![]() |
بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز
در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست |
تا از دل میخواره به منقار کند صید
گرد آمده سی روزه درد و غم و تیمار |
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی |
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود |
در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا |
این چه استغناست یارب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست |
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد |
دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت |
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم |
مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست |
تا کی دلم، ای عزیز چون جان
بر خاک در تو خوار باشد؟ |
در شب قدر ار صبوحی کردهام عیبم مکن
سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود |
دیری است که بر در قبول است
بیچاره دلم ، که نیک خوار است |
تکلیف تو خانان ملک را
آورده به صف نعال ملک |
کواکب را به قدرت کارفرمای
طبایع را به صنعت گوهر آرای |
یم عشق کشتی من یم عشق ساحل من
نه غم سفینه دارم نه سر کرانه دارم |
مکن کاری که بر پا سنگت آید
جهان با این فراخی تنگت آید چو فردا نامه خوانان نامه خوانند تو را از نامه خواندن ننگت آید |
در خزان ار دلی به دست آرم
در بهارم ز دست میبرود |
دارد به سحر دعا اثرها
دست من و دامن سحرها |
اشکم احرام طواف حرمت می بندد
گرچه از خون دل ریش دمی طاهر نیست |
تو عهد کرده ای که نشانی به خون مرا
من جهد میکنم که به عهدت وفا کنی |
یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت
بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را |
الهي سينه اي ده آتش افروز
در آن سينه دلي وان دل همه سوز |
ز ما ای ناصح فرزانه بگذر
که با پیمانه پیمان است ما را |
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم از او یا داد بستاند ز من |
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی
بازم از پای درانداختهای یعنی چه |
هر کاو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تو نیز باده به چنگ آر و راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا ساز خوشنوا آورد |
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست |
تا سر زلف تو در درست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند |
دیبای سخن پوش به جان بر، که تو را جان
هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا |
این چنین موسمی عجب باشد
که ببندند میکده به شتاب |
بر آن برگزیدهٔ خدای و پیمبر
گزیدی فلان و فلان و فلان را |
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را |
آنجا هنر به کار و فضایل، نه خواب و خور
پس خواب و خور تو را و خرد با هنر مرا |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را |
اکنون که شد درست که تو دشمن منی
نیز از دو دست تو نگوارد شکر مرا |
اکنون ساعت 05:49 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)