![]() |
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد |
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن |
نه وصل بماند و نه واصل
آنجا که خیال حیرت آمد |
در خموشی های من فریادهاست
آنکه در یابد چه می گویم کجاست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سر داشتن |
تا کی بود این گرگ ربایی، بنمای سرپنجهٔ دشمن افکن ای شیر خدای |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
تا به اندک فرصتی گنجینه ی گوهر شوی
چون صدف در بهر هستی گوش می باید شدن |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بویش
زمان زمان چو گل از غم کنم گریبان چاک |
کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق
تا دمی چند که ماندست غنیمت شمرند |
دی در گزار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ ندید از گذار عمر |
روح تو چون رخ تو با صفا بود
تا بنگری که خانه ی تو خانه ی خدا بود |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در اتش دارم |
مده ناخوب را بر خاطرم راه
بدار از ناپسندم دست کوتاه |
هرچند پیر و خسته و ناتوان شدم
هرگه یاد روی تو کردم جوان شدم |
من ارچه عاشقم و رندو مست و نامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند |
دیده بد بین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت می کنم |
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتواند |
دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم |
مردمی کرد و کرم لطف خداداد به من
کان بت ماهرخ از راه وفا باز امد |
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم |
منش با خرقه پشمین کجا اندر کمند ارم
زره مویی که مژگانش ره خنجرگزارن زد |
در و دیوار و شهر و کاخ و کو نیست
که اینجا هیچکس جز ما و او نیست |
تو خواهی که مرا مستور داری
منم روز و همیشه روز رسواست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تو را در دلبری دستی تمامست
مرا در بیدلی درد و سقامست |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جوییست جهان و ما برونیم
بر جوی فتاده سایه ماست |
تو بدین نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لایق بندگی خواجه جلال الدینی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی |
یک قطرهاش گوهر شود یک قطرهاش عبهر شود
وز مال و نعمت پر شود کفهای کف خاران ما |
این جهان دریا موجند این بشر
ره سپاران در قفای یکدگر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند |
در ژنده درآ یک دم تا زنده دلان بینی
اطلس به دراندازی در ژنده شوی با ما |
اینکه انسان هست اینسان دردمند
گرگها فرمانروایی میکنند |
دلا منال ز بیداد و جور یار که یار
تو را نصیب همین کرد و این از آن دادست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
اکنون ساعت 03:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)