![]() |
ای باده ز خون من به جامت
این می به قدح بود مدامت |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا میفرستمت |
توام سررشته داری، گر پرم سوی تو معذورم |
الحق آنجا کآفتاب روی توست صد هزاران بی سر و بی پا خوش است |
توبه و پرهیز کردم ننگرم زین بیش من
زلف جان آویز را یا چشم رنگ آمیز را |
از سایه به خورشید اگرت هست امان خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینههای کباب |
بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت خار در پای گل شکست هزار ز آرزوی رخ چو گلنارت |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
آیینهٔ تو سیاه رویی است او را چه خبر که ماهروی است |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست |
تشنه را از سراب چگشاید سایه را ز آفتاب چگشاید |
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هرکسی بر حسب فکر گمانی دارد |
در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد |
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
در دلم بنشستهای بیرون میا نی برون آی از دلم در خون میا |
آتش كه گرفت، خشك و تر ميسوزد
|
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
آینه بر گیر و بنگر گر تماشا بایدت
در میان روی نرگس بوستان افروز را |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب |
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا |
اگر روم ز پی اش فتنهها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد |
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتهست در عهد ازل تقدیر ما |
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکایت سوی بیگانه روم |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
ره روی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی |
یارب که داد آینه آن بت پرست را
کو دید حسن خویش و زما برد دست را |
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است و در حق او کس این گمان ندارد |
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند |
دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود |
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من |
نه وصل بماند و نه واصل
آن جا که خیال حیرت آمد |
دیوانهٔ بتان کند رو به کعبه زانک
تعظیم کعبه کفر بود بت پرست را |
ای گدایان خرابات خدا یار شماست
چشم انعام مدارید ز انعامی چند |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
اکنون ساعت 07:44 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)