![]() |
ديده عقل مست تو چرخه ي چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بي تو به سر نمي شود مولانا |
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا |
اي غنچه خندان چرا خون در دل ما ميكني
خاري به خود ميبندي و ما را ز سر وا ميكني شهريار |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف و نی ترسایی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تا به گریبان نرسد دست مرگ
دست ز دامن نکنیمت رها |
از سر کشته خود میگذری همچون باد
چه توان کرد که عمر است و شتابی دارد |
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما |
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما |
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است |
تخت زمرد زده است گل به چمن
راح چون لعل آتشین دریاب |
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق آزار این رمیده ی سر در کمند را |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است |
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی |
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشم شود سیل و از مژه روانه |
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
در پاش فتادهام به زاری
آیا بود آن که دست گیرد |
دل اگر توشه و توانی داشت
در ره عقل کاروانی داشت |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد |
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
در کوی نیکنامی مارا گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی
خدمت ما برسان سرود و گل و ریحان را |
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد |
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم |
مسند به گلستان بر تا شاهد و ساقی را
لب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی |
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانهٔ صدستون |
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را |
آن گل که هردم در دست بادیست
گو شرم بادش از عندلیبان |
نهانی سخن کردشان آشکار
ز نیک و بد و گردش روزگار |
روی نگین را به هرکس می نماید همچو گل
ور بگویم باز پوشان باز پوشاند ز من |
نشان فریدون بگرد جهان
همی باز جست آشکار و نهان |
نصیب ماست بهشت ای خدا شناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند |
دوش در خیل غلامان درش میرفتم
گفت ای عاشق بیچاره تو باری چه کسی |
اکنون ساعت 04:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)