پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   زمین به اوراد عاشقانه محتاج است (اشعار رؤیا زرین) (http://p30city.net/showthread.php?t=38413)

افسون 13 11-25-2012 10:55 AM

بانوی آبی

شستن ظرف ها که تمام و
سماور و چراغ خانه هم که خاموش و
بچه ها هم که خواب و
خوب
حالا یله روی این صندلی خسته
پلک می گذارم و فکر می کنم
از امروز گذشته چه مانده است
کیسه ای زباله و
چند تکه چینی شکسته ی خونی
و دست های بریده بریده ی رنگ ترنج ندیده ای
که سوز می زنند
امروز هم گذشت
بی اینکه صدایم کند : Blue lady


افسون 13 11-25-2012 10:58 AM

بیست و چهار ساعت کامل

شعر که نه
احتمالاً این نوشته
طوماری ست
از نام کسانیکه لحظه های مرا کشته اند
کودکی که دیر زاده می شود
خودم که به هوش نیامده ام هنوز
و مادری که لباسهای بچه را نیاورده است
پرستاری برگه ی ترخیص را
در هوای توفانی محوطه گم کرده است
در 24 ساعتی که آب می رود
دراز کشیده ام هنوز و کاش به هوش بیایم
صدای آژیر
کنار می زند اضطراب خیابان را
مرا به هر قطاری برسانند می رسم
مرا به هر هواپیمایی
به کائنات بگو
لطفاً کنار ، کنار تر
چند لحظه ای که مانده
زمان کمی نیست


افسون 13 11-26-2012 08:23 AM

برای افغان

آفتاب
از پشت خانه ی همسایه سر زده
باران ! بلند شو
از خانه شان
صدای سُهره بلند است
و ضرب رقص غریبی
که شفا می دهد
غژغژ موسیقی خشک مفصلشان را
چرا دوباره لج کرده ای ؟
ببند صدای جعبه ی جادو را
بگذار صدای عروسیشان دهان به دهان و
خانه به خانه بچرخد
مبارکشان باد
من هم به تو
قول می دهم از تور و ساتن و پولک
سپید بدوزم
و قول می دهم که به زودی
عروس آفتاب شوی
و زیر سایه اش آبستن هفت بچه ی ابرو کمان گیسو طلا
باران
چه ضمانتی از من ؟
که باورم همیشه بر بستر ماسه های روان است


افسون 13 11-28-2012 09:00 AM

بهتر همان که پرنده ای

اصلاً
نه کنار من بیا و
نه کنار بیا با من
عذاب این همه را که مرور می کنم
بهتر همان پرنده که اوج گرفته
بلند ... بلند تر

افسون 13 11-28-2012 09:02 AM

آنگاه یک نگاه

شش روز بود
خاک
که من گریختم از بستر خیس دو ابر
در تلاطم آفرینش رنجی از پس رنجی
آنگاه یک نگاه
سر گیجه ای ست عشق

افسون 13 11-30-2012 07:18 AM

آواز دهل

میدان آزادی که رسیدی
پیاده شو
کسی انجا مرا نمی شناسد ، الا
هم ولایتی های اهل سیگار و چای و روزنامه
کسی هم که تو را نشناسد
آزادانه سرفه می کنیم
آزادنه از کنار هم عبور می کنیم
و جیب هایمان
پُر می شود از دست و دستمال مچاله و مسلول


افسون 13 11-30-2012 07:21 AM

آواز نی که شنیدی

پیاده می شوی
پیاده که می شوی
خیال می کنی آخر راهی
آن وقت دوازده قدم نرفته
می رسی به میدان ساعت و به سایه ات
خنکای نوشابه ای تعارف می کنی و
درنگ می کنی
زیر سایه ی مشکوک چراغ زردی
که همیشه حس می کند : خطر
حالا به ساعتت نگاه کن و به این خیابان پُر از پری
بعد آهسته زمزمه کن که : آهای کجایی ؟
آواز نی که شنیدی
سوار شو
تازه اول خط است


افسون 13 11-30-2012 07:23 AM

از هیچ

از هیچ
پرت می شوم اینجا
و دانه ات را باد
از هیچ کجای بالا دست
رها می کند روی دامن امنم
تو ریشه می زنی در من
سبز می شوی
و روی کتف های تو لانه می سازم
برای روز مبادا
برای گریه های طولانی
برای لحظه های کوتاهی
که با تو قهر خواهم کرد
و بعد از آشتی
زمین دوباره همان گلوله ی آبی ست
که رها مانده در بلندی اعماق
چقدر زیر پایمان خالی ست
و آسمان چه قدر خالی تر


افسون 13 12-01-2012 07:54 AM

انتظار و ...

نپرس
از دلواپسی های زنانه ام چیزی نمی گویم
از انتظار و کسالت نیز
از تو اما
تبلور رؤیاهای منی
بسان ِ انسانی
تعبیر خوابهای آشفته ی رسولانی
و پرهای کبوتران آینده در آستین توست
بی تو اما هوای پر گرفتن توهمی است
و عشق
از انتظار و کسالت و دلتنگی
فراتر نمی رود


افسون 13 12-03-2012 08:04 AM

دوستش می دارم و ...

دوستش می دارم و
لبخندش را
فریبی نه که هدیه ای می انگارم
من همه ی سنگهایش را پرستیده ام و
آتش و آب و خاکش را
من آفتابش را پوشیده ام و
عصاره ی ماهتابش را
پیاله پیاله نوشیده ام
دوستش می دارم
زمینی که تو روی آن راه می روی

افسون 13 12-04-2012 09:37 AM

آب چاله

من آبچاله ی هرز کوچکی بلدم
که پُر از خاطرات گل آلودی ست
که ته نشین می شود
آرام آرام آرام
عزیزترینم
باران که تمام شد
بیا برویم عکس آسمان و
جفتی پرنده ببینیم


افسون 13 12-04-2012 09:38 AM

جادویم کن

جادویم کن
به کوچکی قرصی
که تسکین می دهد آلام بزرگت را
سپس ، تکه تکه
و ذوب میان عروقت
حالا نفس بکش
عمیق
عمیق تر


افسون 13 12-07-2012 09:11 AM

خدای من زیباست

دیوارهای خالی اتاقم را
از تصویرهای خیالی او پُر می کنم
خدای من زیباست
خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
که پشت هر گریه
انعکاسش را روی سقف اتاق می بینم
من هیچ با زبان کهنه صدایش نکرده ام
و نه لای بقچه پیچ سجاده رهایش
او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
من در نهایت حیرت
حالا
گاه گاهی که به هم خیره می شویم
تشخیص خدا و بنده
چه سخت است


افسون 13 12-08-2012 08:14 AM

نزدیک نشو آقا

نزدیک نشو آقا
شما کلاه خودت را بچسب
من روسری ام را شل بسته ام که
باد بیاید و هر چه باداباد ! ماه در آید و

عریان تر از همیشه
زیر براده های سنگ و صدف و ستاره بخوابم
بلکه بار بگیرم از آبهای این همه آزاد
لطفاً کنار
کسی به شما نگفته از غلاف چرمی باتوم
بوی بهبود نتراویده تا به حال ؟
چشم
کم کم خفه می شوم آقا
من ریه هایم پُر از هوای عفونت است
و گرده ی زرد گل های بچه های خیابان
و صبوری بیهوده و این کرم ها
که تمام تنم را
تمام تنم را که بگردید هم
چیزی دستگیرتان نمی شود آقا
روی پیشانی گلبول های سفیدم
از نشانی نجات دهنده ای
خبری نیست


افسون 13 12-08-2012 08:17 AM

حالا که آمدی

ناتوان از تکلم روزمره
محتضرانه پیچ خورده است
زبان بیهوده در خلائی بزرگ
پیش از این که بیایی
حالا که آمدی
کمکم می کنی که دست های کفن پیچ را
به زانوان خودم برسانم
و سؤال می کنی : اینجا کجای زمان است؟
که به دست هر که نگاه می کنی
بمب ساعتی بسته است؟
و زیر سینه بند هر زنی که می گذرد
جفتی کبوتر مرده ست که روی نوک هایشان
آواز مسجعی چکه چکه تپیده است
این خیابان دادگستری آیا نبود؟
و آن دستهای عاشقی که می شناختیم
حالا از هم جدا جدا
سعی می کنی بیهوده
بیهوده روی زانوان خودم به هوش بیایم
و باور نمی کنی اصلاً
که در اعماق سلولهای خاکستری ام
چیزی به گرمی خورشیده مرده است
چیزی به گرمی خورشید
پیش از این که بیایی
حالا
خماری سیاه آن همه شب را
همیشه همانطور خیس و خسته
به خواب و خاک و خاطره بسپار

افسون 13 12-09-2012 07:54 AM

دیگر چه فایده

چیزی به یاد نمی آورم
نه از دندانهای شیری خاک شده
پای درخت سیب و
نه از مشق های دو خط در میان عید و
نه از شکاف های جمجمه ام
صفحه ی سیزده از فصل چهارم تقویم کدام سال سیاه بود ؟
نمی دانم
فقط بعد ها شنیده ام
که یک نفر آمده با دست های پُر از گچ
و روی تخته سیاه خیابان
کروکی اقبال مرا کشیده و رفته است
و بعد ها از عابرین سؤال کرده
من آن روز
با شاخه گلی شکسته ، گوشه ی لبهام
سراغ تو را با لهجه ی کدام پرنده گرفتم
دیگر چه فایده
که خیره بمانم به سپیدی این سقف ؟
من که چیزی به یاد ندارم
جز اینکه به احتمال قوی
دیری است با له شدن الفت گرفته ام
و دیگر کسی صدای کشیده ای که
حتی شبیه نام تو باشد
از میان لب های من نشنیده است


افسون 13 12-10-2012 09:13 AM

شاید این خالی

جای یک چارگوش ِ سپید
جای یک میخ کوچک و تیز
مانده روی سینه ی دیوار
شاید این خالی
عکس بادی در قفس بوده است
رو به روی جوخه ی خاموش سنگی سخت
شاید این
تصویرِ گور مرد گمنامی
در زمستان است


افسون 13 12-10-2012 09:14 AM

شبیه خودت که نباشی

برایت از غربتی نوشته ام
که جهانی است
و تا چشم کار می کند از پرده ی اشکی نوشته ام
که پوشانده تمام کوچه های مجاوری
که ختم به خاکستری خوابگاه غروب است

برایم نوشته ای
اصلاً
به جای حفظ این همه قانون
گوشواره های بَدَل بیاویز و
سایه ی فیروزه ای بزن
و گوشه ی لبهات
برای مزمزه ، چند قطعه جاز سبک تر از کاه و
فقط شبیه خودت که نباشی
دیگر نه غربتی ست
و نه بغض قرمزی
که ماسیده روی سفیدی چشمت


افسون 13 12-11-2012 08:25 AM

یکی بود

یکی بود ، یکی نبود
و آن که به ضرس قاطع بود
گفت : اتفاق شود
و اتفاق من بودم
و بعد تر تو و یا نمی دانم

چه فرق می کند
برعکس
یکی نبود و آن یکی که بود
گفت : مهر شود
و مهر شد
سقف و سایه و بستر
اجاق و مطبخ و لبخند
یکی نبود و آن یکی که بود

گفت شک بشود
و بعد شک از بعیدترین دریچه آفتابی شد
یکی نبود و آن یکی
گویی که هیچ نبوده باشد
احتمالاً گفت کینه شود
و دود شد
اجاق و مطبخ و لبخند
و بعد تر زمین که دهکده است
بودم بیمه نامه ی سوء تفاهم و سرقت و سلاخ
سپس
یکی که بود و نبودش
گفت : باران شود
و به این قلم قسم که باران شد
و ما هنوز خیس گریه نبودیم
که گفت : بازی تمام شود
و شاید هنوز نگفته بود
که رنگین کمان پلی
از دو سوی دهکده رویید



اکنون ساعت 12:26 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)