![]() |
ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینهام
شکر خدا که دوختم جیب دریدهٔ تو را |
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد |
در قیمت دهانت نقد روان سپردم
یعنی به هیچ دادم جان گرانبها را |
آن قدر مهر توام در دل و جان جای گرفت
که اگر سر برود از دل و از جان مرود |
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
گو خون جگر ریز که معذور نماندست |
تا ز میخانه دمی نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود |
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها |
این تویی یا مشتری یا زهره یا مه یا پری
یا مراد هر دو عالم حاصل جان شد مرا |
آسمان کشـتی ارباب هنر میشکند
تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم |
مایده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش |
جویها بستهام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است |
|
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است |
تا دور شدی از برم ای طرفه بغداد
شد دامن من دجلهٔ بغداد ز دستت |
توبه کردم که دگر باده ننوشم
به جز امشب و فردا شب و شبهای دگر |
روی زمین و خون دلم نم گرفته است |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد |
دلا جان در ره جانان حجابست |
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کین ره که تو میروی به ترکستان است |
ترا ای بلبل خوش نغمه باگل
گر از من بشنوی دستان حجابست |
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو بینی و او اشارت های ابرو |
وه که از دست سر زلف سیاهت چه کشیدست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست |
تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر |
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست |
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجات
در سیاهی شو، اگر میطلبی آب حیات |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دفتر دوستان خود میخواند
به سر نام من قلم برزد |
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان |
نه کار ماست چنین دوستی، ولی چه کنم؟
که اوحدی ز چنین کارها نپرهیزد |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست |
تا کس امید جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش امید جود |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود |
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب
بنال هان که از این پرده کار ما به نواست |
تجمل روی خوبان را بیاراید ولیکن تو
رخی داری که از خوبی بیاراید تجمل را |
آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست |
اکنون ساعت 08:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)