![]() |
زبانم را نمي فهمي نگاهم را نمي بيني
ز اشکم بي خبر ماندي و آهم را نمي بيني سخن ها خفته در چشمم نگاهم صد زبان دارد سيه چشمان مگر طرز نگاهم را نمي بيني؟ گناهم چيست؟جز عشقت!بگو از من چه مي پوشي؟ مگر اي ماه،چشم بي گناهم را نمي بيني؟ سيه مژگان من،موي سپيدم را نگاهي کن سپيد اندام من،روز سياهم را نمي بيني پريشانم دل مرگ آشيانم را نمي جويي پشيمانم نگاهِ عذر خواهم را نمي بيني دلِ بي تاب من باري با دلت آرام مي گيرد اگر دوري ز آغوشم نگاهم کام مي گيرد مرا گر مَست مي خواهي نگاهت را مگير از من که دل از ساقي چشمانِ مستت جام مي گيرد |
بگذرم گر از سر پيمان مي کشد اين غم دگر بارم مي نشينم شايد او آيد عاقبت روزي به ديدارم روزها رفتند و من ديگر خود نمي دانم کدامينم آن من سر سخت مغرورم يا من مغلوب ديرينم؟ آه من هم زنم،زني که دلش در هواي تو مي زند پر و بال دوستت دارم اي خيال لطيف دوستت دارم اياميدِ محال در مني اين همه ز من جدا با مني و ديده ات به سوي غير بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگو ي غير غرق غم دلم به سينه مي تپد با تو بي قرار و بي تو بي قرار واي از آن دمي که بي خبر ز من برکشي تو رخت از اين ديار سايه ي توام به هر کجا روي سر نهاده ام به زير پاي تو |
چه غميگنه چه غمگينه روزا رو بي تو سَر کردن
به فکر ديدن رويت شب غم رو سَحر کردن ميون اين شب تاريک نداره روشني چشمام که بد جوري تو رو مي خوام بازم روياي شيرينت شده مهمونيه شبهام يه حسه خوبه ناخونده شده مهمون لبخندام شدي عشق من و قلبم به آتيش مي کشي هردم منم ديوونه ي حرفات پُر دردم پُر دردم چقدر سخته تک و تنها اسير غصه ها بودن براي ديدن چشمات همه دنيارو پيمودن |
چند صباحی است که دل را معبد عشقت نهادم و از فراسوی فاصله ها نگاه مهربانت را بر خود خریدم روزگاری بود که تنهاییم را با مرغان آسمان تقسیم می نمودم و همراه با بارش باران دل تنهایم را نوازش می کردم تا اینکه نامت را شنیدم و همانا عشق بزرگت را با دنیای تنهاییم تعویض نمودم مهربانا اگر روزی یاد من در قلبت از بین رفت شکایتی ندارم زیرا یاد تو را با خود همراه خواهم کرد در چشمانت چيست که مرا به سوي خود ميکشد؟ در گرمي دست هايت چيست که دستهايم آنها را ميطلبد ؟ در آينه چشمهايم بنگر چه ميبيني؟ آيا ميبيني که تو را ميبيند؟ صداي طپش قلبم را ميشنوي که فرياد ميزند دوستت دارم دوست ندارم که بگويم دوستت دارم دوست دارم که بداني دوستت دارم |
|
نور تو بودی کی منو از تو جدا کرد |
دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده یه سوال عاشقونه بگه هر کسی میدونه اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمی ده چه قدر دعا کنم من خدارو صدا کنم من دست من به اسمونم نیمه شب دم سپیده گفتم از عشق تو میخوام سر بذارم به بیابون گفت توعاقلتر از اینی این کارا از تو بعیده التماس کردم که یکشب لااقل بیا تو خوابم گفت که هذیون و تموم کن انگاری تبت شدیده گفتم آرزودارم تو مال من بشی یه روزی گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده اونی رو که دوست نداری دنبالت می یاد تا آخر اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده تو از اون روزی که رفتی دل من دیوونه تر شد رنگ من که هیچی زیبا رنگ آسمون پریده سرنوشت گریه نداره خودت این و گفتی اما تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده تو من و گذاشتی رفتی اما میخوام بنویسم چه قدر واسم عزیزه اونکه از من دل بریده تقدیم به همه عاشق ها از طرف مریم پاییزی |
دلم میخواست:دنیا خانه مهر ومحبت بود
دلم میخواست:مردم،در همه احوال با هم آشتی بودند. طمع در مال یکدیگر نمی کردند کمر بر قتل یکدیگر نمی بستند. مراد خویش را در نا مردی های یکدیگر نمی جستند، ازین خون ریختن ها،فتنه ها،پرهیز می کردند،! چه شیرین است وقتی سینه ها از مهر آکنده است چه شیرین است وقتی، آفتاب دوستی،در آسمان دهر تابنده است. چه شیرین است وقتی،زندگی خالی زنیرنگ است. |
يكي مي پرسد : اندوه تو از چيست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كيست ؟ برايش صادقانه مي نويسم : براي آنكه بايد باشد و نيست . |
يكي مي پرسد : اندوه تو از چيست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كيست ؟ برايش صادقانه مي نويسم : براي آنكه بايد باشد و نيست . |
اکنون ساعت 01:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)