مفهوم جبران خلیل جبران |
اکنون ساعت 12:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)