پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 08-08-2011 03:15 PM



شعری از سهراب سپهری


زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود، می روم در ایوان، تا بپرسم از خود، زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ !!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.


behnam5555 08-08-2011 03:30 PM


متوسط قد ایرانی و بلند قدترین زن آسیا!

http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


http://www.frogview.com/uploadimages...ew-gallery.jpg


قد انسان معمولاً به ژن، رژیم غذایی، ارث و آب هوای منطقه دارد. معمولاً در همه نژاد ها زن ها کمی کوتاهتر از آقایان هستند که این موضوع به شروع زودتر بلوغ در زنان در نتیجه زودتر بسته شدن رشد استخوانی است. نور آفتاب در شروع بلوغ تأثیر زیادی دارد (هر چه بلوغ در سنین پایین تر اتفاق بیفتد معمولاً رشد قدی کمتری خواهند داشت)
به همین دلیل در مناطق سردسیر جهان زنان بلند قد تر از مناطق گرمسیر است، مثلاً مردم کشورهای شمال اروپا اغلب قد بلند هستند ورزش یکی از عواملی است که شروع بلوغ را به تأخیر می اندازد و در نتیجه باعث افزایش قد می شود.


http://www.rokhshad.com/wp-content/u...yk-162x300.jpg

یک فرد بلند قد

تعیین قد نرمال معمولاً مشکل بوده بسته شرایط هر کشور دارد (آب و هوا، رژیم غذایی، سطح سواد، دسترسی به مواد پروتئینی، …)، بنایر این قد طبیعی یا نرمال هر کشور با هم متفاوت است جدول پایین قد طبیعی زن و مرد تعدادی از کشور ها از جمله ایران را نشان می دهد. نوع رژیم غذایی در مقدار رشد قدی تأثیر زیادی دارد بطور یکه ژاپنی ها توانستند در طی چند دهه قد شان را حدود ۲۰ سانتی متر افزایش دهند!.

منبع :
  • قد انسان Wikipedia
  • Hypertextbook



behnam5555 08-08-2011 03:45 PM

درسهای جالب برای زندگی

http://www.rokhshad.com/wp-content/u...Live-story.jpg

درسهای جالب برای زندگی در قالب داستان های کوتاه و خواندنی:


درس اول :

مرد جوان: ببخشید آقا میشه بگین ساعت چنده؟
پیرمرد: معلومه که نه!
- چرا آقا… مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین؟!
- یه چیزایی کم میشه و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
- ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟!
- ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر می کنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟
- خوب… آره امکان داره
- امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیش تر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
- خوب… آره این هم امکان داره
- یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور و ورا رد می شدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
- آره ممکنه…
- بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
- لبخندی بر لب مرد جوان نشست
- در این زمان هست که تو هی می خوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش می خوای باهات قرار بذاره و یا این که با هم برین سینما!
- مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
- دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست می کنی که باهات ازدواج کنه
- مرد جوان همچنان نیش لبخندش بازتر شد
- یه روزی هر دوتاتون میاین پیش من و به عشقتون اعتراف می کنین و از من واسه عروسیتون اجازه می خواین
- اوه بله… حتما و تبسمی عاشقانه بر لبانش نشست- پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچ وقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه… می فهمی؟!
و پیرمرد با عصبانیت از مرد جوان دور شد …

نتیجه اخلاقی : درسته با مـوبــایــلت راحت زندگی می کنی ولی ساعت مچی بینوا هم شاید یه روزی برات شانس بیاره!

درس دوم :
صدای راننده وانت بار که داد میزد “هندونه به شرط چاقو بخور و ببر، جیگرتو حال میاره هندونه” رو شنیدیم.
گفتم: زن، جون هر کی دوست داری بی خیال شو. اصلا بزار برم واست دو تا هندونه قرمز بگیرم بخوری جیگرت حال بیاد.
اما گوشش به این حرفها بدهکار نبود.
سرم رو بین دوتا دستام گرفتم و پیش خودم گفتم حیف که مجبور بودم فقط با تو ازدواج کنم. زن از تو یه دنده تر وجود نداره …
در حالی که برگهای دور کمرش رو مرتب میکرد و دستاش رو توی هوا تکون میداد
گفت: همین که هست میخوای بخواه نمیخوای نخواه، اصلا اگه به حرفم گوش نکنی مجبوری امشب رو تنها بخوابی!
گفتم: آخه زن تو که منو بدبخت میکنی حداقل به بچه هامون رحم کن اونا چه گناهی کردن که تا آخر عمر باید تاوان گناه تو رو پس بدن.
اینو که گفتم شروع کرد به جیغ و داد کردن که تو اصلا به من اهمیت نمیدی تو برای من ارزش قائل نیستی… تو با من مهربون نیستی و؟
گفتم باشه اصلا هر چی تو بگی. با هزار زحمت از یه درخت سیب بالا رفتم و یه دونه سیب چیدم و دادم بهش و گفتم بگیر حوا جونم اینم سیب دیگه چی میگی؟!
اما چشمتون روز بد نبینه? همینکه اولین گاز رو زدیم خدا با اردنگی مارو انداخت اینجا تازه از اون بدتر اینکه وقتی به حوا میگم ببین چه بلایی به سرم آوردی با کمال پر رویی میگه:
ببین مردهای مردم چه کارا که واسه زنشون نمیکنند از ماشین پژو گرفته تا تور آنتالیا واسه زنشون فراهم میکنند …
من در حالی که دهنم باز مونده بود داشتم به این فکر میکردم آخه جز ما دوتا که زن و شوهری وجود نداشت که حوا این حرفهارو میزد !!!

نتیجه اخلاقی: شاید آدم اون موقع نمی دونست ولی بد نیست به این واقعیت پی ببریم که این حرف ها ریشه ژنتیکی داره و توی دهان همه زن های عالم وجود داره!


درس سوم:

من دانشجوى سال دوم بودم. یک روز سر جلسه امتحان وقتى چشمم به سوال آخر افتاد، خنده‌ام گرفت. فکر کردم استاد حتماً قصد شوخى کردن داشته است.
سؤال این بود: “نام کوچک زنى که محوطه دانشکده را نظافت می‌کند چیست؟”
من آن زن نظافتچى را بارها دیده بودم. زنى بلند قد، با موهاى جو گندمى و حدوداً شصت ساله بود. امّا نام کوچکش را از کجا باید می‌دانستم؟
من برگه امتحانى را تحویل دادم و سؤال آخر را بی‌جواب گذاشتم. درست قبل از آنکه از کلاس خارج شوم دانشجویى از استاد سؤال کرد آیا سوال آخر هم در بارم‌بندى نمرات محسوب می‌شود؟
استاد گفت: حتماً و ادامه داد: شما در حرفه خود با آدم‌هاى بسیارى ملاقات خواهید کرد. همه آن‌ها مهم هستند و شایسته توجه و ملاحظه شما می‌باشند، حتى اگر تنها کارى که می‌کنید لبخند زدن و سلام کردن به آن‌ها باشد.

نتیجه اخلاقی : نباید هیچگاه فراموش کنیم که دنیای اطراف ما را فقط آدم های مهم نمی سازند تا در خاطر ما بمانند!
درس چهارم:
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده میکرد.
یک روز او با صاحبکار خود موضوع را در میان گذاشت.
پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت میخواست تا او را از کار بازنشسته کنند.
صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد.
سرانجام صاحب کار در حالی که با تأسف با این درخواست موافقت میکرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت در حالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.
پذیرفتن ساخت این خانه را بر خلاف میل باطنی او صورت گرفته بود.
برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد.
سپس او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد.
صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد.
زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
نجار، یکه خورد و بسیار شرمنده شد.
در واقع اگر او میدانست که خودش قرار است در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری برای ساخت آن بکار می برد و تمام مهارتی که در کار داشت برای ساخت آن بکار می برد.
یعنی کار را به صورت دیگری پیش میبرد.

نتیجه اخلاقی : این داستان ماست. ما زندگیمان را میسازیم. هر روز میگذرد. گاهی ما کمترین توجهی به آنچه که میسازیم نداریم، و ناگهان در زمانی در اثر اتفاق غیرمترقبه میفهمیم که مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم. گرچه اگر چنین تصوری داشته باشیم، تمام سعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود میکنیم ولی افسوس که نمی دانیم که چه زود فرصت ها از دست می روند و گاهی بازسازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست. شما نجار زندگی خود هستید و روزها، چکشی هستند که بر یک میخ از زندگی شما کوبیده میشود. یک تخته در آن جای میگیرد و یک دیوار برپا میشود. مراقب سلامتی خانه ای که برای زندگی خود می سازید باشید.
درس پنجم :
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر ١٠ ساله‌اى وارد کافی شاپ هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت.
پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟
خدمتکار گفت: ۵٠ سنت
پسر کوچک دستش را در جیبش کرد، تمام پول خردهایش را در آورد و شمرد.بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟
خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پر شده بود و عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت: ٣۵ سنت
پسر دوباره سکه‌هایش را شمرد و گفت: براى من یک بستنى بیاورید.
خدمتکار یک بستنى آورد و صورتحساب را نیز روى میز گذاشت و رفت.
پسر بستنى را تمام کرد، صورتحساب را برداشت و پولش را به صندوق‌دار پرداخت کرد و رفت.
هنگامى که خدمتکار براى تمیز کردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه روى میز در کنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود!
یعنى او با پول‌هایش می‌توانست بستنى با شکلات بخورد، امّا چون پولى براى انعام دادن برایش باقى نمی‌ماند، این کار را نکرده بود و به بستنى خالى اکتفا کرده بود!

نتیجه اخلاقی : منصفانه نیست که هیچگاه و تحت هر شرایطی خدمات همنوعان خود را نادیده بگیریم!

درس ششم:
روزی از روزها پدری از یک خانواده ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او دریابد مردم تنگدست چگونه زندگی می‌کنند. آنان دو روز و دو شب را در مزرعه ی خانواده‌ای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند.

در نیمه‌های راه پدر از فرزند پرسید: خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟
– خیلی خوب بود پدر.

- پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی می‌کنند؟
– بله پدر، دیدم …

- بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟
– من دیدم که: ما در خانه ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند. ما استخری داریم که تا نیمه‌های باغمان طول دارد و آنان برکه‌ای دارند که پایانی ندارد. ما فانوسهای باغمان را از خارج وارد کرده‌ایم، اما فانوسهای آنان ستارگان آسمانند. ایوان ما تا حیاط جلوی خانه‌مان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است. ما قطعه زمین کوچکی داریم که در آن زندگی می‌کنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنان دیده نمی‌شود. ما پیشخدمتهایی داریم که به ما خدمت می‌کنند، اما آنها خود به دیگران خدمت می‌کنند. ما غذای مصرفی‌مان را خریداری می‌کنیم، اما آنها غذایشان را خود تولید می‌کنند. ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند که از آنها محافظت می کنند.

آن پسر همچنان سخن می‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت.
پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادی ما چقدر فقیر هستیم!

نتیجه اخلاقی : بد نیست گاه گاهی از زندگی دیگران نیز آگاهی پیدا کنیم تا احساس نکنیم در حصار زندگیمان زندانی شده ایم!

درس هفتم:
یک شب، حدود ساعت یازده ونیم، یک زن مسن سیاه پوست آمریکایى در کنار یک بزرگراه و در زیر باران شدیدى که می‌بارید ایستاده بود. ماشینش خراب شده بود و نیازمند استفاده از وسیله نقلیه دیگرى بود.
او که کاملاً خیس شده بود دستش را جلوى ماشینى که از روبرو می‌آمد بلند کرد. راننده آن ماشین که یک جوان سفیدپوست بود براى کمک به او توقف کرد.
البته باید توجه داشت که این ماجرا در دهه ١٩۶٠ و اوج تنش‌هاى میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان در آمریکا بود.
مرد جوان آن زن سیاه‌پوست را به داخل ماشینش برد تا از زیر باران نجات یابد؛ بعد مسیرش را عوض کرد و به ایستگاه قطار رفت و از آنجا یک تاکسى براى زن گرفت و او را کمک کرد تا سوار تاکسى شود.

زن که ظاهراً خیلى عجله داشت از مرد جوان تشکر کرد و آدرس منزلش را از او پرسید. چند روز بعد، مرد جوان در خانه بود که صداى زنگ در برخاست. با کمال تعجب دید که یک تلویزیون رنگى بزرگ برایش آورده‌اند. یادداشتى هم همراهش بود با این مضمون: “از شما به خاطر کمکى که آن شب به من در بزرگراه کردید بسیار متشکرم. باران نه تنها لباس‌هایم، که روح و جانم را هم خیس کرده بود. تا آنکه شما مثل فرشته نجات سر رسیدید. به دلیل محبت شما، من توانستم در آخرین لحظه‌هاى زندگى همسرم و درست قبل از اینکه چشم از این جهان فرو بندد در کنارش باشم. به درگاه خداوند براى شما به خاطر کمک بی‌شائبه به دیگران دعا می‌کنم.” ارادتمند: خانم …

نتیجه اخلاقی : چترها را باید بست، زیر باران باید رفت و دنیا رو با تمام دوست داشتنی هاش احساس کرد!

درس هشتم:
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشه‌اى مخفی شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر می‌دارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکه‌هاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آن‌ها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند؛ امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند!

سپس یک مرد روستایى با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانه‌اش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدن‌ها و عرق ریختن‌هاى زیاد بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آن‌ها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد متوجه شد کیسه‌اى زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است. کیسه را باز کرد و دید که پر از سکه‌هاى طلا و یادداشتى از جانب شاه بود که این سکه‌ها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند.

نتیجه اخلاقی : آن مرد روستایى چیزى را می‌دانست که بسیارى از ما نمی‌دانیم و آن چیزی نبود جز اینکه هر مانع، فرصتی است!


درس نهم:
روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو خوانده می شد: “من کور هستم لطفا کمک کنید.”
روزنامه نگار خلاقی از کنار او می گذشت؛ نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد، تابلوی او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آن روز، روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟
- روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم؛ لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
- مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد: “امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم!”

نتیجه اخلاقی:
ضرورت تغییر روش ها برای پیشبرد خیلی از اعمال و استراتژی ها در خیلی از مواقع بهترین رمز موفقیت در زندگیست!


درس دهم:
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی. پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.
در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد …
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد.
آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت. چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.
پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
- خانم جواب داد: نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- و پسرک ادامه داد: آهان، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید

نتیجه اخلاقی: خداوند نیاز بندگانش را با دعا اجابت می کند و در صورت استجابت دعا بندگان درستکار را واسطه قرار می دهد!


درس یازدهم:
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند و تاکنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
- مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تاکنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
- وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟
- مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
- وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
- مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه، نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی …
- وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار دارد؟
- مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری دارید …
- وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟!

نتیجه اخلاقی:
بی توجهی به همنوعان یک چیز است و خساست هم یک چیز دیگر، ولی آنچه مسلم است نمیتوان از یک زاویه از اعمال دیگران نتیجه گرفت!


منبع: Persian Star


behnam5555 08-08-2011 03:52 PM

قلندر چیست و کیست

قلندر. [ ق َ ل َ دَ ] (ص ، اِ) ۞ قلندر بر وزن سمندر عبارت از ذاتی است که از نقوش و اشکال عادتی و آمال بی سعادتی مجرد و باصفا گشته باشد و به مرتبه ٔ روح ترقی کرده و از قیود تکلفات رسمی و تعریفات اسمی دامن وجود خود را از همه درچیده و از همه دست کشیده به دل و جان از همه بریده و طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و اگر ذره ای به کونین و اهل آن میلی داشته باشد از اهل غرور است نه قلندر و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی آن است که قلندر تجرید و تفرید به کمال دارد و در تخریب عادات و عبادات کوشد و ملامتی آن را گویند که کتم عبادت از غیر کند و اظهار هیچ خیر و خوبی نکند و هیچ شر و بدی را نپوشد و صوفی آن است که اصلاً دل او بخلق مشغول نشود و التفات برد و قبول ایشان نکند و مرتبه ٔ صوفی از هر دو بلندتر است زیرا که ایشان با وجود تجرید و تفرید مطیع و پیرو پیغمبرانند و قدم بر قدم ایشان می نهند. (برهان ). در دائرة المعارف لاروس آمده است : اول کس که نام قلندر بر خویش نهاد یوسف نامی از بکتاشیان بود و او را به علت خشونتی که در طبع داشت بکتاشیان از خویش براندند یوسف در مائه ٔ 14 م . خود بانی طریقه و سلسله ای گشت باسنن و آدابی بغایت صعب و از جمله آنکه قلندران یعنی پیروان طریقت او بایستی دائم باپای برهنه در سفر باشند و نان خویش از خواهندگی و سؤال بدست کنند. پس از او رفته رفته سنت های نهاده ٔ اومتروک ماند تا آنجا که قلندران میگفتند کبایر معاصی را با روح کاری نباشد و اثر سیآت از جسم تجاوز نتواند کرد و حتی از پاکیزگی و نظافت و استعمال آب تن زدند و از اینرو مردم از آنان نفرت و کراهت می نمودند. و کار آنان برای تحصیل رزق به شعبده بازی و بلعجبی کشید (از لاروس به اختصار). لغت نویسان مغرب چون بیشتر معلومات اسلامی خویش را بتوسط ترکان گرفته اند و آنان نیز هیچوقت افق اطلاعات و دائره ٔ معلوماتشان از آسیای صغیر تجاوز نکرد این است که اول قلندر و نام قلندر را از یوسف نامی (بوده و یا برساخته ) گمان برده اند. قلندر را به همه ٔ صفات ممتازه ٔ آن در شعرهای سعدی و حافظ و پاره ای شعرای دیگر میتوان یافت پیشتر از مائه چهاردهم و ازینرو اعتماد و اعتدادی به این افسانه نیست . صاحب تاج العروس مینویسد: قلندر کسمندر لقب جماعة من قدماء الشیوخ العجم و لاادری معناه :

تا حضرت عشق را ندیمیم
درکوی قلندران مقیمیم .

پسر کو میان قلندر نشست
پدر گو ز خیرش فروشوی دست .
؟

- قلندرمشرب ؛ که بر آیین قلندران بود.
- قلندروار ؛ بسان قلندر :
نه امید از دوستان دارم نه بیم از دشمنان
تا قلندروار شد در کوی عشق آیین من .
سعدی .

- امثال :
از قلندر هویی ، از خرس مویی .
شب دراز است وقلندر بیکار .
قلندر دیده گوید .
مثل عروس قلندره ا؛ بی لباس کافی برای پوشانیدن همه ٔ بدن مثل قلندر.
|| راه قلندر؛ راهی است از موسیقی . (یادداشت مؤلف ). آهنگی است در موسیقی . رجوع به آهنگ شود. || زر خالص . (لاروس ).



behnam5555 08-08-2011 04:07 PM


زندگی نامه مولانا درویش عبدالله

مولانا از خراسان بوده اصلش بلخی است وهمیشه درویش عبدالله بلخی مینوشته. به غایت خوشنویس بوده اگرچه بعضی او را بهتر از خواجه عبدالحی میدانند اما هرکدام روشی دارند و هر دو بی قرینه بود اند ومعاصر یکدیگرومولانا درویش انشاء اولاد میرزا سلطان ابو سعید ومیرزا سلطان حسین بایقرا و اولاد او وشاهی بیگخان اوزبک نموده به خدمت خواجه عبدالحی به طریق شاگردان به سر می برده مولانا در زمان سعیددارین میرزا سلطان حسین سر آمد زمان و مسلم ایران و توران گشته و شاگردان اوخواجه جان جبرئیل و میر منصور منشی نیز خوب نوشته اند.

حکایت:
مشهور است که نوبتی شاهی بیگ خاناوزبیگکتابتی به مولانا درویش فرمود که بیکی از سلاطین ترکستان بنویس وقدغن تمام در اتمام آن نمود. اتفاقا مولانا را فرصت نوشتن آن نشدوخانکتابت را طلبید مولانا مضطرب شده نتوانست اظهار معذرت نماید طومار کاغذ سفیدی بیرون آورده شروع در خواند مضمون کتاب نمود چنانچه اهل مجلس و حضار تعریفات بسیار کرده تحسین نمودند بعضی از مقربان که نزدیک بودند تعجب نمودند.

چه نامه صفحه یی از نور دیدند
ز سودای سوادش دور دیدند

چو روز وصل از ظلمت مبرا
چو آئینه فا بخش و مجلا

بجای ظلمتش انوار باهر
در و صد معنی مستور ظاهر

زنور اطن و سودای عنوان
بظلمت جا گرفته آب حیوان

بالاخره حقیقت قدرت و حالت مولانا را عرض نمودند ک طومار سفید نانوشته را چنین گذرانیده، خان را خوش آمد و صله و جایزه به وی شفقت کرد، مولانا در همان مجلس قلم بر دات و کتابت را همان طریق نوشته و تسلیم نمود.

behnam5555 08-08-2011 04:33 PM

لئوناردو داوینچی
لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۵۲ در نزدیکی شهر فلورانس ایتالیا به دنیا آمد
پدرش کارمند دولت و مادرش در مهمانخانه‌ای خدمتکار بود. او دوران کودکی را نزد پدربزرگش و تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکده محل سکونتش گذراند و با حل مسائل مشکل ریاضی نشان داد که بسیار باهوش است.
در همین زمان استعداد خلاقه‌اش در هنر نقاشی نیز آشکار شد و در۱۶سالگی “آندره دل وروچیو” استاد نقاشی او بسیار تشویقش کرد. وروچیو فن کارکردن روی سنگ مرمر، چوب و فلز را به لئوناردو آموخت.
او عقیده داشت که آشنایی با مکتب‌های کلاسیک لاتین و یونان، فلسفه، ریاضیات و کالبد شکافی برای لئوناردو بسیار ضروری است.
لئوناردو در ۲۶ سالگی تحصیلاتش را به پایان رساند و به گروه نقاشان پیوست و در همان سال‌ها آلت موسیقی جدیدی را اختراع کرد و آن را عود نامید که مورد توجه دوک لودویک سفورزا، حکمران میلان قرار گرفت.
در آن زمان مدعیان تاج و تخت ایتالیا برای تصاحب مقام پادشاهی با هم در جنگ بودند. لئوناردو نیز از آب گل آلود ماهی گرفت و شروع به طرح و ساختن ماشین‌های جنگی کرد و همین امر باعث شد که دوک به سلطنت برسد.
لئوناردو هم فوراً وقت را غنیمت شمرد و نقشه‌های جدید شهرسازی را که مطابق با آن طرح شبکه فاضلاب شهری مطلوب می‌شد، ارائه داد؛ ولی دوک که تنها به تابلوهای نقاشی علاقه داشت، آن را رد کرد و پس از مدتی به داوینچی فرمان داد که تابلوی “شام آخر” را که از آثار نفیس لئوناردو بود در خانقاه سانتاماریا به معرض نمایش بگذارد.
لئوناردو مخترع بزرگی بود. یکی از طرح‌های ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت داوینچی معروف است، کیلومتر شمار و خیلی چیزهای دیگر را اختراع کرد.
لئوناردو در سال ۱۵۰۰ در سن چهل و هشت سالگی به فلورانس بازگشت و شش سال در آنجا ماند و در همین مدت بود که باشکوه ترین اثر هنری خود، یعنی تابلوی “مونالیزا” یا “لبخند ژوکوند” را خلق کرد.
داوینچی هیچ گاه محاسبات مربوط به دستگاه ماشین را فاش نکرد؛ زیرا معتقد بود که “طبیعت زشت انسان او را مجبور می کند تا از این وسیله ها در راه مقاصد ناپسند و خرابکارانه استفاده کند”.
لئوناردو داوینچی در سال ۱۵۱۹ چشم از جهان فرو بست.

behnam5555 08-08-2011 04:36 PM


مروری بر بنای تاریخی باغ دولت آباد در شهر یزد

در یادگارهای استان یزد، نوشته ایرج افشار آمده است که مطالعه تواریخ قدیم یزد نشان می دهد که باغ های مهم و بزرگ و زیبا از قدیم ترین ایام در آنجا ساخته می شده و ذکر بسیاری از آنها در آن کتب موجود است.
از جمله در تاریخ جدید یزد از سی باغ نام برده شده ولی افسوس که اثری از هیچکدام از آنها اکنون برجای نیست. باغ دولت آباد یزد از نمونه باغ های بزرگ ایران است که در سال ۱۱۶۰ هجری قمری توسط محمدتقی خان بافقی مشهور به خان بزرگ، سر سلسه خاندان خوانین یزد و مرد مقتدر “دوره زندیه” بنا گردیده و در حدود ۲۳۰ سال قدمت داشته و محل اقامت حاکم وقت و معاصر با شاهرخ میرزا و کریم خان زند بوده ‌است.
بادگیر مرتفع و زیبای آن با ارتفاع ۳۳ متر از سطح زمین بلندترین بادگیری است که تاکنون شناسایی شده است. خان بزرگ ابتدا قناتی با نام دولت آباد ایجاد کرد و سپس از آب آن قنات باغ دولت آباد را به وجود آورد. قنات تاریخی عظیم و مهم دولت آباد دارای قدمتی بیش از دویست سال است که از احداث پنج رشته قنات تشکیل شده است.
باغ دولت آباد از باغ‌های قدیمی شهر یزد در کشور ایران است. این مجموعه یادگاری است از دوره‌های افشاریه و زندیه که شامل عمارت سردر، ساختمان هشتی و بادگیر، عمارت بهشت آئین و تالار آینه، عمارت تهرانی، آب انبار دو دهانه و باغ ناصر است. فضای سبز باغ درختان میوه مانند انگور و سرو و کاج داشته و همچنین گل‌های محمدی و سرخ نیز در باغ دیده می‌شوند.
درب اصلی این مجموعه در خیابان شهید رجایی قرار گرفته ‌است و درب دیگری که در بلوار دولت آباد قرار دارد ورودی نداشته و تقریباً در دست مرمت و بازسازی است. به همین علت تردد از درب اصلی انجام می‌گیرد. هنگام ورود از یک هشتی نسبتاً بزرگ عبور می‌کنیم که محل ارائه و فروش صنایع دستی از قبیل سفال است. فضای داخلی باغ تقریباً سبز است و تا حدودی باغ فین کاشان را در ذهن بیننده تداعی می‌کند. با این تفاوت که باغ فین کاشان معمورتر جلوه می‌کند در حالی که باغ ناصر به رغم اینکه حتماً متولی دارد به نظر می‌رسد که از آبیاری خوبی برخوردار نیست و خشک دیده می‌شود.
روشنایی باغ در شب توسط لامپ‌هایی که در داخل فانوس گذاشته شده و به فواصل معین در اطراف قرار گرفته‌اند تامین می‌شود که منظره زیبایی را نیز ایجاد می‌کند. درهای ساختمان اصلی از چوب و به صورت کنده کاری دیده می‌شود و در داخل بنا اتاق‌های متعددی قرار دارد که در اکثر این اتاق‌ها حوضی قرار گرفته و درهای یکی از اتاق‌ها که رو به حیاط و باغ باز می‌شود، با شیشه‌های رنگارنگ با طرح‌های زیبا مزین شده که در هنگام وجود خورشید و پرآب بودن حوض منظره زیبایی از نقاط رنگی منعکس شده را بر روی حوض مرمرین به نمایش می‌گذارد. در یکی دیگر اتاق‌ها بادگیر معروف دولت آباد قرار دارد که با ارتفاع زمین ۳۳ متر از زمین بلندترین بادگیر از نوع خود بوده و به خوبی کولر می‌تواند خنکی ساختمان را تامین کند.


سبک معماری بنای تاریخی باغ دولت آباد یزد

http://www.difdifi.com/uploaded/0c33...f36cccf9e1.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/db54...c9dce7fed2.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/2e04...4cb0b55c04.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/fff4...4f911fcdb3.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/ffd3...d5f8ea4a2b.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/9432...fb356d969e.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/24ca...d535c3658f.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/6b09...bd1dbc912f.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/3267...bad9222836.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/3e9f...9706676de7.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/83cc...2186f76f7e.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/c31d...70d283266a.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/9619...190a8d136d.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/8531...05d59e26a0.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/2d97...314b372c79.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/7405...2f8ff15159.jpg

آثار هنری بکار رفته در این بنای تاریخی
http://www.difdifi.com/uploaded/1bec...520f9b5821.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/2546...5938c71fa0.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/b856...39b8adbba5.jpg

http://www.difdifi.com/uploaded/6c97...deca73b3d2.jpg




behnam5555 08-08-2011 04:40 PM


طولانی ترین روزه داری در کجای دنیا می باشد؟

روزه داری طولانی مدت

“وسام عزاقیر” شهروند لبنانی که چند سالی است در قطب شمال زندگی می کند، با ۲۱ ساعت روزه گرفتن، طولانی ترین روزه جهان را می گیرد.
او دقیقا در منطقه ای به نام “گرین لند” که دور دست ترین نقطه در قطب شمال است، زندگی می کند. این منطقه یکی از کم جمعیت ترین مناطق جهان است. شبکه خبری العربیه گزارشی در مورد “وسام عزاقیر” به چاپ رساند؛
در این گزارش او را “کریستفر کلومب اعراب” نامیده اند زیرا گفته می شود او اولین و تنها شهروند عربی است که به این نقطه از قطب شمال رسیده است. او همچنین تنها مسلمانی است که در آن منطقه زندگی می کند.
“وسام عزاقیر” روز گذشته ساعت ۲ نیمه شب سحری خورد و ۱۱ شب افطار کرد.
این شهروند لبنانی در منطقه “گرین لند” یک رستوران راه اندازی کرده و فلافل و شاورما می فروشد و از شغل و فروش خود به شدت راضی است زیرا می گوید: مردم این منطقه استقبال زیادی از غذاهای من می کنند زیرا تنها رستورانی هستم که این نوع غذاها را می فروشم. روزانه بیش از ۲۰۰ مشتری دارم.
نکته قابل توجه در این منطقه آن است که فاصله زمانی بین نماز عشاء و نماز صبح تنها نیم ساعت است. این منطقه در طول سال حدود هشت ماه زمستان دارد و درجه حرارت همواره ۲۰ درجه زیر صفر است.

منبع » فردانیوز


ترنم 08-09-2011 05:33 PM

سخنانی زیبا از دکتر وین دایر

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند
پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در كشمكش با دنیا
دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: "چه خدمتی برایتان انجام دهم؟..."

http://persian-star.net/1390/5/10/b/01.jpg



هر كس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به كسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خود
خواهد دید، چرا كه هركس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/02.jpg

به هر كاری كه دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،
زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/03.jpg

درستكارترین مردم جهان، بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،
حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/04.jpg

تنها راه تغییر عادتها، تكرار رفتارهای تازه است.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/12.jpg

اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،
پس وقتی كار نمی‌كنید فاقد شخصیت هستید.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/06.jpg

برای آغاز هر تحول در خود، ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را
در وجود خود شناسایی و ریشه كن كنید.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/14.jpg

از مهم ترین كارهایی كه به عنوان یك آدم بزرگ می توانید انجام دهید
اینست كه گه گاه به شادمانی دوران كودكی برگردید.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/07.jpg

اگر مختارید كه بین حق به جانب بودن و مهربانی یكی را انتخاب كنید، مهربانی را انتخاب كنید.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/13.jpg

دروغ انفجاریست در اعتماد به نفس تو.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/08.jpg

انتخاب با توست، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان یا بگوئی :
خدا به خیر کنه، صبح شده ...

http://persian-star.net/1390/5/10/b/09.jpg

به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید. هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید.
عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/10.jpg
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشیدن عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم بلکه سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
http://persian-star.net/1390/5/10/b/11.jpg

آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که
با صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.

http://persian-star.net/1390/5/10/b/15.jpg

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.


ترنم 08-09-2011 05:36 PM

http://newfun.ir/wp-content/uploads/...newfun.ir_.jpg

جملاتی از وشو

انكار هميشه موجب تنش است . بپذير . اگر آسودگي مي خواهي ، پذيرش هميشه راه حل است . هر چه در پيرامون تو رخ مي دهد ؛ بپذير



تمام گذشته هاي تو را ديگران بر تو تحميل كرده اند ، پس خوب و بد آن مهم نيست . نكته مهم آن است كه به ياد داشته باشي كه اين كشف تو نبوده ، تمام آن عاريه اي بوده است ؛ دست دوم و سوم است ... بايد از شر آن تمام و كمال خلاص شوي



شادي امري روحي است ؛ سرچشمه آن جسم تو نيست . فرد مي تواند حتي در بيماري شاد باشد ، او مي تواند حتي بهنگام مرگ شاد باشد . شادي دروني است . درد و لذت هر دو ريشه در جسم دارند ولي شادي وابسته به وجود است



اگر نتواني تنها باشي پيوند تو دروغين است . اين تنها نيرنگي است تا ازتنهايي فرار كني ، همين و بس .... در جامعه اي غير آزاد مي تواني آزاد باشي . در جهاني سياه بخت ، سعادتمند باشي ، مانعي از سوي ديگران نمي تواند وجود داشته باشد ، مي تواني دگرگون شوي



خداوند يك شخص نيست ، بلكه تنها تجربه اي است كه تمام هستي را به پديده اي زنده مبدل مي سازد : تنهايي او مطرح نيست . او با زندگي مي تپد ....؛ با زندگي كه داراي ضربان است . لحظه اي كه دريابي دل هستي مي تپد ، خداوند را كشف كرده اي .


بخاطر داشته باش ، وقتي به تخريب دست مي زني ، خود را نيز تخريب كرده اي . و آنگاه كه مي آفريني ، خود را نيز مي آفريني و ابعاد نويي از وجود خود را كشف مي كني .




انسان پديده اي غريب است ؛ به فتح هيماليا مي رود ، به كشف اقيانوس آرام دست مي يازد ، به ماه و مريخ سفر مي كند ، تنهايك سرزمين است كه هرگز تلاش نمي كند آنرا كشف كند و آن دنياي دروني وجود خود اوست


ذهن تنها زماني در لحظه مي ماند كه به تمامي در چيزي نباشي . در هر كار و در هر چيز تام و تمام باش،تا ذهن نتواند حتي براي لحظه اي تو را آزار دهد .


كسي كه داراي روحي شورشي است بايد از هر ايده آلي ، هر قدر كهن ، آگاه باشد . او برمبناي آگاهي و درك خود و نه برمبناي شرايط جامعه پاسخ مي گويد . رستگاري حقيقي همين است


نخست راه برو ، چم و خم آن را بياموز و ببين كه مقصد آن كجاست پس از اين شناخت است كه مي تواني دست ديگران بگيري و راهنماي راه شوي

behnam5555 08-10-2011 05:06 PM


استدلال منطقی

همه دانشمندان میمیرند و به بهشت میروند. آنها تصمیم میگیرند که قایم باشک بازی کنند. از بخت بد اینشتین اولین کسی است که باید چشم بگذارد. او باید تا 100 بشمرد و سپس شروع به گشتن کند. همه شروع به قایم شدن میکنند به جز نیوتن .

http://pr.sv.net/aw/2006/August2006/...mages/c003.gif

نیوتن فقط یک مربع یک متری روی زمین می کشد و داخل آن روبروی اینشتین می ایستد. اینشتین میشمرد :
1 2 3 - ............ . 97 98 99- 100
او چشمانش را باز می کند و میبیند که نیوتن روبروی او ایستاده است.
اینشتین بلا فاصله میگوید: " سوک سوک نیوتن".
نیوتن انکار میکند و می گوید نیوتن سوک سوک نشده
است.
او ادعا میکند که نیوتن نیست
. تمام دانشمندان بیرون میآیند تا ببینند چگونهاو ثابت میکند که نیوتن نیست.

نیوتن میگوید:
"
من در یک مربع یه مساحت یک متر مربع ایستادهام... این باعث میشود که من بشوم نیوتن بر متر مربع... چون یک نیوتن بر متر مربع معادل یک پاسکال است ،پس
من پاسکال هستم ، پس"سوک سوک پاسکال



behnam5555 08-10-2011 05:10 PM

دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. بخوانید:

"البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.

اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى رفتم. از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم.

http://www.jardinoise.com/juillet/nenuphar.jpg

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم. سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم. بیشتر عاشق مى شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر مى رفتم.

در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید: "شادى از خرد عاقل تر است".

اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم.



behnam5555 08-10-2011 05:11 PM


رامش

پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ،
آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ،
کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر
گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب
کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود
منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر
دقیق نگاه می کردند ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت
، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد
شام گرم و نرمی آماده است,

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها
تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و
ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ،
هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی
صخره ای شوم ، جوجهء پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء
طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر
آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت
یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در
قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است



behnam5555 08-10-2011 05:15 PM


یه رفتار خر مآبانه

روزی روزگاری به خری افتاد توی یه چاه و شروع کرد به عرعر کردن که منو در بیارین ..یالا
کشاورزی که صاحب این خر عرعرو بود.. خیلی سعی کرد که یه کاری بکنه ..ولی نشد که نشد .
!!!!خره رفته بود ته چاه و در نمی یومد ..عرعرش هم قطع نمیشد .......خر بی ادب نفهم
آقا کشاورزه با خودش فکر کرد که خوب ..این چاهه رو خیلی وقته که میخوام پٌٍرش کنم ..خره هم که پیره و ارزش این که بخوام..بیارم بیرون و دوا درمونش کنم نداره پس بیخیال خر...


کشاورزه از همه همسایه هاش خواست که بیان و بهش کمک کنن ..اونام هر کدوم یه بیل آوردن و شروع کردن خاک ریختن تو چاه...خره که فهمیده بود چه بلایی داره به سرش میاد.شروع کردعرعرهای جانسوز سر دادن..از همون هایی که دل هر خری کباب میشد از شنیدنش پس از یه مدت کوتاهی یهو ساکت شد جوری که همه تعجب کردند..
ولی بازم چند تا بیل دیگه خاک ریختن و دیدن نخیر صدا از دیوار در میاد ولی از آقا(یا خانوم) خره نه...
کشاورزه یه نیگاهی تو چاه کرد ببینه چی شده که هیچ خبری از عر عره خره نیست که دید ..عجب خر پر آی _کیویی بوده ..این خره و تا حالا استعدادش کشف نشده بوده..هر بیل خاکی که تو چاه ریخته میشده ..می ریخته پشت کمر خره ..اونم خودشو می تکونده و میرفته روش می ایستاده..مث پله...
هر چی کشاورز و همسایه هاش..خا ک می ریختن تو چاه ..خره خودشو تکون میداده و می رفته روشون می ایستاده....و هی یه پله بالا میومده تا این که رسید به سر گاه و یه جفتکی زد و خندون شروع کرد یورتمه رفتن...به این میگن خر

این هم از نتیجه اخلاقی داستان


زندگی هر روز ممکنه خیلی مشکلات برای شما به همراه داشته باشه مث همون بیل های خاک ..مصائب از همه طرف رو سرتون هوار بشه ..ولی این که بتونین پیروز از تو چاه مشکلات در بیاین که مشکلات رئ سعی کنین از رو دوشتون بر دارین و یه قدم و پله بیاین بالاتر.

ما میتونیم از عمیق ترین چاه های زندگی هم به سلامت خارج بشیم به شرطی که از هر مشکلی یه تجربه و نردبون بسازیم برای پیشرفت و شکوفایی..
هر کدوم از مسائل زندگی میتونه به مثابه یه پله و وسیله ای برای رسیدن به هدف نهایی ما باشه..فقط نا امید نشو و از تلاش دست بر ندار ..خودتو بتکون و یه پله برو بالاتر


behnam5555 08-10-2011 05:23 PM



تبسمی هر چند کوتاه ...

http://tandis-eshgh.persiangig.com/image/23t2lwo.gif

می نویسم از خود تا نگویند از خود هیچ نگفت....
می گویم از غم هایم تا نگویند در دلش جز شادی مهمانی نبود...
غم نداشتنت چون تیک تاک ساعت در هر لحظه از شبانه روز در باورم تکرار می شود و غم نبودنت همچون بارانی دل غم گرفته ام را می شوید ...
چه کسی غم دلم را خواهد فهمید در زمانه ای که فریاد دلم را با خنده ای به دیگران نشان می دهم...
چه کسی مرا خواهد خواند در روزگاری که خود برای دلتنگی هایم مرهمی نمی یابم...
چه باید گفت در دینای که بر روی لبها خنده گمرنگ شده و کمتر کسی خنده را به یاد دارد ، در سرزمینی که دلها پر از نگفته هاس ؛ تبسمی هر چند کوتاه و گذرا بر لب می آورم که برای لحظاتی غم را زیادشان برم و غم خود را گمرنگ نمایم...




behnam5555 08-10-2011 05:28 PM

عشق اینجاست...



در تصویر اول پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر جفتش می باشد

در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد

در تصویر سوم پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد

لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود و شروع به جیغ زدن و گریه می کند

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

عشق
زبان مشترک تمام آفریده های خداوند.....

behnam5555 08-10-2011 05:37 PM



پوستر برتر فیلم های دهه آخر هالیوود
پوستر فیلم همیشه یکی از عوامل اصلی در جذب بیینده محسوب می‌شود و نقش بسیار زیادی در پرفروش شدن ایفا می‌کند. در اینجا 20 پوستر برتر از فیلمهای 10 سال اخیر سینمای هالیوود را برگزیده ایم...

http://www.seemorgh.com/images/iCont...ivity_ver2.jpg

اسارت

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x592-14916.jpg

پرشس

http://www.seemorgh.com/images/iCont...adaptation.jpg

انطباق

http://www.seemorgh.com/images/iCont...ark_knight.jpg


شوالیه تاریکی

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x586-14873.jpg


شک

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x601-14861.jpg

درباره schmidt

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x600-14876.jpg


food-inc

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x593-14882.jpg

grace

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x592-14885.jpg


آب نبات سفت

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x654-14888.jpg

جمعه سیزدهم

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x624-14894.jpg


جونو

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x569-14897.jpg

بیل را بکش

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x592-14900.jpg

مردی روی سیم

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x554-14910.jpg


پاتولوژی

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x557-14931.jpg


متروکه

http://www.seemorgh.com/images/iCont...x593-14913.jpg

پس از زندگی

http://www.seemorgh.com/images/iCont...el_clayton.jpg

مایکل کلیتون

http://www.seemorgh.com/images/iCont...remonition.jpg

اخطار

http://www.seemorgh.com/images/iCont..._mind_ver1.jpg

درخشش ابدی یک ذهن پاک

http://www.seemorgh.com/images/iCont...attraction.jpg

قوانین جذابیت


behnam5555 08-10-2011 05:51 PM



پول های کشور های مختلف

http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9890866_rs.jpg

http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...7348671_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...0615053_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4268433_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...2988045_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...6791416_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...1013820_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...8356794_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...5470190_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...2698167_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...5107480_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9887848_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...3051141_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9456320_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...2777212_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4271503_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4171741_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...0143865_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...3059772_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...6752497_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9367640_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...7961053_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...5285678_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9598078_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9534561_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...8907408_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...1311896_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...9076460_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...5283895_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...3307724_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...0016930_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...5686353_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...3639103_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...7225193_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...0177149_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...3633642_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4198454_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4834293_rs.jpg


http://pix2pix.org/my_unzip/12082781...4852597_rs.jpg



behnam5555 08-11-2011 02:48 PM


عادت‌شكني

كبوتر با كبوتر، باز با باز
عجب رسمي است اين آداب پرواز!
چه خواهد شد كلاغ از كنج غربت
بگريد بر پرستو از غم راز
چه مي‌شد شانه‌هاي خسته‌ي جغد
ز رنگ اشك لك‌لك‌ها بشد ناز
مگر حيف است خفاشي ز غاري
براي بلبلي آرد دف و ساز؟!
من از درد دل قُمري بنالم
كه از عشق عقابي داده آواز
نگويم از غم چشمان كركس
كه سرخوش قصه‌اش خواهد شد آغاز!

ف. سرخوش



behnam5555 08-11-2011 02:50 PM

دانشمند و پادشاه

يكي بود، يكي نبود. غير از خدا هيچ كس نبود. در زمان‌هاي قديم دو برادر زندگي مي‌كردند كه هر دو بيكار بودند و خيلي وقت بود كه دنبال كار مي‌گشتند تا اين‌كه از همه‌جا نااميد شدند. يك روز بر سكّويي وسط بازار نشسته بودند كه ناگهان يك فرشته ظاهر شد و گفت: «براي شما خبر خوبي دارم. خداوند وقتي ديد كه شما واقعاً اهل كار هستيد و با جديّت دنبال كار مي‌گرديد، دلش به حالتان سوخت و دو كار خوب برايتان در نظر گرفت. اكنون برخيزيد و بيرون شهر برويد. يك قصر و يك كتابخانه‌ي بزرگ در انتظار شماست. هر كسي كه قصر را انتخاب كند، پادشاه مي‌شود و هر كسي كه كتابخانه را انتخاب كند، عالم مي‌شود. در ضمن انتخاب با برادر بزرگ‌تر است.»آن‌ها به بيرون شهر رفتند. برادر كوچك‌تر منتظر انتخاب برادر بزرگ‌تر شد. بعد از چند ساعت فكر كردن، برادر بزرگ‌تر برخاست و به سمت كتابخانه رفت. برادر كوچك‌تر كه تعجّب كرده بود، خيلي خوشحال شد و زود به قصر رفت. بعد از چند سال برادر كوچك‌تر باشكوه‌ترين پادشاه زمان خودش شده بود و برادر بزرگ‌تر هم تواناترين دانشمند عصر خودش بود.
مردم به هر دوي آن‌ها احترام مي‌گذاشتند، امّا پادشاه كه دوست داشت، فقط او مورد توجّه باشد، دانشمند را به زندان انداخت و تمام كتاب‌هايش را سوزاند. بعد از آن اوضاع مملكت خيلي به هم ريخت. حساب‌ها به راحتي جا‌به‌جا مي‌شد و پول‌هاي زيادي ناپديد مي‌گشت، امراض مختلفي در شهر شيوع يافت، تعداد بيماران بسيار زياد شد و خيلي اتفاقات ناگوار ديگر به وقوع پيوست؛ ولي پادشاه حاضر نبود از دانشمند استفاده كند، در حالي‌كه تنها او مي‌توانست اوضاع را درست كند. تا اين‌كه خود پادشاه بيمار شد و خيلي هم حالش بد شد و چاره‌اي نماند جز اين‌كه از دانشمند درخواست كمك كند، امّا دانشمند گفت: «به اين شرط تو را مداوا مي‌كنم كه از پادشاهي صرف‌نظر كني و مرا به‌عنوان پادشاه به همه معرفي كني.»
پادشاه هم ناچار، سند پادشاهي را به دانشمند واگذار كرد و دانشمند نيز او را مداوا كرد. برادر كوچك‌تر يا همان پادشاه سابق، بعد از بهبود بيماري‌اش، به سراغ برادر بزرگ‌تر رفت و گفت: «سؤال مهمي دارم. چرا سال‌ها پيش پادشاهي را انتخاب نكردي؟»
دانشمند پاسخ داد: «موقعي كه بيكار بوديم و به دنبال كار مي‌گشتيم و كاري نمي‌يافتيم، متوجّه شدم چون كه كاري بلد نيستيم، به ما كار نمي‌دهند و زماني كه فرشته‌ي مهربان آن خبر خوب را آورد، با خود فكر كردم و ديدم چيزي از حاكم بودن نمي‌دانم. پس تصميم گرفتم، كتابخانه را انتخاب كنم و مدّتي را به آموختن بپردازم و مطمئن بودم اگر كاري را خوب ياد بگيرم، حتماً به آن مي‌رسم و همين‌طور هم شد.»


behnam5555 08-11-2011 02:51 PM

آب، باد، خاك و آتش

من يك انسانم، آب، باد، خاك و آتش را با خود به همراه دارم، من در خاك آرام مي‌گيرم، با آب سبز مي‌شوم، آتش مرا برانگيخته مي‌كند و باد مرا به حركت در مي‌آورد ....خاك

اين‌جا همه‌چيز خاكي است، اين‌جا همه از خاك سخن مي‌گويند، حتي بعضي برق خاك، چشم‌هايشان را كور مي‌كند، پا مي‌گذارند روي خاك، خاكي كه متعلق به خودشان نيست، اين‌جا همه‌ي دست‌‌نشانده‌ها با يك وجب خاك تطميع مي‌شوند. از خاك جوانه‌هايي بيرون مي‌زند كه خونين است. اين‌جا به‌خاطر چند متر خاك، آدمي را در خاك و خون مي‌غلتانند. اين‌جا همه‌ي هستي‌ات مشتي خاك است، همه فراموش كرده‌اند كه خوابگاه آخر مشتي خاك است.
مگر كسي به خوابگاه آخر هم فكر مي‌كند؟ تنها خاك گورهاست كه مهجور و سرد مانده و مي‌گويند مي‌خواهند آن خاك را هم نرم كنند. شايد به درد بالا رفتن برجي بخورد.
منم از خاكم، من از نسل پدر خاكم. وقتي اولين انسان قدم به اين سيّاره گذاشت، پاهايش را خاك نوازش كرد؛ خاكي نرم و حاصل‌خيز. دعا كرده‌ كاش دل همه‌ي آدم‌ها، تمام نسل‌هايي كه بعد از او خواهند آمد، به پربركتي و غناي اين خاك باشد. دعا كرد كاش دل‌هاشان به نرمي اين خاك باشد و با مشتي آب، انعطاف‌پذير و پذيراي اشكال مختلف باشد. آفتاب و آب را به اميد رويشي سبز طاقت بياورند. اولين آدم وقتي اولين قدم‌هاي بهشتي‌اش را روي اين كره‌ي خاكي مي‌گذاشت، اميد‌وار بود، مشتي خاك در سينه پنهان داشت، گنجينه‌اش بود، راز سبز آفرينش بود كه مي‌خواست آن را در سينه‌هاي بعدي به امانت بگذارد. آن خاك، بوي بهشت مي‌داد ...
آب

وقتي اولين قطرات باران به روي زمين نازل مي‌شدند، هيچ‌وقت تصور نمي‌كردند روزي حتي از آن‌ها هم مصنوعي‌اش ساخته بشود. هيچ وقت تصور نمي‌كردند روزي از آن‌ها سدي خواهند ساخت مقابل دل‌هاي تشنه و هيچ فكر نمي‌كردند ممكن است روزي بشود از لب دريا تشنه باز گشت. آب پيام‌آور رويش بود، راز سبز آفرينش بود، مكمل خاك بود، بايد پيام خود را در گوش خاك مي‌گفت: «من آبم، من دوست دارم مايه‌ي سبزي و طراوت دل‌هاي زنگار گرفته باشم. من به همه‌ي آدم‌ها، سبز كردن را ياد خواهم داد»، اما آب هيچ وقت گمان نمي‌كرد روزي لباني خشك و چشم‌هايي مملو از التماس را به خود ببيند، هيچ‌وقت فكر نمي‌كرد واژه‌هايي چون كم‌آبي، خشك‌سالي و قحطي آب ساخته بشود.
خدا گفت: «توبه كنيد، توبه گناهانتان را همانند برگ از درخت مي‌ريزد». خدا دلش مي‌خواست همه توبه كنند تا باران مهرباني‌اش را هميشه‌ي هميشه بر دل‌هاشان بباراند. باران هيچ خيال نمي‌كرد روزي فرو ريختن قطرات اشك را به باريدن باران تشبيه كنند، چون آب مايه‌ي سرور و شادماني است و ريختن اشك، از سر غم و بدبختي كه از دلي دردمند فرو چكيده است.
نه خاك و نه آب هيچ‌وقت فكر نمي‌كردند روزي نيروي اتحاد ابدي‌شان باعث ساخته شدن بتي بشود، بتي از جنس خاك و آب در دل هر كدام از آدم‌ها. خاك و آب فكر مي‌كردند همه صدايشان را مي‌شنوند كه مي‌گويند: «ما از جنس خالقيم! ذره‌اي، قطره‌اي از الطاف خداوندي به آدم‌ها، به زمين ....» .
كار آب شستن و پاك كردن است، اما واي به روزي كه آب نيز چون دل‌هاي فاسد، آلوده و تيره بشود!
آتش

عشق به سوختن دارم، اصلاً من را براي سوخته شدن ساخته‌اند. من جهنم سوزان نيستم، من شعله‌هاي سركش وسط جنگلي سبز نيستم كه بسوزانم و بي‌رحمانه و مغرور پيش بروم. من يك دلم؛ دلي بزرگ در سينه‌اي كوچك، دلي كه مي‌سوزد و مي‌تپد. من خاك نيستم كه برويانم و آب نيستم كه آتش را فرو بنشانم، اما كار من نيز چون آن‌ها سبز كردن و روياندن است.
مرا با سبزكنندگي خاك كاري نيست؛ من با شادي آب همراه نيستم، نام من آتش است، مي‌سوزانم اما نابود نمي‌كنم، مي‌سازم، بزرگ مي‌كنم. تنها ميوه‌هاي برآمده از دل خاك و آب چشمه‌سار نيست كه باعث رشد آدم‌ها مي‌شود، آتش هم اگر نباشد كه گرم كند و گُر بگيراند دلي را، هيچ‌كس رشد نخواهد كرد.
پيام من درد است. پيام‌آور من شعله‌هاي دردناك فراق است. وقتي شعله‌هاي فراق تا آسمان زبانه كشيد، آدمي به اندازه‌ي يك وجب رشد خواهد كرد. آن‌وقت من بيشتر شعله مي‌كشم، داغ‌تر مي‌شوم، كار را به‌جايي مي‌رسانم كه آن آدم اگر وصال را در بودن آتش سخت دوزخ بداند، با دستان گشاده به آغوش آتش برود. من ابراهيم مي‌سازم و ابراهيم گلستان.
آتش اما هميشه سوزان نيست، بعضي وقت‌ها سرد است، بعضي وقت‌ها آن‌قدر دور و سرد مي‌شوم كه ديده نمي‌شوم و وقتي آخرين شعله‌هاي من از دلي رخت بست، وقتي حتي كورسوي شمعي در دلي باقي نماند، ديگر هيچ اميدي به سرسبزي و رويش دوباره‌ي آن دل نيست. آن وقت است كه خاك هم سرد مي‌شود، آب هم يخ مي‌زند. واي بر دلي كه يخ بزند! واي بر دلي كه سرد شود!
ابليس از جنس من نيست، من بدكار و شيطان نيستم، من نيز خاكم، خاكي در بستري متفاوت، من هم دلم مي‌خواست در مقابل خاك به سجده بيفتم و وقتي اولين انسان پا به روي زمين گذاشت، من هم همراهش بودم و دل من نيز چون خاك مي‌لرزيد. شعله‌ي كوچك لرزاني بودم. هيچ فكر نمي‌كردم روزي كارم بشود خاكستر كردن، سوزاندن بوته‌هاي سبز، در برگرفتن در خانه‌اي كه دانه‌هاي عشق در آن جوانه زده است.
باد

اولين ترانه‌ي دنيا روزي سروده شد كه من با آب، هم‌نوا شدم. من اولين ذرّات باران را به رقص درآوردم، ميان شاخه‌هاي درختان پيچيدم و در گوش‌شان زمزمه كردم، زمزمه‌هايي از جنس نور، از جنس شور. آب چون خاك ساكن بود، من به وجدش آوردم، آن‌قدر از اين‌سو به آن‌سو دامن كشيدم كه پرندگان نيز با من هم‌نوا شدند.
كار من زنده كردن دل‌هاي مُرده است، دل‌هايي كه نيمه‌ي راه مانده‌اند و بيش از اين توان رفتن ندارند. من جلويشان حركت مي‌كنم و دل‌هايشان را به تپش در مي‌آورم، گاهي دست‌هاي سردشان را مي‌گيرم و مسير را نشان‌شان مي‌دهم، گاهي هم ابرها را به هم مي‌كوبانم، اين اعتراض من است، اعتراض به همه‌ي دل‌هاي مرداب مانده‌اي كه فراموش كرده‌اند آب بايد جريان داشته باشد، خاك بايد شسته شود و پيش رود تا آدمي در مسير زندگي خويش قرار بگيرد.
گاه سوز دلي را خاموش مي‌كنم و گاه آن را شعله‌ورتر مي‌كنم. كار من تغيير و تحول است، صبح تا شب كار من تغيير دادن در طبيعت است تا بلكه اين همه تحوّل را چشمي ببيند و دلي بخواهد. من يك نشانه‌ام؛ دستان نوازش‌گر خدا به روي دل آدم‌ها. گاه آرام روي صورت‌شان حركت مي‌كنم و گاه مي‌غُرّم و مي‌توفم، خانه‌ها را از جا مي‌كَنم تا بگويم: «اين است عاقبت خانه‌هاي مقاوم شما! مواظب باشيد دل‌هايتان اين‌چنين سُست نباشد! آن‌قدر محكم باشيد كه هيچ توفاني نتواند دل شما را به لرزه بيندازد ...»
من نيز همراه اولين انسان بودم، توي رگ‌ها و مويرگ‌هايش مي‌گشتم و او را به حركت مي‌انداختم، قلبش را مي‌فشردم و به تپش در مي‌آوردم، نسيم بازيگوشي بودم كه اين‌سو و آن‌سوي طبيعت مي‌گشتم و ترانه‌هاي سرشار از عشق‌شان را از بر مي‌كردم و در گوش اولين انسان مي‌خواندم: من بادم و به اراده‌ي پروردگارم حركت مي‌دهم و جا‌به‌جا مي‌كنم.

هاجر زمانی


behnam5555 08-11-2011 03:05 PM

هر گفته شنیدنی نیست !


سخن از این بود که: «هر شنیده، گفتنی نیست»، به‎دلیل ناخالصی‎ها، جعل‎ها، دروغ‎ها و شایعاتی که در شنیده‎ها وجود دارد و اشاعه آن‎ها، آدمی را به مزدور بی‎مزد و مواجب دیگران تبدیل می‎کند.
از دیگر سو نیز به همین‎سان است، یعنی به‎هر گفته نباید گوش داد، یا دل سپرد. گوش، معبر ورود حق یا باطل، راست یا دروغ، به قلب و جان و ذهن آدمی است.
انسان، به‎طور عادی از «شنیده‎ها» اثر می‎پذیرد، مثبت یا منفی.
پس باید گزیده‎ترها، درست‎ترها و مفیدترها را شنید و دل را ظرف هر چیزی قرار نداد و اتاق دل و فکر را به‎هر ناآشنا و مظنونی اجاره نداد!
از امام جواد (علیه‎السلام) روایت است:
«کسی که به سخن گوینده‎ای گوش فرا دهد، او را پرستیده است. پس اگر گوینده از جانب خداوند بگوید، خدا را پرستیده است. اما اگر گوینده از زبان ابلیس سخن گوید، شنونده، ابلیس را پرستیده است.»۱
کم نیستند کسانی که «بلندگوی شیطان» هستند.
و کم نیست حرف‎های مسموم و غرض‎آلود و باطل، که در زر ورقی از حق، پوشانده و پیچیده شده‎اند.
به یک استفتاء از حضرت امام (قدس سره) توجه کنید. می‎پرسند:
«آیا درست است که ما به رادیوهای بیگانه گوش کنیم؟ چون کسانی هستند که هرچه از رادیوهای بیگانه می‎شنوند قبول می‎کنند و برای کسان دیگر هم می‎گویند...»
اما پاسخ حضرت امام:
«اگر موجب انحراف و مفسده است، نباید گوش کنید.»۲
و چه مفسده‎ای بالاتر از ایجاد «ذهنیت منفی» و «تشویش اذهان»؟
از تأثیرات سوء القائات هدف‎دار رسانه‎های بیگانه و غیرخودی نباید غافل بود. بعضی‎ها می‎گویند: ما به‎خودمان اطمینان داریم، در ما اثر نمی‎کند، می‎خواهیم ببینیم چه می‎گویند و... .
ولی وقتی مدتی گوش می‎کنند، ناخواسته نقش پذیرفته و «بلندگو»ی همان‎ها می‎شوند و هرجا می‎نشینند، همان حرف‎ها و تحلیل‎ها را تکرار می‎کنند و اگر روزی نشنوند و نخوانند، حرفی برای گفتن ندارند! (دقت کنید)
این یعنی چه؟
یعنی تأثیرپذیری ناخواسته و ندانسته از باطل.
بستن روزنه گوش به‎روی مسمومات بیگانه، سلامت بیشتر اندیشه و دیدگاه را تضمین می‎کند.
وقتی از عوارض سوء این القائات مصون نیستیم، «خودسانسوری» چه عیبی دارد؟ اگر حرف خوراک ذهن است، پس حرف‎های زیان‎بار را نباید مصرف کرد، آن‎گونه که از خوردن غذاها و خوراکی‎های مضر یا محتمل الضرر پرهیز می‎کنیم و هیچ حرجی هم بر ما نیست، بلکه گواه عقلانیت است.
پس «هر گفته هم شنیدنی نیست»، آن‎گونه که «هر شنیده، گفتنی نیست.»

پی‎نوشت‎ها:

۱ . تحف‎العقول، ص۴۵۶.

۲ . استفتائات از محضر امام خمینی، ج۲، ص۴۱.



behnam5555 08-11-2011 03:08 PM

راز ونیاز با خدا

خداي من، صدايم را مي‌شناسي. آري من همانم كه خلوت دلش را با نام تو آراسته. باز هم منم. مني كه تو مي‌شناسي‌ام. گرچه در ژرفاي حقارت يك انسان غافل گم شده‌ام. خدايا، باز آمده‌ام به سراغ خلوت پر از تنهايي‌ام كه دريچه‌هاي رو به تو را باز كنم و تو را در اوج بزرگي‌ات به اين گوشه‌ي ويرانه بخوانم.
خدايا، گرچه زانوان ستم در زمين سرد، حس ضعف را به معنا نشسته، اما تمام بودنم حسّ آغوش گرم تو را لمس مي‌كند. خدايا مي‌دانم كه به من نزديكي، اما هميشه نگاه بي‌قرارم تو را در آسمان مي‌جويد و دستان لبريز از نيازم براي كم كردن فاصله تا تو به بالا بر مي‌رود. خدايا، طنين نام توست كه دست به دست قلبم مي‌دهد و در تمام وسعت نااميدي‌هاي بودنم، بذر آرامش مي‌كارد. خداي من، هرگاه كه لشكر نااميدي چون صاعقه بر جسم ضعيفم تبر مي‌زند، كوير گرفته‌ي دلم حسرت بوي خاك نم‌دار را با قاصد آه همسفر مي‌كند تا مقصد آسمان باراني نگاهم و من غريقي مي‌شوم در اقيانوس اشك‌هاي نيازآلودم و به دنبال همان پناهگاه امن و آرام آغوش تو به دعا زانو مي‌زنم.

خدايا، وقتي تو به خلوت نيازم گام مي‌نهي، تمام لحظه‌هايم چون بهار يك درخت جوانه مي‌زند. خدايا، مي‌خواهم باز هم دردهاي ناگفته‌ام را براي تو صدا شوم و بگويم دوستت دارم. چون وقتي پر و بال نگاه شرمسارم مي‌شكند و به عمق ظلمت و تنهايي سقوط مي‌كند و سر به زير مي‌افكند و تو دست خواهشم را پر از اجابت مي‌كني، بازهم نگاهم زائر آسمان عظمتت مي‌شود. خدايا، پر از شرمم، پر از حرفم و لبريز از سكوت و با كوله‌باري سنگين از خطا و سركشي و عصيان و تو مي‌فهمي تمام شرم مرا از نگاه با عظمتت و بي‌پناهي‌ام را آغوش مي‌شوي. خدايا، مي‌شنوم صداي پاي لحظاتي را كه از من پوچ مي‌گذرد. كمكم كن كه روزنه‌ي اميد را پيدا كنم و نگذار صداي تپيدن قلب زمان غبار غفلت بر دلم بنشاند و سوار سركش جهالت از تو دورم كند. خدايا، تمام ذرّه‌هاي بودنم نياز به تو را جار مي‌زند و روح بي‌تابم مقصد را به اميد رسيدن به تو گام نه، مي‌دود. پس نگذار در پيمودن كوره راه‌هاي رسيدن تا تو راه اشتباه را مقصد كنم. خدايا دوستت دارم ...

behnam5555 08-11-2011 03:10 PM

کاریکلماتور های پرویز شاپور

http://www.yomnaa.com/images/stories/8910/316.jpg

مادر «شاپور» می‌گفت: «60 سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم.» ولی همین حرف‌های ناحساب شاپور که با اسم «کاریکلماتور»، از مجموعه ها و جنگ های هنری و ادبی سر در می‌آورد، از بهترین و طنازانه ترین ستون های این مجلات بود. این کاریکلماتور است که اسم شاپور را به ادبیات مدرن ایران سنجاق کرده. در زیر چند نمونه از کارهای شاپور را می خوانیم :
  • بار زندگی را با رشته عمرم به دوش می کشم .
  • زندگی بدون آب از گلوی ماهی پایین نمی رود .
  • باغبان وقتی دید باران قبول زحمت کرده ، به آبپاش مرخصی داد .
  • قطره باران غمگین روی گونه ام اشک میریزد .
  • فواره و قوه جاذبه از سربه سر گذاشتن هم سیر نمی شوند .
  • جارو، شکم خالی سطل زباله را پر می کند .
  • بلبل مرتاض روی گل خار دار می نشیند.
  • برای مردن عمری فرصت دارم.
  • در خشکسالی آب از آب تکان نمی خورد.
  • قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست.
  • رد پای ماهی نقش بر آب است.
  • گل آفتابگردان در روزهای ابری احساس بلاتکلیفی می کند.
  • اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم.
  • به عقیده گیوتین سر آدم زیادی است.
  • با چوب درختی که برف کمرش را شکسته بود ، پارو ساختم.
  • با سرعتی که گربه از درخت بالا می رود، درخت از گربه پایین می آید.
  • وقتی تصویر گل محمدی در آب افتاد ، ماهی ها صلوات فرستادند.
  • ستارگان سکه هایی هستند که فرشتگان در قلک آسمان پس انداز کرده اند.
  • دلم برای ماهی ها می سوزد که در ایام کودکی نمیتوانند خاک بازی کنند.
  • پرگاری که اختلال حواس پیدا می کند بیضی ترسیم می کند.
  • با اینکه گل های قالی خارندارند ، مردم با کفش روی آن پا می گذارند.
  • آب به اندازه ای گل آلود بود که ماهی ، زندگی را تیره و تار میدید.

behnam5555 08-11-2011 03:32 PM

10 نکته شگفت‌انگيز از نفت و گاز

رابطه انسان با نفت درست مانند رابطه انسان با طلا، به قرن‌ها پیش بازمي‌گردد. نفت در ابتدا براي گرما و نور از آن استفاده مي‌شد، امّا امروز به خون حياتي ملل صنعتي تبديل شده است. يک بانک سوئدي به نام کارنرجي (Carnergie) اطلاعات جالبي در خصوص نفت منتشر نموده است که عبارت است از:اولين توليد نفت در جهان:

اولين توليد نفت در جهان به سال 327 باز مي‌گردد. آن زمان که مهندسين چيني از خطوط لوله‌ بامبو براي حفاري در 240متري عمق زمين به منظور استخراج قطره‌هاي نفت استفاده مي‌کردند. در آن زمان، ‌ نفت تحت عنوان «آب سوختني» اطلاق مي‌شد و از آن براي تبخير آب دريا و توليد نمک استفاده مي‌شد.
اولين توليد دريايي نفت در جهان:

اولين توليد نفت در دريا خيلي دور از دريا نبود. در سال 1891، کارگراني از(riley and Banker’s Oil) شرکت نفت ريلي و بنکرز در درياچه بزرگ سنت مري از يک سکوي چوبي اقدام به حفاري براي يافتن نفت نمودند. اين درياچه حدود 70مايلي غرب کلمبوس،‌ در اوهايو واقع است.

عميق‌ترين چاه دريايي نفت در جهان:

در سپتامبر 2009، چاه ترانس‌اوشن ديپ‌واتر هورايزن Transocean’s Deepwater Horizon با عمق 10.683متري حفر گرديد و آن را تبديل به عميق‌ترين چاه در جهان نمود. اين رکورد مدّت کوتاهي برقرار بود زيرا این چاه 6ماه بعد منفجر شد.

طولاني‌ترين عمر چاه توليد نفت در جهان: ‌

حفاران نفت درپنسيلوانيا نمي‌دانستند که پس از 150 سال کار ساخت دست آن ها هم چنان در حال استفاده خواهد بود. سال 1861در Titusville، چاه McClintock#1 شروع به توليد نمود و تا امروز هم چنان در حال توليد است. اين چاه زماني 50 بشکه در روز توليد داشت اما هم‌اکنون توليد آن از حدود 12 بشکه در ماه تجاوز نمي‌کند.

برزگ ترين ميدان نفتي دريايي توليد نفت در جهان:

ميدان صفانيا، بزرگ ‌ترين ميدان نفتي دريايي در جهان با 50کيلومتر طول و 15کيلومتر عرض، در عربستان سعودي به شمار مي‌رود. صفانيا در سال 1951کشف شد. این میدان نفتی حدود 37ميليارد بشکه نفت و 151ميليارد کيلومترمکعب گاز در خود جاي داده است. اين ميزان محصول نفتی، مي‌تواند نياز امريکا را به مدت 5سال تأمين نمايد.

بزرگ ‌ترين ميدان گازي دريايي توليد گاز در جهان:

بخش شمالي پارس جنوبي در خليج فارس بزرگ ‌ترين ميدان گازي دريايي توليد گاز در جهان به شمار مي‌رود. اين ميدان که مابين ايران و قطر مشترک است، حدود 3000متر زير سطح دريا قرار دارد، 51 تريليون متر مکعب گاز را در خود جاي داده است.

بزرگ ترين انفجار ميدان نفتي دريايي در طول تاريخ:

انفجار چاه ماکوندو و پس‌جريان‌هاي آن، که توسط Deepwater Horizon در حال حفر بود، بزرگ ترين انفجار ميدان نفتي دريايي در طول تاريخ است که حدود 9/4ميليون بشکه نفت را به درون خليج مکزيک روانه کرد.

بزرگ‌ ترين سکوي نفتي دريايي در طول تاريخ جهان:

بزرگ ‌ترين سکوي نفتي جهان که حدود 59.500تن وزن دارد،‌The Thunder Horse PDQ، از طريق سرمايه‌گذاري مشترک توسط دو شرکت معظمBP و ExxonMobil ساخته شده است. عليرغم اندازه بزرگ آن، اين سکو هم چنان نسبت به عناصر مختلف شکننده است. توفان دنيس در سال 2005اين سکو را واژگون کرد.

بزرگ ترين تأسيسات مخزن و تخليه توليد شناور در جهان:

کيزومبا ExxonMobil-Aداراي ظرفيت ذخيره‌سازي 2/2ميليون بشکه نفت را دارد. این مخزن بزرگ ‌ترين تأسيسات از اين دست در جهان به شمار مي‌رود. این سازه 800ميليون دلاري هم‌اکنون در خارج از سواحل آنگولا در حال بهره‌برداري مي‌باشد.

کوچک ترين تأسيسات مخزن و تخليه توليد شناور در جهان:

تأسيسات مخزن و تخليه توليد شناور Roc Oilدر سواحل جنوب شرقي استراليا واقع است. این مخزن مي‌تواند 10.000 بشکه نفت در روز را نگهداري و تخليه کند.

منبع: واحد اطلاع رساني شركت نفت و گاز پارس




behnam5555 08-11-2011 03:35 PM


جنگل دریایى حرّا قشم

http://www.yomnaa.com/images/stories/9002/020.jpg

جنگل هاى دریایى حرا در قشم یکى از مراکز نادر و شگفت انگیز دنیاست که با ورود به آن مى توان زیبایى ها و شگفتى هاى خلقت را به تماشا نشست. جنگل هاى حرا یکى از هشت اکوسیستم ثبت شده جهانى در ایران و دومین اکوسیستم طبیعى هرمزگان در میان آب هاى نیلگون خلیج فارس بوده و به واسطه زیبایى اش، هر ساله شمار زیادى از ایرانگردان و جهانگردان را به دیدن خود فرا مى خواند. جنگل هاى حرا یکى از انواع اکوسیستم مانگرو در سواحل شمالى جزیره قشم است که تراکم درختان آن در حوالى بندر تاریخى لافت و بندر خمیر و روستاى گوران چشم انداز طبیعى بسیار زیبا و نادرى را پدید آورده به گونه اى که چنین مناظر زیبا و بدیع را در هیچ نقطه اى از ایران نمى توان دید. درختان دریایى حرا در طول شبانه روز و به هنگام جزر آب دریا قامت بلند و سرسبز خود را از میان آب هاى نیلگون خلیج فارس به رخ بازدیدکنندگان مى کشند و با آغاز جریان مدّ درختانى به بلنداى 4متر سر در آب فرو برده و از نظر ها، پنهان مى شوند. یکى از خصوصیات بارز این درختان تبدیل آب شور دریا به آب شیرین براى تغذیه است، ارتفاع درختان دریایى حرا گاهى تا 4متر و قطر تنه آن تا 30سانتى متر نیز مى رسد و این درختان داراى رگ هاى بیضوى شکل و کشیده با قاعده انتهایى بسیار باریک، هستند. درختان حرا که گفته مى شود 35میلیون سال پیش بر روى کره زمین بوجود آمده اند به دلیل قرار گرفتن در حدّ فاصل خشکى و دریا، یکى از غنى ترین زیستگاه هاى آبزیان و پرندگان به شمار مى روند و به دلیل نقش بدیعى که این درختان در بارور کردن آبزیان درمناطق حرا دارند از اهمیّت ویژه اى برخوردار، هستند. سواحل جنگلى حرا به طور دایم در معرض جذر و مدّ منظم آب دریا قرار گرفته به طورى که هنگام جذر، درختان و بستر لجنى آن از آب بیرون آمده و به صورت جزایرى پراکنده نمایان مى شوند و در موقع مدّ نیز تمامى جنگل به زیر آب رفته و ناپدید مى شوند. دنیاى حرا براى بازدید کنندگان خود سه اکوسیستم منحصر به فرد و شگفت انگیز همچون جنگل هاى بارانى، آبسنگ هاى مرجانى و جنگل هاى مانگرو را عرضه کند که نه تنها از نظر ارزشى یا کارکردهاى اکولوژیکى بى همتاست بلکه از نظر زیبایى نیز خیره کننده بوده و از نظر اهمیّت براى تنوّع زیستى نیز کانون هاى حیاتى، تلقى مى شوند. رشد و نمو و هم چنین ادامه حیات بسیارى از جانوران و گیاهان در این اکوسیستم، به پدیده شگفت انگیز جزر و مدّ دریا وابسته است که این عمل جزر و مدّ شرایط زیستى ویژه اى براى این جنگل هاى دریایى بوجود مى آورند.

فواید درختان حرّا


درختان حرّا دائم سر در آب فرو برده و از نظر ها، پنهان مى شوند. این درختان دارای فواید متعدّدی است، از جمله؛

برگ درختان دریایى حرا علاوه بر این که منبع مهم غذایى براى آبزیان گیاهخوار به شمار مى رود به عنوان علوفه به مصرف دام هاى جزیره قشم شامل شترها و گاوان نیز قرار، مى گیرد. مردمان ساکن در مجاورت جنگل هاى حرا، برگ این درختان را داراى خواصّ بهداشتى دانسته و معتقدند حیوان با خوردن این برگ ها در مقابل بیمارى هاى دامى، مصون مى ماند. مردمان ساکن این مناطق هم چنین بر این باوند که ماده نیرومندى در ساقه و برگ درختان حرا وجود دارد که براى بارورى و حفظ نسل دام ها نیز بسیار مفید، مى باشد.
یکى دیگر از خواص درختان دریایى حرا معتدل کردن شرایط فیزیکى و تاثیراتى است که بر روى فعالیّت هاى بیولوژیکى منطقه ایجاد مى کنند به طورى که این شرایط محیطى مهمّ ترین محلّ پرورش ماهى هامور یا "تن"، است.
جنگل هاى دریایى حرا هم چنین زیستگاه مناسبى براى رشد آبزیان دوکفه اى، شک پایان، انواع خرچنگ ها و بارباکدها، مى باشد.
درختان حرا و خورهاى این جنگل دریایى محلّ مناسبى براى تغذیه پرندگان مهاجر و آبزى است که براى گذر از سرماى زمستان از اواسط پاییز تا پایان فصل زمستان در میان درختان سرسبز حرا در جزیره زیبا و آرام قشم، سکونت مى کنند.

زیبایى هاى سحرانگیز درختان حرّا


جنگل هاى دریایى حرا یا مانگرو نه تنها در سطح ملّى حایز اهمیّت هستند، بلکه داراى دو عنوان جهانى ذخیره گاه زیست کره و تالاب بین المللى نیز مى باشند که با محیط زیست پویا و ساز و کارهاى پیچیده، پرندگان نادر، آبزیان غیرمتعارف و ارزش ها و زیبایى هاى سحرانگیز خود پدیده هاى شگفت انگیزى بوجود آورده که براى طیف گسترده اى از مردم جذابیت هاى خاصى به همراه، دارد. در جنگل هاى همیشه سرسبز حرا مى توان بسیارى از زیبایى ها از جمله ماهى خزنده، پرندگان نادرى هم چون اگرت بزرگ، گیلانشاه خالدار و حواصیل هندى در کنار عقاب ماهیگیر و نوک قاشقى، پلیکان ها و فلامینگو ها را در کنار هم و بصورت یکجا، مشاهده کرد. همه ساله و بویژه در ایام تعطیلات پایان سال گردشگران زیادى از کشورهاى خارجى و از اقصى نقاط داخل کشور براى دیدن این جنگل ها به جزیره زیبا و آرام قشم در استان هرمز گان سفر مى کنند و از نزدیک به تماشاى طبیعت زیباى این جنگل ها، مى نشینند. براى مسافران، میهمانان، گردشگران و عاشقان طبیعت که از راه هاى دور و نزدیک به جزیره زیبا و آرام قشم سفر مى کنند حیف است که از جنگل هاى شگفت انگیز دریایى حرا، دیدن نکنند.


منبع: خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی







behnam5555 08-11-2011 03:37 PM

برج طغرل
http://www.yomnaa.com/images/stories/9002/027.jpg


در شهر ری، شرق آرامگاه ابن بابویه برج طغرل واقع شده است. این برج از آثار به جا مانده از دورهٔ سلجوقیان است. ارتفاع برج ۲۰متر است.*

ویژگی های معماری:

این برج شبیه عقربه‌های ساعت بوده و از روی تابش آفتاب بر روی کنگره‌هایش، زمان را تشخیص می داده اند. این بنا با مساحتی بالغ بر 48متر مربع و ارتفاعی در حدود 20متر و با اسکلتی خشتی و آجری به صورت استوانه های افراشته خودنمائی می‌کند که نمای داخلی آن به صورت استوانه گون و نمای بیرونی آن به صورت مشلع تزئین یافته است که از 24کنگره با زوایه‌های حادّه تشکیل شده است. در ضلع شمالی و جنوبی برج دو سر در با معماری طرح رازی ساخته شده است و تقریباً تا ارتفاع 4متری برج دیوارها به صورت توپ تا قطر دیوارهای حدود 5/1متر تشکیل شده و دیوارهای بالای ارتفاع 4متر به صورت تو خالی طراحی شده و وسط آن پلیکانی وجود دارد که در آن در همان ارتفاع در ضلع شمالی بنا خودنمائی می‌کند که رابطی بین قسمت های تحتانی و فوقانی برج است درها و قوس های رازی که فشار فوق‌العاده‌ای را تحمّل می‌کند و تو خالی بودن دیوارهای فوقانی به استحکام بنا کمک کرده و جنس خشت به کار رفته در برج که از زاج و خاک و سفیده تخم مرغ است بر استحکام آن می‌افزاید. قدمت برج و پا برجا بودن آن در طی 700سال که از ساخت آن می‌گذرد با توجّه به وقوع زلزله‌های سهمگین در ناحیه نشان از پی مستحکم و عمیق این بنا دارد. پی سازنده این برج در کف آن در کناره‌های دیوارها کانالهای گذر هوا را تعبیه کرده‌ که این کانالها مانع از رطوبت دیوارها و از بین بردن خرابیهای ناشی از آن می‌شود و دیوراهای برج طوری طراحی شده که موجب طنین صدا در درون بنا می‌شود و اگر واعظی یا خواننده‌ای در وسط برج خطبه‌ای ایراد کند و یا تصنیفی را بسراید صدای آن در همة برج طنین انداز می‌شود و به صورت اکو وار به سمع همه می‌رسد که البته وجود سقفی مخروطی که بر فراز دیوارهای برج قرار داشته که هم اکنون اثری از آن بر جای نیست شاید به این فناوری اکستیکی جلوه‌ای دیگر می‌داده است.


آرامگاه

شخصیّت مدفون در آرامگاه این بنا طغرل بیک سلجوقی است.** پیکر محمّد طباطبایی هم، پس از مرگ در جوار این برج در سال ۱۳۷۱به خاک سپرده‌شد.


سازنده بنا

این بنا را فخر‌الدّوله ساخته است.*** برج طغرل برای نخستین بار در سال ۱۳۰۱هجری قمری و در پایان ۳۵امین سال پادشاهی ناصرالدّین شاه مرمت و بازسازی شد. این مرمت به دستور شاه و به دست وزیرش امین السّلطان آن جام گرفت و لوحه‌ای مرمر بر سردر بنا نصب شد. این بازسازی بنا را از خطر نابودی نجات داد ولی ظرافت کاری‌های قدیمی و بقعهٔ کتیبهٔ کوفی آن را از بین برد. بعد از انقلاب ۱۳۵۷سال ها این بنا متروک بود تا در اوایل دههٔ 70بار دیگر مورد بازسازی قرار گرفت و به طور جدّی در نیمهٔ سال ۱۳۷۷آغاز و در زمستان ۱۳۷۹به پایان رسید. در حال حاضر بازسازی بنا به دست منطقه ۲۰شهرداری تهران در محوطه‌ای به وسعت ۲هکتار و به منظور گسترش و ساختن فرهنگسرا، کتابخانه، موزه و رستوران در حال آن جام است.


کاربردهای برج طغرل

این برج علاوه بر آن که یادآور فرزانگان و دلاوران عصر خود هست استاد سازنده آن کاربردهای دیگری را در جاودانه ساختن آن به کار برده و معماری پنهانی را برای پی بردن به اسراری با آن عجین کرده است. از جمله کاربرد این برج استفاده در شب های تار با استفاده از روشن کردن آتش بر باروی بلند آن برای راهنمای مسافران جاده ابریشم که از جانب خراسان به جانب ری می‌آمدند، بوده و در روز احتیاجات گاه شماری مردم را مرتفع نموده است. بنا به گفته فرزانه اندیشمند استاد منوچهر آرین پژوهش گر خراسانی عرصه تاریخ علم کشور در مقاله نگاه دیگری به برج ها اطلاق واژه برج به این بنا و بناهای مشابه از آن جا که برج به منازل عبور حرکت سالانه خورشید در دائره‌البروج گفته می‌شود حکایت از این مطلب دارد که گذشتگان از این روی سایه‌های این ابنیه و دریچه‌های گذر نور خورشید که در روی آن ها تعبیه شده پی به برجی که خورشید در آن غوطه ور می‌باشد می‌بردند زیرا که در هر برجی خورشید ارتفاع خاصّی در آسمان نسبت به افق و میل خاصّی نسبت به جهات جغرافیایی مناطق دارد. لاجرم سایه‌ها و طرز تابش آن متفاوت خواهد بود که از این تغییرات می‌توان در تعیین روزها و برج‌ها بهره‌ برد و این فناوری به کار رفته در این ساختمان هاست که کلمة برج را زیبنده نام آن کرده است. برج طغرل علاوه بر این ویژگی فوق‌العاده، ویژگی منحصر به فرد دیگری در خود نهفته دارد که سرود زیبای اندیشه استاد سازنده خود را جلوه‌گر می‌کند و آن ساعت آفتابی منحصر به فردی است که در دل کنگره‌های آن پنهان دارد. که شاید مورد مشابه آن در تاریخ علم کمتر یافت می‌شود. حول این برج از نمای بیرونی 24 کنگره با زاویة حاده جلوه‌گر شده که اگر در روبروی درگاه آن بایستید گویی شیری با دهانی باز به شما می‌نگرد. در دقّت در این بنا از آن جا که این کنگره‌ها درو تا دور این اثر را فرا گرفته به گونه‌ای خاصّ طرّاحی شده که اگر چنان چه طلوع آفتاب اتفاق بیافتد در جانب شرق بنا کم‌کم یکی از کنگره‌ها روشن می‌شود و آفتاب درون آن می‌تابد، اگر نیم ساعت از طلوع آفتاب بگذرد، نصف کنگره روشن می‌شود. اگر یک ساعت از طلوع خورشید بگذرد یک کنگره به طور کامل روشن می‌شود و اگر چنان چه 2ساعت بگذرد و کنگره روشن می‌شود، همین طور اگر 3ساعت بگذرد 3کنگره تا هنگامی که به لحظه‌ای می‌رسیم که خورشید روی نصف النهار منطقه قرار می‌گیرد. یعنی بیش ترین ارتفاع خود را از افق دارد، در این هنگام خورشید درست در بالای سر در جنوبی برج قرار می‌گیرد چرا که درب های برج کاملاً شمالی جنوبی بوده و روی نصف النهار واقع است در این هنگام سایه تیغه‌ای که بالای سر سردرب ورودی است درست در بالای تبری ضربی گونه سر در قرار گرفته و حکایت از لحظه اذان ظهر می‌کند و در زمستان که ارتفاع خورشید پایین‌تر است در لحظه ظهر خورشید از درب جنوبی درست وسط برج می‌تابد. اگر چنان چه خورشید از لحظه ظهر زوال پذیر و به جانب غرب گرایش یابد حال کنگره‌های جانب غرب شروع به روشن شدن می‌کند. اگر نیم‌ ساعت از لحظه ظهر بگذرد نیمی از کنگره از جانب غرب روشن می‌شود اگر یک ساعت بگذرد یکی از کنگره‌ها و اگر 2ساعت از ظهر بگذرد نیمی از کنگره‌ها روشن می‌شود و همین گونه تا خورشید غروب کند. پس از روی کنگره‌های این برج و روشن شدن آن توسط خورشید می‌توان مقدار گذشت زمان را از لحظه طلوع آفتاب، لحظه ظهر ، و مقدار گذشت زمان از لحظه ظهر را محاسبه و تعیین نمود.


پی نوشت:

* بدون احتساب گنبد مخروطی شکلی که امروزه اثری از آن نمانده است. برج با شمارهٔ ۱۴۷در سال ۱۳۱۰ش در فهرست آثار ملّی به ثبت رسید.

** در مجمل‌التواریخ صفحهٔ ۴۶۵ آمده‌است: «سلطان طغرل‌بیک در شهر ری وفات یافت و تربتش آن جا برجاست». مورخ نامی ترکیه، فارق سومر نیز محل دفن طغرل را همین مکان می داند. (اغوزها - ترکمن ها - فارق سومر، ترجمه آنا دردی عنصری، انتشارات حاج طلایی سال 1380 ص 158) عده‌ای از نویسندگان هم، این مکان را محلّ دفن خلیل سلطان از فرزندان تیمور لنگ و همسر او شاد‌الملک در قرن ۱۵ می‌دانند. استاد سیّد محمّد طباطبایی با توجّه به تحقیقات مفصّلی که پیرامون این اثر تاریخی و شخصیّت مدفون در آن داشته‌است این بنا را متعلق به ابراهیم الخواص می‌داند.
*** کتاب جامع ری باستان تالیف حسن کریمیان.

منبع:
خبرگزاری دانشگاه آزاد اسلامی


behnam5555 08-11-2011 03:41 PM


برج آزادی

http://www.yomnaa.com/images/stories/9002/683.jpg

تاریخ ساخت برج آزادی به سال 1345ش بر می گردد. در این سال طرح یک نماد معرف ایران بین معماران ایرانی به مسابقه گذاشته می شود. در نهایت طرح مهندس حسین امانت، 26ساله و فارغ التحصیل دانشگاه تهران برنده و برای ساخت انتخاب می شود. عملیات بنا برج آزادی در 11آبان 1348ش آغاز می شود. پس از 28ماه کار، در 24 دی ماه 1350به بهره برداری می رسد. معماری برج آزادی تلفیقی از معماری دوران هخامنشی، ساسانی و اسلامی است. این بنا دارای 3طبقه، 4آسانسور، 2راه پله و 286پلکان است. در محوطه زیرین آزادی چندین سالن نمایش، نگار خانه، کتابخانه، موزه و ... قرار دارد. طول این بنا 63متر، ارتفاع آن از سطح زمین 45 و ارتفاع از کف موزه 5متر است.

مجتمع فرهنگی آزادی
این مجتمع، از چندین بخش، در سطح زیرین برجی به همین نام قرار دارد. این قسمت فرهنگی مجموعه آزادی دارای این بخش ها می باشد:
موزه،
کتابخانه،
سالن دیورا،
سالن نمایشگاه،
سالن اجتماعات،
واحد سمعی و بصری و
سالن برگزاری کنسرت و کنفرانس.
این مجموعه فرهنگی 5000 متری در بر گیرنده برج اصلی(تلفیقی از معماری ساسانی و اسلامی کار حسین امانت) است و در طبقه تحتانی میدان آزادی قرار دارد. این مجموعه در شهریور ماه سال 1350گشایش یافت و در سال 1357 «مجموعه فرهنگی آزادی» نام گرفت. کتابخانه وسیع و مجهز این مجموعه با مساحت 5/271متر مربع دارای بیش از 000/50جلد کتاب می باشد. هم چنین کتابخانه محققات و مؤلفان با مساحت 243متر مربع مکانی است که از طریق 30دستگاه کامپیوتر به شبکه های اطلاع رسانی داخلی و خارجی متّصل شده است.

منبع: معماران




behnam5555 08-11-2011 03:43 PM

تاریخ طراحی

http://www.yomnaa.com/images/stories/9002/664.jpg

تاریخ طراحی به چه زمانی بر می گردد؟

طراحی، خلق تصویرها و طرح هایی است که به شکل خط هایی ترسیم می شوند و برای ترسیم علاوه بر رنگ، از مواد، قلم و یا وسایلی مانند آن ها استفاده می شود.
از زمان های ما قبل تاریخ یعنی هنگامی که بشر، شروع به بیان فکرها و عقیده های خود بر روی دیواره های سنگی غارها کرد، طراحی، یکی از فعالیت های طبیعی انسان بوده است. تمامی کودکان به نوع طراحی می کنند.
بسیاری از هنرمندان مشهور درمیان بهترین آثار خود، طرح هایی را به جای گذاشته اند که طبعی و واقعی به نظر رسیده و تمام جزییات موضوع اصلی را دربر دارد.
در برخی دیگر از طرح ها، با استفاده از تعداد کمی خط، ظریف کاری هایی کم اهمیت، ولی با تأثیر بسیار قوی ایجاد می شود.
لئوناردوداوینچی در نقاشی های خود از طرح ها و نقاشی های علمی استفاده می کرد. از دیگر نقاشانی که در طراحی نیز مهارت کاملی داشتند، می توان از پیتربروگل، پل سزان، پابلوپیکاسو و کمال الملک را نام برد.
«مقعر و محدّب» نام اثری از مورسی اشر (1972 – 1898) است. در لیتوگرافی، ابتدا یک سنگ یا فلز، طراحی شده، سپس با استفاده مرکب و رنگ، می شود.
این تصویر، با رعایت کامل ریزه کاری ها، در نظر اول طراحی با مداد فرض می شود.

behnam5555 08-11-2011 03:46 PM

سوء هاضمه

http://www.yomnaa.com/images/stories/9002/645.jpg
نفخ يا تجمع گاز در دستگاه گوارش اساسي‌ترين شكايت افراد مبتلا به سوءهاضمه است. در اصل احساس‌ پري و فشار بلافاصله پس از غذا و تسكين آن با آروغ زدن را نفخ معده مي‌نامند. علّت اصلي نفخ معده مصرف غذاهايي است كه تخليه معده را دچار كندي مي‌كنند، مانند؛ غذاهايي كه حاوي مقادير بالاي پروتئين و چربي هستند. سوء هاضمه به احساس ناراحتي مبهم در شکم يا قفسه سينه گفته مي‌شود که هيچ علّت عضوي مشخص براي آن پيدا نشده است. اين احساس ناراحتي هنگام غذاخوردن يا بعد از آن ايجاد مي‌شود. در شرايط بروز سوء هاضمه، معده ، مري و روده کوچک دچار مشکل و اختلال عملکردي مي‌شوند. کساني که به اين بيماري دچار مي‌شوند بايد تحت مراقبت مناسب شامل مراقبت شخصي و معاينه پزشکي قرار بگيرند. به نقل از شبکه خبري تورنتو نيوز در مقاله جديدي در اين زمينه آورده است که در موارد شديد و طولاني شدن بيماري، مراجعه به پزشک جهت بررسي علل عضوي، سلامت عمومي بدن و داروهاي مصرفي ضرورت دارد.
شايع‌ترين نشانه‌هاي اين اختلال گوارشي شامل آروغ زدن، کشيدگي و نفخ شکمي و احساس گاز زياد در شکم و نيز سيري زودرس است. در بعضي از بيماران حتّي درد واقعي شکم و علائم شبيه زخم معده ممکن است بروز کند در صورتي که هيچ زخمي وجود ندارد و به اين حالت ترش کردن بدون زخم مي‌گوييم. نفخ يا تجمع گاز در دستگاه گوارش اساسي‌ترين شكايت افراد مبتلا به سوءهاضمه است. احساس‌ پري و فشار بلافاصله پس از غذا و تسكين آن با آروغ زدن علّت اصلي نفخ معده با مصرف غذاهايي است كه تخليه معده را دچار كندي مي‌كنند. در برخي موارد سوء هاضمه با مصرف برخي غذاها رابطه مستقيم دارد. به عنوان مثال بيماران مبتلا به تنگي مري مايعات را خوب تحمل مي‌كنند ولي خوردن غذاهاي جامد، ممكن است با ناراحتي به مخصوص در زير جناغ همراه باشد. اين عارضه ممکن است هم بزرگ سالان و هم کودکان را گرفتار کند.

جلوگيري از سوء هاضمه

در خوردن شکلات زياده روي نکنید.
به جاي خوردن مقادير زياد غذا در يک وعده، وعده‌هاي متعدد و کوچک غذا را صرف کنيد.
غذاهاي سبک‌تر و سالم‌تر بخوريد و از خوراکي‌هاي چرب مانند چيزبرگر و سيب‌زميني سرخ‌کرده پرهيز کنيد.
آهسته غذا بخوريد و پس از غذاخوردن مدّتي استراحت کنيد و بلافاصله به ورزش يا فعاليت جسمي نپردازيد.
اگر غذاهاي اسيدي مانند مرکبات يا نوشابه‌هاي گازدار معده شما را آشفته مي‌کنند، از مصرف آن ها دوري کنيد.
منبع: ايسنا (به نقل از شبکه خبري تورنتو نيوز)



behnam5555 08-11-2011 03:51 PM


خوش به حال زن‌ها!


در زبان عاميانه مي‌گويند: «زن‌ها بيشتر از مردها عمر مي‌كنند!»؛ در زبان علمي مي‌گويند: «ميانگين سن زن‌ها از ميانگين سن مردها بيشتر است.» و معني هر دوي اينها‎ ‎اين است كه تعداد زنهايي كه به سن‌ بالايي مي‌رسند، بيشتر از مردهايي است كه به همان سن مي‌رسند؛ مثال: طبق آمار بين هر 100 نفري كه به سن 110 سالگي رسيده‌اند، 90 نفرشان زن هستند و فقط 10 نفرشان مرد، و بين هر 100 نفري كه به سن 112سالگي رسيده‌اند، 92 نفرشان زن هستند و 8 نفرشان مرد.

http://www.yomnaa.com/images/stories/8908/074.jpg


در زبان عاميانه مي‌گويند: «زنها كمتر از مردها مي‌ميرند!»؛ در زبان علمي مي‌گويند: «تعداد زنهايي كه در سن مشخصي مي‌ميرند، كمتر از تعداد مردهايي است كه در همان سن مي‌ميرند.»؛ آمارها نشان مي‌دهند كه اين حرف براي هر سني درست است حتي سن پيش از تولد! مثال: بين 124 جنيني كه جانشان را از دست مي‌دهند، 100 تايشان پسرند و 24تايشان دختر.

اين آمار مربوط به كل دنياست و در منطقه‌هاي جغرافيايي و شرايط خاص مي‌تواند تغيير كند.



behnam5555 08-11-2011 04:05 PM




خواندني هاي دلنشين

http://www.yomnaa.com/images/stories/9003/764.jpg


1. طولانى ‏ترين جنگ:
طولانى‏ترين جنگ بين انگليس و فرانسه واقع شد كه به مدّت 115 سال طول كشيد و از ابتداى سال 1338 شروع و تا 1453 ادامه داشت. از آن طولانى‏تر جنگ هاى صليبى نه گانه بود كه نخستين آن در سال 1096 ميلادى آغاز و آخرين و نهمين آن در سال 1291 كه در مجموع 195 سال مى ‏شود، پايان يافت.(1)

2. نفرت از بيكارى:
پيامبر اكرم ص هرگاه شخص بيكارى را مى‏ديد، تعجب مى‏كرد و مى‏پرسيد كه كارى دارد يا نه؟ اگر متوجه مى‏شد كه بيكار است، مى‏فرمود: از چشم من افتاد. عرض مى‏كردند: چرا؟ مى‏فرمود: زيرا مؤمن وقتى حرفه و شغلى نداشته باشد، با دينش زندگى مى‏كند (و از دينش مايه مى‏گذارد و آن را تباه مى‏سازد).(2)

3. هفتصد نماز براى يك درهم:
در روز قيامت افراد مديون را كه حق مردم را نپرداخته‏اند، در مكان مرتفعى قرار مى‏دهند و از مردم خواسته مى‏شود كه هر كس به گردن آنان حقّى دارد، مى‏تواند باز ستاند. در مقابل يك درهم حق مردم، ثواب هفتصد نماز قبول شده آنان را از ايشان گرفته، به پرونده صاحب حق منتقل مى‏كنند.»(3)

4. رمز موفقيّت شيخ انصارى:
ايشان علاوه بر تلاش و توكّل و انجام واجبات، به چند عمل مستحب از اوّل بلوغ تا پايان عمر پاى‏بند بود و همين باعث موفقيّت او شد. آن اعمال عبارت بود از:الف) قرائت يك جزء قرآن كريم؛ب) نماز جعفر طيار؛ج) خواندن زيارت جامعه؛د) زيارت عاشورا با صد لعن و سلام.و اين اعمال را هر روز انجام مى‏داد.(4)

5. رمز موفقيّت بزرگان:
يكى از رمزهاى موفقيت بزرگان استفاده از تمام فرصت ها بوده است.ابن رشد اندلسى دانشمند قرن ششم داراى تأليفات بسيارى در فلسفه است. نقل شده كه او در طول زندگى همواره مشغول نوشتن و تأليف بود، جز دو شب: شب زفاف و شبى كه پدرش از دنيا رفت.از مرحوم آية الله گلپايگانى نقل شده است كه: دورانى كه در مدرسه فيضيّه طلبه بودم، به شدت بيمار شدم؛ به گونه‏اى كه نمى‏توانستم حركت كنم. از رفقا درخواست كردم كه مرا با بسترم به محل درس ببرند تا از درس استاد محروم نشوم.مرحوم آية الله بروجردى هميشه در حال مطالعه بود و حتى روزهاى تعطيل نيز از مطالعه غافل نبود.«ماردن كود» آن قدر اهل تلاش و كوشش بود كه يكى از آثارش را در ضمن رفتن به خانه بيماران نوشته است. دكتر «بورنى» زبان فرانسوى و ايتاليايى را هنگام رفتن به اداره و بازگشتن از آن ياد گرفت.(5) و مرحوم فيض كاشانى اشعار كتاب "طاقديس" را كه نغز و دلنشين است، در مسير راه مستراح سروده است.

6. كمك به يك حيوان، مايه سعادت:آية الله العظمى شفتى از مراجع بزرگ اصفهان و داراى قدرت معنوى و اجتماعى بالايى بود، تا آنجا كه ظلّ السلطان به فقيرى كه از او كمك خواسته بود، گفت: چرا پيش ما آمده‏اى! اگر علم مى‏خواهى، به مسجد سيد برو! اگر پول و قدرت مى‏خواهى، باز هم به آن جا نزد آية الله شفتى برو! خود او درباره راز اين موفقيّت مى‏گويد: «مدّتى بر اثر فقر غذايى نداشتم بخورم تا اينكه مجبور شدم مبلغى از رفيقم قرض گرفتم و با آن مقدارى آبگوشت كلّه خريدم. در مسير برگشت سگى بسيار گرسنه كه سه تا پچه‏اش به پستان بى‏شير او چسبيده بودند، توجه مرا به خود جلب كرد. دلم به حال آنان سوخت، با خود گفتم: من كه مدّتى است رنج گرسنگى را تحمّل نموده‏ام، چند روز ديگر هم تحمّل مى‏كنم. نان را در آبگوشت تريد كردم، با همان ظرف در جلوى سگ قرار دادم. با تمام اشتياق آن را خورد. ظرف را خاك مالى نموده، شستم. مدّتى نگذشت كه وضع مالى من خوب شد.»(6)

7. بزرگ‏ترين پرنده:
بزرگ‏ترين پرنده، تيره‏اى از شتر مرغ آمريكايى است كه نسل آن در حال انقراض و نابودى است. اين شتر مرغ ها در سنگال و سودان و اتيوپى زندگى مى‏كنند و 70/2 متر ارتفاع و 165 كيلوگرم وزن دارند.(7)

8. چاه مكن بهر كسى:
هرکس چاهی برای برادرش بکند خود در ان خواهد افتاد. مادر هلاكو خان از دنيا رفت. يكى از علماى اهل سنّت كه به خواجه نصيرالدين طوسى حسادت مى‏ورزيد، به هلاكوخان پيشنهاد كرد كه براى پاسخ دادن به سؤالات نكير و منكر در شب اول قبر خوب است خواجه نصير را كه در فن مجادله مهارت دارد، همراه مادرت دفن نمايى تا مادر بى‏سوادت در پاسخ سؤالات در نماند.هلاكوخان پيشنهاد را با خواجه مطرح نمود. خواجه گفت: گرفتارى تو بيش از مادر است. بگذار وقتى شما وفات كرديد، همراه شما در قبر باشم و به سؤالات مَلَكين جواب دهم؛ ولى براى مادرت، اين عالم سنّى مناسب‏تر است. هلاكو خان سخن خواجه را پذيرفت و فوری دستور داد كه او را همراه مادرش دفن كنند.(8)



منبع: مجله ‏مبلغان /شماره 58.
پی نوشت:
1. خواندني هاى دلنشين، سعيدى لاهيجى، ص102.
2. : لاَِنَّ الْمُؤْمِنَ اِذا لَمْ يَكُنْ لَهُ حِرْفَةٌ يَعيشُ بِدينِه؛ بحارالانوار، ج100، ص9، ح38.
3. پندهاى جاويدان، محمدى اشتهاردى، ص203.
4. زندگانى و شخصيّت شيخ انصارى، ص90.
5. رمز موفقيّت بزرگان، ص178 ـ 160

behnam5555 08-12-2011 05:27 PM





ياد‌ بود‌ شاعر

به ياد‌ بود‌ مرگ شاعر بزرگي، با تشريفات تمام يك تابلو بزرگ حاوي شرح حال او را روي سر د‌ر منزلش نصب كرد‌ند‌. پس از تمام شد‌ن تشريفات، د‌و نفر از مد‌عوين با هم به طرف منزل مي‌رفتند‌. يكي از آنان گفت:
ـ به نظر تو اگر من هم بميرم تابلويي بالاي د‌ر منزلم آويزان خواهند‌ كرد‌؟
د‌ومي گفت: بله، حتماً.
پرسيد‌: روي آن چه چيزي خواهند‌ نوشت؟
گفت: روي آن مي‌نويسند‌:
اين خانه اجاره د‌اد‌ه مي‌شود‌!

تهد‌يد‌
د‌رويشي به د‌ر د‌هي رسيد‌. جمعي كد‌خد‌ايان را د‌يد‌ آنجا نشسته‌اند‌. گفت مرا چيزي بد‌هيد‌ وگرنه به خد‌ا با اين د‌ه همان كنم كه با آن د‌ه كرد‌م. ايشان ترسيد‌ند‌ گفتند‌ مباد‌ا كه ولي يا ساحري باشد‌ كه از او خرابي به ما رسد‌. آنچه خواست بد‌اد‌ند‌. بعد‌ از او پرسيد‌ند‌ كه با آن د‌ه چه كرد‌ي؟ گفت آنجا سؤالي كرد‌م چيزي ند‌اد‌ند‌، به اينجا آمد‌م. اگر شما هم چيزي نمي‌د‌اد‌يد‌ اين د‌ه را نيز رها مي‌كرد‌م به د‌هي د‌يگر مي‌رفتم!


#

كلي از حمام بيرون آمد‌، كلاهش د‌زد‌يد‌ه بود‌ند‌ و با حمامي ماجرا مي‌كرد‌. حمامي گفت:
ـ تو اينجا آمد‌ي كلاه ند‌اشتي.
كل گفت:
ـ اي مسلمانان! آخر اين سر از آن سرهاست كه بي‌كلاه به راه توان برد‌؟!

#

مخفي اهل گيلان و شاعري به غايت ضعيف‌الجثه بود‌‌. روزي امام قلي‌خان حاكم فارس به او گفت:
ـ چرا چنين ضعيف و رنجوري؟
گفت: همين مقد‌‌ار هم جاي شكرش باقي‌ست كه باقي ماند‌‌ه‌ام. زيرا همه مرد‌‌م نيستي مرا آرزو مي‌كنند‌‌ و د‌‌ر حقيقت منم كه اين قد‌‌ر هم ماند‌‌ه‌ام. اگر د‌‌يگري بود‌‌ اثري از وي باقي نمي‌ماند‌‌!
خان پرسيد‌‌: چطور؟
گفت: قربان! مگر نمي‌بينيد‌‌ كه همه كس د‌‌ر صد‌‌ر مقال مي‌نويسد‌‌: مخفي نماند‌‌!

«تذكرة‌الخواتين»

behnam5555 08-12-2011 05:28 PM

«زلالي خوانساري» از شاعراني است كه د‌‌ر مثنوي‌سرايي قد‌‌رتي بسزا د‌‌اشته و مثنوي «محمود‌‌ و اياز» او مشهور است.

«ميرزا محمد‌‌علي ماهر» ـ كه از شاعران هم‌عصر اوست ـ گفته است كه زلالي حكايت مي‌كرد‌‌:
د‌‌ر يكي از شب‌هاي سرد‌‌ زمستان تني چند‌‌ از ياران د‌‌ر صحرا فرود‌‌ آمد‌‌ند‌‌، ناگاه آتشي كه افروخته بود‌‌ند‌‌، سرد‌‌ شد‌‌. يكي از آن ميان برخاست كه چوبي پيد‌‌ا كند‌‌. قضا را گذارش به گورستان افتاد‌‌ و تابوتي د‌‌ر آنجا د‌‌يد‌‌ه بر سرگذاشت كه به نزد‌‌ ياران برد‌‌. د‌‌ر بين راه يكي از او پرسيد‌‌ كه از عزيزان چه كسي مرد‌‌ه است؟
گفت: آتش!
و زلالي بد‌‌ين مناسبت گفت:
شبي رند‌‌ي د‌‌ر ايام زمستان
به سر تابوت مي‌برد‌‌ي شتابان
يكي پرسيد‌‌ از او كاي يار د‌‌لكش
كه مرد‌‌ه‌ست از عزيزان؟ گفت: آتش!


«كلمات الشعراء به نقل از گنجينه لطايف»


behnam5555 08-12-2011 05:40 PM

به آن نخواهند رسید

از جمله چيزهايى كه خداوند به داوود علیه السلام وحى كرده اين است كه:
ای داوود، من پنج چیز را در پنج چیز قرار داده ام، ولی مردم می خواهند آن ها را از راه دیگر بدست آورند و قطعاً به آن نمی رسند:‏
علم را در گرسنگی و تلاش (جوع و جُهد) قرار دادم ولی آن ها آن را با سیری و راحتی می خواهند، ولی نمی یابند.‏
عزت (و شرف) را در طاعت خودم قرار دادم ولی آن ها می خواهند بوسیلة خدمت به پادشاه، آن را بدست آورند که موفق نمی شوند.‏
بی نیازی(غِنی) را در قناعت قرار دادم ولی آن ها می خواهند بی نیازی را در ثروت جستجو کنند که بدست نخواهند آورد.‏
رضایت و خشنودی خود را در غضب کردن مردم بر نفسشان قرار دادم و حال اینکه آنان، آن را در رضای هوای نفس طلب می نمایند، ولی آن ‏را نمی یابند. ‏
و من راحتی را در بهشت قرار دادم، و آن ها، آن را در دنیا طلب می کنند پس نمی یابند.

(الجواهر السنية-كليات حديث قدسى، شیخ حر عاملی، ص: 179و180)


behnam5555 08-12-2011 05:46 PM

روزی روزگاری

● دو حکایت از مثنوی مولوی و دیوان پروین اعتصامی.

پیرمرد و زرگر

روزی پیرمردی لرزان پیش زرگری آمد و گفت: ترازویی می‌خواهم تا با آن زری را وزن کنم.
زرگر گفت: ای مرد، من غربال ندارم.
پیرمرد سخنش را تکرار کرد.
زرگر گفت: من که جارو ندارم.
پیرمرد با عصبانیت گفت: مگر کَری. من از تو ترازو خواستم.
زرگر گفت: کر نیستم و سخنت را شنیدم. تا تو بخواهی با این دست لرزان زرهایت را وزن کنی از دستت می‌افتد و پخش زمین می‌شود. پس به دنبال جارو می‌گردی تا زر خود را در میان گردوخاک جمع کنی و چون آن را جمع کردی، غربالی می‌خواهی تا آن را از خاک جدا کنی.

برگرفته از مثنوی مولوی

▪ کرباس و الماس

روزی جواهر فروشی؛ الماسی درخشان یافت. آن را در کیسه‌ای گذاشت و در صندوقی آهنی جای داد و برآن قفلی فولادی زد و به طرف سرزمین شام راهی شد تا آن را به قیمتی گران بفروشد. شب و روز از آن محافظت می‌کرد تا مبادا دزدی به او بزند.
کیسه سرش را بالا گرفت و با خود گفت: «عجب جاه و جلالی داریم. چه‌قدر از ما مراقبت می‌کنند. چه‌طور خودمان خبر نداشتیم.» الماس که حال و روز کیسه را دید، به حرف آمد و گفت: «ای دوست، تنها نیستی. چه‌طور ما را ندیدی. فکر نمی‌کنی این همه مراقبت فقط به خاطر تو نیست.»
کیسه سرش را خم کرد و به الماسی که در درونش می‌درخشید، نگاهی انداخت؛ الماسی روشن‌تر از خورشید تابان. چون کیسه به راز مراقبت‌های صاحبش پی برد، از خجالت سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.

برگرفته از دیوان پروین اعتصامی



behnam5555 08-12-2011 06:01 PM


هنر قاجاريه

بعد از صفويه به‌خاطر نابسامانى‌هاى اوضاع سياسي، اجتماعى و اقتصادى و تضعيف پشتوانه فرهنگى و عدم جهت‌گيرى مشخص، راه تقليد آگاهانه يا ناآگاهانه از هنر اروپايى گشوده شد. و روح خلاق ايرانى از توان افتاد.
هنرها در زمان قاجار ادامهٔ مشخص هنرهاى قبل از خود نبود و به‌نوعى نمايشگر جدايى فرهنگ ايرانى از سنت‌ عظيم اسلامى بود و به‌طورکلى در سطح نازل‌ترى نسبت به هنر ادوار قبل از خود قرار داشت و داراى شکوه و عظمت پيشين نبود.


در زمان فتحعلى‌شاه دومين شاه قاجار، هنر ايران متأثر از هنر دورهٔ صفوى بود و ضمناً تحت تأثير غرب نيز قرار داشت. در اين زمان بازگشت به سنت وجود داشت. علاوه بر معمارى بناهاى کم اهميت، ساخت بناهاى عام‌المنفعه مثل ساختن پل و قنات و مرمت آرامگاه‌هاى ملى نيز به انجام رسيد. فتحعلى‌شاه مجذوب ايران‌باستان بود و چند نقش برجسته به‌سبک ساسانى از خود به يادگار گذاشت. دورهٔ سلطنت محمدشاه از نظر هنرى دورهٔ تحکيم به‌شمار مى‌رفت و نه تکامل. در زمان ناصرالدين‌شاه که دوره‌اى طولانى به‌شمار مى‌آيد. نوآورى‌هاى اساسى در معمارى مذهبى و سنتى بازها، حمام‌ها و کاروانسراها صورت گرفت.
بطورکلى هنرمندان قاجار جز در عرصه‌هايى چون نقاشى رنگ روغني، همان شيوه‌هاى هنر صفويان را، آن‌هم به‌شکلى ناقص دنبال کردند.
در صد سال اخير نيز جنبشى نو مايه و فراگير در هنر ايران به‌وجود نيامد که بتوان آن را آغازى ديگر در هنر ايرانى دانست.

http://www.lailatolgadr.ir/images/st...rikh1/1h86.jpg
تيمچه ميرزا شفيع، تبريز

معمارى

http://www.lailatolgadr.ir/images/st...rikh1/1h88.jpg
مسجد و مدرسه آقابزرگ، کاشان
معمارى قاجار در شيوهٔ اصفهان دسته‌بندى مى‌شود. در روزگار قاجار و پس از سفرهاى ناصرالدين‌شاه به فرنگ، عناصرى از معمارى مغرب زمين با معمارى اصيل ايرانى در آميخت؛ مانند قوس‌هاى هلالى و نيم‌گرد. اين تأثير در نماى ساختمان‌ها بچشم مى‌خورد و تأثيرى ظاهرى مى‌باشد. اما با اين همه زياده‌روى در کاربرد آنها نوعى آشفتگى بوجود آورد که اين فرم‌ها را رو به انحطاط برد. در همين زمان در شهرهاى مختلف آثارى بديع بوجود آمد. نهضت‌ خانه‌سازى نيز به شهرت خاص خود دست يافت.
اشکال مختلف معمارى در قالب خانه‌سازي، کاخ‌سازي، دروازه، مسجد، بازار، حمام و بناهاى عمومى شامل تکيه، حسينيه و باغ پا گرفت و در محله‌هاى مختلف بنا شد.
در دوران ناصرالدين‌شاه، معمارى و هنرهاى وابسته به آن مانند کاشى‌کاري، گچبري، آيينه‌کاري، حجارى و نقاشى رونق پيدا کرد. تأثير بيگانه در ايران زياد شد و در عين حفظ سنت‌هاى هنرى گذشته، اقتباس‌هاى نسبتاً پسنديده‌اى رواج يافت. در دوران قاجار فضاى داخلى اتاق‌ها منقوش شد و در پوشش بيرونى بنا از گچ، و نقوش برجسته استفاده شد. اين آثار شامل مجموعهٔ ابراهيم‌خان در کرمان، عمارت کلاه‌فرنگى در تهران و کاخ شاهى باغ نگارستان، مسجد نراقى در کاشان، بازار وکيل و خانهٔ قوام در شيراز و خانه‌هايى در اصفهان بود. شيراز و کرمان هر يک آثار باارزشى از تاريخ معمارى معاصر ايران محسوب مى‌شوند.
مجموعهٔ کاخ گلستان در زمان سلطنت ناصرالدين ‌شاه به شکل کنونى درآمد.
کاخ صاحبقرانيه از ساختمان‌هايى است که در آن تلفيق معمارى ايرانى و باخترى بخوبى نمايان است. بسيارى از مراکز تجارى مانند تيمچه‌ها را نيز بايد از جمله بناهاى دورهٔ قاجار بحساب آورد. مانند تيمچه‌هاى علاءالدوله، حاجب‌الدوله، امين اقدس، و قيصريه در تهران و از همه مهم‌تر تيمچه‌سراى امين‌الدوله در کاشان.
از اين دوره در جوار تهران، ساختمان‌هاى چندى ساخته شد، نظير باغ شاه، مجموعهٔ اراک (سلطان‌آباد سابق) با برج‌ها، پاسدارخانه‌ها و چهار کاخ.
از ديگر کاخ‌ها و کلاه‌فرنگى‌ها مى‌توان سرخه حصار، عشرت‌آباد؛ در شيراز عمارت باغ ارم، باغ دلگشا، عفيف‌آباد و جهان‌نما و خانه‌هاى قوام‌الملک و در شهرهاى کاشان و قزوين نيز بناهايى را برشمرد.


نقاشى
نگارگرى دوران قاجار شامل شيوهٔ نگاره‌هاى دورهٔ صفويه و نقاشى اروپاست. در اين زمان تصويرگرى مجدداً مورد توجه واقع مى‌شود؛ نسخهٔ ديوان اشعار مربوط به فتحعلى‌شاه با پوشش روغنى و تذهيب از جملهٔ برجسته‌ترين آنهاست.
نقاشان مشهور اين دوران عبارتند از: ميرزا بابا، سيد ميرزا و محمد صادق. اين‌ها بنيان‌گذاران مکتب قاجارى هستند. از ديگر نقاشان مشهور اين دوران، مهرعلي، عبدالله‌خان، محمدحسن، رجبعلى را مى‌توان نام برد.
از ديگر نقاشان نامدار اين دوره محمد غفاري، مشهور به کمال‌الملک، نقاش دربار ناصرى و مظفرى است که تا دوران رضاشاه پهلوى نيز مى‌زيسته است. وى در زمان مظفرالدين‌شاه به اروپا سفر کرد و به مطالعه و کپى‌بردارى از آثار نقاشان اروپايى پرداخت و سپس به ايران بازگشت و شاگردانى را تربيت کرد. گرايش کمال‌الملک به آثار هنرمندان اروپايى موجب رکود و توقف جريان هنرى دوران قاجار شد و تبليغى براى آموزش آن شيوه صورت گرفت. از آثار وى فالگير بغدادي، عرب خوابيده را مى‌توان نام برد.

طبيعت بيجان با گلدان و پرنده شکار شده(کمال الملک)، تهران 1312 ه ق
از آثار اين دوران هزار و يکشب با ۱۳۴ نگاره و به خط نستعليق و رقاع در ۶ جلد است که کاتب آن محمدحسين تهرانى بود. مجموعهٔ ديگر خمسهٔ نظامى است به خط نستعليق محمد هادى حاجى عبدالله آشتيانى قمى که داراى ۲۵ مجلس مى‌باشد. همچنين شيرين و فرهاد اثر وحشى بافقى به خط نستعليق و ۵ نگاره اثر صنيع‌الملک را مى‌توان نام برد. از اين دوران چندين شاهنامه و مجموعه‌ەاى ديگرى نيز باقى مانده است.
از نقاشان قهوه‌خانه نيز مى‌توان حسين قوللر آقاسي، محمد مدبره، محمد حميدي، عباس بلوکى‌فر، حسين همداني، حسن اسماعيل‌زاده و ميرزا مهدى شيرازى را نام برد. نقاشى قهوه‌خانه، نقاشى‌هاى حماسى مذهبى و ملى است که به اين نام مشهور شده‌اند.


http://www.lailatolgadr.ir/images/st...rikh1/1h91.jpg
نقاشى قهوه خانه اي : اثرى از حسين قوللر آقاسى 1954/ش1333


جنگ چالدران، استاد صادق نقاش، کاخ چهلستون اصفهان

شيوهٔ گل و مرغ‌سازى نيز شيوهٔ ديگرى از نقاشى بود که در اواخر عهد صفوى آغاز شد و در دوران قاجار ادامه يافت.

ساير هنرها
هنرهاى ديگرى که در دوران قاجار رونق فراوانى يافت، آيينه‌کارى و گچ‌برى و پنجره شيشه‌هاى رنگين گره‌چينى شده است. در هيچ دوره‌اى آيينه‌کارى تا به اين حد داراى زيبايى و رونق نبوده است.
در عهد قاجار کاشى‌کارى نيز رواج خوبى داشته است.
فلزکارى نيز به تقليد آثار صفوى ساخته مى‌شد و اتفاق تازه‌اى در اين زمينه روى نداد. در زمان سلطنت فتحعلى‌شاه، منسوجات بسيار نفيسى نيز توليد شد. صنعت قالى‌بافى و ديگر بافتنى‌ها مانند زرى‌بافي، ترمه و غيره نيز در دوران قاجار در ادامهٔ آثار دوران صفوى توليد و يا نسخه‌‌برداى شدند.
مراکز مهم کارهاى چوبى و فلزى اصفهان بود. مراکز مهم قلم‌زنى بر روى نقره تبريز، زنجان و شيراز بودند.
هنر تزئين بنا با آجر از نوعى تجديد حيات برخوردار مى‌شود. و هنر سنگ رونق نسبى داشت.

http://www.lailatolgadr.ir/images/st...rikh1/1h93.jpg
خانه حريرى، تبريز



http://www.lailatolgadr.ir/images/st...rikh1/1h87.jpg
مسجد نصيرالملک، شيراز



behnam5555 08-12-2011 06:22 PM

تفريح و ورزش از نظر اسلام

كتاب: زندگى اجتماعى از ديدگاه اسلام،

نويسنده: دكتر احمد شلبى
ترجمه: دكتر سيد محمود اسداللهى

تفريح و سرگرمى سالم و ورزشى كه جسم و عقل را نشاط مى‏ بخشد، از چيزهايى هستند كه براى انسان لازمند، و اصول ضرورى را در زندگى انسان تشكيل مى ‏دهند، زيرا انسانى كه كار مى ‏كند، حق اوست كه بازى كند، و آن كسى كه فعاليت مى‏ كند، حق اوست كه تجديد قوى كند، و آن كسى كه زحمت مى ‏كشد حق اوست كه استراحت كند.متخصصين علوم تربيتى مى ‏گويند كه بازى كردن براى كار كردن مفيد است و آن كسى كه كار مى‏ كند و بازى هم مى ‏كند، نتيجه كارش بيشتر و بهتر است از كسى كه كار مى‏ كند و بازى نمى‏ كند.
اسلام دين فطرت است و به همين جهت اين تمايل را به رسميت شناخته و آنرا تأييد و تحكيم نموده است، و در حديث شريف آمده است: همانا براى پروردگارت بر گردن تو حقى است و براى جسمت هم بر تو حقى است و...پس به هر صاحب حقى، حق خودش را ادا كن.روايت شده كه اصحاب پيغمبر (ص) گفتند: يا رسول الله وقتى كه در نزد تو هستيم، تو بهشت و جهنم را براى ما چنان تعريف مى‏ كنى كه گويى آنها را با چشم خود مى ‏بينيم، و زمانى كه از نزد تو بيرون مى‏ رويم، زنان و فرزندان و خانه خود، ما را سرگرم و به خود مشغول مى ‏سازند و بسيارى چيزها را فراموش مى‏ كنيم، پس آن حضرت فرمود: شما اگر به همان حال باشيد كه در نزد من هستيد، ملائكه در رختخواب و در بين راه با شما مصافحه مى ‏كنند و لكن آن يكساعتى است و اين هم ساعتى ديگر، و اين را سه بار تكرار فرمودند.در يكى از مجالس پيغمبر (ص) كه آنرا براى تلاوت قرآن تشكيل مى‏دادند، يك نفر شاعر عرب جلو آمد و خواست قصيده‏اى بخواند، پس ابو بكر گفت: آيا قرآن و شعر؟ پس رسول خدا (ص) فرمود: ساعتى از اين و ساعتى از آن (1) .و ابن عبدربه روايت مى ‏كند كه رسول خدا (ص) به منزل حسان بن ثابت عبورشان افتاد، در حالى كه كنيزكى براى او آواز مى ‏خواند: و هل على و يحكم*اذا لهوت من حرج يعنى: بر شما رحمت باد، آيا بر من اشكال است اگر كه آواز بخوانم؟ پس رسول خدا (ص) لبخندى زد و فرمود : اشكالى نيست.على بن ابيطالب (ع) گفته است: نيروى تازه ببخشيد ساعت به ساعت به دلهاى خود، زيرا قلب وقتى كه مجبور به كار شود كور مى‏ گردد.ابو درداء گفت: همانا من با كمى سرگرمى، استراحت مى ‏كنيم تا در انجام كار حق مرا كمك كند.
از جمله خوشمزگيها و سرگرميهاى سالم كه اسلام آنرا مباح دانسته، مزاح بدون ضرر است، براى اين كه مزاح دل را شاد و غم را از دل بر مى ‏دارد، زيرا روايت شده كه پيغمبر (ص) پيوسته مى‏گفت: بار خدايا من بتو پناه مى‏ برم از غم و اندوه، و آن حضرت مزاح مى‏ فرمود : ولى جز حق چيزى نمى‏ گفت.از رواياتى كه در اين باره نقل شده است كه پيرزنى نزد پيغمبر (ص) آمد وگفت: اى رسول خدا (ص) از خداوند تقاضا كن تا مرا به بهشت ببرد، پس آن حضرت فرمود: اى مادر، پيرزن داخل بهشت نمى‏ شود، و آن زن مدتى آشفته و ناراحت شد ولى طولى نكشيد كه پيغمبر (ص) برايش توضيح داد كه: پير زن در حالى كه پير است داخل بهشت نمى‏ شود، بلكه خداوند او را به صورت زن جوان و باكره‏اى برمى‏ گرداند و در حالى كه دختر و جوان است داخل بهشت مى‏ گردد، و آن حضرت قول خداى تعالى را تلاوت كردند كه «همانا ما زنان را بنوعى خاص از خلقت آفريديم، پس آنان را دختران باكره و عاشق شوهرانشان و هم سن شوهرشان قرار داديم» (2)
و از داستانهاى خوشمزه‏اى كه پيغمبر (ص) را به خنده انداخت و كتابهاى حديث آنرا نقل كرده‏ اند، داستانى است كه ابن ماجه ذكر مى ‏كند و مى‏ گويد: ابو بكر به قصد تجارت بيرون شد و نعيمان و سويبط بن حرمله كه هر دو از مجاهدين جنگ بدر بوده‏ اند همراه او بودند .نعيمان داراى توشه راه بود و سويبط هم مردى بسيار مزاح بود، پس يك بار به نعيمان گفت : به من غذا بده، نعيمان مدتى او را معطل گذاشت و گفت: ترا عصبانى خواهم كرد، و ابو بكر از آن دو غافل بود، پس سويبط اين موضوع را از او در دل نگهداشت و سپس كاروان وارد محله‏اى گرديد، سويبط به افراد آن محله گفت: بنده‏اى فروشى دارم آيا شما آنرا مى‏ خريد؟ گفتند : آرى گفت: بنده من، شخص پرحرفى است و ادعا مى‏ كند كه آزاد است، به حرف او گوش نكنيد و تسليم او به شما به عهده من خواهد بود، و اگر به حرف او گوش مى‏ كنيد به سراغ مشترى ديگرى بروم، گفتند: اشكالى ندارد و ما به گفته تو اعتماد مى ‏كنيم.پس او را در مقابل ده ناقه شتر جوان خريدند، و آمدند و به گردن نعيمان عمامه و يا ريسمانى گذاشتند.نعيمان گفت: من آزادم و بنده نيستم و اين مرد شما را مسخره مى‏ كند، پس گفتند: ما مى‏ دانيم كه تو اين ادعا را خواهى كرد و به حرفش گوش ندادند و او را بردند.پس موقعى كه ابو بكر آمد و داستان را فهميد، از اين تلافى سويبط نسبت به نعيمان كه به او غذا نداده بود، بسيار خنديد و نزد خريداران رفت و شتران را پس داد و نعيمان را برگردانيد.موقعى كه به مدينه برگشتند، ابو بكر اين داستان را براى رسول خدا (ص) و اصحابش تعريف كرد، و همگى مدت يك سال از اين ماجرا مى‏ خنديدند و بعضى از صحابه هر وقت نعيمان را مى‏ ديدند مى ‏گفتند خدا را شكر براى سلامتى تو.نحوه آموزش كودكان از نوعى ورزش و شادى خالى نيست.از عمر بن الخطاب روايت شده كه: همانا پيامبر اكرم براى پدران از نحوه آموزش فرزندانشان را با اين گفتار تعيين فرموده كه: به فرزندان خود شنا و اسب سوارى بياموزيد و از ضرب المثلهاى رايج و شعر خوب آنان را سيراب سازيد. (3)

پى ‏نوشت‏ها:

1 ـ عبد الحى كتانى، التراتيب الادارية، ج 2، ص .123
2 ـ ترجمه سوره واقعه، آيه 35 ـ .37
3 ـ جاحظ، البيان و التبيين، ج 2، ص .

behnam5555 08-12-2011 06:26 PM

مجلس عصر پهلوي

http://www.dowran.ir/pics/37/08/01.jpg

دكتر رضازاده شفق كه خود در عصر پهلوي در دو دوره نمايندة مجلس بود، در مورد وي‍‍‍ژگيهاي مجلس ايران در آن دوره مي‌نويسد:
«در قسم اعظم اين نيم قرن اخير كه مجلسهاي متعدد منعقد گشت، شايد نصف آن مدت از عمر گرانبهاي اين كشور ضايع شد وبه هدر رفت؛ يعني در انتظار و تأخير و تأخر گذشت. معلوم نبود آقاياني كه موقع انتخابات آنهمه با مال و جان كوشش مي‌كردند چرا بعد از انتخاب شدن فعاليت و كار و كوشش را كنار مي‌گذاشتند. به ياد دارم در همان دو دوره كه من بودم شايد صدبار يا بيشتر در جلسات متفرقه، رئيس اخطار نمود آقايان سروقت حاضر گردند، ولي مؤثر نيفتاد و همان كاسه بود و همان آش. عجب اينكه اشخاصي كه در يك جلسه اتفاقاً سروقت حاضر مي‌شدند و در باب لزوم رعايت وقت اخطار و تذكار مي‌نمودند، جلسة بعد خود حاضر نمي‌شدند واكثريت حصول نمي‌يافت و غالباً جلسات از يازده صبح به ‌آن طرف منعقد مي‌گشت و يك يا دو ساعت كار نكرده باز هم تعطيل مي‌نمود. انعقاد آن جلسة دو ساعته هم بدون مقدمه و تشريفات نبود. پس از آنكه مدتي در راهروها با چاي خوردن و صرف غليان و تلفن به اين و آن مي‌گذشت و صداي زنگ بلند مي‌گشت و مرحوم آقا سيد‌كمال داد مي‌زد: «آقايان بفرماييد!» وكلاي با شهامت، وكلاي مبرز، با ناز و كرشمه خاصي وارد تالار مي‌گشتند و با تبسمي مليح و سياستمدارانه به غرفه‌هاي تماشاچيان نگاهي مي‌انداختند و بعد در جاهاي خود مي‌نشستند؛ ولي باز هم اكثريت حاصل نمي‌گشت و پهلوانان نطق قبل از دستور با كمال بي‌صبري چشم به در تالار مي‌دوختند و هر كس وارد مي‌شد چوبخط مي‌زدند تا فرصت نطق آنان برسد. در ضمن، پيشخدمتها به دنبال وكيلان راهرونشين مي‌رفتند و يكي دو عدد شكار مي‌كردند و مي‌آوردند؛ با اينهمه مجلس بواسطة كسري يك يا دو وكيل گير مي‌كرد و جلسه معطل مي‌ماند و در چنان موقعي يكي از آقايان به تظاهر به تنگ‌حوصلگي، گويا براي آوردن كسريها بيرون مي‌رفت، ولي خودش هم جيم مي‌شد. در اين بين يكي دو نفر موقع سيگارشان مي‌رسيد و مي‌رفتند بيرون و اميد اكثريت قطع مي‌‌گشت. البته وكيل آزاد است؛ وكيل مصون است؛ وكيل محترم است! در اين بين يكي از تك‌مضرابيهاي مجلس مفيد‌ترين پيشنهاد را كه مقبول عامة بود مي‌كرد و آن تعطيل جلسه و موكول كردن آن به جلسة آينده بود كه فوراً پذيرفته مي‌شد [!] و دوباره جريان چاي و تنقلات در راهروها آغاز مي‌شد.
از شوخيهاي مجلس چه عرض كنم. برخي از نمايندگان كارشان فقط شوخي ومسخره و باصطلاح مجلسيها طفيلي راه‌انداختن بود و چنانكه اغلب مردم شنيده‌اند حتي بعضي شوخيهاي وقيح هم در مجلس سر مي‌زد. گاهي چنان شوخيها و خوشمزگيها به منظور لوث كردن مطالب و آزار ناطق و بهم‌زدن مجلس بعمل مي‌آمد كه قابل تحمل نبود. اشخاصي كه به درد هيچ كار جدي نمي‌خوردند، شوخي و تمسخر و طفيلي راه‌انداختن راحرفة خودقرار داده بودند و شخص حيرت مي‌كرد كه افرادي از بشر در اين دنياي دو روزه و زير همين فلك‌گردان و چرخ بي‌امان ممكن است غافلانه عمر گريزپاي ملتي را در يك مقام پرمسؤوليت با لااباليگري بگذرانند.»


منبع: هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، انتشارات قلم، به نقل از: دكتر رضازاده شفق، چند بحث اجتماعي، انتشارات زوار،‌ تهران 1340، ص 274.


behnam5555 08-12-2011 06:29 PM

«شعبی» مردی دانا بود. هروقت برای مردم سوالی پیش می آمد، از او می پرسیدند.
روزی مردی از او پرسید: « نشانه ی آدمهای بخشنده و نیكوكار چیست؟»
مرد دیگری پرسید: « نشانه ی آدمهای بدكار و خسیس كدام است؟»
شعبی گفت: « آدمهای بخشنده و نیكوكار زود با مردم دوست می شوند و دشمنی و كینه بسیار كم و دیر بین آنها پیدا می شود. مثل كوزه ای از جنس نقره كه هیچ وقت نمی شكند و اگرهم آسیبی ببیند، خیلی زود درست و اصلاح می شود، اما آدم های خسیس اگر چه زود دوست می شوند، اما دوستی آنها دوامی ندارد. مثل كوزه ای سفالی كه زود ساخته می شود و زود هم می شكند. از كوزه سفالی شكسته نیز نمی توان هیچ استفاده ای كرد.»

برگرفته از كتاب جوامع الحكايات



اکنون ساعت 04:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)