![]() |
تو خود چه لعبتی ای شهسوار شیرین کار
که توسنی چو فلک رام تازیانه توست |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست |
تا به زجر و به حال نیک بود
بر سر راه دیدن روباه |
هر دانشی که در دل دفتر نیامدهست دارد چو آب خامهٔ تو بر سر زبان |
نظاره کن بدایع گردون را
تا پی بری صنایع بیچون را |
امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت |
تا چند گرفتاری در چاه زنخدان
جهدی کن کز چاه طبیعت بدر آئی |
یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد |
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد |
در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بار دگر شور آورید این پیر درد آشام را صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما |
الا ای آهوی وحشی کجایی
مرا با توست چندین آشنایی |
یک ذره نور رویت گر ز آسمان برآید افلاک درهم افتد خورشید بر سرآید |
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی |
یارب چه آفتابی کانجا که پرتو توست هم و هم تیره گردد هم فهم ابتر آید |
دل به امید صدایی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
دل به من ده که گر به حق گویی در غم من ز جان توان برخاست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
ای به عالم کرده پیدا راز پنهان مرا من کیم کز چون تویی بویی رسد جان مرا |
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد
آری چه کنم دولت دور قمری بود |
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد |
درویش نمی پرسی و ترسم که نباشد
اندیشه آمرزش و پروای ثوابت |
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است |
تا که عشق تو حاصل افتادست کار ما سخت مشکل افتادست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هردلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است |
تا دل ز کمال تو نشان یافت جان عشق تو در میان جان یافت |
تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری
وفای عهد من از خاطرت به در نرود |
دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب |
ببالید کوه آبها بر دمید
سر رستنی سوی بالا کشید |
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی کند |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآید |
دل به امید روی او همدم جان نمی شود
جانه به هوای کوی او خدمت تن نمی کند |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند |
دل ترا دادم توکل بر خدای دادگر
روی کردم سوی تو تا بر سرم تقدیر چیست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما |
اکنون ساعت 03:26 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)