![]() |
خدائی کافرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش آیینه سکندر جام می است بنگر... |
زین در دگر نراند ما را به هیچ بابی
مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی |
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
- قرآن که مهین کلام خوانند آن را |
قرآن که مهین کلام خوانند آن را
آن را گه گاه نه بر دوام خوانند آن را دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را ... |
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
-- اول دفتر به نام ایزد دانا |
نان اگر خواهید اینک گسترانم خوان جود
مال اگر جوئید اینک برفشانم زر ناب |
برفتند ترکان ز پیش مغان
کشیدند لشگر سوی دامغان |
نیک نامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار
خود پسندی جان من برهان نادانی بود |
دلش در مخزن آسایش آور
بر آن بخشودنی بخشایش آور |
رهی ساختی از کرامت که دایم
رود کارون عدالت در آن ره |
هر صباحی تازه گردد جان ما
از نسیم طرهٔ جان پرورت |
تا این شه بسر کشوریان است
هم عیش مهیاشان هم نقل مهناست |
تا ابد منظور جانی، زانکه دل
در ازل کرد این نظر بر منظرت |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد |
-- اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار ایزد توانا ................................ دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست |
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند |
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت |
تا نیست نگری ره هستت ندهند وین مرتبه با همت پستت ندهند |
دوستان عيب كنندم كه چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن كه چنين خوب چرايي |
یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست |
تو از من بي خبر من از تو بي تاب
نمي آيي مرا يك شب تو در خواب |
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
ای صبا نکهتی از کوی فلانی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست |
تار و پود هستیم بر باد رفت، اما نرفت
عاشقیها از دلم، دیوانگیها از سرم |
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت |
تا خدا بنده نواز است به خلقم چه نیاز
میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم |
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد |
دلا تا کی در این زندان فریب این و آن بینی
یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی |
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی |
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند |
دریاب که ایام گل و صبح جوانی
چون برق کند جلوه و چون باد گریزد |
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال من پرنده پر نمیزند |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
مهربانی از میان خلق دامن چیده است از تکلف، آشنایی برطرف گردیده است |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
تا از خودی خود نبریدند عزیزان چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
اکنون ساعت 12:22 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)