پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   حس عشق و عاشقانه ها (http://p30city.net/showthread.php?t=974)

ترنم 11-16-2013 07:56 PM

عشق و دیوانگی
 
به نام خالق رز

عشق و دیوانگی

در زمان­های بسیار قدیم، وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت­ها و تباهی­ها دور هم جمع شدند، خسته­تر و کسل­تر از همیشه.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم مثلاً "فایم باشک"

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فوراً "فریاد زد": من چشم می گذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفتو چشم­هایش را بست و شروع کرد به شمردن: یک... دو....سه...

همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد.

خیانت میان انبوهی از زباله­ها پنهان شد.

اصلات در میان ابرها مخفی شد.

هوس به مرکز زمین رفت.

دروغ گفت به زیر سنگ می روم ولی به ته دریا رفت.

طمع در کیسه­ای که خودش دوخته بود مخفی شد.

و دیوانگی مشغول شمردن بود، هفتادو نه... هشتاد... هشتادو یک...

و همه پنهان شده بودند بجز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جایی تعجب هم نبود چون همه می­دانستند پنهان کردن عشق مشکل بود.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارشش رسید. نود پنج... نود شش....

هنگامی دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد: دارم میام، دارم میام.

اولن کسی را که پیدا کرد تنبلی بود، چون تنبلی­اش آمده بود پنهان شود.

لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود. دروغ در ته دریاچه و هوس ذر مرکز زمین همه را پیدا کرد.

بجز عشق.

او از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوشهایش زمزمه کرد: تو فقط باید عشق را پیدا کنی او پشت بوته گل رز است.

دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره فرو کرد تا با صدای ناله­ای متوقف شد.

عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دست هایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.

شاخه ها به چشم های عشق فرو رفته بود. او نمی توانست جایی را ببیند.

او کور شده بود.

دیوانگی گفت من چه کردم؟ چگونه می­توانم تو را در مان کنم؟

عشق پاسخ داد: تو نمی­توانی مرا درمان کنی، اما اگر می­خواهی کاری بکنی راهنمای من باش.

و اینگونه شد که از آن روز به بعد...

عشق کور شد و دیوانگی همواره همراه اوست.

پریشان 11-16-2013 08:41 PM

چه حس قشنگیه وقتی میشی مَحرمِ دل یکی ..
یکی که بهش اعتماد داری ..
بهت اعتماد داره ..
از دلتنگی هاش برات میگه ..
از دلتنگی هات براش میگی ..
آروم میشه ..
آروم میشی ..
حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه ..
این حس مثل قطره های بارون پاکه ..
و ای کاش این لحظه ها همیشه ماندگـــــــــــــار بود...

ترنم 11-17-2013 02:30 AM

به آنهایی که دوستشان دارید بی بهانه بگویید دوستت دارم
بگویید در این دنیای شلوغ سنجاقشان کرده اید به دلتان
بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان کوتاه تر از عمر شکوفه هاست
شما بگویید ، حتی اگر نشنوند . . .






http://static.cloob.com//public/user...c3d497bb9c-425


پریشان 11-17-2013 01:25 PM

ﺻﺪﺍﻱ ﺗﻠﻔﻦ، ﭘﺴﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩ؛
ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺑﻮﺩ!
ﭘﺴﺮ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﮔﻔﺖ:
ﭼﺮﺍ ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺐ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻱ؟!
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﻗﺒﻞ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻮﻗﻊ ﺷﺐ، ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩﻱ!
ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ : " تولدت مبارک "

shokofe 11-17-2013 10:16 PM

دلـم یه رابطـــہ باحـال میخـواد ... [ ! ]
از اونـا کـہ هر دومـون هم دیـگرو دوس داشته باشیـم ...
عاشـق هم باشیـم بمیریـم واسـہ هم از صبـح تا شـب
قربــون هم بریــم جونمــون واسه هــم در بـره ...
صفا کنــیم با هم از اونــا کـہ تهــش به گنـد کشیده نشــہ ...
چـیز زیادے ِ به نظرتون ...!

پریشان 11-18-2013 11:46 AM

کاش میشد...
بچگی رازنده کرد
کودکی شد کودکانه گریه کرد
شعرقهر قهرتاقیامت راسرود
ان قیامت که دمی بیشترنبود
فاصله با کودکی هامان چه کرد!؟
کاش میشدبچه گانه خنده کرد...

پریشان 11-21-2013 08:35 PM

نامه احمد شاملو به همسرش آیدا
 
آیدا نازنین خوب خودم.
ساعت چهار یا چهارو نیم است . هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید (کار) کنم. کاری که متاسفانه برای خوش بختی من و تو نیست: برای رسالت خودم هم نیست: برای انجام وظیفه هم نیست: برای هیچ چیز نیست، برای تمام کردن احمد تو است. برای آن است دیگر–به قول خودت–چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند.


اما...بگذار باشد.اینها هم تمام می شود. بالاخره (فردا) مال ما است.
مال من و تو با هم. مال آیدا و احمد با هم...
بالاخره خواهد آمد، آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم.


چه قدر تو را دوست دارم! چه قدر به نفس تو در کنارم خودم احتیاج دارم! چه قدر حرف دارم که با تو بگویم ! اما افسوس ! همه حرفهای ما این شده است که تو به من بگویی (امروز خسته هستی ) یا (چه عجب که امروز شادی ؟) و من به تو بگویم که : (دیگر کی می توانم ببینمت ؟ ) و یا:

تو بگویی : (می خواهم بروم . من که هستم به کارت نمی رسی . ) من بگویم : (دیوانه زنجیری حالا چند دقیقه دیگر هم بنشین !) و همین ! – همین و تمام آن حرفهای ، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرفها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد:
وحشت از اینکه ، رفته رفته ، تو از این دیدارها و حرفها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمی کند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.


این موقع شب (یا بهتر بگویم : سحر) ز تصور این چنین فاجعه ای به خود لزریدم . کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم:
آیدای من : این پرنده، در این قفس تنگ نمی خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است ... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.


به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم:
به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده ی زندگی در این زندانی است که مال ما نیست ، که خانه ی ما نیست ، که شایسته ی ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرونده ی عشق ما را در آن آواز خواهد خواند...


پریشان 12-06-2013 05:25 PM

دریا تودلش پراز حرفه ولی میشینه پای درد ودل بقیه…
میشه جای واسه آرامش ….
میشه سکوت واسه لحظه ای که بغض کردی واشکات سرازیر شدن….
تو آروم میشی وآن از غصه تو مواج…

پریشان 12-19-2013 02:33 PM

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺬﺍﺭ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﺑﮑﺸﻪ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺎﺯ
ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﻨﻪ ...
ﻭ ﺍﮔﻪ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﮐﺮﺩ ،
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ
ﺍﻭﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﺬﺍﺭ .
ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭﺕ ﮐﻨﻪ ...
ﺍﮔﻪ ﻧﻪ
ﻣﻨﺘـــــــــــــﻈﺮ ﺑﺎﺵ ...
ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﮔﯿﺮﯾﺶ ...
ﺳﮑﻮﺗﺶ ...
ﮐﻢ ﺣﺮﻓﯿﺶ ...
ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻧﺶ ...
ﻧﺒﻮﺳﯿﺪﻧﺶ ...
ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺶ ...
ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻏﻤﮕﯿﻨﺶ ...
ﻭ ﺭﻓﺘﻨﺶ !!!

پریشان 01-05-2014 07:04 PM

سکوت،رسا ترین فریاد یک زن است..
وقتی سکوت میکند..
وقتی بحث نمیکند..
وقتی برای به کرسی نشاندن حرفش تلاش نمیکند..
بفهم..که واقعا اسیب دیده.

ترنم 01-05-2014 08:54 PM

در دیاری که تـو آنجا باشی بودن آنجا کافیست !
آرزوهای دگر، اوج بی انصافیست....







منیر یاری پور







http://static.cloob.com//public/user...d5c9666b09-425

پریشان 01-07-2014 05:11 PM

من زنم وقتی خسته ام،وقتی کلافه ام، وقتی دلشکسته ام،

بشقاب ها را نمی شکنم،شیشه ها را نمی شکنم،غرورم را نمی شکنم.....

دلت را نمی شکنم.....در این دل شکستگی ها زورم به تنها چیزی که

میرسد.....این بغض لعنتی است.....


پریشان 01-17-2014 05:34 PM

گاهی دلت از زنانگی ات میگیرد ، میخواهی کودک باشی ،

دختر بچه ای که به هر بهانه ای به آغوشی پناه میبرد و آسوده اشک میریزد

زن که باشی باید بغضهای زیادی را بی صدا دفن کنی !

پریشان 01-27-2014 08:05 PM

ﺯﻥ ﺯﻧﺪﮔﻴﺴﺖ
ﻭ ﻣﺮﺩ ﺍﻣﻨﻴﺖ
ﻭ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻭﻗﺘﻲ ﻣﺮﺩﻱ ﺗﻤﺎﻡِ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﻴﺶ ﺭﺍﺧﺮﺝِ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶ ﻛﻨﺪ
ﻭ ﭼﻪ ﺯﻳﺒﺎ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ
ﻭﻗﺘﻲ ﺯﻧﻲ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺶ ﺭﺍ ﺧﺮﺝ ﻏﺮﻭﺭِ ﺍﻣﻨﻴﺘﺶ ﻛﻨﺪ !

پریشان 02-15-2014 01:07 PM

بار آخر، من ورق را با دلم بر میزنم!! بار دیگر حکم کن،

اما نه بی دل با دلت،حکم کن....حکم دل: هرکه دل دارد

بیاندازد وسط....تا دلهایمان را رو کنیم دل که روی دل بی افتاد

عشق حاکم میشود.....

پس به حکم عشق بازی می کنیم، این دل من روکن دلت را...!!

دل نداری؟؟!!!

بر بزن اندیشه ات را، حکم لازم. دل سپردن، دل گرفتن هر دو لازم!!!!!


پریشان 03-12-2014 02:42 PM

بغضیا هستن دلشون شکسته ولی صداشو در نیاوردن.
بعضیا هستن عاشق نوشته های پردردن چون دردشونو قشنگ توصیف میکنه
بعضیا هستن زندگیشونوبا دنیای مجازی پر میکنن
این بعضیا عجیب دنیایی دارن...

aabz 03-26-2014 08:15 AM

اگر آمدى
به دلت بد نيار

شهر همان شهر است

كوچه همان كوچه خانه همان

... تنها من،

كمى مرده ام .

----------------------




نبودنت در من قدم می زند،
من زیر ِ باران!

تو دور میشوی، من خیس!

این دِلبری های ِ بهار است،

نیامده دیوانه می کند،

... کوچه را از تنهایی...!


وسعت نبود تو . . .

به اندازۀ تمام دنیای من است

تا آنجا که چشم کار میکند...

جای تو خالیست



-----------------------


بگـــذر تابستان

حالم با تـــو خوب نمی شـــود

پاییــز حال مرا خوب می شنـــاسد...

پریشان 03-26-2014 06:45 PM

عاشقانه هایت را بگذار روی طاقچه ی دلت برای روز مبادا...
آنجا که خدا پرسید ای بنده ی من چه آوردی؟لبخند بزن وبگو..
بیا خدای من..
یک عالمه عاشقانه و دلتنگی که هیچکس آن را نفهمید حتی تو خدای من....

mohammad.90 04-02-2014 06:06 AM

اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکست
فدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست . . .

پریشان 04-02-2014 08:12 AM

عجب وفایی داره این دلتنگی !
تنهاش که میذاری میری تو جمع و کلی می گی و می خندی
بعد که از همه جدا شدی از کنج تاریکی میاد بیرون
وایمیسته بغل دستت و دست گرمشو میذاره رو شونت
برمیگرده در گوشت میگه : خوبی رفیق ؟ بازم خودمم و خودت !

mohammad.90 04-02-2014 06:14 PM

نمی دونی تو این روزا چقدر از زندگی سیرم
دارم می میرم از اینکه تو رفتی و نمی میرم

نمی دونی تو این روزا چقدر یاد تو می افتم
ته دنیام نزدیکه نگاه کن کی بهت گفتم

کجا باید برم بی تو، تویی که قدّ ِ دنیامی
که هر جایی رو می بینم نبینم پیش چشمامی

برم هر جای این دنیا شبم با بغض دمسازه
آخه هر جا یه چیزی هست منُ یاد تو بندازه

نمی دونم تو این برزخ کی از این درد می میرم
نمی دونم چرا یک شب فراموشی نمی گیرم

منُ اینجا بکُش وقتی قراره تازه رویا شی
اگه تا آخر دنیا قراره تو دلم باشی....



پریشان 04-03-2014 06:54 AM

زنـدگــی انـگــار تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !

هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هـول میزنــد


بـــرای ضـربــه بـعــد … !


کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی …


خـیــالـت راحـت !


خـسـتـگــی ِ مــن بـه ایـن زودی هــا در نـمـی شـود …

پریشان 04-07-2014 03:27 PM

” ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﯼ؟ “ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻪ
ﻭﻟﯽ ” ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺎﻫﺎﺕ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ ” ﺧﻮﻧﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ

mohammad.90 04-09-2014 10:18 PM

گفته بودی درد دل کن گــــــــــاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری؟ کــــــــــــــو دل پرطاقتی؟
شمع وقتی داستانم را شنید آتش گـــــــــرفت
شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتـــــــــــی
تا نسیم از شرح عشقم باخبر شد، مست شد
غنچه‌ای در باغ پرپر شد ولی کــــــــو غیرتی؟
گریه می‌کردم که زاهد در قنوتم خیره مــــــــاند
دور باد از خرمن ایمان عــــــــــــــــــــاشق آفتی
روزهایم را یکایک دیدم و دیـــــــــــــــدن نداشت
کاش بر آیینه بنشیند غبار حســـــــــــــــــــرتی
بس‌که دامان بهاران گل به گل پژمرده شــــــــد
باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتــــــــــــــی
من کجا و جرئت بوسیدن لبهای تـــــــــــــــــــو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتـــــــــــــــــــــی

پریشان 04-09-2014 11:21 PM

گاهی دلم برای خودم تنگ میشود

گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ میشود

گاهی دلم برای پاکی های کودکانه ی قلبم میگیرد

گاهی آرزو میکنم ای کاش دلی نبود تا تنگ شود

تا خسته شود تا بشکند ...

پریشان 05-03-2014 09:41 PM

سلام به همگی

من متن رو جایی خوندم به نظرم جالب بود..... شاید هم یک واقعیت تلخ برهر حال قضاوت با شما....

×ﭼﻘـــــــﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ...حتما بخونید ×

ﻣﻦ ﻭ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﯾﻢ!

ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﯿﻨﻤﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﯿﻢ،

ﺳﺮﺩ ﻭ ﺑﯽ ﺭﻭﺡ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺟﺪﺍﯾﯽ ...

ﭼﻨﺪﯼ ﭘﯿﺶ ﯾﮏ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺩﺍﺩﻡ ...

ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺦ ﭘﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻣﮏ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺩﺍﺩ ..

ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯽ ....... ﻭ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻡ ......

ﻭ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ﭘﺎﺳﺨﻢ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ....... ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻦ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ....... ﻭ ﺑﺎﺯ ﺍﻭ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮ ........

ﺍﺻﻼ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﻣﯿﺰ ﺑﻠﺪ ﺍﺳﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ........

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﮐﻪ ﻣﻦ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺍﻧﺴﻮﯼ ﺧﻂ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺳﺖ ...

ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ...

ﺍﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﺑﺸﻨﺎﺳﺪ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺖ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺟﺪﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ...

ﻣﺎ ﺍﺩﻣﻬﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ...

ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﻋﺎﺷﻖ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﯾﻢ

ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺍﺯ ﻫﻢ ﻟﺒﺮﯾﺰ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ..
.
ﻭﻟﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ

ﻫﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ !!


farzanehr 05-07-2014 06:58 PM

بخشی از کتاب بابا لنگ دراز
 
بخشي از كتاب بابا لنگ دراز اثر جين وبستر
از نامه‌هاي بابا لنگ دراز به جودي ابوت

جودي! كاملا با تو موافق هستم كه عده‌اي از مردم هرگز زندگي نمي كنند و زندگي را يك مسابقه دو مي‌دانند و مي‌خواهند هر چه زودتر به هدفي كه در افق دوردست است دست يابند و متوجه نمي‌شوند كه آن‌قدر خسته شده‌اند كه شايد نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در در پايان خط مي‌بينند. در حالي كه نه به مسير توجه داشته‌اند و نه لذتي از آن برده‌اند.
دير يا زود آدم پير و خسته مي‌شود در حالي كه از اطراف خود غافل بوده است.
آن وقت ديگر دير رسيدن به آرزوها و اهداف هم برايش بي‌تفاوت مي‌شد و فقط او مي‌ماند و يك خستگي بي‌لذت و فرصت و زماني كه از دست رفته و به دست نخواهد آمد.... جودي عزيزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشي كه از ديگران داريم آن‌ها را دوست داريم و به آن‌ها وابسته مي‌شويم. هر چه خاطرات خوشمان از كسي بيشتر باشد علاقه و وابستگي ما بيشتر مي‌شود. پس هر كسي را بيشتر دوست داريم و مي‌خواهيم كه بيشتر دوستمان بدارد بايد برايش خاطرات خوش زيادي بسازيم تا بتوانيم در دلش ثبت شويم.

دوستدار تو : بابا لنگ دراز

پریشان 05-11-2014 11:13 PM

این روزها خسته تر از انم که بخواهم گله کنم
از ادم هایی که خواسته یا ناخواسته دلم را شکستند…
نه پایی برای رفتن دارم نه دلی برای کندن…
آرام و بی صدا گم میشوم در تمام حرفهایی که نشنیده گرفته شد ،
تمام اشکهایی که نادیده گرفته شد و تمام "منی " که از یادها رفت….
دنیایتان ارزانی خودتان … من دیگر بازی نمی کنم.

ترنم 05-18-2014 03:22 AM





http://static.cloob.com//public/user...42a1a5b4be-425


"من "
هنوز
" تو "
رامثل تمام شدن مشق شبم دوست دارم !










hani.amitis 05-18-2014 01:22 PM

دوستت دارم پریشان‌،شانه می‌خواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم‌،دانه می‌خواهی چه کار؟

تا ابد دور تو می‌گردم‌،بسوزان عشق کن‌
ای که شاعر سوختی‌،پروانه می‌خواهی چه کار؟ **

مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ *

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری‌،خانه می‌خواهی چه کار؟**

خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌
گریه کن پس شانه ی مردانه می‌خواهی چه کار؟

مهدی فرجی

پریشان 05-19-2014 06:31 PM

پشت این بغض "بیدی" نشسته

که خیال میکرد

با این" بادها " نمی لرزد

افسون 13 06-06-2014 12:15 PM

ذکر نامت
آرامم میکند
حتی اگر جای تو
دیوار بگوید :
جانم !!

https://fbcdn-sphotos-g-a.akamaihd.n...35235487_n.jpg

افسون 13 07-16-2014 01:27 PM

عکس نوشته های عاشقانه
 

chalipa.net 07-16-2014 02:21 PM

http://www.chalipa.net/wp-content/ga...halipa-net.jpg

http://www.chalipa.net/wp-content/ga...halipa-net.jpg

{داش مشتی}

افسون 13 07-17-2014 04:10 PM


پریشان 07-17-2014 10:25 PM

درد داره....وقتی ساعت ها میشینی به حرفایی که هیچ وقت قرار

نیست بگی فکر میکنی.....


behnam5555 03-23-2015 09:28 PM

رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی


زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی


قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد


عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست


قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد


عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

behnam5555 03-23-2015 09:31 PM


خوشا به بختِ بلنـــــدم که در کنار منی
تو هم قرار منی هم تو بی‌قــــرار منی

گذشت فصل زمستان گذشت سردی و سوز
بیا ورق بزن این فصــــل را، بهـــــار منی

به روزهای جدایی دو حالت است فقط
در انتظار تـــــــواَم یا در انتظـــار منی

“خوش است خلوت اگر یار یار من باشد”
خوش است چون که شب و روز در کنار منی

بمان که عشق به حالِ من و تو غبطه خورَد
بمان که یار تواَم، عشق کن که یار منی

بمان که مثل غـــزل‌های عاشقانه‌ی من
پر از لطافتِ محضی و گوشــــــوار منی


من “ابتهـــــاج”‌ترین شاعــــر زمانِ تواَم
تو عاشقانه ترین شعـــــر روزگـــار منی


behnam5555 03-23-2015 09:32 PM

مرد چشم و گوش بسته، مشکلاتش کمتر است
شاه بزدل، احتمال کیش و ماتش کمتر است!

خوش به حالش! وصف گیسوی تو را نشنیده است

هرکه با دیوان حافظ، ارتباطش کمتر است!

لرزه بر پایش نمی افتد به هنگام وداع

مطمئنا، مصرف چایی نباتش کمتر است!

با زبان شاعران شهر خود بیگانه است

آب با بنزین که باشد، اختلاطش کمتر است!

جایگاه ویژه در دوزخ ندارد مثل ما

احتمال گیر کردن در صراطش کمتر است!

یار ما زیباتر از امثال حورالعین اوست

گرچه از فهمیدن حرفم سواتَ!ش کمتر است !

" سید ایمان زعفرانچی "


اکنون ساعت 03:49 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)