![]() |
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت |
تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در این عمل طلب از می فروش کن |
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند
فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم |
همچو گرد این تن خاکی نتواند برخاست
از سر کوی تو زان رو که عظیم افتادست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وصل تو اجل را ز سرم دور همیداشت
از دولت هجر تو کنون دور نماندست |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید |
در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از دست دوا رفت |
ترسم این قوم که بر دُردکشان می خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای غایب از نظر به خدا میسپارمت جانم بسوختی و به دل دوست دارمت |
تاریخ این حکایت گر از تو باز پرسند
سرجملهاش فروخوان از میوهٔ بهشتی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی |
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شب تار است و ره وادی ایمن در پیش
آتش طور کجا موعد دیدار کجاست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بین که چون همیسپرم |
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است |
تو را که هر چه مراد است در جهان داری چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شدهست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تشویش وقت پیرمغان می دهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر می کنند |
دادگرا تو را فلک جرعه کش پیاله باد دشمن دل سیاه تو غرقه به خون چو لاله باد |
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی
مستان تو خواهم که گزارند نمازم |
من باکمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداست از آن میان چو بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
می گزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
ماهی که قدش به سرو میماند راست آیینه به دست و روی خود میآراست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که چون همی سپرم |
ما هم از آن دیده بنگریم که بیند
مار گزیده سیه سپید رسن را |
اگر دارم دلی آنرا فدای دوست می سازم
که در دنیا مافیها به لطف دوست می نازند |
اکنون ساعت 12:40 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)