![]() |
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست |
تا مایده جودش در کار نکردند
در خلقت آدم نفزودند شکم را |
ای افتاب ملک که در جنب همتت
چون ذره حقیر بود گنج شایگان |
ناید بفهم من سحر و شام و روز و شب
عقلم ربود که بگویند مرد و زاد |
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
الفت شبهای خوش را روزگار از ما گرفت
ای خوشان روزی که باهم روزگاری داشتیم |
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
ادم اورد در این دیر خراب ابادم |
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن |
نكند يوسف عمرم رود از مصر خيالت
باز اواره تنهايي چاهم بكني |
یک نفر آمد صدایم کرد ورفت
در قفس بودم ،رهایم کرد ورفت |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده است
دل سودا زده از غصه دو نیم افتاده است |
تا ایلک و خان قبله یغما و تتارند
جز درگه او قبله مبادا ایلک و خانزا |
از وی همه مستی و غرور است و تکبر
وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است |
تا بر سپهر اعظم نقاش لوح را
دایم قلم نه کند زبان و نه ادرد است |
تو را که صورت جسم تو را هیولایی است
چو جوهر ملکی در لباس انسانی |
یک سال دیگر آمد ودنیا عوض نشد
چیزی بغیر از پیرهن از ما عوض نشد |
یل نامور شامراد جوان
سرش راستی رفت بر آسمان |
نمی توان به توشرح بلای هجران کرد
فتاده ام به بلایی که شرح نتوان کرد |
دوش دیدم که ملائک در می خانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد |
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد |
دلی کز معرفت نور وصفا دید
به هر چیزی که دید اول خدا دید |
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به خاطر امیدوار ما نرسد |
دراین سرای بی کسی کسی به درنمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند |
دوش وقت سحر از قصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند |
داده به مهر چهره زیباش روشنی
بر عرش جسته همت عالیش برتری |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت |
تو نیز آخر هم از دست بلندی
چرا بتخانهای را در نبندی |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تا نیست نگری ره هستت ندهند وین مرتبه با همت پستت ندهند |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
یک وعده کرا خراب کرده است
گو راست مباش ریشخندی |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
درج محبت بر مهر خود نیست
یارب مبادا کام رقیبان |
ناف هفته بود و چارم از ربیع دومین
شانزده رفته ز قرن چارده اندر حساب |
اکنون ساعت 11:05 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)