![]() |
دولت آنست که بی خون دل آید به کنار
ورنه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست |
تال قدری منک معراج المعالی و اعتلا
حاز قلبی منک اسرار المعانی و اغتنا |
از جاه هزار زیب و فر داشت |
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هرگه خاک در میخانه به رخساره نرُفت |
تاب گریزان نظم درگه میلاد تو
کلک دربار من لؤلؤ شهوار زد |
در آرزوی بوس و کنارت مردم وز حسرت لعل آبدارت مردم قصه نکنم دراز کوتاه کنم بازآ بازآ کز انتظارت مردم |
تیره زلفا بادهٔ روشن کجاست |
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش |
شر سر خود را گرفته است ز عدالت
تاب تحمل نداشت نقطه شین را |
از پی آن گل نورسته دل ما دریاب
خود کجا شد که ندیدیم در این چند گهش |
شق کرده ایم پرده پندار خویش را
بی پرده دیده ایم رخ یار خویش را |
آبی چو یکی کیسگکی از خز زردست
در کیسه یکی بیضهٔ کافور کلانست |
تبی که آمد به تو نز بهر آن بود
که تا بر خاطرات رنجی گمارد |
درانه و دوزان به سر کلک نیابی
درانه و دوزان به سر کلک و بنانست |
توئی که تای نداری وحید و فردی و یکتا
نبود غیر دو تائی نه جسم را و نه جان را |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را |
ایا شهی که نظیرت ندیده دیده دهر
مگر به چرخ چهارم مسیح مریم را |
الا یا سایهٔ یزدان و قطب دین پیغمبر
به جود اندر چو بارانها، به خشم اندر چوتندرها |
الا تا زلف ترکان سمن بوی
گهی باشد مثنی گاه مرسل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
بسان کار زار آراسته بأس
بسان روزگار آموخته کار |
رسید پیشرو کاروان ماه خزان
طناب راحله بربست روزگار خزی |
یاد باد آنکه در آن بزمگه خلق و ادب
آنکه او خنده مستانه زدی صهبا بود |
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به ره عمر رهزن امل است |
تا کی به وصال تو یگانه
اشکم چون سیل از مژه روانه |
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد |
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را |
ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو |
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش |
شب وصل است و نبود آرزورا دسترس اینجا |
ای که بر مه کشی از عنبر سارا چوگان
مضطرب حال مگردان من سرگردان را |
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت حیف است طایری چو تو در خاکدان غم زین جا به آشیان وفا میفرستمت |
ترسم که صرفه ای نبود روز باز خواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما |
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست |
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادن |
نوبهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم! |
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست |
تا چشم دل به طلعت آن ماه منظر است |
ترا خواسته گر ز بهر تنست
ببخش و بدان کین شب آبستنست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
اکنون ساعت 11:53 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)